■ امام خمینی (ره)؛ بيان حضور قلب و مراتب آن
اگر چه مناسب بود كه در اين مقام، شرح اصطلاحات رايجه قلب را نزد اطبا و حكما و عرفا و اهل شرع و لسان قرآن بدهم، ولى چون فايده كثيرهاى بر آن مترتّب نبود و دامنه سخن بسى طولانى مىشد، صرف عنان قلم را از آن نمودن و به حضور قلب و مراتب آن مصروف داشتن را اولى دانستم.
بر ارباب بصيرت و معرفت و مطّلع بر اسرارِ اخبار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام پوشيده نيست كه روح عبادت و تمام و كمال آن به حضور قلب و اقبال آن است، كه هيچ عبادتى بدون آن مقبول درگاه احديّت و مورد نظر لطف و رحمت نشود و از درجه اعتبار ساقط است. و ما پس از اين، در فصل آتى، اخبار و احاديث راجعه به اين مدّعى را به قدر مناسب ذكر مىكنيم.
و چنانچه كمال و نقص و نورانيّت و كدورت هر موجودى، به صورت نوعيّه و كمال اخير او است و ميزان در كمال و نقص و سعادت و شقاوت انسانْ كمال و نقص نفس ناطقه كه نفخه الهيّه و روح مجرّدِ امرى اوست مىباشد، همين طور مطلق عبادات و خصوصاً نماز، كه يكى از تركيبات قدسيّه است كه بِيَدَىِ الجلال و الجمال فراهم آمده و تصفيه شده، كمال و نقص و نورانيّت و ظلمانيّت آن بسته به روح غيبى و نفخه الهيّه آن است كه به توسّط نفس ناطقه انسانيّه به آن دميده مىشود.
و هر چه مرتبه اخلاص و حضور قلب، كه دو ركن ركين عبادات است، كاملتر باشد، روح منفوخ در آن طاهرتر و كمال سعادت آن بيشتر و صورت غيبيّه ملكوتيّه آن منوّرتر و كاملتر خواهد بود. و كمال عمل اوليا عليهم السلام به واسطه جهات باطنيّه آن بوده، و الّا صورت عمل چندان مهمّ نيست؛ مثلًا، ورود چندين آيه شريفه از سوره مباركه هَلْ اتى در مدح على عليه السلام و اهل بيت طاهرينش عليهم السلام به واسطه چند قرص نان و ايثار آنها نبوده، بلكه براى جهات باطنيّه و نورانيّت صورت عمل بوده؛ چنانچه در آيه شريفه اشارهاى به آن فرموده آنجا كه فرمايد: انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً(1)؛ بلكه يك ضربت على عليه السلام كه افضل از عبادت ثقلين مىباشد.(2) نه به واسطه همان صورت دنيائى عمل بوده كه كسى ديگر اگر آن ضربت را زده بود باز افضل بود، گرچه به ملاحظه موقعيت مقابله كفر و اسلام، خيلى انجام اين عمل مهم بوده كه شايد شيرازه لشكر اسلام از هم پاشيده مىشد، ولى عمده فضيلت و كمال عمل آن حضرت، به واسطه حقيقت خلوص و حضور قلب آن حضرت بوده در انجام اين وظيفه الهيّه؛ و لهذا مشهور است كه وقتى غضب بر آن حضرت مستولى شد به واسطه جسارت آن ملعون، از كشتن او خوددارى فرمود تا آنكه عمل به هيچ وجه شائبه انّيّت و جنبه يلى الخلقى نداشته باشد؛ با آنكه غضب آن ولى اللَّه مطلقْ غضب الهى بود ولى باز عمل را خالص فرمود از توجه به كثرت، و يكسره خود را فانى در حقّ فرمود و عمل به دست حقّ واقع شد. و چنين عمل در ميزان سنجش بر نيايد و مقابلتْ چيزى با آن نكند. و ما در باب نيّت، ان شاء اللَّه شرحى در اين موضوع مىنگاريم.
و اكنون قلم را مصروف مىنماييم در بيان مراتب حضور قلب. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسيار كه به طريق اجمال و نمونه مراتب كلّيّه آن را بيان مىكنيم.
بايد دانست كه عبادات مطلقاً ثناى مقام مقدّس ربوبيّت است به مراتب آن، كه كلّىِ آن رجوع كند به ثناى ذات يا ثناى اسما و صفات و يا ثناى تجلّيات، تنزيهاً يا تقديساً يا تحميداً؛ و هيچ عبادتى به حسب سرّ و حقيقت، خالى از يك مرتبه از ثناى معبود نيست.
بنا بر اين، اولْ مرتبه حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالًا؛ و آن از براى همه كس ميسور است. و آن، چنان است كه انسان به قلب خود بفهماند كه باب عبادات باب ثناى معبود است. و از اوّل عبادت تا آخر آن، به طور اجمال قلب را به اين معنى كه اشتغال به ثناى معبود دارد متوجّه و حاضر كند؛ گرچه خود نمىداند چه ثنايى مىكند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مىكند و آيا اين عبادت ثناى ذاتى است يا اسمايى يا غير آن، تقديسى يا تحميدى است؛ مثل آنكه شاعرى مديحهاى براى كسى بگويد و به طفلى بفهماند كه اين در مدح فلان است، ولى او نداند كه ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا كرده؛ او اجمالًا مىداند كه مدح مىكند گرچه تفصيلًا نداند. همين طور اطفال دبستان معارف محمّدى صلى اللَّه عليه و آله كه مدايح و ثناهايى را كه به كشف كامل تامّ آن حضرت مكشوف و به وحى و افاضه حضرت حقّ جل جلاله بر قلب شريفش نازل شده، در پيشگاه مقدس مىسرايند؛ گرچه خود نمىدانند كه چه ثنايى مىگويند و به چه و براى چه مدح مىسرايند؛ ولى اوّل مرتبه كمال عبادات آنها آن است كه قلب آنها در عبادت حاضر باشد كه ثناى حقّ مىكنم به ثنائى كه حقّ تعالى براى خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رطب اللّسان شدهاند. بلكه اگر ثناگوئى به لسان اوليا كند بهتر است، زيرا از شوائب كذب و نفاق خالى شود؛ زيرا كه در عبادات، و خصوصاً در نماز، ثناهايى است مشتمل بر دعاوى كه جز كُمَّل اوليا و خُلَّص اصفياء (ع) كسى به آن نتواند قيام كرد؛ مثل قوله: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْض ... الخ(3). و مثل قوله: الْحَمْدُ للَّهِ و ايّاكَ نَعْبُد. و در اوضاع، مثل رفع يد در تكبيرات و سجده و غير آن؛ كه بيان هر يك در محل خود مىآيد، ان شاء اللَّه، و براى هر كس ميسور نيست. و در ادعيه شريفه وارده از ناحيه مقدّسه ائمه اطهار عليهم السلام نظير آن بسيار است كه براى هر كس ميسور نيست دعوت به آن دعاها؛ مثل بعض فقرات دعاى شريف كميل. در اين موارد شيخ كامل، شاهآبادى، روحى فداه، مىفرمودند:
خوب است شخص داعى در اين مقامات به لسان خودِ مصادر دعا عليهم السلام دعا كند.
بالجمله، در اذكار و قرائات يا اعمال نماز قصد ثناجويى و مديحهگويى به لسانِ مصدر آن، كه به وجهى حقّ جلّ و علا و به وجهى رسول خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است، براى امثال ما كه سرّشان تصفيه نشده و تعلّقشان از غير حقّ نبريده بهتر است. و در باب قرائت شمّهاى از اين كلام پيش مىآيد، ان شاء اللَّه.
مرتبه دوم از حضور قلب، حضور قلب در عبادت است تفصيلًا. و آن، چنان است كه قلب عابد در جميع عبادت حاضر باشد و بداند كه حقّ را به چه توصيف مىكند و چطور مناجات مىكند. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسيار متفاوت، حسب تفاوت مقامات قلوب و معارف عابدان.
و بايد دانست كه احاطه تفصيليّه به اسرار عبادات و كيفيّت مدح و ثناى به هر يك براى احدى جز كُمّل اصفياء به طريق افاضه و وحى الهى ممكن نيست. و ما اينجا به طريق اجمال مراتب كليّه آن را بيان مىكنيم.
پس، يك طايفه هستند كه از نماز و ساير عبادات جز صورت و قشر و هيئت مُلكى آن را نمىدانند، ولى مفاهيم عرفيّه اذكار و ادعيه و قرائت را مىفهمند؛ و حضور قلب آنها فقط آن است كه در وقت ذكر يا قرائتْ مفاهيمِ آن را در قلب حاضر كنند و دل آنها با مناجات با حقّ حاضر باشد. و مهمّ براى اين طايفه آن است كه حقايق را تقييد نكنند به همان معانى عرفيّه كه خود فهميدند و گمان نكنند كه براى عبادات جز اين صورتْ حقيقتى نيست؛ كه اين عقيده علاوه بر آنكه مخالف عقل و نقل است براى انسان خيلى ضرر دارد، و انسان را قانع و واقف مىكند، و از سير علمى و عملى بازمىدارد. و يكى از شاهكارهاى بزرگ شيطان آن است كه انسان را به آن چيزى كه پيش خودش است سرگرم و دلخوش مىكند و به ساير حقايق و معارف و علوم بدبين مىكند و از آن نتايج غريبه مىگيرد.
و طايفه ديگر آنانند كه حقايق عبادات و اذكار و قرائت را مىفهمند به قدم عقلى فكرى؛ مثل آنكه، مثلًا، كيفيّت رجوع جميع محامد را به حقّ با برهان عقلى مىدانند، يا حقيقت صراط مستقيم، يا حقيقت معانى سوره توحيد [را ]كه اصول معارف است، مىدانند ولى با قدم فكر و عقل. و اين طايفه حضور قلبشان در عبادت آن است كه تفصيلًا قلبشان در ذكر اين حقايق و محامد حاضر باشد و بفهمند كه چه مىگويند و چطور ثنا و حمد حقّ مىكنند.
و طايفه ديگر آنانند كه حقايقى را كه با قدم فكرى و عقلى ادراك كردند، با قلم عقل به لوح قلب رساندند و قلب آنها نيز به آن حقايق آشنا شده و ايمان آورده، زيرا كه مرتبه ايمان قلبى با ادراك عقلى بسيار فرق دارد. بسيارى از امور است كه انسان به عقل ادراك كرده و برهان نيز به آن اقامه نموده ولى به مرتبه ايمان قلبى و كمال آن كه اطمينان است، نرسيده و دل او با عقلش در آن همراه نيست؛ مثل آنكه همه ماها يقين داريم كه مردگان را حركتى نيست و ضررى به ما از آنها نرسد و اگر تمام مردگان عالم را جمع كنند به قدر پشهاى از آنها به ما زيان نرسد، با اين وصف چون اين امر يقينىِ عقلى به لوح قلب وارد نشده و دل با خِرَد در اين حكم همراه نيست، حكومت وَهْم در مملكت [وجود ]بر عقل غالب آمده، از مردگان خصوصاً در شب تاريك و محل خلوت وحشت مىكند؛ با آنكه عقل مىگويد تاريكى شب مؤثر در امرى نيست و خلوت را نيز تأثيرى نيست و مردگان را زيانى نمىباشد، حكم عقل را كنار گذاشته با قدم وهم راه مىرود. ولى اگر مدّتى با مردگان محشور شد و در مواقع هولناكْ شب به روز آورد و با اقدام در اين امور به قلب رساند حكمِ عقلى را، دل با خرد همراه شده كم كم مرتبه اطمينان برايش حاصل مىشود و دل او به هيچ وجه از آن نمىلرزد و شجاعانه اقدام به امر مىكند. و همين طور است حال جميع حقايق دينيّه و مطالب برهانيّه يقينيّه كه مرتبه ادراك عقلى در آنها غير از مرتبه ايمان و اطمينان است. و تا طالب حقّ و جوينده حقايق با رياضات علميّه و عمليّه و تقواى كامل عملى و قلبى، خود را به اين مرتبه نرساند، صاحب قلب نشده؛ و اول مرتبه قلب، كه يكى از لطايف الهيّه است، براى او حاصل نشده و به خلعت ايمان مخلّع نشده؛ بلكه به مقتضاى حديث شريف: الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن و حديث شريف: الصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقيّ (4). ممكن است گفت كه انسان تا به مرتبه ايمان و تقوا نرسيده، صلاة معراج و مقرب او نيست، و باز شروع به سلوك و سير إلى اللَّه نكرده و مقيم در بيت نفس است.
و طايفه ديگر، آنانند كه علاوه بر آنكه اين حقايق را به مرتبه قلب رسانده و به مقام كمال اطمينان رسيدند، با مجاهدات و رياضات به مرتبه كشف و شهود رسيدند، و حقايق را با چشم ملكوتى و بصيرت الهيّه به مشاهده حضوريه و حضور عينى دريابند. و از براى اين سالكان نيز مراتبى است كه تفصيل آن از حوصله اين اوراق خارج است؛ و اين طايفه، از اهل شهود و كشف، حضور قلبشان در عبادت، عبارت از آن است كه جميع حقايقى را كه صورت عباداتْ كاشف آنهاست، و اسرارى را كه اوضاع و اقوال عباداتْ مظاهر آنهاست، بالعيان مشاهده كنند؛ پس در وقت تكبيرات افتتاحيه، كشف حجب سبعه بر آنها گرديده و خرق آن را نمايند؛ و در تكبير آخر، كشف سبحات جلال و جمال بر آنها گرديده به مناسبت قلوب آنها، و با استعاذه از شيطان قاطع طريق و جلوه اسم اللَّه الجامع، وارد محامد گردند؛ چنانچه اشارهاى به آن در محل خود بيايد، ان شاء اللَّه.
و سالكى كه بدين مقام رسد، وارد در مقام ديگر از مقامات حضور قلب شود كه آن، حضور قلب در معبود است؛ و از براى آن نيز مراتب بسيار است كه اجمال آن به طريق كلى به سه مقام مىرسد:
يكى حضور قلب در جلوه فعلى معبود است؛ و آن عبارت از آن است كه انسان با قدم فكر و برهان، علم حاصل كند كه از منتهى النهايه حقايق مجرده عقليه تا اخيره تنزلات حقيقت وجود، تعينات وجود منبسط- كه فيض اشراقى و تجلى فعلى حقّ است- مىباشد؛ و اين تجلى فعلى، مقام علم فعلى حقّ است كه نفس حضور در محضر ربوبيت است، به مذهب عظماى فلاسفه؛ و شيخ جليل اشراقى و فيلسوف عظيم الشأن طوسى- قدس سره- علم تفصيلى حقّ به موجودات را، عبارت از همين تجلى فعلى دانستهاند(5)؛ گرچه انحصار علم تفصيلى به اين مقامْ خلاف تحقيق است؛ لكن اصل مطلب كه علم فعلى حقّ به موجودات تفصيلًا، عبارت از فيض مقدس است، صحيح و مطابق با برهان و عيان است.
و اگر كسى چنين علمى برهاناً پيدا كرد، اول مرتبه حضور قلب در معبود براى او دست دهد؛ و آن عبارت از آن است كه در همه اوقات، و خصوصاً وقت عبادت كه موقع حضور است، ملتفت باشد كه عالمْ محضر ربوبيت مىباشد، و جميع موجودات نفس حضور در محضر مقدسند و تمام حركات و سكنات و عبادات و طاعات و معاصى و مخالفات در محضر حقّ و حضور مقدسش واقع شود؛ و كسى كه اين عقيده صادقانه را به هم رسانيد به مقتضاى فطرت الهيّه احترام محضر و حفظ حضور، البته از مخالفت حقّ فطرتاً ممنوع شود، زيرا كه احترام محضر و ادب حضور از فطرتهاى الهيّهاى است كه انسان بر آن مفطور است، خصوصاً كه محضرْ محضر كامل عظيم جميل منعم باشد كه احترام هر يك مستقلًا در كتاب فطرت، كه افصح كتب الهيّه است، ثبت است؛ و اگر ما با علم به اين حقيقت، حفظ حضرت نكرديم، براى آن است كه از حدّ ادراك و عقل به مقام ايمان و قلب نرسيده، چنانچه اشارهاى به آن شد؛ و الّا انسان به موافقت فطرتْ مجبول و مفطور است.
بالجمله، مرتبه اولِ حضور قلب در معبود، آن است كه با علم برهانى عالم را محضر ربوبيت بداند، و عبادت خود، و خود، و جميع حركات باطن و ظاهر خود را، عين حضور و نفسِ محضر بداند؛ و البته ثناگويى چنين شخصى كه خود و ثناى خود را در محضر مىداند، با محجوبين از اين حقيقت فرقها دارد.
و مرتبه دوم حضور قلب، در تجلى فعلى، مرتبه ايمان و اطمينان است كه از تذكر حبيب در سرّ و علن و مناجات با ذات مقدس و خلوت با او حاصل گردد، و در اين صورت نورانيت عبادت بسيار گردد، و سرّى از اسرار عبادت بر قلب عابد منكشف گردد؛ و پس از رياضات و مجاهدات و دوام تذكر و عشق به حضور و خلوت و تضرع و انقطاع تام، سالك از مرتبه اطمينان و عرفان، به مرتبه شهود و عيان رسد، و حقّ به تجلى فعلى، مناسب با قلبش، به سرّ قلب او تجلى كند؛ پس قلب لذت حضور را دريابد و عشق به حقّ به هم رساند، و لذت فيض حضورْ او را از عبادت غافل كند، پس، از خود و عبادت محجوب شود و از عالم فانى گردد و به تجلى فعلى مشغول شود؛ و اين حال كه در حد تمكين رسيد و از تلوين خارج شد، كم كم نمونه تجلّيات اسمائيه در قلب سالك بروز كند كه مرتبه ديگر از حضور قلب در معبود است؛ يعنى به مقام تجلّيات اسمايى؛ و از براى اين مقام، علاوه بر آنكه با مقامات در مراتب سابقه، به تفصيلى كه مذكور شد، شريك است، مراتب كثيره ديگر است كه از احصاى كليات آن- فضلًا از جزئياتش- طاقت بشرى عاجز است؛ و نمونه آن، آن است كه چون انسان مرآت اسم جامع و مربوب اسم اعظم است، جامع جميع تجلّيات اسمائيه، جمعاً و فرقاً، تواند بود. پس به طريق فرق، هزار اسم كلىِ الهى را بر قلب او هزار تجلى است؛ و جمعاً هر يك از اسما مزدوجاً با اسم ديگر يا با دو اسم يا سه اسم تا آخر اسما، و همين طور مراتب متصوره تركيبات اسمايى در اين هزار اسم كلى، به حسب هر تركيبى، تجلى ممكن است واقع شود؛ و نيز قلب انسان، كه قابل اين تجلّيات است، خود مظهر جميع اسما است، و به طريق كلى مظهر هزار اسم است؛ و به اعتبار مظهريت هر يك، جمعاً و تفريقاً، و در مراتب جمع، به همان ترتيب كه ذكر شد، تجلّيات مختلف شود؛ و اين عدد را بايد گفت از حوصله احصاء خارج است: وَ انْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّه لا تُحْصُوها(6). و آن حديثى كه از حضرت امير المؤمنين منقول است كه فرمود: رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله در وقت رحلت، به من هزار باب از علم مفتوح فرمود كه از هر بابى هزار باب مفتوح شد (75)شايد اشارهاى به فتح تجلّيات فرقى باشد.
و پس از تجلّيات اسمائيه، نمونه تجلّيات ذاتيه كه آخر مرتبه حضور قلب در معبود است، حاصل شود؛ و از براى آن نيز مراتبى است؛ و ما چون از اكثر مراتب حضور قلب محجوبيم، از اين جهت به ذكر اجمالى اكتفا كرديم؛ و بهتر آن است كه به مراتب اوليه حضور قلب بپردازيم و از تذكر آن شايد نتيجه مطلوبه بگيريم.
پیونشتها:
1- ما فقط براى وجه خدا (رضاى خدا) شما را اطعام مىكنيم و هيچ پاداش و سياسى از شما نمىخواهيم. (دهر / 9).
2- اشاره به حديث شريف نبوى كه از طرق مختلف و با عبارات متعدد روايت شده است. از آن جمله: لضربه على خير من عباده الثقلين. بحارالانوار، ج 39، ص 2، تاريخ اميرالمومنين، باب 70، حديث 1.
3- رو به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد... (انعام / 79).
4- نماز وسيله نزديك شدن هر شخص پرهيزكار (به خدا) است. من لا يحضرالفقيه، ج 1، ص 56، كتاب الصلوه، باب الصلوه، حديث 16. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 7، باب 30، حديث 16.
5- كشف المراد فى شرح تجرد الاعتقاد، ص 220.
6- اگر نعمتهاى خدا را بشماريد آن نتوانيد كرد. (نحل / 18 و ابراهيم / 34).
منبع: کتاب سر الصلاة (معراج السالكين و صلاة العارفين) امام خمينى رضوان اللَّه تعالى عليه