■ در آیینه معنویت - حضور قلب در عبادت
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت صـادق، علیهالسلام فرمود که در تورات نوشته شده است: ای پسر آدم، فارغ شو از برای عـبادت مـن، تـا پر کنم قلب تو را از بینیازی و واگذار نکنم تو را به سوی طلب خویش، و بر من است کـه ببندم راه فقر تو را و پر کنم دل تو را از خوف خویش. و اگر فارغ نشوی برای عبادتم، پر کـنم دل تو را از اشتغال به دنـیا، پس از آن نـبندم فقر تو را و واگذارم تو را به سوی طلبت.
بدان که فراغت برای عبادت حاصل شود به فراغت وقت برای آن و فراغت قلب. و این امر از مهمات است در باب عبادات که حضور قلب بدون آن تحقق پیـدا نکند. و عبادت بیحضور قلب قیمتی ندارد.
و آنچه باعث حضور قلب شود دو امر است: یکی فراغت وقت و قلب؛ و دیگر فهماندن به قلب اهمیت عبادت را. و مقصود از فراغت وقت آن است که انسان در هر شبانهروزی بـرای عـبادت خود وقتی را معین کند که در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت، و اشتغال دیگری را برای خود در آن وقت قرار ندهد. انسان اگر بفهمد که عبادت یکی از امور مهمهای است که از کـارهای دیـگر اهمیتش بیشتر بلکه طرف نسبت با آنها نیست، البته اوقات آن را حفظ میکند و برای آن وقتی موظف میکند.
البته اوقات نماز را، که مهمترین عبادات است. باید حفظ کند که در آن وقت فارغ از امور دیـگر بـاشد تا حضور قلب، که مغز و لُبّ عبادات است، برای او میسور باشد. ولی اگر مثل نویسنده نماز را با تکلف به جا آورد و قیام به عبودیت معبود را از امور زایده بداند، البته آن را تا آخـر وقـتِ امـکان تأخیر میاندازد؛ و در وقت اتیان آن نـیز بـه واسـطه آنکه کارهای مهمی به نظر و گمان خود مزاحم با آن میبیند، سرودست شکسته اتیان میکند. البته چنین عبادتی نورانیت ندارد، سهل است، مـورد غـضب الهـی است و چنین شخصی مستخفّ به صلاة و متهاون در امـر آنـ است. به خدای تعالی پناه میبرم از خفیف شمردن نماز و مبالات نکردن به امر آن.
اخبار در این زمینه بسیار است که بـه یـک مـورد آن اشاره میشود:
حضرت باقر، علیهالسلام، فرمود به زراره، علیهالرحمة: سستی مکن در امـر نمازت، زیرا که رسول خدا، صلّیاللّه علیه وآله، فرمود در دمِ مردنش: «نیست از من کسی که خفیف شمارد نـمازش را.
خدا مـیداند کـه انقطاع از رسول اکرم، صلیاللّه علیه وآله و خروج از تحت حمایت آن سرور چـه مـصیبت عظیمی است. اکنون ملاحظه کن مقدم داشتن هر امر جزئی، بلکه نفع خیالی، را بر نماز کـه قـرّةالعین رسـول اکرم، صلّیاللّه علیه وآله، و بزرگ وسیله رحمت حق است و اهمال کردن دربـاره آن و بـه آخـر وقت انداختن بدون عذر و حفظ ننمودن حدود آن، آیا تهاون و استخفاف است یا نـیست؟ اگـر هـست، بدان که به شهادت رسول اکرم، صلیاللّه علیه وآله و شهادت ائمه اطهار، علیهمالسلام، از ولایت آنـها خـارج و به شفاعت آنها نایل نشوی.
و از فراغت وقت مهمتر فراغت قلب است. بلکه فراغت وقـت نـیز مـقدمهای برای این فراغت است. و آن چنان است که انسان در وقت اشتغال به عبادت، خود را از اشـتغالات و هـموم دنیایی فارغ کند؛ و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر متشتته منصرف نماید و دل را یکسره خـالی و خـالص بـرای توجه به عبادت و مناجات با حق تعالی نماید و تا فراغت قلب از این امور حاصل نـشود، تـفرغ برای او و عبادت او حاصل نشود. ولی بدبختی آن است که ما تمام افکار مـتشتته و انـدیشههای مـتفرقه را ذخیره میکنیم برای وقت عبادت! همینکه تکبیرةالاحرام نماز را میگوییم، گویی در دکان را باز کردیم، یا دفـتر مـحاسبات را گـشودیم، یا کتاب مطالعه [را [مفتوح نمودیم، دل را میفرستیم به سوی اشتغال به امور دیـگر و از عـمل بکلی غافل شده، یک وقت به خود میآییم که به حسب عادت به سلام نماز رسـیدیم! حـقیقتا این عبادت فضاحتآور است و این مناجات شرمانگیز است.
عزیزم، تو مناجات با حق را مـثل تـکلم با یکنفر بندگان ناچیز حساب کن. چـه شـده اسـت که اگر با یک نفر از دوستان، سـهل اسـت با یکنفر از بیگانگان، اشتغال به صحبت داشته باشی، مادام که با او مذاکره مـیکنی، از غـیرغافلی و با تمام توجه به او مـشغولی؛ ولیـ در اشتغال بـه مـکالمه و مـناجات با ولیّ النعم و پروردگار عالمیان بـکلی از او مـنصرف و غافلی و به دیگر امور متوجهی؟ آیا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون اسـت؟ یـا تکلم با آنها ارزشش از مناجات با قـاضیالحاجات بیشتر است؟ آری من و [شـما] مـناجات با حق را نمیدانیم چیست؟ تـکالیف الهـیه را سربار امور میدانیم؛ البته امری که تحمیل بر شخص شد و سربار زندگانی گـردید، در نـظر اهمیت نخواهد داشت. باید سـرچشمه را اصـلاح کـرد و ایمان به خـداوند و فـرمایشاتانبیا پیدا کرد تا کـار اصـلاح شود. همه بدبختیها از ضعف ایمان و سستی یقین است.
نظر کن در حال آن سیدالموحدین و اولاد معصومین او و کیفیت عبادات و مـناجاتهای آنـها. بعضی از آنها در وقت نماز رنگ مـبارکشان تـغییر میکرد و پشـت مـبارکشان مـیلرزید از خوف آنکه مبادا در امـر الهی لغزشی شود، با آنکه معصوم بودند. از حضرت مولی معروف است که تیری به پای مـبارکش رفـته بود که طاقت بیرون آوردن نـداشت، در وقـت اشـتغال بـه نـماز بیرون آوردند و اصـلاً مـلتفت نشد.
عزیزم، این مطلب از امور ممتنعه نیست. نظیر آن در امور عادیه برای مردم بسیار اتفاق میافتد. انسان در حال غـلبه غـضب و غـلبه محبت گاهی از هر امری غافل میشود. البـته نـکته آن هـم مـعلوم اسـت. وقـتی که نفس توجه تام به یک امری پیدا کرد، از مُلک بدن غافل میشود و احساسات از کار میافتد و همّش همّ واحد میشود. ما خود در جنگ و جدال مباحثات، نعوذ بـاللّه منها، دیدیم که اگر در مجلس هر امری واقع شود از آن بکلی غافل هستیم. ولی افسوس که ما به هر امری توجه تام داریم جز به عبادت پروردگار؛ و از این جهت استبعاد میکنیم.
در هـر صـورت، فراغت قلب از غیرحق از امور مهمه است که انسان باید با هر قیمت هست تحصیل آن را بکند و طریق تحصیل آن نیز ممکن و سهل است. با قدری مواظبت و مراقبت تحصیل میتوان کرد. بـاید انـسان مدتی اختیار طایر خیال را به دست گیرد و هر وقت خواست از شاخهای به شاخهای پرواز کند آن را حفظ کند. پس از مدتی مراقبت، رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتته مـنصرف شـود و خیر عادت او گردد وَالخَیْرُ عـادَةً؛ و فـارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت او پیدا کند.
و از همه این امور مهمتر، که باید دیگر امور را مقدمه او دانست، حضور قلب است که روح عبادت و حـقیقت آن بـسته به آن است؛ و بدون آن هـیچ قـیمتی برای عبادات نیست و قبول درگاه حق تعالی نشود. چنانچه در روایات شریفه وارد است: خداوندا، بصیرت قلوب که اولیا از تو خواستند و خواهش نمودند به نورانیت آن واصل به تو چه شوند بصیرتی اسـت؟ بـارالها، این حجب نور که در لسان ائمه معصومین ما متداول است چیست؟ این معدن عظمت و جلال و عزّ قدس و کمال چه چیزی است که غایت مقصد آن بزرگواران است، و ما تا آخر از فـهمِ عـلمی آن هـم محرومیم تا چه رسد به ذوق آن و شهود آن؟ خداوندا، ما که بندگان سیهروی سیه روزگاریم، جز خور و خواب و بـغض و شهوت از چیز دیگر اطلاع نداریم و در فکر اطلاع هم نیستیم، تو خـود نـظر لطـفی به ما کن و ما را از این خواب بیدار و از این مستی هشیار فرما.
باید دانست که از برای حضور قلب مراتبی اسـت کـه بعضی از آن مراتب اختصاص دارد به اولیای حق، و دست دیگران از وصول به شاهق آن کـوتاه اسـت؛ ولی بـعض مراتب آن برای سلسله رعیت نیز ممکن الحصول است و باید دانست که حضور قلب به طـریق کلی منقسم شود به دو قسمت عمده: یکی حضور قلب در عبادت؛ و دیگر حضور قـلب در معبود.
اما حضور قلب در عبادت، پسـ از بـرای آن نیز مراتبی است که عمده آن دو مرتبه است:
یکی حضور در عبادت اجمالاً، و آن چنان است که در عین اشتغال به عبادت ـ هر عبادتی باشد چه از باب طهارات مثل وضو و غسل و چه از باب نماز و روزه و حج و دیـگر امور ـ انسان به طریق اجمال ملتفت باشد که ثنای معبود میکند؛ گرچه خود نمیداند که چه ثنایی میکند و چه اسمی از اسماء حق را میخواند. شیخ عارف کامل ما، روحی فداه برای ایـن نـحو عبادت مثل میزدند به اینکه یکی قصیده در مدح کسی بگوید و به طفلی که معنای آن را نمیفهمد بدهد که در محضر او بخواند و به طفل بفهماند که این قصیده در مدح این شخص است. البـته آنـ طفل که قصیده را میخواند اجمالاً میداند ثنای ممدوح را میکند، گرچه کیفیت آن را نمیداند. ماها نیز که طفل ثناخوان حق هستیم و نمیدانیم که این عبادات را چه اسراری است و هریک از این اوضـاع الهـیه با چه اسمی از اسماء ارتباط دارد و به چه کیفیت ثنای حق است، این قدر باید ملتفت باشیم که هریک از آنها ثنائی است از کامل مطلق و معبود و ممدوح علیالاطلاق، که خود ذاتـ مـقدس در ایـن اوضاع خود را ثنا فرموده و مـا را امـر فـرموده که در پیشگاه مقدسش این نحو ثنا کنیم.
و دیگر از مراتب حضور قلب حضور قلب در عبادت است تفصیلاً. و این به مرتبه کامله برای احـدی مـمکن نـیست جز خلَّص اولیاء و اهل معارف، ولی بعض مراتب نـازله آن مـمکن است برای دیگران؛ که اوّل مرتبه آن توجه به معانی الفاظ است در مثل نماز و دعا. و مرتبه دیگر آن است که اسـرار عـبادات را بـه قدر امکان بفهمد و کیفیت ثنای معبود را در هریک از اوضاع بداند و اهـل معرفت تا اندازهای اسرار نماز و سایر عبادات را بیان کردند، و از اشارات اخبار معصومین، علیهمالسلام، استفاداتی به قدر امکان کـردند. گـرچه فـهم اصل حقیقت برای کم کسی اتفاق میافتد، ولی تا آن اندازه هـم کـه ذکر شده غنیمت است برای اهلش.
و اما حضور قلب در معبود، و آن نیز دارای مراتبی است که عمده آن سه مـرتبه اسـت: یـکی حضور قلب در تجلیات افعالی، و دیگر حضور قلب در تجلیات اسمائی و صفاتی. و سوم حـضور قـلب در تـجلیات ذاتی. و از برای هریک چهار مرتبه است به طریق کلی: مرتبه علمی، و مرتبه ایمانی، و مـرتبه شـهودی، و مـرتبه فنائی. و مقصود از حضور قلب در تجلیات افعالیه «علما» آن است که شخص عابد سالک علما و بـرهانا بـداند که تمام مراتب وجود و مَشاهد غیب و شهود پرتو فیض تجلی ذات اقدس هستند، و از اخـیره عـالم طـبیعت تا سرچشمه ملکوت اعلی و جبروت اعظم به یک طور و یک نحو حاضرند در پیشگاه مـقدسش، و هـمه پرتو جلوه مشیّت هستند.
مشیّت به نفس ذاتها جلوه ذات است، و دیگر موجودات به واسطه آن مـخلوقاند. پس شـخص عـابد که این مطلب را «علما» و برهانا دانست، میفهمد که خود و عبادت و علم و اراده و قلب و حرکات قلب و ظـاهر و بـاطنش همه در پیشگاه مقدس حاضرند؛ بلکه همه نفس حضورند. و اگر با قلم عـقل ایـن مـطلب برهانی را به لوح قلب نگاشت و قلب با ارتیاضات علمیه و عملیه ایمان به این قضیه یقینیه ایـمانیه پیـدا کـرد، آن وقت حضور قلب در تجلی «ایمانا» پیدا میکند. و پس از کمال این ایمان و مجاهدات و ریـاضات و تـقوای کامل قلب، هدایت الهیه شامل حالش شده و بهرهای از تجلیات افعالی بالعیان «والشهود» برای قلب او حاصل شـود. تـا وقتی که قلب یکسره مرآت تجلیات گردید و صَعْق و «فنا» برای سالک دسـت داد و ایـن آخر مرتبه حضور است که منتهی بـه فـنای حـاضر در تجلیات افعالیه شود و بسیاری از اهل سلوک در هـمین صـعق تا ابد باقی مانند و به خود نیایند.
و اگر قلب سالک از پرتو فیض اقدس در ازل قـابلیتش بـیش از این باشد، پس از این صـعق بـه خود آیـد و انـس حـاصل کند و به مملکت خود رجوع کـند، و مـورد تجلیات اسمائیه شود، و همان مراتب را طی کرده به فنای صفاتی نایل شـود و بـه مناسبت عین ثابتش در اسمی از اسماء الهـیه فانی گردد و بسیاری از اهـل سـلوک نیز در همین فنای اسمائی بـاقی مـانند و به خود نیایند.
و اگر از تجلی فیض اقدس استعداد بیش از این اندازه باشد، پس از این صـعق و فـنا نیز انس حاصل آید و سـالک بـه خـود آید، و مورد تـجلیات ذاتـیه گردد، تا آخر مـرتبه فـنای ذاتی و صعق کلی سیر تمام شود و فنای تامّ حاصل آید. وَمَنْ یَخْرُجُ مِنْ بـَیْتِهِ مـُهاجرا الی اللّه ورَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقـَعَ أَجـْرُهُ عَلی اللّهـ. بـعضی گـویند اشاره به این اولیـاء اللّه و سالکین الی اللّه است، و اجر این سالک جز با ذات مقدس نیست.
و باید دانست که عبادات و کیفیات معنویه آنـها بـرای صاحب هریک از این مقامات مذکوره بسیار مـختلف و در نـهایت مـتفاوت اسـت و از بـرای هریک حظی و نـصیبی اسـت از مناجات حق که برای دیگری [که] به آن مقام نایل نشده آن حظ و نصیب نیست. البته آنـچه از بـرای حـضرت صادق، علیهالسلام، در حال عبادت حاصل شده از بـرای دیـگران مـمکن نیست.
و آن حـالی کـه بـرای رسول اکرم، صلّی اللّه علیه وآله، دست میداده برای احدی از موجودات نبود؛ چنانچه در حدیث مشهور است: لی مَعَ اللّه حالٌ لایسعُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ ولانَبِیٌّ مُرْسَلٌ. بگذرم از مطلبی که برای مـا از آن نصیبی نیست مگر لفظ. ولی آنچه مهم است برای امثال ماها آن است که اکنون که محرومیم از مقامات اولیا انکار آنها را هم نکنیم و تسلیم باشیم که تسلیم امر اولیا خـیلی فـایده دارد و نعوذ باللّه انکار خیلی مضر است. اَللّهُمَّ إنّی مُسَّلَّمٌ لأمْرِهِمْ، صلواتُاللّه علیهم أجمعین.
بدان که حضور قلب در عبادات حاصل نشود مگر به اِفهام نمودن به قلب اهمیت عبادات را. و آن در حقیقت میسور نـشود مـگر به فهمیدن اسرار و حقایق آنها و آن گرچه از برای ما میسر نشود، ولی تا اندازهای که با حال امثال خودم مناسب است و مستفاد از اخبار اهلبیت عـلیهمالسلام و کـلمات اهل معرفت است، به قـدر تـناسب با این اوراق، ذکر میکنیم.
بدانکه از برای هر یک از اعمال حسنه و افعال عبادیه صورتی است باطنی ملکوتی و اثری است در قلب عابد. اما صورت باطنیه آن همان اسـت کـه تعمیر عوالم برزخ و بـهشت جـسمانی به آن است؛ زیرا که ارضِ بهشتْ قیعان و خالی از هرچیز است، چنانچه در روایت است؛ و اذکار و اعمال ماده تعمیر و بنای آن است، چنانچه در حدیث است. و آیات بسیاری در کتاب شریف الهی دلالت بر تـجسم اعـمال مینماید؛ مثل قوله تعالی: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرا یَرَه. وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّا یَرَهُ. و مثل قوله: و وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرا. و اخباری که دلالت بر تجسم اعمال و صور غیبیه ملکوتیه آنها دارد در ابـواب مـتفرقه بسیار است.
پس حـیات عالم آخرت و زندگانی و لذات آن عالم بسته است به اعمالی که صورت کمالیه آنها بدان عالم منتقل میشود و آن اعـمال عباداتی است که به کشف تامّ محمدی، صلّی اللّه علیه وآله، اهـل ایـن مـلت اطلاع بر آن پیدا کردند و کمال و حسن اعمال به نیّات و اقبال قلب و حفظ حدود است و اگر عـملی فـاقد این امور یا بعض آن باشد از درجه اعتبار ساقط بلکه دارای صورت زشت مشوّه اسـت کـه انـسان در عالم دیگر به آن میرسد، چنانچه از راه اخبار و آثار معلوم شد، پس بر هر انسان مؤمن بـه عالم غیب و اخبار انبیا و اولیا و اهل معرفت و علاقهمند به حیات ابدی و زندگانی جـاویدان لازم است که بـا هـر زحمتی و ریاضتی هست اصلاح اعمال خود را بنماید. و پس از آنکه ظاهر و صورت آنها مطابق قواعد اجتهادیه یا رأی فقها، رضواناللّه علیهم، گردید، به اصلاح سیرت و باطن آنها کوشد، و هرقدر میتواند جدیت کند کـه لااقل واجبات را با حضور قلب بیاورد و اصلاح نقایص آنها را نیز با نوافل کند؛ چنانچه در احادیث شریفه است که نوافل جبران فرایض را میکند و سبب قبول آنها میشود.
در هر حال ای عزیز، قدری از حـال غـفلت بیدار شو و در امر خود تفکر کن و صفحه اعمال خود را نگاه کن. بترس از آنکه اعمالی را که به خیال خودت عمل صالح است، از قبیل نماز و روزه و حج و غیر آن، خود اینها اسباب گـرفتاری و ذلتـت شوند در آن عالم؛ پس، حساب خودت را در این عالم تا فرصت داری بکش و خودت میزان اعمالت را برپا کن و در میزان شریعت و ولایت اهل بیت اعمال خود را بسنج، و صحت و فساد و کمال و نقص آن را معلوم کـن و آنـها را جبران کن تا فرصت هست و مهلت داری. و اگر در اینجا خود را محاسبه نکنی و حساب خودت را درست نکنی، در آنجا که به حسابت رسیدگی میشود و میزان اعمال بر پا میشود مبتلا به مـصیبتهای بـزرگ مـیشوی. بترس از میزان عدل الهی، و بـه هـیچ چـیز مغرور مباش و جدّ و جهد را از دست مده. و قدری به صحیفه اعمال اهل بیت پیغمبر، صلواتاللّه علیهم، که معصوم از گناه و خطا بودند مـراجعه کـن و تـفکر در آنها کن. ببین چقدر کار سخت است و راه تـاریک و باریک.
بباید دانـست که غِنا از اوصاف کمالیه نفس است، بلکه از صفات کمالیه موجود بما أنّه موجود است، و از این جهت غِنا از صفات ذاتـیه ذات مـقدس حـق جلّ و علا است.
اگر کسی پشت پا بر علاقمندی دنیا زد و روی دل و وجهه قلب را مـتوجه به غنّی علی الاطلاق کرد و ایمان آورد به فقر ذاتی موجودات و فهمید که هیچیک از موجودات از خود چیزی ندارند و هـیچ قـدرت و عـزت و سلطنتی نیست مگر در پیشگاه مقدس حق و به گوش دل از هاتف ملکوتی و لسـان غـیبی شنید کریمه یا اَیُّهَا النّاسُ أَنْتُم الفُقَراءُ اِلَی اللّه وَاللّهُ هُوَ الغَنِیٌّ الحمَیدُ، آن وقت مستغنی از دو عالم شود و بـه طـوری قـلبش بینیاز شود که ملک سلیمان در نظرش به پشیزی نیاید؛ اگر کلید خـزائن ارضـ را بـه او تقدیم کنند اعتنا نکند. چنانچه در حدیث وارد است که جبرئیل کلید خزائن ارض را برای خاتم النـبیین، صـلّی اللّه عـلیه وآله، آورد از جانب حق تعالی، و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نکرد و فقر را فخر خود دانست. و جـناب امـیرالمؤمنین، علیهالسلام، فرماید به ابن عباس که «این دنیای شما در نظر من [پست]تر اسـت از ایـن کـفش پر وصله.» و جناب علی بن الحسین، علیهما السلام، فرماید: «من تأنُف میکنم که دنیا را از خـالق دنـیا بخواهم، چه رسد که [از [مخلوق مثل خودم بخواهم.
آری، آنها دانند که توجه به خـزائن دنـیا و مـال و منال آن و مجالست با اهل آن چه کدورت و ظلمتی در قلب ایجاد کند؛ و اراده را چه طور ضعیف کند و ناچیز نـماید؛ و قـلب را نیازمند و فقیر نماید و از توجه به نقطه مرکزیه کامل علیالاطلاق غافل نماید. ولی وقـتی دل را بـه صـاحب دل و خانه را به صاحبش تسلیم نمودی و خود در آن تصرفی نکردی و اعراض از غیر او کردی و خانه را به دسـت غـاصب نـدادی، خود صاحبخانه در آن تجلی میکند و البته تجلی غنّی مطلق غنای مطلق آورد و دل را غرق دریـای عـزت و غنا نماید و قلب مملو از بینیازی شود: وللّه العِزَّةُ ولِرَسُولِهِ وَلِلمُؤمِنینَ. و اداره امور را خود صاحبخانه فرماید و انسان را به امـر خـود واگذار نفرماید و خود متصرف در جمیع امور عبد شود؛ بلکه خود او سمع و بـصر و دسـت و پای او شود؛ و نتیجه قرب نوافل پیدا شـود؛ چـنانچه در حـدیث وارد است.
پس، فقر و فاقه عبد بکلی سدّ شود و از دو عـالم بـینیاز گردد. و البته در این تجلی خوف از تمام موجودات از او مرتفع شود، و خوف حق تعالی جـایگزین آنـ گردد و عظمت و حشمت حق سـراسر قـلب را فراگیرد و از بـرای غـیرحق عـظمت و حشمت و تصرف نبیند، و حقیقت لامُؤثرَ فـی الوُجـودِ الاّ اللّه را به قلب دریابد.
و در این حدیث شریف اشاره به بعض این معانی فرموده کـه فـرماید: تَفَرَّغْ لِعِبادَتی أَملأ قَلْبَکَ غِنیً... و ایـن فراغت قلب برای عـبادت کـمکم انسان را ممکن است منتهی کـند بـه اعلی مراتب حضور قلب برای عبادت.
این آثاری است که شمهای از آن ذکر شد. اگر دل از اشـتغال بـه حق و فراغت برای توجه بـه او مـنصرف گـردید، این غفلت سـرمایه تـمام شقاوتها و سرچشمه تمام نـقایص و اُمـّالامراض قلوب است؛ پس کدورت و ظلمتی به واسطه این غفلت دل را فراگیرد و حجابهای غلیظی بین قلب و حـق واقـع شود که نور هدایت در آن راه نیابد و از تـوفیقات الهـیه محروم گردد.
بارالها، تـو از سـریره بـندگان آگاهی و قصور و تقصیر مـا را مطلعی و ضعف و ناتوانی ما را میدانی، تو ما را به رحمت خود غرق کردی پیش از آنکه از تـو سـؤالی کنیم، نعمتهای تو ابتدائی و تفضلهای تـو بـیسابقه سـؤال و اسـتعداد اسـت، ما اکنون مـعترف بـه تقصیر خود هستیم، کفران نعم غیرمتناهیه تو کردیم و خود را مستحق عذاب الیم و دخول جحیم میدانیم؛ و پیـش خـود چـیزی سراغ نداریم و وسیلهای در دست نداریم جز آنـکه تـو خـود را مـعرفی کـردی بـه لسان انبیا به تفضل و ترحم و سعه جود و رحمت، و ما تو را بدین صفت شناختیم به قدر استعداد خود، تو با مشتی خاک چه میکنی جز رحمت و تفضل؟ أَیـْنَ رَحْمَتُکَ الواسِعَةُ؟ أیْنَ أیادیکَ الشّامِلَة؟ أیْنَ فَضْلُکَ العَمیمُ؟ أَیْنَ کَرَمُکَ یا کَریمُ؟