■ زندگی و بندگی شهید آوینی به روایت همسر ایشان
از من زياد سوال ميشود آيا خاطره خاصي از ايشان دارم كه تعريف كنم يا از اين قبيل. ايشان زياد اهل صحبت كردن نبودند. نفس وقايع برايشان اهميتي نداشت. مهم تاثيري بود كه اين اتفاقات در روح انسان بر جاي مي گذاشت. معمولا بعد از ديدن برنامههاي روايت فتح با هم صحبت ميكرديم، منتهي اين صحبتها باز از حد اينكه در سفرهايي كه ايشان براي تهيه برنامهها داشتند، چه اتفاقاتي افتاده بود فراتر بود. يعني راجع به روح حاكم بر فضاي جبهه بود و اين كه «روايت فتح» اين روح را واقعا زيبا به تصوير ميكشيد. سراسر زندگي ايشان از عشق به «ولايت» و «شهدا» ريشه ميگرفت و در زندگي خانوادگيام هم جز عشق از او بروز نميكرد، به طوري كه هنگامي كه در خانه بودند جز عشق و مهرباني نسبت به همه اعضاي خانواده من چيزي از ايشان نميديدم.
همانطور كه همه اطلاع دارند خيلي اهميت به نماز اول وقت ميدادند. در اين مورد به خانواده تذكر ميدادند. ولي اصولا رفتارشان هميشه توام با مهرباني زياد بود و در موارد جزييتر هم هيچ وقت هيچ نوع اعمال فشاري نبود يعني شرايط را به گونهاي فراهم ميكردند كه تغييرات مورد نظرشان در خانه اتفاق بيفتد. نماز شبشان تقريبا در هيچ شرايطي ترك نميشد ولي ايشان از اين روح عبادات را دريافت مي كردند. يعني حقيقت اين عبادات در اعمالشان متجلي ميشد. ممكن بود نمازشان از نظر زماني زياد طول نكشد ولي دريافتي كه از اين عبادت ميكردند خيلي زياد بود چون عبادت كاري نبود كه از سرعادت انجام بدهند، با تمام روح و قلب پيش خداوند حاضر ميشدند. مورد ديگر اينكه ايشان هميشه با وضو بودند. احساس ميكردم كه زندگي ايشان سراسر جلوه عشق بود و وضوگرفتن ايشان هم شايد يك معنياش اين بود كه يعني هميشه خودشان در حضور خداوند احساس ميكرند و شايد تمام زندگي برايشان حالت نماز خواندن داشت.و تقريبا هيچ وقت در منزل راجع به گرفتاريهاي كاري خارج از خانه صحبت نميكردند مگر آنكه مشكلات اساسي و مهمي پيش ميآمد كه در آن صورت ناراحتي شان را ابراز ميكردند. در نهايت خستگي هميشه خندان و با روحيه خوش وارد منزل ميشدند و هيچ صحبتي هم از خستگي نمي كردند، حداكثر اين بود كه مي خوابيدند و چيز عجيبي كه هميشه من را به تعجب مي انداخت اين بود كه ايشان با تمام مشغله زيادشان كه لااقل دو برابر انسانهاي معمولي بود براي كارهاي خانه به خصوص خريد وقت ميگذاشتند. در اين سالها خريد خانه را به هيچ وجه من انجام نميدادم و اين خودش يك كار وقتگير است. براي من عجيب بود كه چه طور ايشان با تمام اين مشغله حتي بيشتر از خود من متوجه اين مساله هستند. يعني ايشان بيشتر مواقع ميدانستند كه ما در خانه چه چيزي نياز داريم و من ميديدم كه ايشان خريدهاند و آوردهاند ويا در اين سالهاي اخير چون خودم هم شاغل بودم كارهاي ديگري از جمله دكتر بردن بچهها را هم خودشان به عهده گرفته بودند. به هر حال به نحوي برنامهشان را تنظيم ميكردند كه اين كارها را هم انجام ميدادند. شب ها تا موقعي كه بچهها بيدار بودند در كنارشان بودند. البته اين مربوط ميشود به شب هايي كه زودتر به خانه ميآمدند و در غير اين صورت معمولا مينوشتند تا وقت نماز شب و بعد از آن چند ساعتي ميخوابيدند و صبح دوباره از خانه خارج مي شدند. يا اگر شبهايي خيلي خسته بودند زودتر ميخوابيدند و حدود ساعت2 بيدار ميشدند و مطالعه و نوشتن و نماز شب.
حدود يك سال پيش گفتند كه «حضرت آيتالله خامنهاي» رهبر عزيزمان خواستهاند كه دوباره برنامه «روايت فتح» شروع بشود و ايشان هم از شنيدن اين مطلب خيلي خوشحال بودند. دفعه اولي كه «روايت فتح» بعد از اين وقفه پخش شد ميگفتند كه از شهرها و روستاهاي مختلف طومارهايي جمع شده با امضا بسيجيها.خيلي از اين مساله خوشحال بودند وحتي بيانش كردند. شنيده بودند كه بعد از پخش اولين برنامه از سري جديد «روايت فتح» بسيجيها، در همه جا نشستهاند پاي تلويزيون و اشك ريختهاند و اين خودش نشان ميداد كه اينها چقدر در غربت و مظلوميت به سر ميبردند.
پس از انقلاب، نهادهاي خودجوش زيادي وجود داشت كه از ميان اين نهادها «جهاد سازندگي» ايشان را جذب كرد واز قبل هم مشخص نبود كه در«جهاد» چه نوع فعاليتي خواهد داشت و در واقع اين نيازي كه با شروع جنگ پيش آمد باعث شد كه ايشان تبديل بشوند به يك كارگردان يا يك فيلمبردار. تحصيلاتشان در رشته معماري بود ولي كاري در اين زمينه را ادامه ندادند. در عوض هر گونه فعاليتي كه به نظر ايشان ميتوانست از نظر فرهنگي در سازندگي اين جامعه نقش داشته باشد انجام ميدادند و خودشان اين مطلب را گفته بودند كه بسياري از بچهها هستند كه از اول انقلاب دائما جابجا شدهآند، دايما از اين شاخه به آن شاخه پريدهاند و از خودشان تعجب ميكردند كه درست بعد از انقلاب از سال 58 وارد «جهاد» شدند و هيچ جا عوض نكردند و اين را براي خودشان يك افتخار ميدانستند.
ايشان زماني كه خبر رحلت حضرت «امام» را شنيدند متعجب بودند كه چه طور هنوز زندگاني ادامه دارد و كره زمين زير و رو نشده. برايشان تعجب آور بود كه شب و روز ميآيد و هيچ تغييري در اين نظام طبيعي، ظاهرا بوجود نيامده است. اينقدر اين مساله براي ايشان سنگين بود كه من ياد روايت «لولاك ما خلقت الافلاك»، ميافتادم كه به حضرت پيغمبر (صلی الله علیه و آله)، خطاب شده بود كه «اگر شما نبوديد ما اين آسمانها را نميآفريديم» يعني همه اينها به خاطر وجود شما بوده است. به يك تعبير وقتي حضرت امام از دار فاني رحلت كردند انتظار ميرفت كه زمين هم ويران شود وايشان اعتقاد داشتند كه اگر اين اتفاق نيفتاده به خاطر وجود آقا امام زمان است. اگرچه اين تغيير ظاهرا به وجود نيامد اما حقيقتا حيات دوبارهاي در بطن جامعه دميده شده و تحولي ايجاد شده كه بسياري از افرد را نسبت به حقيقت وجودي خود متذكر ساخت.
خون شهيد تاثير عجيبي در متحول كردن اطرافيانش دارد و در مورد ايشان اطرافيان خيلي گسترده هستند و بالطبع حركتهايي انجام ميشود كه خيلي خود جوش است. در پاسخ به اين سوال شما نميتوانم بگويم كه در حال حاضر چه انتظاري از دوستان و همكاران ايشان دارم. فكر ميكنم كه هر يك از آنها به نسبت نزديكياي كه قلبا با ايشان داشتهآند وظيفه خود را دريافتهاند.
براي من اين مهم است كه آيا «روايت فتح» باز هم روايت خواهد شد؟ زماني اين علاقه نشان دادنها به «شهيد آويني» معني پيدا ميكند كه مردم مفهوم «فتح» را از ياد نبرند و هميشه با آن زندگي كنند. نسل آينده بايد بداند كه اين «فتح» چه بود و چرا بسيجيها پس از گذشت سالها آن را روايت ميكنند..
حقيقت وجود شهيد آويني، حقيقتي است كه در زندگي ما وجود دارد. از خدا ميخواهم كه با چشمهاي ايشان دنيا را ببينيم.
خبرگزاری دفاع مقدس