Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
سجدة آخر

■ سجدة آخر

زهر را كه خورد، برخاست و به نماز ايستاد. مأموران دولت، منتظر بودند كه مدرس زودتر بميرد و آنان گزارش خود را براي رئيس شهرباني بنويسند. اما مدرس، با همان آرامشي كه هميشه در نماز داشت، نماز مي‌خواند. هم مدرس و هم مأموران منتظر بودند كه زهر اثر كند. مدرس، از اين فرصت استفاده كرد و پي در پي نماز ‌مي‌خواند. مأمورها چشم از او برنمي‌داشتند. نمي‌دانستند بايد چه كنند. زهر را در چاي افطاري مدرس ريخته بودند و بايد تا الان اثر مي‌كرد؛ ولي او هنوز داشت نماز مي‌خواند. از ركوع به سجده مي‌رفت و از سجده‌اي به سجدة ديگر و باز برمي‌خاست و حمد و سوره مي‌خواند و قنوت و باز ركوع و سجده و تشهد و سلام و باز الله اكبر و باز حمد و سوره و ...

بالاخره مدرس به سجده رفت و ديگر از سجده سر بر نداشت. مأمورها خيالشان راحت شد. براي اينكه مطمئن شوند، او مرده است، گوششان را نزديك دهان مدرس آوردند. اما متوجه شدند كه او هنوز ذكر مي‌گويد. ديگر تحمل نداشتند. تا مأموريتشان تمام نمي‌شد، حق بازگشت نداشتند. مدرس را دراز كردند. ديدند هنوز لب‌هايش مي‌جنبد. يكي از مأمورها عمامة مدرس را از سرش بيرون آورد و آن را به دور گردن پيرمرد پيچيد. يگ گوشة عمامه را به دست همكارش داد و گوشة ديگر را خودش گرفت. هر دو شروع كردند به كشيدن عمامه.[1]

 

[1]. ستاره‌اي بر خاك، ص106.

1394/3/6 ساعت 13:15
کد : 120
دسته : حکایت
لینک مطلب
کلمات کلیدی
حکایت
نماز
دیدگاه جدید