■ داستانی از خاشعان
مقدمه:
بدان خشوع ثمره ايمان و نتيجه يقينى است كه به عظمت و جلال حقّ تعالى در دل حاصل مىشود. كسى كه اين يقين نصيب او شده در نماز و در غير نماز و در خلوت و حتّى در بيت الخلاء به هنگام قضاى حاجت دلش خاشع است، زيرا آنچه موجب پيدايش خشوع مىباشد اين است كه بنده بداند خداوند در همه حال بر او آگاهى دارد، و جلال و عظمت او را بشناسد، و به تقصير خود در برابر او معترف باشد. اين شناختها سبب پيدايش خشوعند و اختصاص به نماز ندارند،
داستانهایی از خاشعان
نقل شده است كه يكى از بزرگان به سبب شرم و خشوع نسبت به حقّ تعالى چهل سال سر به آسمان بلند نكرد، و ربيع بن خثيم از شدّت چشم فرو بستن و سر به زير انداختن بعضى پنداشتند كه او نابيناست. ابن مسعود هرگاه به او نظر مىافكند مىگفت: وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ هان به خدا سوگند اگر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تو را مىديد شاد مىشد، و در روايت ديگرى است: تو را به دوستى مىگرفت. ربيع يك روز به همراه ابن مسعود به بازار آهنگران رفت چون نظرش به كورههاى آهنگران افتاد كه آنها را مىدميدند، و به آتش كه زبانه مىكشيد صيحهاى زد و بيهوش به زمين افتاد، ابن مسعود تا فرا رسيدن وقت نماز بر بالاى سرش نشست ليكن به هوش نيامد، ناچار او را بر پشت خود گرفت و به منزلش برد. او تا فرا رسيدن ساعتى كه در آن مدهوش شده بود در حال بيهوشى به سر برد، و در نتيجه پنج نماز از او قضا شد، ابن مسعود پيوسته بر بالاى سر او بود و مىگفت: به خدا سوگند اين معناى خوف است. ربيع مىگفت: هرگاه در نمازى داخل شدم همه انديشهام آن بود كه چه مىگويم و در پاسخ من چه خواهند گفت. نقل كردهاند يكى از بزرگان در مسجد جامع بصره نماز مىخواند، در اين هنگام قسمتى از مسجد فرود آمد، و بر اثر آن مردم اجتماع كردند. امّا او آن را احساس نكرد مگر زمانى كه نماز را به پايان رسانيد.
در عضوى از اعضاى يكى از خاشعان خوره پيدا شد، لازم گرديد آن عضو قطع شود، امّا وى مانع از آن مىشد. گفتند: در نماز هر چه بر سر او آورند در نيابد، لذا هنگامى كه در نماز بود آن را قطع كردند.
مىگويم: نظير اين قضيّه به مولاى ما امير مؤمنان (عليه السلام) نيز نسبت داده شده است كه پيكان تير در پاى آن حضرت فرو رفته بود، و بيرون آوردن آن ممكن نمىشد فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: آن را در حال نماز از پايش بيرون آوريد، زيرا در آن حال آنچه را بر او مىگذرد احساس نمىكند لذا آن تير را به هنگامى كه مشغول نماز بود از پايش بيرون كشيدند.
غزّالى مىگويد: برخى از بزرگان گفتهاند: نماز از امور آخرت است، چون وارد نماز شوى از دنيا بيرون رفتهاى. ابو الدّرداء مىگفت: از فقه مرد اين است كه پيش از دخول در نماز حاجت خود را از خداوند بخواهد تا به هنگامى كه داخل نماز مىشود دلش فارغ باشد، و بعضى از آنان از بيم وسوسه نماز را سبك مىخواندند و تخفيف مىدادند. نقل شده است كه عمّار بن ياسر نمازى را سبك خواند، به او گفته شد: اى ابو اليقظان نماز را سبك گزاردى. پاسخ داد: آيا هيچ ديديد كه از حدود آن چيزى بكاهم، گفتند: نه، گفت: من بر وسوسه شيطان پيشى گرفتم، زيرا پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «گاهى بندهاى نماز مىگزارد، و براى او جز نصف يا ثلث يا ربع يا خمس يا سدس و يا عشر آن نوشته نمىشود. همچنين مىفرمود: «از نماز بنده تنها آن مقدارى را كه تعقّل كرده برايش نوشته مىشود.»
بدان گاهى قسمتى از نماز قبول و محسوب مىشود و قسمت ديگر ثبت نمىگردد، چنان كه اخبار بدان دلالت دارد، هر چند فقيه مىگويد: صحّت نماز قابل تجزيه نيست. ليكن آن معناى ديگرى دارد كه ما آن را ذكر كردهايم، و احاديث نيز مؤيّد اين مطلب است، زيرا روايت شده است كه نوافل نقصان فرايض را جبران مىكند.
در خبر آمده كه عيسى (عليه السلام) گفته است: خداوند مىفرمايد: «بنده من با اداى فرايض از من نجات مىيابد، و با به جا آوردن نوافل به من تقرّب پيدا مىكند.»
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفته است: «خداوند فرموده است: بندهام از من نجات نمىيابد مگر با اداى آنچه بر او واجب كردهام.» يكى از بزرگان گفته است: بنده سجدهاى به جا مىآورد مىپندارد كه به وسيله آن نزد خداوند تقرّب يافته است، در حالى كه اگر گناهانش را در همين سجده بر مردم شهرش قسمت كنند همگى هلاك مىشوند گفته شد: اين چگونه است؟ گفت: او در همان حالى كه خدا را سجده مىكند دلش در گرو هواى نفس خويش و نظارهگر باطلى است كه بر او چيره گشته است.
آنچه گفته شد صفات خاشعان است، و اين حكايات و اخبار به اضافه آنچه پيشتر ذكر شد دليل است بر آن كه اصل در نماز خشوع و حضور قلب است. و با وجود غفلت مجرّد حركات نماز در قيامت سودش اندك است.