■ نماز شهیدان به روایت یاران شهید
خاطرات مربوط به نماز شهیدان
۱۶- نماز برای رفتن است نه ماندن (شهید هادی حسن)
نیمه شب عملیات کربلای پنج است. هادی حسن گروهانش را در بلندی کانالها در راه رسیدن به مواضع پیش بینی شده هدایت میکند. پیامی از سر ستون به عقب فرستاده میشود و از پیاش صدای شالاپ شالاپ کف دستها که برخاک کانالهامینشیند به گوش میرسد. سپس پیشانی و پشت دستها لمس میگردد. چهرهها خاکی میشود و دستهاهی خاکی تواماً بالا میرود آنچنان که عظمت خدای را بیانگر میشود:الله اکبر و بعد دستها میافتاد بدن متواضع میشود میشکند و از شدت فقر و حقارت در برابر معبود بدن مچاله میگردد و دستها به زانو میرسد. مجتبی طاهرخانی که پیشاپیشم در حرکت است. آرام سرش را بر میگرداند و پیام رسیده را در گوشم زمزمه میکند:نمازه سرم را بر میگردانم و پیام را در گوش او زمزمه میکنم نمازه
بچهها مشغول شدهاند. همه در حین راه رفتن تیمم میکنند و در حین راه رفتن نماز میگزارند. حتی شیخ علی که پیثشنماز گردانمان است نمیماند و در حین راه رفتن نماز میخواند که اگر اینگونه نبود از ره میماندم. چنانچه عدهای ماندند. غافل از اینکه نماز برای رفتن است نه ماندن. آنها ماندند تا با آب وضو بگیرند و سر فرصت مهرشان را روی زمین بگذارند اذان و اقامه شان را بگویند و با گشادگی خاطر نمازشان را بخوانند ولی وقتی که سر از سجده برداشتند قافله رفته بود…
***************
۱۷- سنگر کوچک (شهید مسعود پتراکو)
عملیات والفجر دو بود. منطقهای بودیم که قبلاً عراقیها در آن مستقر بودند و ما آنها را از آنجا بیرون کرده بودیم. به همین دلیل موقعیت منطقه کاملاً دستشان بود. توی سنگر بسیار کوچکی بودیم سه نفری به سختی در آن جا گرفته بودیم.
زمانی که پاتک دشمن شروع شد، به علت آتش شدیدشان دیگر نتوانستیم بیرون بیاییم. (شهید مسعود پتراکو) از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت هم با ما بود. خمپاره ها تا جلوی سنگر میخوردند و حتی گاهی ترکش هایشان تا داخل سنگر میآمد. به خاطر سقف کوتاه سنگر حتی نمیتوانستیم بایستیم.
ظهر شده بود و آتش دشمن هنوز سنگین میبارید. در اینکه باید نماز سروقت خوانده شود هیچ مشکلی نداشتیم، اما حجم سنگر بسیار محدود بود. به همین خاطر بعد از تیّمم هر کس تنها نماز خواند. یعنی چون نمیشد زیاد تکان خورد، یک نفر نماز را نشسته میخواند و دو نفر دیگر به هم فشرده گوشه سنگر مینشستند تا آن یکی نمازش تمام شود. بعد نوبت دیگری میشد با عنایت خدا آتش دشمن و تنگی جای سنگر نتوانست جلوی نماز سر وقتمان را بگیرد.
***************
۱۸- دلیل محکم (شهید غلامعلی پیچک)
پیچک همیشه برایم الگو خواهد بود. زخمی بود و خون زیادی از او رفته بود. موقعیت طوری بود که میبایست در اولین فرصت خود را به پادگان سر پل ذهاب میرساندیم. غلامعلی با تن خسته و مجروح به صورت نشسته نمازش را خواند. شاید میدانست قبل از رسیدن به پادگان به لقاالله خواهد پیوست. همین کار او دلیل محکمی برای من بود که نماز را همیشه سر وقت بخوانم.
***************
۱۹- مأموریت و نماز (شهید امیر چمنی)
یک بار مأموریتمان طول کشید نتوانستیم نماز را اول وقت بجا آوریم. رفتیم آشپزخانه برای صرف غذا.
خبری از (شهید امیر چمنی) نبود. رفتم دنبالش. داشت وضو میگرفت. با چهرهای به غبار غم نشسته، میگفت: پناه بر خدا، خدایا مرا ببخش که توفیق خواندن نماز اول وقت را از دست دادم.
او از چهارسالگی همراه پدر و مادرش برای اقامه نماز جماعت به مسجد میرفت. یک بار که روحانی مسجد از مردم پرسیده بود:کدامیک از شما نماز آیات را میتوانید بخوانید؟ امیر ده ساله برخاسته بود و عملاً به همه نشان داده بود که نماز آیات را چگونه باید خواند.
ستاد اقامه نماز