به ركوع كه رفت، از نقطة دوري شنيد:
ـ يا الله، يا الله، انَّ اللهَ معَ الصّّابرين.
فهميد كه صفهاي نماز تا بيرون از شبستان مسجد تشكيل شده است. بيشتر از چند روز از امامت شيخ عباس در مسجد گوهرشاد نميگذشت. چطور مردم باخبر شدهاند و از راههاي دور و نزديك، خودشان را براي اقتدا به او رساندهاند؟
از ركوع برخاست و به سجده رفت.
ـ يعني مردم مشهد، اينقدر به نماز در پشت سر من اهميت ميدهند؟
دوباره برخاست و باز به ركوع رفت. اينبار از نقطهاي دورتر صداهاي «يا الله، يا الله، انَّ اللهَ معَ الصّّابرين» را شنيد.
فردا، هزاران نفر منتظر بودند كه آقا براي اقامة نماز جماعت بيايد؛ اما خبري از شيخ عباس نشد. هر چه منتظر شدند، نيامد. پس از نماز، گروهي از نمازگزاران به خانة شيخ عباس قمي رفتند.
ـ امروز تشريف نياورديد. خداي ناكرده، كسالتي داريد؟
ـ نه.
ـ كاري يا پيشامدي، مانع شد؟
ـ خير.
ـ فردا تشريف ميآوريد؟
ـ خير.
ـ چرا؟ اشتياق مردم به اقامة نماز به امامت شما، آنقدر زياد است كه مسجد گوهرشاد هيچوقت چنين جمعيتي را به خود نديده بود.
ـ من ديگر براي اقامة جماعت به گوهرشاد نميآيم.
ـ چرا؟
ـ وقتي صداهاي «يا الله، يا الله، انَّ اللهَ معَ الصّّابرين» را شنيدم و فهميدم كه صفهاي نماز تا كجا كشيده شده است، خوشم آمد و اين خوشحالي، يعني ريا. من ديگر نميآيم.[1]
[1]. فوائد الرضويه، ج1، مقدمة محمود شهابي.