Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
نماز ارتحال

■ نماز ارتحال

هر چه اصرار كردند كه اول جوشانده را بخوريد و بعد نمازتان را بخوانيد، قبول نكرد.

ـ براي من آب بياوريد. وقتْ تنگ است.

براي وضو آب مي‌خواست، اما چنان حال منقلب و دگرگوني داشت كه همراهانش، اصرار داشتند تا جوشاندة طبيب را نخورده‌اند، براي نماز صبح از جا برنخيزند.

ـ براي من آب بياوريد. مي‌خواهم وضو بگيرم. وقتْ تنگ است.

آب را آوردند و وضو گرفت. با تن رنجور و مسموم، نماز صبح را خواند. تازه از نماز فارغ شده بود كه دراز كشيد. همان‌دم، هماي شهادت بر سر امام حسن عسكري(ع) سايه انداخت.[1]

 

[1]. ر.ك: شيخ عباس قمي، منتهی الامال، ج۲، ص۴۱۲.

1394/3/6 ساعت 13:10
کد : 115
دسته : حکایت
لینک مطلب
کلمات کلیدی
حکایت
نماز
دیدگاه جدید