■ کنار خیابان
تازه سر شب بو که به خانه ی امام رسیدم.تلوزیون اخبار ساعت هفت را پخش می کرد من همانطور که خلاصه ی اخبار را گوش می کردم آستین ها را برای وضو بالا می دادم.بعد از چند قیقه هم باعجله رفتم تا جانماز پیدا کنم و نماز مغرب و عشا را بخوانم.نماز که تمام شد آمدم ...
■ بیشتر از ثروت روی زمین
یک روز تاجر معروف مدینه آمد خدمت امام صادق(ع)تا برای یک سفر تجاری پر و پیمان استخاره کند.امام استخاره فرمود و بد آمد،اما تاجر وقتی از خانه ی امام بیرون آمد ب خودش گفت:این سفر خیلی خوبی است،پای سود میلیاردی در میان است؛حالا ما سفر را می رویم بعد اگر د ...
■ برگ ریزان
پاییز یک فصلی است که خیلی به نماز ربط دارد!این را از دوست سلمان یاد گرفتم.بله سلمان! همان سلمان پیامبر.این آقا یکی از آن آدم هایی بود که مردم را یاد پامبر می انداخت.پایزی از پاییز های زمان سلمان بود و او با دوست خود ابو عثمان زیر درختی نشسته بودند.بر ...
■ سبیل پادشاه
در زمان های قدیم پادشاهی بود که بعضی وقت ها عوض سفره انداختن برای وزیر وزرا، مردم شهر را مهمان خود می کرد.برای همین یک بار مردی که در میان مردم به زهد قناعت مشهور بود را نیز به مهمانی دعوت کرد.مرد زاهد دعوت پادشاه را پذیرفت و همراه پسرش به مهمانی رفت ...
■ شبی با پدر سعدی
سعدی شاعر خیلی جالبی است! برای اینکه بعضی وقت ها خاطرات خودش را هم بین شعر و حکایت هاش می نوشته است. مثلا یکی از خاطراتش است:
وقتی نوجوان بودم خیلی به عبادت و شب زنده داری علاقه داشتم.یادم می آید یک شب وقتی همه به خواب رفته بودند کنار پدرم نشستم و ...
■ علف خرس
قدیم تر ها مردم هواپیما نداشتند.برای همین مجبور بودند با خر سفر کنند.تازه بعضی وقت ها همان الاغ هم گیرشان نمی آمد؛چون مسوول کاروان آنها را برای حمل بار رزرو می کرده است.سعدی هم مال همان زمان های قدیم است و اتفاقا یکی از آن آدم هایی ست که خیلی پایه ی ...