■ داستان هایی از آثار نماز و حضور قلب
بسم الله الرحمن الرحیم
ترجیح نماز بر امتحان
آقا سید محسن جَبَل عامِلی از علمای بزرگ شیعه است، نوادهی برادر مرحوم آقا سید جواد، صاحب مفتاح الكرامة است. ایشان در دمشق مدرسهای تأسیس كردهاند كه دانشآموزان شیعه در آن مدرسه تحت نظر آن جناب تحصیل میكنند حاج سید احمد مصطفوی كه یكی از تُجار قم است، گفت من از خود سید محسن اَمین شنیدم كه میگفت یكی از تربیت یافتگان مدرسهی ما برای تحصیل علم به آمریكا مسافرت كرد از آنجا نامهای برای من نوشت به این مضمون كه: چند روز پیش شاگردان مدرسهی ما را امتحان میكردند من هم برای امتحان رفتم.
مدتی نشستم تا نوبت به من رسید، بسیار طول كشید تا اینكه وقت دیر شد، دیدم اگر بنشینم نمازم فوت میشود، از جا حركت كردم كه بروم نماز بخوانم، آنهایی كه در آنجا بودند پرسیدند كجا میروی؟ چیزی نمانده كه نوبت تو برسد. گفتم من یك تكلیف دینی دارم وقتش میگذرد. گفتند امتحان هم وقتش میگذرد، اگر این جلسه برگزار شد، دیگر جلسهای تشكیل نخواهند داد و برای خاطر تو هرگز هیئت ممتحنه جلسهی خصوصی تشكیل نمیدهند. گفتم هر چه بادا باد. من از تكلیف دینی خود صرف نظر نمیكنم. بالأخره رفتم.
از قضاء هیئت ممتحنه متوجه شده بودند كه من به اندازهی اداء یك وظیفهی دینی غیبت نمودهام انصاف داده، اظهار كرده بودند كه چون این شخص در وظیفهی خود جِدّی است، روا نیست كه او را مُعطّل بگذاریم. برای قدردانی از اینكه عمل به وظیفه نموده باید جلسهای خصوصی برایش تشكیل دهیم. این بود كه جلسهی دیگری تشكیل دادند، من حاضر شدم و امتحان دادم. آقای سید محسن امین پس از نقل داستان فرمود من در مدرسه چنین شاگردانی تربیت كردهام كه اگر به دریا بیفتند دامنشان تَر نمیشود.[1]
كم حرف زدن
یك از فضلاء از مرحوم علامه طباطبایی سؤال كرد: چه كنم در نماز حضور قلب داشته باشم؟
مرحوم علامه در پاسخ فرمودند: كم حرف بزن.
پس اگر انسان بخواهد حواسش تمركز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید كم حرف بزند، وقتی زیاد حرف میزند توجهاش به این سو و آن سو جلب میگردد و پراكنده خاطر گشته، نمیتواند توجهاش را متمركز سازد . پس دوستان خدا سكوت ملازمند، چرا كه دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراكنده میگردد.[2]
دو ركعت نماز برای خدا
روزی دو شتر بزرگ و چاق برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هدیه آوردند.حضرت به اصحاب خود فرمود: آیا كسی هست در میان شما كه دو ركعت نماز بخواند و در قیام و ركوع و سجود و وضو و خشوع اهتمام به امور دنیا نداشته و در قلب او فكر دنیا نبوده باشد تا من یكی از این دو شتر را به او بدهم؟ كسی جواب نگفت. سه مرتبه این جمله را فرمود. كسی جواب او را نداد مگر علی بن ابیطالب (علیه السلام) برخاست و عرض كرد یا رسول الله من میخوانم و از اول نماز تا آخر چیزی از دنیا به خاطرم راه نداده فكر دنیا را نمیكنم.
رسول خدا: بخوان. علی نماز را خوانده و تمام كرد. جبرئیل نازل شد و عرض كرد یا رسول الله یكی از دو شتر را به علی بده.
رسول خدا: من با علی شرط كرده بودم چیزی از دنیا به قلبش راه ندهد ولی علی در سلام نماز به خاطرش آورد من كدام یكی را بگیرم بزرگش را یا چاقش را.
جبرئیل: یا محمد خداوند میفرماید كه علی فكر میكرد بزرگ را بگیرم یا چاق را گرفته قربانی كنم و در راه خدا صدقه بدهم و این فكر علی در سلام نماز برای خدا بود، نه برای دنیا. رسول خدا یك شتر از آن دو شتر را به علی (علیه السلام) داد.[3]