■ نماز شهیدان به روایت یاران شهید
خاطرات مربوط به نماز شهیدان
۲۰- دارند اذان میگویند (شهید علی اکبر شیرودی)
شهیدخلبان علی اکبر شیرودی در کنار هلیکوپتر جنگیاش ایستاده بوده و از خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سؤال میکردند.
خبرنگاری از کشور ژاپن آمده بود پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟
شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمیجنگیم ما برای اسلام میجنگیم. تا هر زمان که اسلام درخطر باشد…)
این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم میپرسیدند:کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده. خلبان شیرودی همانطور که میرفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: (نماز! دارند اذان میگویند…)
***************
۲۱- به فکر نماز در حین عملیات (شهید علی قوچانی)
صبح روز چهارم عملیات والفجر ۸ به گردان حضرت ابوالفضل (ع) رفتیم. (شهید حاج علی قوچانی) مشغول خطدهی به رزمندگان بود. اگر چه مسئول محور بود و میتوانست چند کیلومتر عقبتر عملیات را هدایت کند اما جلوتر از نیروها با دشمن میجنگید. اوج درگیری بود ولی فکر و حواس حاجی همه جا کار میکرد، همینکه متوجه شد ظهر شده رو به بچهها کرد و گفت: (وقت نماز است به ترتیب نماز بخوانید) احتمال شهادت بچهها را میداد و نمیخواست کسی نماز نخوانده شهید شود. نماز را که خواندم، بلند شدم تا نگاهی به موقعیت دشمن بیافکنم که تیر خوردم…
***************
۲۲- نماز قضا (شهید علی فتاح پور)
آن روز تمام خانوادهمان نماز صبحشان قضا شد. وقتی ایشان را برای نماز صبح بیدار کردیم و ایشان متوجه شدند، با ناراحتی ما را خطاب کرد که: (چرا امروز خواب ماندهاید؟) هر چه دلیل آوردیم، برای او قانع کننده نبود. از آن به بعد (شهید علی فتاح پور) شبها در بسیج میخوابید و پس از آن که نماز اول وقت را در مسجد میخواند. به منزل میآمد، مبادا مجدداً نمازش قضا شود.
***************
۲۳- سرما و نماز شب ( شهید غلامرضا ابراهیمی)
نیمههای شب از سردی هوا، از خواب بیدار شدم هنوز تکان نخورده بودم که متوجه شدم «شهید غلامرضا ابراهیمی» نیز بیدار است. او آرام از جا برخاست و هر سه پتوی خود را، روی بچهها که از شدت سرما مچاله شده و به خواب رفته بودند، انداخت. من نیز بینصیب نماندم. یک پتو هم روی من انداخت. فکر کردم صبح شده که حاجی از خواب برخاسته و دیگر قصد خواب ندارد ولی او وضو ساخت و به نماز ایستاد. او آن شب مثل همه شبها تا اذان صبح به تهجد و راز و نیاز مشغول بود.
***************
۲۴- عروج شبانه (شهید ابوالحسن حسنی)
بارها متوجه میشدم که همسرم (شهید ابوالحسن حسنی) نیمه شب از خانه خارج شده بعد از نماز صبح به منزل باز میگردد. ابتدا خود را به خواب زده، فکر میکردم به دنبال مأموریتهای سپاه شبها از خانه بیرون میرود. یک شب طاقتم تمام شد و خیلی آرام مؤدبانه گفتم. “دلم میخواهد بدانم شبها کجا میروی؟” وقتی متوجه شد که من نیز میدانم از شبها از خانه خارج میشود با خونسردی تمام گفت: امشب با هم میرویم. نیمه شب پتویی برداشته به اتفاق از خانه خارج شدیم. یک راست به گلستان شهدا رفت. کنار قبر “شهید اسدالله باغبان” پتو را پهن کرد و مشغول خواندن نماز شد. در نماز او را نظارهگر بودم. اصلاً مثل این که با تکبیر الاحرام از آسمان نیز بالاتر میرفت و با سلام نماز دوباره به زمین باز میگشت.
ستاد اقامه نماز