هر چه اصرار كردند كه اول جوشانده را بخوريد و بعد نمازتان را بخوانيد، قبول نكرد.
ـ براي من آب بياوريد. وقتْ تنگ است.
براي وضو آب ميخواست، اما چنان حال منقلب و دگرگوني داشت كه همراهانش، اصرار داشتند تا جوشاندة طبيب را نخوردهاند، براي نماز صبح از جا برنخيزند.
ـ براي من آب بياوريد. ميخواهم وضو بگيرم. وقتْ تنگ است.
آب را آوردند و وضو گرفت. با تن رنجور و مسموم، نماز صبح را خواند. تازه از نماز فارغ شده بود كه دراز كشيد. هماندم، هماي شهادت بر سر امام حسن عسكري(ع) سايه انداخت.[1]
[1]. ر.ك: شيخ عباس قمي، منتهی الامال، ج۲، ص۴۱۲.