■ جوانی و پذیرش دین
نماز يكي از فرائض ديني است كه در تمامي شرايط انجام آن واجب است و نه تنها در شريعت اسلامي بلكه در شرايع ديگر نيز تكليف شده است. تمام انبياء الهي از نماز ياد كرده اند و مردم را بدان سفارش نموده اند. بهترين وسيله ارتباطي انسان با خدا، مجال گفت و گو، عرصه را و نياز و مشاهده تجلاي او در مهبط دل است و در جوهره آن سازندگي اخلاقي موج مي زند. در توصيف جمال نماز علاوه بر روشنايي بخشي بر جان پيامبر (ص) بعنوان مايه روسفيدي اهل ايمان، طهارت روح عموم مردمان نيز از آن ياد شده است بلكه نماز را بازدارنده گناه و عصيان و پوشاننده خطا و اشتباه دانسته اند.
به چنين دستگيره محكمي هميشه نيازمنديم ولي به گاه بروز خطر و يا در عرصه هايي كه لغزشگاهها در آن زياد است، محتاج تريم. دوره جواني و هنگامه دانش پژوهي ايام شور است و غرور.
شتاب سني و گاه غرور علمي در هم مي آميزد و در خيال خود براي خود ما را قهرماني بي شكست مي سازد.
اما طوفان حادثه نه با تكانه هاي شديد بلكه با امواج كنار ساحل زورق خيال ما را در هم مي ريزد و قايق غرور هم ترك بر مي دارد از درون مي لرزيم. چه بايد كرد؟ تا به وقت فراخ و استغنا طغيان نكنيم و به هنگام تنگنا و فشار زار و گريان نباشيم؟
قرآن نماز گزاران را در ميدان رحمت و زحمت شايستگان متعادل مي شناساند.
پيامبر اكرم (ص): (إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق)[1]
انسان در عرصه حيات آن سان نيرومند شده كه دنيا را ساخته، اما در عرصه خودسازي خود را باخته. انسان در جبهه تخريب پيروز است؛ اما در عرصه تهذيب تيره روز. انسان در سايه تهذيب انسان مي شود نه با سرمايه تذهيب. تهذيب بر نور مي افزايد و تذهيب بر غرور.
إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى ( علق 6-7)
انسان خود را از زنجير برون رهانده اما در تسخير درون وامانده، دشمنان بروني را سر مي كوبد اما دشمن دروني بر مي آشوبد.
اي شهان! كشتيم ما خصم برون ماند خصمي زان بتر در اندرون
كشتن اين كار عقل و هوش نيست شير باطن سخره خرگوش نيست مولوي
انسان ها در وادي آرزوها كاخ هايي رفيع برافراشتند و آن را تنها راه ترفيع نداشتند. كاخ هايي ساختند كه سر بر فلك مي سايند. و خود در آن مي آسايند. اين كاخ ها را بر فراز آتشفشان ساخته اند و در سايه آن مايه جان را گداخته اند.
انسان بر اريكه آمال نشسته، اما از مليكه ملال نرسته. همه قله هاي اميال را پيموده اما از چهره دل گرد ملال را نزدوده. او خود كام است، اما آرام نيست. به همه آرزوهايش رسيده، ولي روي آرامش را نديده.
الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[2]
انسان نه تنها خود كه خدا را فراموش كرده ناگزير حلقه اسارت دنيا را به گوش كرده است.
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ [3]
از آن کسان نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا خود ایشان را از یادشان برده، خودشان را فراموش کرده اند.
اي كه در پيكار خود را باخته
ديگران را تو ز خود نشناخته
تو به هر صورت كه آيي بيستي
كه منم اين، والله آن تو نيستي مولوي
خود فراموشي معلول خدا فراموشي است.
گر نخواهي خود فراموشت شود
ياد او كن، ياد او كن، ياد او
چون به جنگ با خدا شتافته، دنياي زندگي را تنگ يافته. وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا[4]
بشر تا قله هاي هوش تاخته ولي ميله هاي قفس را نشناخته آن گاه كه از قيد اخلاق رسته به صيد پيوسته. در دنياي بيداد و پولاد ديگر نه كرشمه سپهر آبي است و نه چشمه مهر، آفتابي. بشر پگاه آفرين را از كف داده و به چاه نفرت و نفرين در افتاده. ديگر نه فلق نور دارد و نه شفق شور. انسان با پر و بال دانش به اوج كهشكشان ها شتافته اما هنوز خود را نيافته.
علي (ع) مي فرمايد:
عَجِبْتُ لِمَنْ يَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا يَطْلُبُهَا.[5]
جسم او در لجن زار هوس مي بالد و روحش از همدمي خار و خس مي نالد. چون از ياد خدا نمي لرزد دردام خود مي لغزد.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ[6]
مومنين حقيقي كساني هستند كه چون خدا ياد مي شود، دل هايشان مي ترسد و از خوف خدا مي لرزد.
جامعه بشري چكادهاي رفيع علم و فن آوري را با شتاب در نور ديده و به بلنداي بام لذت و رفاه رسيده؛ اما ابرهاي تيره بحران اخلاقي، آبي آسمان بهرورزي اش را آلوده و روح فراستش را فرسوده.
كشش هاي نفساني رودي است خروشان و مهار آن نه چندان آسان. گرداب سهمگين هواي نفس قايق هاي سست بنيان را سخت در هم شكسته و رشته هاي پيوندش را از هم گسته. اين امواج سركش نه در آوند آرزو آرام مي گيرند و نه با كمند سبو رام مي گردند. تا انتهاي غرور مي تازند و قايق وجود را به كام گرداب گور مي اندازند. آتشفشان هوس ها به ظاهر خموش، اما در باطن چون توسني چموش است. اين توسن چون سركشي آغازد، تند چون تندر مي تازد و سوار كار غافل و جاهل را به قعر دره وحشتناك رذايل مي اندازد.
جامعه هنگامي بر دروازه هاي زرين آرمانشهر انساني دست مي يابد كه از دام خود به سوي نام خدا شتابد. فرد فرد انسان ها از صميم دل رذايل نكوهيده را بزدايند و آن را به فضايل حميده بيارايند. در مكتب خودسازي آغازين درس، نبرد است و محور آن سازندگي فرد. فرد بايد ديگر سازي را از خود آغاز کند تا بتواند جامعه را بسازد.
گام آغازين آراستن، پيراستن است. تا انسان بوستان دل را از خار و خس و هرزه گياه هاي هوس نپيرايد، نمي تواند آن را به گل ها و رياحين عطر آگين مكارم اخلاق بيارايد.
ياد خدا اكسير نجات است و آب حيات. نماز بر سينه سپهر مكتب مي درخشد و ياد خدا را استمرار مي بخشد.
نماز باغ زندگي را پر از رياحين مي كند و با شكوفه هاي ياد خدا صحن دنيا را عطر آگين مي سازد. ياد خدا نه تنها در حال نماز، كه در هر لحظه به انسان شرف و به زندگي هدف مي بخشد. ياد خدا زلال حيات بخشي است كه پيوسته جان را طراوت مي دهد و روح را لطافت.
فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُواْ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ[7]
آن گاه كه از نماز فراغت يافتيد، باز در همه احوال، ايستاده و نشسته و بر پهلو (و در هر حال كه
مي توانيد) خدا را ياد كنيد.
امام علي (ع) در وصاياي خود به امام حسن (ع) مي فرمايد:
وَ كُنْ لِلَّهِ ذَاكِراً عَلَى كُلِّ حَال[8]
در هر حال خدا را ياد كن.
نماز براي مومن معراج است و براي درد خود خواهي، علاج. در عروج، نخستين گام خروج است. خروج از حوزه جاذبه خود، شرط عروج به ملكوت خدا است.
بايد با پر و بال نماز سينه سپهر را پيمود و دريچه مهر را گشود. بايد از اين سراب پريد و در آغوش آفتاب آرميد.
بياييد خماري ديده را با سبويي از سپيده بشوييم، در زلال واژه هاي نماز غوطه ور شويم.
بياييد از واژه هاي نماز وسيله پرواز بسازيم. از وابستگي ها برهيم و دل به دلدار دهيم.
بياييد خدا را در قاب نماز به تماشا بنشينيم.
جوان كيست:
امام خميني (ره): «شما تا جوان هستيد مي توانيد كاير انجام دهيد و تا نيرو و اراده جواني داريد مي توانيد هواهاي نفساني، مشتهيات دنيايي و خواسته هاي حيواني را از خود دور سازيد ولي اگر در جواني به فكر اصلاح و ساختن خود نباشيد ديگر در پيري كار از كار گذشته است.»
جواني بهار زندگي است و اوج ارزندگي، جواني، آغاز شكوفايي غنچه هاي استعدادهاست. جواني، چكاد بلند توانمندي است در ميان دو دره ناتواني كودكي و پيري.
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً [9]
در جواني نداي فطرت گوياست و پاي پويش او پويا؛ كه هر كه به فطرت نزديك تر، نيك تر و هر كه دورتر مغرورتر. جواني فصل شور است و شعور، شعوري كه مقدم بر شعر است و مقدمه شعار.
جواني سراسر سرور است و دوران نشاط و غرور. جوان با تبسم هر غنچه مي خندد و با بغض هر ابر مي گريد. احساسش نرم تر از نسيم است و گرم تر از شميم. دلش به صفاي آيينه است و به صافي آبگينه. ناراستي را بر نمي تابد و به سوي نادرستي نمي شتابد. دوست دارد كه پیوسته راست بگويد و راه درست را بپويد. او شيفته شعر است؛ اما نه فريفته شعار.
جواني گنجينه ارزشمندي است كه نه كس قدرش را شناخته، نه بهايش را پرداخته.
امام علي (ع) مي فرمايد : شَيْئَانِ لَا يَعْرِفُ فَضْلَهُمَا إِلَّا مَنْ فَقَدَهُمَا الشَّبَابُ وَ الْعَافِيَةُ[10]
دو چيز است كه قدر و قيمتشان را نمي شناسد مگر كسي كه آن دو را از دست داده باشد: يكي جواني و ديگري تندرستي و عافيت است.
جواني يك فرصت است اگر آن را با فراست قدر بدانيم، با حراست بر صدر مي نشانيم.
مديران جامعه بايد جوان باور باشند و جوان ياور. فرادستي اش را باور كنند و فرو دستي اش را ياوري نمايند.
پيامبر بزرگوار ما مظهر جوان باوري و اسوه جوان ياوري بود. ايشان در موارد متعدد جوانان برومند را بر پيران نژند برتري داد.
جواني فصل خودسازي:
امام صادق (ع): «عَلَيْكَ بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى كُلِّ خَيْرٍ»[11]
توجه تبليغي خود را به نسل جوان معطوف دار و نيروي خويش را در راه هدايت آنان به كار انداز؛ زيرا جوانان زودتر حق را مي پذيرند و سريع تر به هر خير و صلاحي مي گرايند.
جواني، غزلي زيباست و غزالي دلربا؛ از همگان دل مي ربايد و بر آستان محبت سر مي سايد. جوان در سينه دلي ساده دارد و كشتزاري آماده؛ بذر سخن حق را مي پرورد و با پرورش آن بر سر هر شاخسار صدها برگ و بار مي آورد.
دوران نوجواني و جواني بهترين دوران سازندگي و خودسازي است زيرا در اين سنين شخصيت انسان هنوز شكل ثابتي نگرفته و صفات زشت در زمينه روحي آنان رسوخ كامل پيدا نكرده است، پس مي توان با تلاش كمتر ريشه هرزه گياهان اخلاقي را از كشتزار دل بركند و صفحه دل را از پليدي رذايل پير است. هر چه بر عمر بشر افزوده مي شود اراده و توان خودسازي نيز فرسوده مي گردد. مولوي براي بيان اين حقيقت تمثيل گويايي دارد.
بوته خار مزاحمي بر سر راه كسي بود. عابر به خاطر كم همتي كندن آن بوته را هر روز به بهانه اي به تاخير مي انداخت. هر چه زمان مي گذشت توان و قدرت مرد رو به كاهش مي رفت، در حالي كه ريشه هاي بوته خار قوي تر و استوار تر مي شد.
پس جواني مناسب ترين دوران پيراستن دل از زذايل و آراستن آن به فضايل است و غفلت از آن موجب حسرت و اندوه هميشگي خواهد بود. جواني كه پند پيران را بپذيرد و تجارب سالخوردگان را به كار گيرد، مي تواند با قدت سرشار جواني فرصت ها را در يابد و به سوي شكوفا كردن استعدادهاي مثبت خود بشتابد. چنين انساني رستگار است.
البته جوان در عين اينكه فطرتاً به نيكي تمايل دارد، اگر در پرتو تعاليم خودسازي قرار نگيرد، آمادگي انحراف و لغزش نيز بيشتر از ديگران دارد.
نداي ارزش هاي اخلاقي به هيچ وجه اين معني را ندارد كه رفتار جوانان آميخته به تقدس و تقوا باشد، بلكه اين را مي رساند كه او براي تمايل به نيكي حساس تر است. آنان در عين حال كه بعدها براي يك زندگي اخلاقي شخصي آماده هستند، براي پستي و زذالت نيز قابليت دارند.