■ امام خمینی (ره)؛ تحصیل اخلاص
علم بدون عمل را ارزشى نيست و بر عالم حجت تمامتر و مناقشه بيشتر است. افسوس كه ما از معارف الهيّه و از مقامات معنويّه اهل اللَّه و مدارج عاليه اصحاب قلوب بكلّى محروميم. يك طايفه از ما به كلّى مقامات را منكر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند؛ و كسى كه ذكرى از آنها كند يا دعوتى به مقامات آنها نمايد، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. اين دسته از مردم را اميد نيست كه بتوان متنبّه به نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار نمود- انّكَ لا تَهْدى مَنْ احْبَبْتَ-(1). و ما انْتَ بمُسْمِعٍ مَنْ فى الْقُبُور(2).
آرى، آنهايى كه چون نويسنده بيچاره از همه جا بىخبر دلشان زنده به حيات معرفت و محبّت الهيّه نيست مردگانىاند كه غلاف بدنْ قبور پوسيده آنها است، و اين غبار تن و تنگناىِ بدنِ مظلمْ آنها را از همه عوالم نور و نور على نور محجوب نموده: وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّه لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نور(3). اين طايفه هر چه حديث و قرآن از محبّت و عشق الهى و حبّ لقاء و انقطاع به حق بر آنها فرو خوانند، به تأويل و توجيه آن پردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند- آن همه آيات لقاء و حبّ اللَّه را به لقاء درختهاى بهشتى و زنهاى خوشگل توجيه نمايند. نمىدانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيه چه مىكنند كه عرض مىكنند: الهى، هَبْ لى كَمالَ الانقِطاعِ الَيْكَ، وَ انِرْ ابْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها الَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ ابْصارُ القلُوبِ حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ الى مَعدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ. الهى، وَ اجْعَلْنى مِمّنْ نادَيْتَهُ فَاجابَكَ، وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِك(4).
آيا اين حجب نور چيست؟ آيا نظر به حق، مقصود گلابيهاى بهشت است؟ آيا معدن عظمت قصرهاى بهشتى است؟ آيا تعلّق ارواح به عزّ قدس، يعنى تعلّق به دامن حور العين براى قضاى شهوت؟ آيا اين صعق و محو از جلال، يعنى محو در جمال زنهاى بهشتى است؟ آيا اين جذبهها و غشوهها كه براى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در نماز معراج دست مىداده و آن انوار عظمت و بالاتر از آن را كه مشاهده مىكرده در آن محفلى كه اعظم ملائكة اللَّه كه جبرئيل امين عليه السلام است محرم سرّ نبود و جرأت پيش رفت انملهاى نداشت، جذبه براى يكى از زنهاى خيلى خوب بوده؟ يا انوارى مثل نور شمس و قمر و بالاتر از آن مىديد؟ آيا آن قلب سليمى كه معصوم عليه السلام در ذيل آيه شريفه الّا مَنْ اتَى اللَّه بِقَلْبٍ سَليم(5) فرمود: سليم آن است كه ملاقات كند حق تعالى را در صورتى كه در آن غير حق نباشد(6). مقصود از آن كه غير حق نباشد، يعنى غير كرامت حق نباشد؟ كه برگشت به آن كند كه غير از گلابى و زردآلو نباشد؟
خاك بر فرق من كه عنان قلم از دستم رها شد و به شطحيّات مشغول شد. ولى لَعَمْرِ الحَبيب كه مقصودى از اين كلام نيست جز آن كه براى برادران ايمانى، خصوصاً اهل علم، تنبّهى حاصل آيد و لا اقّل منكر مقامات اهل اللَّه نباشند، كه اين انكار سر منشأ تمام بدبختيها و شقاوتها است. مقصود ما آن نيست كه اهل اللَّه كيانند، بلكه مقصود آن است كه مقامات انكار نشود؛ امّا صاحب اين مقامات كيست، خدا مىداند. و اين امرى است كه كسى را بر آن اطلاعى نيست- آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد(7).
و يك طائفه ديگر آنانند كه مقامات اهل معرفت را منكر نيستند و عناد با اهل اللَّه ندارند، ولى اشتغال به دنيا و تحصيل آن و اخلاد به لذّات فانيه آنها را از كسب علمى و عملى و ذوقى و حالى بازداشته. اينها مريضانى را مانند كه تصديق مرض خويش را دارند، ولى شكمْ آنها را نمىگذارد كه به پرهيز و خوردن دواى تلخ اقدام كنند؛ چنانچه طائفه اول مريضانى را مانند كه اصل وجود چنين مريضى و مرضى را در دار تحقّق تصديق نكنند؛ با آن كه خود مبتلا هستند، اصل وجود مرض را انكار كنند.
و يك طايفه آنانند كه به كسب علمى پرداختند و اشتغال به تحصيل معارف علماً پيدا كردند، ولى از حقايق معارف و مقامات اهل اللَّه به اصطلاحات و الفاظ و به زرق و برق عبارات اكتفا نموده خود و عدّهاى بيچاره را در رشته الفاظ و اصطلاحات به زنجير كشيده و از جميع مقاماتْ قناعت به گفتار نمودهاند. در اينان يكدسته پيدا شود كه خودْ خود را مىشناسند، ولى براى ترأّس بر يك دسته بيچاره اين اصطلاحات بىمغز را مايه كسب معيشت قرار دادهاند و با الفاظ فريبنده و اقوال جالب توجّه صيد قلوب صافيه بندگان خدا را مىكنند. اينها شياطينى هستند انسى كه ضررشان از ابليس لعين كمتر نيست بر عباد اللَّه. بيچارگان ندانند كه قلوب بندگان خدا منزلگاه حق است و كسى را حق تصرّف در آن نيست. اينها غاصب منزلگاه حقّند و مخرّب كعبه حقيقى هستند؛ بتهايى تراشند و در دل بندگان خدا كه كعبه بلكه بيت المعمور است جاى گزين كنند؛ اينها مريضانى هستند كه به صورت طبيب خود را در آورده و آنها را به مرضهاى گوناگون مهلك گرفتار كنند.
و علامت اين طايفه آنست كه به ارشاد اغنياء و بزرگان بيشتر علاقه دارند تا ارشاد فقراء و درويشان. بيشتر مريدان اينان از صاحبان جاه و مال است، و خود آنها به زىّ اغنياء و صاحبان جاه و مال هستند. اينها سخنانى بسيار فريبنده دارند، كه خود را در عين حال كه به قذارات دنياويّه هزار گونه آلودگى دارند، در نظر مريدان تطهير كنند و از اهل اللَّه قلم دهند. آن بيچارگان ابله نيز چشم خود را از همه معايب محسوسه آنها پوشيده و به اصطلاحات و الفاظى بىمغز دل خوش داشتهاند.
اكنون كه كلام بدين جا رسيد، سزاوار باشد كه يكى دو حديث كه در اين موضوع وارد شده ذكر كنم؛ گرچه از رشته سخن خارج است، ولى تبرّك به كلام اهل البيت نيكو است.
عَن كتاب الخصال لِلشّيخِ الَّصدُوقِ رحمه اللَّه بِاسْنادِهِ الى ابى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، قال: انّ مِنَ الْعُلَماءِ مَنْ يُحِبَّ انْ يَجْمَعَ عِلْمَهُ وَ لا يُحِبُّ انْ يُؤْخَذُ عَنْهُ: فَذاكَ فى الدَّرْكِ الاوَّلِ مِنَ النّارِ. و مِنَ الْعُلَماء مَنْ اذا وُعِظَ انِفَ، وَ اذا وَعَظَ عَنَّفَ؛ فذاك فىِ الدَّرِك الثانى مِنَ النّار. وَ مِنَ الْعُلَماءِ مَنْ يَرى انْ يَضَعَ الِعلْمَ عِنْدَ ذَوى الثَّرْوَةِ وَ الشَّرَفِ، وَ لا يَرى لَهُ فى المَساكينِ وضعاً؛ فذاكَ فى الدَّرْكِ الثالِثِ مِنَ النّار. وَ مِنَ العُلَماءِ مَنْ يَذْهَبَ فىِ عِلْمه مَذْهَبَ الَجبابِرَةِ و السّلاطين: فَانْ رُدَّ عَلَيْهِ وَ قُصِّرَ فى شَىءٍ مِنْ امرِهِ، غَضِبَ؛ فَذَاكَ فِى الدّرْكِ الرّابع مِنَ النّارِ. وَ مِنَ العُلَماءِ مَنْ يَطْلُبُ احاديَث اليَهودِ وَ النّصارى لِيُغْزِرَ بِهِ عِلْمَهُ وَ يُكْثِرَ بِهِ حَدِيثَهُ؛ فَذاكَ فى الدَّرْكِ الْخامسِ مِنَ النّار. وَ منَ العُلماءِ مَنْ يَضَعُ نَفْسَهُ لِلْفُتْيا وَ يقولُ: سَلونى. وَ لَعَلَّهُ لا يُصيبُ حْرفاً واحداً، و اللَّه لا يُحِبُ الْمُتَكَلِّفين؛ فذَاكَ فى الدَّرْك السّادِسِ مِنَ النّار. وَ مِنَ العُلَماءِ مَنْ يَتَّخِذُ العِلْمَ مُرُوَّةً وَ عَقْلًا؛ فَذاكَ فى الدَّرْكِ السابعِ مِنَ النّار(8).
و عن الكُلَيْنى رَحِمَهُ اللَّه فى جامِعِهِ الكافى بِاسْنادِهِ الَى الْباقِرِ عَلَيْهِ السَّلامُ: مْن طَلَبَ العِلْمَ لِيُباهِىَ بِهِ الْعُلَماءَ اوْ يُمارِىَ بِهِ السُّفَهاءَ اوْ يَصْرِفَ (به- خ) وُجُوهَ النّاسِ الَيْه، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ انَّ الرِئاسَةَ لا تَصْلَحُ الّا لِاهْلِها(9).
و عن الصّادقِ عَلَيْه السّلام: اذا رَايْتُمُ الْعالِمَ مُحبّاً لِلدُّنْيا فَاتَّهِمُوهُ عَلى دينِكُمْ. فَانَّ كُلَّ مُحِبٍّ بِشَىءٍ يَحُوطُ ما احَبَّ. وَ قالَ: اوحَى اللَّه تَعالى الى داوُدَ عَلَيْه السلام: لا تَجْعَلْ بَينى وَ بَيْنَكَ عالَماً مَفْتُوناً بِالدُّنيا، فَيَصُدُّكَ عَنْ طَريقِ مَحَبَّتى. فِانّ اوُلئِكَ قُطّاعُ طَريقِ عِبادِى الْمُريدينَ. انّ ادْنى ما انَا صانِعٌ بِهمْ انْ انْزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتى مِنْ قُلُوبِهِم(10).
و آنان كه در اين طايفه شيّاد و كلاه بردار نيستند و خود سالك طريق آخرت و در صدد تحصيل معارف و مقامات هستند، گاهى اتفاق افتد كه از شيطان قاطعِ طريق گول خورده مغرور شوند و معارف و مقامات را حقيقةً عبارت از اصطلاحات علميّه كه خود تراشيده يا از تراشيدن ديگران استفاده كردهاند مىدانند. اينان نيز تا آخر عمر نقد جوانى و روزگار زندگانى را صرف در تكثير اصطلاح و ضبط كتب و صحف كنند؛ مثل يك طايفه از علماء تفسير قرآن كه استفادت از قرآن را منحصر به ضبط و جمع اختلاف قرائات و معانى لغات و تصاريف كلمات و محسّنات لفظيّه و معنويّه و وجوه اعجاز قرآن و معانى عرفيّه و اختلاف افهام ناس در آنها دانند، و از دعوات قرآن و جهات روحيّه و معارف الهيّه آن بكلّى غافلند. اينان نيز به مريضى مانند كه رجوع به طبيب نموده نسخه او را گرفته، و معالجه خود را به ضبط نسخه و حفظ آن و كيفيت تركيبات آن دانند. اينان را مرض خواهد كشت و علم به نسخه و مراجعه به طبيب براى آنها بكلّى بىنتيجه است.
عزيزا، جميع علومْ عملى است حتى علم التّوحيد را نيز اعمالى است قلبيّه و قالبيّه. توحيدْ تفعيل است؛ و آن، كثرت را به وحدت برگرداندن است؛ و اين از اعمال روحيّه و قلبيّه است. تا در كثرات افعاليّه واقعى و سبب حقيقى را نشناختى و ديده حق بين پيدا نكردى و خدا را در طبيعت نديدى و جهات كثرات طبيعيّه و غير طبيعيّه را فانى در حق و افعال او نكردى و سلطان وحدت فاعليّت حق در قلبت علم نيفراشته، از خلوص و اخلاص و صفا و تصفيه بكلّى دور و از توحيد مهجورى. تمام رياهاى افعاليّه و اكثر رياهاى قلبيّه از نقصان توحيد افعالى است. آن كه مردم ضعيف بيچاره بيكاره را مؤثر در دار تحقّق مىداند و متصرّف در مملكت حق مىشمارد، از كجا مىتواند خود را از جلب قلوب آنها بىنياز داند و عمل خود را از شرك شيطان تصفيه و تخليص كند؟ تو سرچشمه را بايد صافى كنى تا آب صافى از آن بيرون آيد، و الّا با سرچشمه گلآلود توقّع صفاى آب نداشته باش. تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرّف حق بدانى و معنى يا مقلّب القلوب را به ذائقه قلب بچشانى و به سامعه قلب برسانى، خود با اين همه ضعف و بيچارگى در صدد صيد قلوب برنيايى. و اگر حقيقت بِيَدِهِ مَلَكوتُ كُلِّ شَىء وَ لَهُ المُلْكُ وَ بِيَدِهِ المُلْك را به قلب بفهمانى، از جلب قلوب بىنياز شوى، و به قلوب ضعيفه اين مخلوق ضعيف خود را محتاج ندانى، و غناى قلبى براى تو رخ دهد. تو در خود حسّ احتياج كردى و مردم را كارگشا دانستى، پس محتاج به جلب قلوب شدى؛ و خود را به قدس فروشى متصرّف در قلوب انگاشتى، پس محتاج به ريا شدى؛ اگر كارگشا را حق مىديدى و خود را نيز متصرّف در كون نمىديدى، بدين شركها احتياج پيدا نمىكردى.
اى مشرك مدّعى توحيد و اى ابليس در صورت آدمزاده، تو اين ارث را از شيطان لعين بردى كه خود را متصرّف مىبيند و فرياد لَاغْوِيَنَّهُمْ(11) مىزند. آن بدبخت و شقىّ در حجابهاى شرك و خودبينى است؛ و آنان كه عالم و خود را مستقل دانند نه مستظلّ و متصرّف دانند نه مملوك، از شيطنت ابليس ارث بردهاند. از خواب گران برآى، و به قلب خود برسان آيات شريفه كتاب الهى و صحيفه نورانى ربوبى را. اين آيات با عظمت براى بيدار كردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جميع حظوظ خود را منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت كرد و حكمفرما شد و در تحت سلطه شيطان واقع شديم. عجالتاً مطلب را اينجا ختم كنم و اين سخن را بگذارم براى جاى ديگر. ان شاء اللَّه در آداب قرائت به شمهاى از اين مطلب خواهم پرداخت و راه استفاده قرآن شريف را بر خود و بر بندگان خدا باز خواهم كرد باذن اللَّه و حسن توفيقه. و السلام.
اكنون كه رشته سخن بدين جا رسيد ناچارم از ذكر بعض درجات ديگر اخلاص به طورى كه مناسب اين مقام است
يكى از درجات اخلاص، تصفيه عمل است از رؤيت استحقاق ثواب و اجر. و در مقابل آن، شوب آن است به طلب اجر و رؤيت استحقاق مزد و ثواب. و اين از يك مرتبه اعجاب به عمل خالى نيست، كه سالك بايد خود را از آن تخليص كند. و اين رؤيتِ استحقاق از نقصان معرفت به حال خود و حق خالق تعالى شأنه است؛ و اين نيز از شجره خبيثه شيطانيّه است كه به رؤيت خود و عمل خود و انّيّت و انانيّت برگردد. بيچاره انسان تا در حجاب رؤيت اعمال خويش است و آن را از خود مىداند و خود را متصرف در امر مىداند، از اين مرض نجات پيدا نكند و به اين تصفيه و تخليص نائل نگردد. پس، سالك بايد جهد كند و با رياضات قلبيّه و سلوك عقلى و عرفانى به قلب بفهماند كه جميع اعمال از موهبات و نعمتهاى الهيّه است كه حق تعالى به دست بنده اجرا فرموده. و چون توحيد فعلى در دل سالك جاى گزين شد، عمل را از خود نداند، پس طلب ثواب نكند بلكه ثواب را تفضلْ و نعم را ابتدائى داند.
و در كلمات ائمّه اطهار عليهم السلام، خصوصاً صحيفه سجّاديّه همان صحيفه نورانيّه الهيّه كه از سماء عرفان عارف باللَّه و عقل نورانى سيّد ساجدين نازل شده براى خلاص بندگان خدا از سجن طبيعت و فهماندن ادب عبوديّت و قيام در خدمت ربوبيّت، اين لطيفه الهيّه بسيار مذكور است؛ چنانچه در دعاى سى و دوم عرض كند: فَلَكَ الْحَمْدُ عَلى ابْتِدائِكَ بِالنِّعَمِ الجِسامِ وَ الهامِكَ الشُّكْرَ عَلَى الْاحْسان(12).
و در جاى ديگر گويد: نِعَمُكَ ابتِداءٌ و احسانُكَ التَّفَضُّل(13).
و در مصباح الشّريعة فرمايد: وَ ادْنى حَدِّ الْاخْلاصِ بَذلُ الْعَبْدِ طاقَتَهُ، ثُمَّ لا يَجْعَلُ لِعَمَلِهِ عِنْدَ اللَّه قَدْراً فَيوجِبَ بِهِ عَلى رَبِّهِ مُكافاةً لِعَمَلِه(14).
درجه ديگر اخلاص، تصفيه عمل است از استكثار و خوشنودى به آن و اعتماد و دلبستگى بدان. و اين نيز از مهمّات سلوك سالك است كه او را از قافله سالكان الى اللَّه بازدارد و به سجن مظلم طبيعت محبوس كند. و اين نيز از شجره خبيثه شيطانيّه رويد، و از خودخواهى است كه از ارث شيطانى مىباشد كه خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين(15) گفت و اين از جهل انسانى است به مقام خود و مقام معبود جلّت عظمته.
اگر بيچاره ممكن، مقام نقص و عجز و ضعف و بيچارگى خود را بداند و مقام عظمت و بزرگوارى و كمال حق را بشناسد، هر گز عمل خود را بزرگ نبيند و خود را قائم به امر محسوب ندارد. بيچاره، عملى را كه در بازار دنيا براى يك سال او بيش از چند تومان ارزش قائل نيستند اگر از صحّت و اجزاء آن مأمون باشند، از دو ركعت آن توقّعهاى غير متناهى دارد. اين خوشنودى و استكثار عمل است كه مبدأ بسيارى از مفاسد اخلاقى و اعمالى است كه ذكرش به طول انجامد.
در احاديث شريفه بدين مطلب اشاره فرمودهاند؛ چنانچه در كافى شريف سند به حضرت موسى بن جعفر سلام اللَّه عليهما رساند انِّهُ قالَ لِبَعْضِ وُلْدِهِ: يا بُنَىَّ، عَلَيْكَ بِالْجِدِّ؛ وَ لا تُخْرِجَنَّ نَفْسَكَ مِنْ حَدِّ التَّقْصيرِ فى عِبادَةِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ طاعَتِهِ، فَانَّ اللَّه لا يُعْبَدُ حَقَّ عِبادَتِه(16).
و قال عليه السلام فى حديث آخر: كُلُّ عَمَلٍ تُريدُ بِهِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ فكُنْ فِيْهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِكَ؛ فَانّ النّاسَ كُلَّهُمْ فى اعمالِهِمْ فيها بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اللَّه مُقَصِّرونَ الّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّه عَزَّ وَ جَلَ(17).
و عنه عليه السلام: لا تَسْتَكْثِرُوا كَثيرَ الْخَيْر(18). و در صحيفه كامله در وصف ملائكة اللَّه فرمايد: الَّذينَ يَقوُلُونَ اذا نَظَروا الى جَهَنَّمَ تَزْفَرُ الى اهْلِ مَعْصِيَتِكَ: سُبْحانَكَ، ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِك(19).
اى ضعيف، جايى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اعرف خلق اللَّه است و عمل او از همه كس نورانى تر و با عظمت تر است اعتراف به عجز و تقصير كند و ما عَرَفْناكَ حقَّ مَعْرِفَتِكَ وَ ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادتِكَ(20) گويد و ائمّه معصومين عليهم السلام آن طور در محضر مقدس اظهار قصور و تقصير كنند، از پشه لاغرى چه خيزد؟(21) آرى، آنها مقام معرفتشان به عجزِ ممكن و عزت و عظمتِ واجب تعالى شأنه اقتضا مىكرد آن اظهارات و اعترافات را. ما بيچارگان از جهل و حجابهاى گوناگون به گردن فرازى برخاستيم و خودفروشى و عمل فروشى كنيم. سبحان اللَّه! چه كلام صادقى است فرمايش امير المؤمنين عليه السلام كه مىفرمايد: عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ احَدُ حُسّادِ عَقْلِه(22). اين از بىعقلى نيست كه شيطان امر ضرورى را بر ما تعميه كند و ما در ميزان عقل به سنجش آن بر نخيزيم؟ ما خود بالضرورة مىدانيم كه اعمال ما و همه بشر عادى بلكه همه ملائكة اللَّه و روحانيّين در ميزان مقايسه با اعمال رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ائمّه هدى سلام اللَّه عليهم قدر محسوسى ندارد و به هيچ وجه در حساب نيايد، آن گاه، اعتراف به تقصير و اظهار عجز از قيام به امر از آن بزرگواران متواتر بلكه فوق حد تواتر است. اين دو قضيّه ضروريّه به ما نتيجه مىدهد كه بايد به هيچ يك از اعمال خود خوشنود نباشيم؛ بلكه اگر به قدر عمر دنيا به عبادت و اطاعت قيام كنيم، خجل و شرمسار باشيم و منفعل و سرافكنده باشيم؛ مع الوصف، چنان شيطان در قلب ما متمكّن شده و حكومت بر عقول و حواس ما مىكند كه از اين مقدّمات ضروريّه نتيجه نگرفته بلكه احوال قلوب ما به عكس است.
آن سرورى كه يك ضربت يوم الخندقش به تصديق رسول اللَّه (ص) افضل از جميع عبادات جن و انس است(23) با آن همه عبادات و رياضات كه علىّ بن الحسين، كه اعبد خلق اللَّه است، اظهار عجز مىكند كه مثل او باشد(24)، اظهار عجز و تذلّلش و اعتراف به قصور و تقصيرش از ما بيشتر و بالاتر است. رسول خدا كه علىّ مرتضى و جميع ما سوى اللَّه بنده درگاه اويند و ذرّهخور خوان نعمت معارفش هستند و متعلّم به تعليم او هستند، آن طور قيام به امر مىكند. پس از خلعت نبوّت ختميّه، كه تمام سير دايره كمال و لبنه اخراى معرفت و توحيد است، ده سال در كوه حرا برپا مىايستد و قيام به اطاعت مىكند تا آن كه قدمهاى مباركش ورم مىكند و خداى تعالى بر او آيه فرو مىفرستد: طه، ما انْزَلْنا عَلَيكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى(25). اى طاهر هادى، ما قرآن بر تو فرو نفرستاديم كه به مشقت بيفتى، تو پاكيزه و هادى هستى، اگر مردم اطاعت تو نكنند، از نقص و شقاوت آنها است نه نقصان سلوك يا هدايت تو، مع ذلك، عجز و قصور خود را اعلان مىفرمايد.
سيد بن طاوس قدس سرّه از جناب علىّ بن الحسين حديثى نقل كنند كه ما اين رساله را متبرّك به آن مىكنيم؛ گرچه قدرى طولانى است، ولى چون شرح بعضى حالات آن سرور است، شامّه ارواح از آن متعطّر شود و ذائقه قلوب از آن ملتذّ گردد.
عنه قُدِّسَ سِرُّهُ فى فَتْحِ الابوابِ باسنادِهِ عَن الزّهرى، قالَ: دَخَلْتُ مَعَ عَلِىِّ بن الحسين عليهما السلام على عَبْدُ المَلِكَ بن مَرْوانَ. قالَ: فَاسْتَعْظَمَ عَبدُ المَلِكَ ما رَأى مِنْ اثَرِ السُّجُودِ بَيْنَ عَيْنَىْ عَلى بنِ الحسين عليهما السلام. فقالَ: يا ابا مُحَمَّدٍ، لَقَدْ بَيَّنَ عَلَيْكَ الاجتِهادُ، وَ لَقَدْ سَبَقَ لَكَ مِنَ اللَّه الحُسْنى، وَ انْتَ بِضْعَةٌ مِنْ رَسولِ اللَّه صلَّى اللَّه عَلَيْه وَ آله، قَريبُ النَّسَبِ، وَ كيدُ السَّبَبِ، وَ انَّكَ لذو فَضْلٍ عَظيمٍ عَلى اهلِ بَيْتِكَ وَ ذوى عَصْرِكَ، وَ لَقَدْ اوتيتَ مِنَ الفَضْلِ وَ العِلْمِ و الدّينِ وَ الْوَرَعِ ما لَمْ يُؤْتَ احَدٌ مِثْلَكَ وَ لا قَبْلَكَ الّا مَنْ مَضى مِنْ سَلَفِكَ. وَ اقبَلَ يُثْنى عَلَيْهِ وَ يُطريهِ. قال: فقال علىّ بن الحسين عليهما السّلام: كُلَّما ذَكَرْتَهُ وَ وَصَفْتَهُ، مِنْ فَضْلِ اللَّه سُبْحانَهُ وَ تأئيدِهِ وَ تَوْفِيقِهِ؛ فَايْنَ شُكْرُهُ عَلى ما انْعَمَ يا اميرَ الْمُؤْمنين؟ كانَ رَسولُ اللَّه صلى اللَّه عليه و آله يَقِفُ فى الصَّلاةِ حَتّى تَرُمَّ قَدَماهُ، وَ يَظْمَأُ فى الصِّيامِ حتّى يَعْصِبَ فوهُ. فَقيل لَهُ: يا رَسولَ اللَّه، أَ لَمْ يَغْفِرِ اللَّه لَكَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَاخَّر؟ فَيَقُولُ (ص): أ فلا اكونُ عَبْداً شَكُورًا. الحَمْدُ للَّه على ما اوْلى و ابْلى وَ لَهُ الحَمْدُ فى الآخِرَةِ و الاولى. و اللَّه، لَوْ تَقَطَّعَتْ اعْضائى وَ سالَتْ مُقْلِتاىَ عَلى صَدْرى انْ اقوُمَ للَّه جَلَّ جَلالُهُ بِشُكْرِ عُشْرِ الْعُشْرِ مِنْ نِعْمَةٍ واحِدَةٍ مِنْ جَميعِ نِعَمِهِ الَّتى لا يُحصيها الْعادّون وَ لا يَبْلُغُ حَدَّ نِعْمِةٍ مِنْها عَلى جَميعِ حَمْدِ الْحامِدينَ، لا و اللَّه، أ و يَرانِىَ اللَّه لا يَشْغَلُنى شَىءٌ عَنْ شُكْرِهِ وَ ذِكْرِهِ فى لَيْلٍ و لا نهارٍ و لا سِرٍّ وَ لا عَلانِيَهٍ. وَ لَوْ لا انَّ لِاهلى عَلى حقّاً وَ لسائِرِ النّاسِ مِنْ خاصِّهِمْ وَ عامِّهِمْ عَلَىَّ حُقوقاً لا يَسَعُنى الَّا الْقِيامُ بِها حَسَبَ الوُسْعِ و الطّاقَهِ حتّى اؤَدّيَها الَيهِمْ، لَرَمَيْتُ بِطَرْفِى الَى السَّماءِ و بِقَلْبى الَى اللَّه، ثُمَّ لَمْ ارْدُدْهُما حتّى يَقْضِى اللَّه عَلى نَفْسى، وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ. وَ بَكى عليه السّلام و بَكى عَبدُ الملِك ... الخبر(26). و ما از ترجمه حديث شريف خوددارى كرديم، چنانچه از بعض مراتب اخلاص كه مناسب مقام و وضع رساله نيست صرف نظر نموديم كه موجب طول كلام و ملالت خاطر نگردد.
پینوشت ها