■ دشمن اهل بیت ع شیعه و نمازخوان شد!
دو نفر از شخصیتهای عرب از اهالی عباسیه، منطقه ای بین حله و کوفه، خدمت آیت اللّه سید ابو الحسن اصفهانی میرسند و گله میکنند که رئیس پلیس منطقه ما خیلی با اهل بیت بد، و دشمن آنان است. شراب خوار و ظالم است و به شیعیان بسیار ستم میکند. آیت اللّه سید ابو الحسن اصفهانی خیلی قدرت و محبوبیت و نفوذ کلام عجيبی داشت. پانزده سال مرجع عالم تشیع بود. مرحوم اصفهانی میفرماید: به این رئیس پلیس دشمن اهل بیت، ستم گر و بی نماز، سلام مرا برسانید و بگویید: سید ابو الحسن با شما کار دارد. میآیند و به او میگویند: ما خدمت آقا بودیم، ایشان با شما کار دارد. میگوید: آقای شماست، من او را نمی شناسم. باز تأملی میکند و میگوید: باشد میآیم. چند روز بعد خدمت آقا میرسد. تا خدمت ایشان میرسد، آقای اصفهانی برخوردی با او میکند که گویا مدتها با این فرد آشناست. سؤال میکند: شما که آن جا رئیس پلیس هستید چه قدر حقوق میگیرید؟ میگوید: ماهی چهار ده دینار. میگوید: چهار ده دینار برای شما کافی نیست. میگوید: بله، ولی قناعت میکنیم. ایشان میفرماید: من نامه ای به وکیلم در حلّه مینویسم که از این ماه به بعد، معادل همین حقوق را به شما از طرف من بدهند. این بین من و شما یک راز باشد. البته بین پول من و پول حکومت تفاوت است. پول من صد در صد پاک و حلال است، ولی پولی که حکومت میدهد حلال مخلوط به حرام است و شاید همه آن حرام باشد. آیت اللّه اصفهانی در ادامه میفرماید: البته این پول برای نماز خوان هاست. رئیس پلیس میگوید: اگر شرطش نماز خواندن است. ما نماز میخوانیم، هنگامی که میخواهد برود آقا صدایش میزند و نصیحتش میکند که با مردم خوب رفتار کن، که هم دنیایت آباد میشود و هم آخرتت. از خدا بترس و نماز بخوان. بعد از این برخورد اصفهانی با او، به آقایی که همراهش بوده میگوید: من تا به حال شک داشتم این سید مسیرش حق است یا نه، الآن یقین دارم حق با اوست. تو موظف هستی از فردا به خانه من بیایی، نماز را یادم بدهی و مکتب اهل بیت را به من بشناسانی. از آن به بعد، خودش و خانواده اش مقید به نماز شدند.
داستان های سمت خدا، فریاد بافقی، جلد ۲، صفحه ۷۸