■ اسرار تشهد و سلام
در سرّ تشهد و سلام
بدان كه چنانچه سجده بر تراب رجوع به كثرت است بىاحتجاب از وحدت وضعاً و عملًا، تشهّد و سلام رجوع به آن است قولًا و تذكراً. و لهذا در تشهّد اولًا شهادت به الوهيت و وحدانيت و نفى شريك در آن است، مشفوعاً به تحميد، و رجوع محامد مطلقاً به ذات مقدس اسم اعظم اللَّه؛ و پس از آن، توجه به مقام عبوديّت ولى مطلق محمد صلى اللَّه عليه و آله، و مقام رسالت آن سرور است كه منطبق با تجلّيات ذاتيه و فعليه در مرآت كثرت است؛ و سلام بر آن سرور است؛ پس رجوع سالك است به خود و طلب سلامت است براى خود و بندگان صالح حق در رجوع از اين سفر پر خطر: وَ السَّلامُ عَلىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ امُوتُ وَ يَوْمَ ابْعَثُ حَيّا (1). و اين سلام يوم المبعث و رجوع از موت حقيقى است؛ و پس از آن، توجه به جميع ملائكة اللَّه و انبياى مرسلين و قواى ملكوتيه، كه در اين سفر همراه او بودند، نمايد و سلامت آنها را از حق تعالى تقاضا كند در اين رجوع از سفر روحانى؛ چنانچه در حديث صلاة معراج اشاره به آن فرموده آنجا كه فرمايد: ثُمَّ الْتَفَتُّ، فَاذا انَا بِصُفُوفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ و النَّبِيّينَ وَ الْمُرْسَلينَ، فَقالَ لى: يا مُحَمَّدُ، سَلِّمْ. فَقُلْتُ: السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهَ وَ بَرَكاتُهُ. فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، انّى انَا السَّلامُ وَ التَّحِيَّةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْبَرَكاتُ انْتَ وَ ذُرِّيَتُكَ؛ ثُمَّ امَرَنى رَبِّىَ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ انْ لا الْتَفِتَ يَساراً.(2)
و شايد امر حق تعالى و عزّ و جلّ به عدم التفات به يسار اشاره به عدم توجه به جنبه يلى الخلقى و جهات باطله مظلمه اشياء باشد؛ و بايد سالك توجه تام به جهات يمناى اشياء كه جهات نوريه ربيه است داشته باشد وَ اشْرَقَتِ الاْرضُ بِنُورِ رَبِّها(3).
و حقيقت سلامت در اين سفر معراجى، عبارت است از آنكه سالك از قدم نفس و انانيّت مبرى باشد؛ و اگر در اين مرحله سلامت شد، در مرحله بعد، كه به عنايت حق واقع شود، نيز سلامت خواهد بود. و آن سلامت عبارت است از توجه به يمين و عدم توجه به يسار كه اصل احتجاب و اعوجاج است.
وصل: عن مصباح الشريعة، قال الصادق عليه السلام: التَّشَهُّدُ ثَناءٌ عَلَى اللَّه تَعالى. فَكُنْ عَبْداً لَهُ فِى السِّرِّ خاضِعاً لَهُ فِى الْفِعْلِ، كَما انَّكَ عَبْدٌ لَهُ بِالْقَوْلِ وَ الدَّعْوى. وَ صِلْ صِدْقَ لَسانِكَ بِصَفاءِ صِدْقِ سِرِّكَ؛ فَانَّهُ خَلَقَكَ عَبْداً وَ امَرَكَ انْ تَعْبُدَهُ بِقَلْبِكَ وَ لِسانِكَ وَ جَوارِحِكَ، وَ انْ تُحَقِّقَ عُبُودِيَّتَكَ لَهُ بِرُبُوبِيَّتَهِ لَكَ، وَ تَعْلَمَ انَّ نَواصِىَ الْخَلْقِ بِيَدِهِ، فَلَيْسَ لَهُمْ نَفَسٌ وَ لا لَحْظٌ الّا بَقُدْرَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ، وَ هُمْ عاجِزُونَ عَنْ اتْيانِ اقَلَّ شَيْءٍ فى مَمْلَكَتِهِ الّا بِاذْنِهِ وَ ارادَتِهِ. قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهمُ الْخِيَرَةُ [مِنْ امْرِهِمْ ]سُبْحانَ اللَّه وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ. فَكُنْ عَبْداً شاكِراً بِالْفِعْلِ، كَما انَّكَ عَبْدٌ ذاكَرٌ بِالْقَوْلِ وَ الدَّعْوى. وَ صِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ سِرِّكَ؛ فَانَّهُ خَلَقَكَ؛ فَعَزَّ وَ جَلَّ انْ يَكُونَ ارادَةٌ وَ مَشِيَّةٌ لِاحَدٍ الّا بِسابِقِ ارادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ. فَاسْتَعْمِلِ الْعُبُودِيَّةَ فِى الرِّضا بِحُكْمِهِ و بِالْعِبادَةِ في اداءِ اوامِرِهِ. وَ قَدْ امَرَكَ بِالصَّلاةِ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَاوْصِلْ صَلاتَهُ بِصَلاتِهِ وَ طاعَتَهُ بِطاعَتِهِ وَ شَهادَتَهُ بِشَهادَتِهِ. وَ انْظُرْ لا يَفُوتُكَ بَرَكاتُ مَعْرِفَةِ حُرْمَتِهِ، فَتَحرِمَ عَن فائِدَةِ صَلاتِهِ وَ امْرِهِ بِالْاسْتِغْفارِ لَكَ وَ الشَّفاعَةِ فيكَ انْ اتَيْتَ بِالْواجِبِ فِي الْاْمرِ وَ النَّهْىِ وَ السُّنَنِ وَ الآْدابِ؛ وَ تَعْلَمَ جَليلَ مَرْتَبَتِهِ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ. (4)
در اين حديث شريف هم اشاره به حقيقت تشهّد و هم اشاره به آداب آن و هم اشاره به سرّ آن است؛ چنانچه فرمايد: تشهّد ثناى خداوند تعالى است.
و اين حقيقت تشهّد، بلكه جميع عبادات است؛ چنانچه سابق بر اين اشاره شد كه باب عبادات باب ثناى مقام ربوبيت است، هر يك به اسمى يا اسمايى.
و اما آداب آن، بلكه ادب جميع عبادات، عمده اش آن است كه در اين كلام شريف اشاره به آن شده كه مواظبت حالات قلبيه و سَرَيان عبوديّت در سرّ
باشد تا آنكه ادعاى بىمغز نباشد. و بايد انسان سالك جهد كند كه اذكار و دعاوى لسانى را به قلب رساند و قلب را متذكر و عابد كند كه اگر آن قيام به عبوديّت كرد، جميع قواى مملكت و جنود ظاهره و باطنه قيام به عبوديّت كنند. پس در اول امر، قلب متذكر به ذكر لسان است؛ و در آخر امر، زبان و ساير جوارح ترجمان قلبند.
پس از آن، در ذيل حديث، دستور تحصيل مقام شكر دهد؛ و پس از آن، مقام رضا را تلقين فرمايد، كه هر يك را بيان طولانى مىباشد كه اين مقام گنجايش آن را ندارد.
و از آداب مهمه تشهّد و سلام، كه خاتمه صلاة است، معرفت حرمت رسول اكرم ختمى صلى اللَّه عليه و آله است؛ كه بنده سالك بايد به قلب بفهماند كه اگر كشف تام آن سرور نبود، كسى را راه به عبوديّت حق و وصول به مقام قرب و معراج معرفت نبود؛ پس، آن چنان كه در اول نماز رفيق و مصاحب راه معرفت و معراج حقيقت آن سرور و معصومين از ائمه طاهرين بودند، منتهاى سفر نيز بايد تذكر داشت كه آنها اولياى نعم و وسائل وصول اهل معرفت و وسايط نزول بركات و تجلّيات حضرت ربوبيت جلت عظمته، هستند: لَوْلاهُمْ ما عُبِدَ الرَّحْمنُ وَ ما عُرِفَ الرَّحْمن(5). و هر كس شمهاى از حقيقت ولايت و رسالت را بداند، خواهد دانست نسبت اوليا عليهم السلام به خلق چه نسبتى است. و ما بحمد اللَّه در رساله مصباح الهداية(6) شرحى از آن مذكور داشتيم.
و اما اشاره به سرّ تشهّد به طورى كه ذكر نموديم فرموده آنجا كه فرمايد:
وَ تَعْلَمَ انَّ نَواصِىَ الْخَلْقِ بِيَدِهِ(7)... الخ . و اين اشاره لطيفه است به مقام تحقق به صحو بعد المحو كه كثراتْ حجاب جمال محبوب نباشند و قدرت و مشيت حق را نافذ و ظاهر در مرائى خَلقيّه بيند. و اين اذن كه در حديث شريف مذكور است اذن تكوينى و سرايت باطن به ظاهر است. و در اين مقام، سرّ قدر و حقيقت أمر بين الامرين در جميع مراحل ذاتيه و صفتيه و فعليه بر قلب سالك منكشف شود. و اين مختصر را گنجايش تفصيل نيست.
وصل آخر: عَنْ مَصْباحِ الشِّريعَةِ، قالَ الصَّادِقُ، عَليه السَّلامُ: مَعْنَى السَّلامِ فى دُبرِ كُلِّ صَلاةٍ الْامانُ؛ اىْ، مَنْ ادّى امْرَ اللَّه وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ (ص) خاشِعاً مَنْهُ قَلْبُهُ، فَلَهُ اْلَامانُ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا وَ بَراءَةٌ مِنْ عَذابِ الاخِرَةِ. وَ السَّلامُ اسْمٌ مِنْ اسْماءِ اللَّه تَعالى، اوْدَعَهُ خَلْقَهُ لِيَسْتَعْمِلوُا مَعْناهُ فىِ المُعامَلاتِ وَ الاماناتِ وَ الْاضافاتِ، وَ تَصْديقِ مُصاحَبَتِهِمْ فيما بَيْنَهُمْ وَ صِحَّةِ مُعاشَرَتِهِمْ. وَ اذا ارَدْتَ انْ تَضَعَ السَّلامَ مَوْضِعَهُ وَ تُؤَدِّىَ مَعْناهُ فَاتَّقِ اللَّه، وَ لْيَسْلَمْ مِنْكَ دينُكَ وَ قَلْبُكَ وَ عَقْلُكَ، وَ لا تُدَنِّسْها بِظُلْمَةِ المَعاصى؛ وَ لْتَسْلَمْ حَفَظَتُكَ، لا تُبْرِمَهُمْ وَ لا تُمِلَّهُمْ وَ تُوحِشَهُمْ مِنْكَ بِسُوءِ مُعامَلَتِكَ مَعَهُمْ، ثُمَّ صَديقُكَ ثُمَّ عَدُوُّكَ. فَانَّ مَنْ لَمْ يَسْلَمْ مِنْهُ مَنْ هُوَ الْاقْرَبُ الَيْهِ فَالأَبْعَدُ اوْلى. وَ مَنْ لا يَضَعُ السَّلامَ مَواضِعَهُ هذِهِ، فَلا سَلامَ وَ لا تَسْليمَ [خ ل: سلم 1 ]وَ كانَ كاذَبًا في سَلامِهِ وَ انْ افْشاهُ فِي الخَلْق.(8)
و در اين حديث شريف اشاره خفيه به سرّ سلام، و اشاره جليّه به ادب آن و تحقق به حقيقت آن فرمايد:
اما سرّ آن- چنانچه اشاره به آن شد- درخواست سلامت و امان است در رجوع از سفر؛ كه امان در نزد اوليا، عبارت است از عدم احتجاب از جمال محبوب به حجب كثرات كه اين خود اعلى مرتبه عذاب محبين است؛ چنانچه سيد اوليا عرض كند: الهى، وَ هَبْني صَبَرْتُ علَى عَذابِكَ، فَكَيْفَ اصْبِرُ عَلى فِراقِك.(9) و براى عاشق جمال حق عذابى اليم تر از سوز فراق نيست. پس، سلام نماز اوليا امان از بلاى حجب ظلمانيه دنيا و حجب نورانيه آخرت، كه هر يك عين عذاب اليم است، مىباشد.
و اما اشاره به تحقق به حقيقت آن، آنجا است كه فرمايد كه سلام اسمى از اسما اللَّه است و وديعه پيش خلق است. و اين بيان ظهور اسما است در مظاهر خلقيه. و تحقق به حقيقت اسما، عبارت است از خروج از ظلمات انانيّت و شهود حظ ربوبيت در مرآت ذات خويش. انسان تا در حجاب كثرت و تصرف شيطان است و قلب او مغصوب در دست عدو اللَّه است، حظ ربوبيت و مقام اسميت را در خود و در موجودات مشاهده نمىكند؛ و آن گاه كه حجاب برداشته شد، خود را به مظهريت اسما مشاهده مىكند. و از آن جمله، در رجوع از اين سفر روحانى با سلامت قلب و امان خاطر مراجعت مىكند و نظر او نسبت به موجودات نظر صفا و سلم شود و حقيقت اسم سلام را در جميع موجودات سارى بيند و با همه آنها با تحقق به حقيقت آن معاشرت كند و عالم را دار السلام و مظهر السلام مشاهده كند و دست تصرف خيانت خائنين را از جمال جميل على الاطلاق كوتاه بيند؛ پس سر تا پاى خود و عالم را در اسم السّلام مستغرق بيند، و در اين مرحله سرّى كامل از اسرار قدر دريابد. و اگر با قدم علمى و نظرى است، سرّ قول حكما را كه گويند: الوجودُ خيرٌ محض دريابد؛ و اگر از اصحاب معرفت و كشف است، به قدر سعه قلبش خيريت و سلامت و امان الهى در قلبش تجلى كند. و اللَّه العالم. و اما آداب آن محتاج به بيان نيست.
وصل آخر در سرّى از اسرار سلام است
از آنچه مذكور شد، از سرّ صلاة- كه حقيقت آن عبارت از سفر الى اللَّه و فى اللَّه و من اللَّه است- در سرّ سلام مطلبى ديگر معلوم شود. و آن آن است كه چون سالك در حال سجده غيبت مطلقه از همه موجودات براى او دست داد و از همه موجودات غايب شد و در آخر سجده حالت صحوى براى او رخ داد و در تشهّد نيز اين حالت قوت گرفت، ناگاه از حال غيبت از خلق به حضور منتقل شد و ادب حضور را به جاى آورد، و در آخر تشهّد توجه به مقام نبوت پيدا كرد و در محضر ولايت آن سرور، ادب حضور را كه سلام شفاهى است به جا آورد. و پس از آن، به تعينات نور ولايت، كه قواى ظاهره و باطنه خود و عباد اللَّه الصّالحين است، توجه نموده ادب حضور را ملحوظ داشت. و پس از آن، به مطلق كثرات غيب و شهادت توجه پيدا نموده ادب حضور را ملحوظ داشته شفاهاً سلام تقديم داشت و سفر رابع كه من الخلق الى الخلق(10) است تمام شد.
و اين اجمال را تفصيل بيش از آن است، كه اكنون من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش(11).
پی نوشت ها: