■ شرم و نماز
ميگفت: جوان كه بودم، همة نمازهايم را ميخواندم؛ حتي صبحها. نماز آيات هم گردنم نماند. همه را ميخواندم.
چند سالي است كه مرتب نميخواند. هر وقت مشكلي يا خواستهاي دارد، وضو ميگيرد و رو به قبله ميايستد و نم ...
1394/3/6 ساعت 13:24
کد : 127
دسته : داستان کوتاه,داستان
ادامه مطلب
■ حي علي الصلوة
ـ از فردا كسي حق ندارد در وقت اداري، نماز بخواند. نمازتان را در خانههاي خود بخوانيد و در اينجا فقط بايد كار كنيد.
اين جمله، بخشي از سخنراني رئيس جدید و آلماني كارخانه ی ما بود.
كارگران، به همديگر نگاه ميكردند. تا آن روز، ...
1394/3/6 ساعت 13:23
کد : 126
دسته : داستان کوتاه,داستان
ادامه مطلب
■ سنگ خوشبخت
از كوه پايين آمدند و رسيدند به رودخانهاي كه آب شيرين و زلالي داشت. از آب رودخانه خوردند. نزديك رودخانه درخت سپيداري بود كه سايهاش تا آن سوي رودخانه رفته بود. مرتضي، زيرانداز را زير درخت انداخت و به درخت تكيه داد. جعفر و امين و مجيد هم به ...
■ براي نماز
ـ من نميفهمم. شما اسيريد يا عابد و زاهد؟ آخه اينهمه نماز به چه دردتون ميخوره؟
وقتي اين جملات را ميگفت، معلوم نبود كه خشمگين است يا متعجب؛ اما كسي جوابش را نداد. او هم با خشم يا تعجب بيشتر ادامه داد:
ـ صبح كه بلند مي&zwnj ...
1394/3/6 ساعت 13:21
کد : 124
دسته : داستان کوتاه,داستان
ادامه مطلب
■ نوبت عاشقي
همه ميگفتند چند دقيقة ديگر صبر كن. نوبت شما نزديك است. تا آمريكا آمدهايد كه درس بخوانيد. جلسة گزينش، ديگر به اين زوديها تشكيل نميشود. اگر اسم شما را صدا بزنند و شما اينجا نباشيد، همة زحمات شما هدر ميرود. شما كه چند ساعت ...
■ نماز ريايي
«خسته شدم.»
اين جمله را هر روز به خودش ميگفت. واقعا هم از آن همه ريا و تظاهر خسته شده بود. وقتي ديگران به نماز و عبادت او توجه ميكردند، خوشحال ميشد؛ اما بعد از نماز، پشيماني به سراغش ميآمد.
ـ آخر من چرا بايد ...
■ معشوق جديد
گفت: قبول. ولي يك شرط دارد.
ـ چه شرطي؟
ـ من همسر تو ميشوم، ولي بعد از چهل روز. در اين چهل روز، بايد همة نمازهاي خود را در مسجد بخواني و نماز شبت هم ترك نشود.
جوانك پذيرفت. گوهرشاد اگر به او ميگفت شرط همسري من با تو اين است ...
■ سجدة آخر
زهر را كه خورد، برخاست و به نماز ايستاد. مأموران دولت، منتظر بودند كه مدرس زودتر بميرد و آنان گزارش خود را براي رئيس شهرباني بنويسند. اما مدرس، با همان آرامشي كه هميشه در نماز داشت، نماز ميخواند. هم مدرس و هم مأموران منتظر بودند كه زهر اثر كند. ...
■ در نماز به چه ميانديشي؟
ابوالعبّاس جوالقي، روزي كيسهاي را به كسي داد و فراموش كرد به چه كسي داده است. هر چه انديشيد، يادش نيامد. روزي به نماز ايستاده بود كه به ياد آورد كيسه را به چه كسي داده است. به دكان رفت و به شاگرد خود گفت : «يادم آمد كه آن كيسه را به چه كس ...
■ ديگر نميآيم
به ركوع كه رفت، از نقطة دوري شنيد:
ـ يا الله، يا الله، انَّ اللهَ معَ الصّّابرين.
فهميد كه صفهاي نماز تا بيرون از شبستان مسجد تشكيل شده است. بيشتر از چند روز از امامت شيخ عباس در مسجد گوهرشاد نميگذشت. چطور مردم باخبر شدهاند و ...
■ نماز عارفان
بابا حسن، از عارفان زمانة خود بود. وقتي به نماز ميايستاد، بزرگان شهر به او اقتدا ميكردند.
روزي نماز صبح را در مسجد خواند و برخاست كه به خانة خود رود. در ميان مأمومين، شيخ ابوسعيد ابوالخير را ديد. او را به خانة خود برد و با يكديگر ...
■ خوش گذشت؛ اما ...
تازه از سفر برگشته بود. هر چه فكر ميكرد، زياني در اين سفر نميديد. هم خوش گذشته بود و هم سود سرشاري از اين سفر تجاري برده بود.
ـ پس چرا امام صادق(ع) به من گفت نرو، زيان ميكني؟ سفر از اين سودمندتر؟
كوچههاي مدينه را يك&zwnj ...
■ نماز ارتحال
هر چه اصرار كردند كه اول جوشانده را بخوريد و بعد نمازتان را بخوانيد، قبول نكرد.
ـ براي من آب بياوريد. وقتْ تنگ است.
براي وضو آب ميخواست، اما چنان حال منقلب و دگرگوني داشت كه همراهانش، اصرار داشتند تا جوشاندة طبيب را نخوردهاند، براي ...
■ نماز در درياي اشك
امام باقر(ع) را در سفر حجّ ديدند که غسل کرد و با پاي برهنه وارد منطقة حرم شد. چون به مسجدالحرام رسيد، به کعبه نگريست و با صداي بلند گريست. آنگاه طواف کرد و بعد از نماز سر به سجده نهاد. آنگاه كه سر از زمين برداشت، ديدند كه سجادهگاه امام(ع) مرطوب ...
■ دين بدون نماز!
روز به روز حلقة فشار و شکنجه را بر او تنگتر ميكردند. خصوصاً پس از مرگ ابوطالب كه حامي بزرگ و مقتدر پيامبر و مسلمانان بود، جسارت قريش هم بيشتر شده بود. قتل و شكنجة مسلمانان، هر روز بيشتر ميشد و پيامبر(ص) چارهاي جز صبر و شكيبايي ...