■ تمام عمر مسلمان بودم فقط خودم نمی دانستم!
آنجلا یک بانوی تازه مسلمان درباره تجربه پیش و پس از اسلام آوردن خود می گوید:
من مثل یک آمریکایی در یک فضای کنترل شده بزرگ شدم. شاید چیزی که بسیاری از شما با آن آشنا باشید نبود، اما خانواده ای بسیار معنوی بودیم. پدربزرگ و مادربزرگم همیشه به من درباره خالق می گفتند و داستان هایی برایم تعریف می کردند. و من با شنیدن این داستان ها بزرگ شدم.
وقتی 10 ساله بودم همه ما کودکان آمریکایی بومی آمریکا را به مدرسه شبانه روزی کاتولیک فرستادند، زیرا تصور می کردند که ما اینگونه آمریکایی های بهتری می شویم. بنابراین ما 2 سال را در مدرسه شبانه روزی کاتولیک گذراندم و هیچ یک از اینها معنایی برای من نداشت و تنها چیزی که پس از 2 سال درس خواندن در آنجا آموختم این بود: من قطعا یک مسیحی کاتولیک نیستم!
مردم از من می پرسیدند دین تو چیست!؟
وقتی که بزرگتر شدم مردم از من می پرسیدند که دین تو چیست و من می گفتم: واقعا نمی دانم! ما معنویتی در خودمان داریم، اما نامی برای آن نیافته ام! یک شیوه زندگی است! تمام عمرت را به نماز می گذرانی! و بزرگترها همیشه به ما می گویند که باید در حین راه رفتن دعا کنیم! هر قدم باید عبادت باشد! و تا زمانی که این کار را بکنی، زندگی ات را درست سپری کرده ای! اما نامی برایش نمی شناختم!
بنابراین سعی کردم دین دیگری پیدا کنم. همه چیز را مطالعه کردم. هر مذهبی که می توانستم اطلاعاتی درباره آن پیدا کنم را مطالعه می کردم.
و سرانجام به این نتیجه رسیدم که هیچ کدام برایم معنایی ندارد. زمان گذشت و من سرانجام یک مسلمان را ملاقات کردم و با وی به صحبت پرداختم و زندگی برایم فرق کرد. به آنجا رسیدم که با خودم گفتم باید بیشتر درباره این دین بدانم. به فضای مجازی رفتم و همه چیز را می خواندم. همه چیز معنا پیدا کرد و همان چیزهایی بود که از پدربزرگ و مادر بزرگ شنیده بودم.
یک بار به یک مغازه رفتم و کتاب هایی راجع به اسلام پیدا کردم که فوق العاده بود. پس از آن تصمیم گرفتم قرآن را بخوانم. در آغاز کمی عجیب بود زیرا مطالب زیادی در آن نوشته شده بود، اما به خواندن ادامه دادم و بالاخره احساس کردم: فوق العاده است! این همان چیزی است که من تمام عمر انجام می دادم و خودم نمی دانستم! حالا همه چیز معنا پیدا کرده است! و من یک مسلمان هستم!
منبع:حوزه