Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
متن کده
دسته بندی :
پرسشی دارید ؟
وضو با حضور قلب

■ وضو با حضور قلب

در دفتر خاطرات یکی از نوجوانان خوب تاریخ آمده است: یک حکمت عجیبی توی تکبیره الاحرام نماز هست؛ برای اینکه تا بر زبان جاری می شود انگار کلید انداخته اند و در مخزن برنامه های روزانه را به فکر آدم گشوده اند. خانه و خانواده و دوست و مدرسه و مسایل پزشکی ...
1394/3/6 ساعت 10:54
کد : 66
دسته : داستان کوتاه
ادامه مطلب
تولد نماز

■ تولد نماز

وقتی به قله کوه رسید، نشست و از توی غار به آسمان خیره شد.نگاهش مثل کسی بود که دلتنگ مسافری است. غار حرا آن روز بوی مهمانی می داد. دیوار ها انگار طور دیگری بودند.پیامبر رحمت برخاست تا با محبوب خود مناجات کند.ناگهان جبرییل نازل شد و سلام داد. پیامبر جو ...
1394/3/6 ساعت 10:53
کد : 65
دسته : داستان کوتاه,طنز
ادامه مطلب
فیل بزرگ تر است یا گاو؟

■ فیل بزرگ تر است یا گاو؟

در آن زمان ها که اسلام تازه در مکه رایج شده بود خیلی از عرب ها توی بیابان زندگی می کردند . روزی یکی از همین عرب ها که تازه مسلمان شده بود به مسجد رفت تا در نماز جماعت شرکت کند.از قضا آن روز امام جماعت سوره بقره را بعد از حمد خواند. اعرابی بی نوا هم ه ...
1394/3/6 ساعت 10:52
کد : 64
دسته : داستان کوتاه,طنز
ادامه مطلب
دانشمند گمنام!

■ دانشمند گمنام!

بعضی آدم های قیمتی و نایاب هستند که تاریخ حقشان را خورده است.یعنی به جای آنکه اسم آنها را در خود نگه دارد و مشهور کند می رود سراغ کوچک تر ها. نمونه اش همین عالم گمنامی که از ملانصرالدین عالم تر بوده است: روزی از ملا نصرالدین پرسیدند که : « ا ...
1394/3/6 ساعت 10:51
کد : 63
دسته : داستان کوتاه
ادامه مطلب
 داناتر از مُلا!!

■ داناتر از مُلا!!

روزی از ملا نصرالدین پرسیدند که : «در علم داناتر از خود یافته ای؟» گفت: بلی! نماز عصر در سفر بودم تحقیق می کردم که نماز عصر و عشا را هر یک باید دو رکعت خواند و نماز صبح را یک رکعت ولی در نماز مغرب شک داشتم و بهتر دیدم که از عالمی سؤال کنم ...
1394/3/6 ساعت 10:49
کد : 62
دسته : داستان کوتاه
ادامه مطلب
مسلمان کوچک

■ مسلمان کوچک

در زمان های قدیم اصفهان خیلی یهودی داشت. آورده اند که یکی از این یهودیان مسلمان شد. او را برای تبرک نزد خلیفه بردند. خلیفه به او گفت: تو اکنون چنانی که انگار دوباره از مادر متولد شده ای. ***  شش ماه از مسلمانی او گذشت اما مردم دیدند او حتی ...
1394/3/6 ساعت 10:48
کد : 61
دسته : داستان کوتاه,داستان
ادامه مطلب
مردِ کودک!

■ مردِ کودک!

بعضی وقت ها آدم های بزرگ کارهای بچه گانه می کنند. برای همین بدون آن که بفهمند اسباب خنده ی دیگران می شوند. نمومه اش این که یک بار مردی در مسجد نماز می خواند و حمد وسوره را با یک لحن زیبا قرائت می کرد. یکی از اهل مسجد به بغل دستی اش گفت: " چقدر خ ...
1394/3/6 ساعت 10:47
کد : 60
دسته : داستان کوتاه
ادامه مطلب
خاطره ای از شهید توفیقی

■ خاطره ای از شهید توفیقی

شهيد توفيقى مسئول مخابرات گردان حمزه و يكى از بچه هاى باصفاى جبهه ، بود. چند روز قبل ازعمليات والفجر هشت ، رزم شبانه داشتيم . رزم خيلى سنگينى بود. بعد از يك سرى "بدو بايست" ها و ستون كشي ها، بچه ها را روانه ی چادرهايشان كردند. بچه ها که خوا ...
1394/3/6 ساعت 10:47
کد : 59
دسته : حکایت,خاطره,داستان
ادامه مطلب
خیاط پهلوان!

■ خیاط پهلوان!

از عجایب هفت گانه عجیب تر این است که افسران نظامی یک شهر از یک خیاط ساده حساب ببرند. اما چه می شود کرد؛ یک خیاطی پیدا شده که این طور است.ماجرای حساب بردن افسران از او را خودش این طور تعریف می کند: «یک شب در دکان رابستم و راه افتادم که بروم خ ...
1394/3/6 ساعت 10:46
کد : 58
دسته : داستان کوتاه
ادامه مطلب
خالی خالی نماز بخوانیم!!

■ خالی خالی نماز بخوانیم!!

هنوزمشغول شناسایی مواضع دشمن بودیم که آفتاب غروب کرد. وقت نماز مغرب محمد علی به شوخی گفت: اذان می دهی یا همین طور خالی خالی نماز بخوانیم. گفتم : داد میزنم عراقی ها بیایند جماعت بخوانیم. بلند شد و آستین هاش را بالا داد.گفتم: چکار میخواهی بکنی؟ باید زو ...
1394/3/6 ساعت 10:45
کد : 57
دسته : حکایت,خاطره,داستان
ادامه مطلب
فرماندهان بهشت

■ فرماندهان بهشت

مهدی در هر وضعیتی كه بود به محض رسیدن وقت اذان، آماده ی نماز می شد. توی سر دشت همرزم بودیم. جاده ها از لحاظ امنیت هیچ  تضمینی نداشت. گروهكهای ضد انقلاب روی همه ی جاده ها نفوذ داشتند.یادم هست حتی توی همین جاده ها هروقت  كه موقع نماز می شد ...
1394/3/6 ساعت 10:45
کد : 56
دسته : حکایت,خاطره,داستان
ادامه مطلب
تیر گل کوچک

■ تیر گل کوچک

یک بار یکی از فرزندان پدرمان آدم سحر از خواب بیدار شد و گفت برویم امروز نماز صبح را مسجد سرکوچه بخوانیم؛ حرام که نیست! وضو گرفت و لباس پوشید و راهی مسجد شد. در راه مسجد،پایش به آجری - که پسرش دیشب گذاشته بود وسط کوچه تا تیر گل کوچک باشد- خورد و ...
1394/3/6 ساعت 10:44
کد : 55
دسته : داستان کوتاه
ادامه مطلب
محراب آفتاب

■ محراب آفتاب

روزی از روز ها یک مرد بیابان نشین وارد مدينه شد و از مردم سؤال كرد: با سخاوت ترین آدم شما کی است؟  یک نفر مسجد بزرگ شهر را نشانش داد و گفت: کسی که دنبالش هستی الان توی مسجد است. و راه مسجد را نشانش داد . مرد بیابان نشین وارد مسجد شد و دید ...
1394/3/6 ساعت 10:43
کد : 54
دسته : حکایت,داستان
ادامه مطلب
نماز بی امام؟!

■ نماز بی امام؟!

مامون نام خلفیه ی زورگوی عباسی است که در زمان امام رضا (علیه السلام) خلیفه شده بود. یکی از زور گویی های او این بود که امام را با اجبار به ولیعهدی یا همان قایم مقامی خود منصوب نمود.عید فطر فرا رسید و مامون از امام خواست که برای مردم نماز عید را اقامه ...
1394/3/6 ساعت 10:42
کد : 53
دسته : حکایت,خاطره,داستان
ادامه مطلب
پر ویتامین !

■ پر ویتامین !

نزدیک غروب بود.خورشید مثل یاقوت سرخ شده بود وانگار داشت توی دریای غروب، پنهان ‏می شد. کوچه های مدینه، از شنیدن خبر ورودش جانی تازه ‏گرفت؛ ‏از خیابان ها ‏صدای هلهله و شادی بلند بود.  مسلمانان مدینه، قبل از ورود پیامبر به مدی ...
1394/3/6 ساعت 10:41
کد : 52
دسته : حکایت,خاطره,داستان
ادامه مطلب
123456789