■ غفلت زدایی در پرتو نماز
نماز از بین برندهی غفلت است
چگونه می توان آثار غفلت در نماز را از بین برد؟ انسان نمیتواند همیشه در خانه بماند و معاشرت و معامله نکند و پیوسته امور معقول را مطالعه نماید. او باید براي گشايش امور خود با جامعه در ارتباط باشد و وقتی هم وارد جامعه شد در اثر تماس با محيط و سرگرم شدن به کارها، غفلت او را فرا مي گيرد. این جا باید عاملی غفلت را جبران نماید تا انسان یک طرفه نشده، در ارتباط با جامعه آرمانش فراموش نگردد.
نماز مستحب از فاصلهی طلوع آفتاب تا اذان ظهر مکروه است زیرا این اوقات معنای دیگری دارد و فرد باید به اجتماع رفته کار و تلاش کند و از غفلتهای ناشی از معاشرتها ترسی نداشته باشد زیرا در وقت نماز ظهر میتواند پایههای ذکر را محکم گردانده، غفلتها را شستشو کند؛ هم چنان که کشاورز و مکانیک از کثیف شدن دست و لباس خود در حین کار اکراهی ندارند زیرا بعد می توانند شستشو نمایند. رسول اکرم صلي الله عليه و اله می فرمود: "قلبم را گرد میگیرد و روزانه 70 بار استغفار میکنم".
نماز تأثیرات سوئي را که انسان به دلیل معاشرت ها از محيط مجاور میگیرد، شستشو داده و از بین میبرد. انسان در عمل و زندگي روزانه با چیزها و کسانی رو به رو میشود که قائم به خود نیستند، ولی او چنان با آنان رفتار میکند که گویی هستند. یعنی عمل انسان در رابطه ي با اشیاء، غیر از آن است که در فكر و بررسی به آن ها عقیده دارد. به عبارت ديگر در عقیده همه را قائم به خود «نمي داند» اما در عمل چون غافل مي شود، آن ها را قائم به خود «مي بيند». مثلاً ممكن است فرد ضرري كه از شخص متوجه او شده، آن را عامل حقیقی ببیند، در حالي كه در واقع وجود قیّوم دیگری است که فرد نباید نقش او را در آن مسأله فراموش کند. انسان در عمل دشمن خویش را قائم به خود پنداشته و متزلزل و مضطرب میشود و دست و پای خود را گم میکند و احساس میکند که موجودی بی چیز و غریب است كه گرفتار دریایی شده كه دارد او را در خود فرو مي برد. این حس، انسان را به کفر و غفلت از خدا میکشاند. اما وقتی توجه کند که انسانی که فکر او را به خود مشغول کرده، از خود هیچ قوه و توانی ندارد، آرام میگیرد. انسان در کشش بین «آن چه که حس میکند» و «آن چه که با تحلیل به آن می رسد» قرار دارد.
اگر بتواند تحلیل و عمل خود را با هم منطبق کند، مثل نوح میشود که میگوید: «يَا قَومِ اِن کَانَ کَبُرَ عَلَیکُم مَقَامِی وَ تَذکِیرِی بِآیَاتِ اللهِ، فَعَلَی اللهِ تَوَکَّلْتُ، فَاجْمَعُوا اَمرَکُم وَ شُرَکَائَکُم ثُمَّ لاَ یَکُن اَمرُکُم عَلَیکُم غُمَّهً ثُمَّ اقضُوا اِلَیَّ وَ لاَ تُنظَِرُونَ »[1]:"اي قوم من! اگر ماندن من (در میان شما) و اندرز دادن من به آیات خدا بر شما گران آمده است، بدانید که من بر خدا توکل کردهام. پس در کارتان با شریکان خود همداستان شوید تا کارتان بر شما ملتبس ننماید، سپس درباره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید"
معمولاً مشهود ما با معقولمان فاصلهی زیادی دارد. اگر انسان در شُهود هم منطقی باشد، این چنین انسانی از همه انسانها بخشندهتر است و همهي مسایل برای او حل شده است وآرامش دارد. زیرا در بررسی به این نتیجه رسیده است که همه چیز قائم به ارادهی حق است و تا خدا نخواهد چیزی صورت نمیگیرد. مؤمنین چنان هستند که روز به روز به آن چه که به آن مؤمن هستند، نزدیکتر میشوند. تقرب انسان به حق همین است.
نماز فاصلهی بین مشهود و معقول انسان را کم میکند، در حالی که غفلت فاصلهی بین مشهود را روز به روز از معقول بیشتر مینمايد؛ به حدی که معقول از انسان گرفته میشود، چگونه؟ به اين صورت كه غفلت آن چنان انسان را در حس غرق میکند که معقول را هم انکار کند و حالت کسی را پیدا نمايد که دربارهی او میگویند: « شَرَحَ بِالکُفرِ صَدراً » یعنی صدر او به کفر رسیده است؛ حسِ او کفرِ او بود و صدرِ او معقولِ او؛ حس و صدر او به هم رسیده و تضاد در او از بین رفته است تا با کفر آرام بگیرد! این هم یک نوع سکینه و خروج از اضطراب و تضاد است كه مخصوص غافلان مي باشد! غفلت این چنین حل تضاد میکند و ذکر آن چنان!
وقتی انسان معقول خود را از دست بدهد، کور و کر میشود و در حالت عادی آن چه را که حس شدنی نیست، مثل قیّومیّت خدا نسبت به اشیاء را نمیبیند و از این نظر نسبت به آن نابینا میشود، در حالی که در هر حالت شئ قائم به ذات باري تعالي است. «وَ کَذَلِکَ نُرِی اِبرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ وَ الاَرضَ وَ لِیَکُونَ مِنَ المُوقِنِینَ »:"و اين چنين به ابراهیم ملکوت آسمان ها و زمین را نمايانديم تا از جمله یقین كنندگان باشد" یعنی جنبهی قائم بودن خدا بر آسمان و زمین و سلطنت او را به ابراهیم عليه السلام نشان دادیم تا در او مشهود شویم. یعنی آن چه که برای انسانهای مؤمن معقول است، برای ابراهیم عليه السلام مشهود گردید تا از موقنین باشد. اگر فردی بخواهد از موقنین باشد، اشیاء را باید در ظرف قائمیّتش به خدا ببیند. افراد عموماً مؤمن هستند اما مُوقِن نیستند. مؤمن كسي است كه در معقول خود مسایل را بررسی کرده و قبول نموده است، در حالی كه موقن كسي است كه در مشهود خود مسایلی را که مؤمن در تحلیل پذیرفته، مشاهده كرده است. یقین، مرتبهای بسیار فراتر از ایمان است و نماز، انسان را از معقول به مشهود میرساند و او را موقن میکند.
نماز چون ذکر است، باید جنبهی یادآوری آن محفوظ بماند تا اثرگذار باشد و معقول نمازگزار را تا سطحِ مشهود او بالا ببرد. علت این که بسیاری از نمازهای ما خواص ذاتی خود را نشان نمیدهد این است که جنبه ی فوق در آن رعایت نمی شود. امام رضا (ع)میفرماید: «لاَ صَلَوهَ اِلاَّ بِاِسبَاغِ الوُضُوءِ وَ اِحضَارِ النِّيَهِ وَ خُلُوصِ اليَقِينِ وَ اِفرَاغِ القَلبِ و تَركِ الاِشغَال »[2]:"نماز، جز به وضوي كامل و حضور نيت و يقين خالص و فارغ داشتن قلب و كنار گذاشتن مشغوليات، نيست" آيه ي شريفه هم مي گويد: «فَاِذَا فَرَغتَ فَانصَب وَ اِلَي رَبِّكَ فَارغَبْ »
هر چه بگندد نمکش میزنند
وای به روزی که بگندد نمک
اگر نمازگزار در حین نماز در خیالات و افکار خود فرو رود، نمازش دیگر حالت ذکر ندارد و آن ر از سطحِ مشهود خود پایین آورده است! «مَا یَأتِیهِم مِن ذِکرٍ مِن رَبِّهِم مُحدَثٍ اِلاَّ استَمِعُوهُ وَ هُم یَلعَبُون لاَهِیَهً قُلُوبُهُم »:"هیچ ذکرِ توجه آوری از جانب پروردگارشان نمیآید، مگر این که بازي كنان آن را شنيدند. در حالي كه دلهايشان مشغول است"
علي عليه السلام گفت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مردي را ديد كه در نماز با ريشش بازي مي كرد. ايشان گفتند اگر قلب او خاشع شده بود، جوارح او نیز خاضع میشد . یعنی بازی کردن با قلب در نماز، روی دست هم اثر میگذارد. گاهی انسان در نماز مسألهی حل نشده را حل میکند یا گم شده اي را پیدا مینماید و بعد هم میخواهد که نمازش حالت ذکر و سازندگی داشته باشد! چنین افرادی میگویند "بیست سال است که داريم نماز میخوانیم و همان جایی که بوده ايم هستیم، در حالی که به ما گفتهاند هر کس نماز بخواند، قربِ به حق پیدا میکند!" اینها مثل بیمارانی هستند که وقتی دکتر به آنها قرص میدهد چون نمیتوانند در مقابل او مقاومت کنند، قرص را میجوند و در دهان نگاه میدارند و بعد در سطل خالي مي نمایند! وقتی که انسان نماز را بر سر زبان بیاورد اما فرو نبرد، مانند همان میشود که قرص را در دهان نگه داشته و بعد بیرون انداخته است.
نمازگزاردن دشوار نيست، برپاداشتن نمازي كه تواضع را در انسان افزون كند و خود بيني و غفلت را برطرف نمايد، دشوار است! آيه ي «وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَوهِ وَ اِنَّهَا لَكَبِيرَهٌ اِلاَّ عَلَي الخَاشِعِينَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِم وَ اَنَّهُم اِلَيهِ رَاجِعُونَ »[3]، صبر و نماز را دو كليدِ نجاتِ از "خود" مطرح مي كند و می گوید كه در گذرِ از غفلت به هوشياري يا از طبيعت به فطرت، از این دو نيرو ياري بگيريد. مي گويد نماز جز بر خاشعين بر بقيه سخت است؛ کساني كه به ديدار خدا باور دارند و مرگ برايشان شيرين است. انديشه ي ملاقات باخدا رابطه ي شگفتي است كه حضور قلب را ممكن ساخته، خود پسندي را بر طرف و موجب آساني نماز مي گردد. اعتقاد به ملاقات خدا در نماز را مي توان نوعي مرگ و ديدار با خدا ناميد.
آن هایی كه در نماز حالت انس دارند، مسأله ي مرگ را براي خود به خوبي حل كرده اند، اما كساني كه در اين كار موفق نبوده اند، مانند گردكان برگنبد، هنوز نمازشان به پايان نرسيده قلبشان از حضور مي ايستد و به غفلت مي افتند. دلیل كساني كه هر لحظه در قضيه اي از حيات دنيا و شاخه اي از شاخه هاي طبيعت و راهي از راه هاي تعلق فرو مي افتند، در بي توجهي و غفلت از مرگ است.