■ آیت مصباح یزدی؛ سه گام براى رسیدن به روح و حقیقت نماز
نماز واقعى
اشاره كردیم كه آنچه از مجموع معارف اسلام استفاده مىشود، این است كه مهمترین و بهترین كارها نزد خداى تعالى و براى نیل به مراتب قرب الهى «نماز» است. در قرآن و روایات اسلامى، ویژگىها و آثارى براى نماز بیان گردیده كه آن را در مرتبه عالىترین كارها قرار مىدهد. «خیر العمل» بودن نماز هم چیزى است كه در شریعت مقدس بدان تصریح شده و ما خود هر روز در اذان و اقامه نمازهاى پنجگانه، به این مطلب اعتراف مىكنیم. از شمار ویژگىها و آثارى كه براى نماز ذكر شده، این است كه:
اَلصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1)
نماز، معراج مؤمن است.
با این همه، متأسفانه ما از نمازهاى خود چندان بهرهاى نمىبریم؛ یعنى نه از نمازهاى خود لذت مىبریم و نه آثار و نتایج آن را در وجود خود احساس مىكنیم. به عكس، نماز غالباً براى ما سنگین است و با كراهت به سراغ آن مىرویم. وقتى هم نمازمان تمام مىشود، به گونهاى است كه گویا بارى سنگین را كه موجب زحمت و رنج ما بوده، از دوش افكندهایم! با اینكه نمازهاى ما معمولا چهار، پنج و یا دست بالا ده دقیقه بیشتر طول نمىكشد، اما این چند دقیقه تا بدان حد برایمان سنگین است كه گویا براى ما ساعتها طول مىكشد! هنگامى كه نماز را به پایان مىرسانیم، نفسى راحت مىكشیم و
مانند مرغى كه در قفس گرفتار بوده و اینك آزاد شده، بىدرنگ پس از «السلام علیكم و رحمة الله» به این سو و آن سو نگاه مىكنیم و به سرعت به دنبال كارمان مىرویم! و چنانكه قرآن مىفرماید:
وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛(2)
و به راستى كه آن [نماز]گران است، مگر بر خاشعان.
البته همین نمازهاى ما هر قدر هم كمرنگ و كمخاصیت باشد، نسبت به بىنمازى بسیار بسیار ارزشمند است. همین كه انسان براى انجام وظیفه، دقایقى را در پیشگاه الهى بایستد و سر به خاك بساید، بسیار قیمت دارد. اما بحث این است كه قدر و ارزش نماز و بهرهاى كه ما مىتوانیم از آن ببریم، بسیار فراتر از اینهاست. فاصله بین این نمازهاى ما با نماز واقعى و آثار آن، چیزى شبیه فاصله صفر تا بىنهایت است!
ما با آن افق اعلا و ملكوتى نماز بسیار فاصله داریم و متأسفانه از آثار شگفتانگیز آن محروم هستیم. همانگونه كه در جلسات قبل اشاره كردیم، سرّ این محرومیت نیز، این است كه ما نماز را در همین ظواهر الفاظ و اذكار و حركات و سكناتش خلاصه كردهایم و از روح و حقیقت آن غافلیم. نمازى كه انسان در آن، به معانى الفاظى كه مىگوید و حركاتى كه انجام مىدهد توجه ندارد، مانند افسون خواندن فالگیرها و رمّالها است! آنها نیز كلمههایى عجیب و غریب را تكرار مىكنند كه نه خود و نه دیگران چیزى از آن سر درنمىآورند! از نمازى كه حاصل آن لقلقه زبان و خم و راست شدنى بیش نیست، نمىتوان انتظار داشت كه انسان را به معراج ببرد! نمازهاى بسیارى از ما، شبیه نماز است و ما فقط اداى نماز را درمىآوریم! به راستى، گاه نماز ما با
كار كسانى كه حركتهاى نمایشى اجرا مىكنند، چندان تفاوتى ندارد؛ نمایشى از نماز است، نه خود نماز!
لازم نیست حتماً نماز طولانى باشد. نماز كوتاه و مختصر، ولى با روح مىتواند معجزه بیافریند و انسان را از پستترین مراحل، به اوج شرف و عظمت برساند. باید بكوشیم و از خداى متعال نیز بخواهیم تا نمازهایمان روح پیدا كند. آنگاه است كه آثار آن را به عیان (به اندازهاى كه به روح نماز دست یافتهایم) خواهیم دید.
اگر نماز روح داشته باشد، اثر آن پرهیز از فحشا و منكر است؛ چنانكه قرآن كریم مىفرماید:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ؛(3)
به راستى كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد.
با این حال ما بسیارى از نمازخوانها را دیدهایم كه به محض خارج شدن از مسجد، به دنبال گناه مىروند و نماز تأثیرى در بازداشتن آنان از گناه و زشتكارى نداشته است. چه بسا نمازخوانهایى كه پس از نماز و مسجد، بلافاصله به نگاه حرام، صداى حرام، سخن حرام، معامله حرام و انواع حرامهاى دیگر روى مىآورند! حتى گاهى به خارج شدن از مسجد هم نمىكشد و در همان مسجد شروع به غیبت، تهمت، دروغ و مسخره كردن دیگران مىپردازند! به راستى اینها چگونه نمازهایى است؟ پس چرا این نمازها ما را از گناه باز نمىدارد؟!
امیر مؤمنان على(علیه السلام) از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل مىكنند كه آن حضرت فرمود: كسى كه پنج نوبت نماز مىخواند، مثل آن است كه نهرى جلوى خانهاش باشد
و روزى پنج بار بدنش را در آن بشوید؛ آیا چرك و كثافتى در بدنش باقى خواهد ماند؟!(4)
پس با اینكه ما پنج نوبت نماز مىخوانیم، اما هنوز هم آلوده به چرك و كثافتِ انواع گناهان هستیم! همه اینها به سبب آن است كه نمازهاى ما «نماز» نیست، بلكه شبیه نماز و اداى نماز را در آوردن است. اكنون سؤال این است كه اگر بخواهیم نمازمان نماز واقعى و برخوردار از روح باشد، چه باید بكنیم؟
سه گام براى نیل به روح و حقیقت نماز
براى نزدیك شدن به روح نماز و بهرهمندى از حقیقت آن، باید سه گام برداریم:
اولین گام این است كه در حین نماز، «توجه» به آن داشته باشیم. شاید بسیارى از اوقات اتفاق مىافتد كه انسان سوره حمد را تمام مىكند و مشغول خواندن سوره توحید مىشود؛ در حالى كه اصلا یادش نمىآید كه سوره حمد را چگونه خواند و تمام كرد. حتى گاه پیش مىآید كه وقتى «السلام علیكم و رحمة الله و بركاته» را مىگوید، تازه متوجّه مىشود كه نماز مىخوانده است! این نشاندهنده آن است كه هیچ توجه آگاهانهاى به نماز و آنچه انجام مىداده، نداشته است.(5)
بنابراین، اولین گام براى رسیدن به حقیقت و روح نماز این است كه «توجه داشته باشیم چه مىكنیم». از همان ابتدا كه براى تكبیرةالاحرام مىایستیم و قبل از آنكه «الله اكبر» بگوییم، باید توجه كنیم كه براى چه اینجا ایستادهایم و مىخواهیم چه بكنیم. حتى جلوتر از آن، از همان اولین كلمه و جملهاى كه شروع به اذان و اقامه مىكنیم، توجه داشته باشیم كه این جملات براى چیست. دست كم در این حد باشد كه گویى متنى را حفظ كرده و مىخواهیم براى كسى بخوانیم؛ در این حال مراقبیم كه حروف و كلمات را درست ادا كنیم و جملهها و عبارتها را پس و پیش نخوانیم. البته در اثر تكرار، به مرور زمان، قرائت نماز براى انسان به صورت «ملكه» درمىآید و انسان با توجهى ضعیف و نیمهآگاهانه نیز قرائت را به درستى انجام خواهد داد؛ ولى این مقدار از توجه براى قبولى نماز و تحقق آثار آن كافى نیست.
گام دوم براى خواندن نمازى كه بتوانیم از آن بهره ببریم، این است كه هر جمله و ذكرى را كه مىگوییم، به معنا و مفاد آن توجه داشته باشیم. این چیزى است كه حتماً باید بر آن اصرار بورزیم. اگر در یك نماز موفق به این كار نشدیم، در نماز بعدى حتماً بكوشیم این كار را انجام دهیم. اگر در نماز بعدى هم موفق نبودیم، در نماز پس از آن سعى كنیم و خلاصه، این امرى است كه حتماً باید به آن دست یابیم. براى این كار مىتوانیم به این صورت عمل كنیم كه قبل از اداى هر جملهاى، ابتدا معناى آن را در ذهن حاضر كنیم و سپس آن جمله را ادا كنیم؛ مثلا اگر مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم، ابتدا این مفهوم را كه
خدا از همه چیز و همه كس بزرگتر است در ذهن حاضر كنیم و سپس «الله اكبر» بگوییم. اگر به این صورت تمرین كنیم، تا حدى قدرت پیدا مىكنیم كه به معانى و مفاهیم الفاظ و عباراتى كه بر زبان مىآوریم، توجه داشته باشیم. به هر حال، این مسألهاى بسیار مهم و اساسى است و اگر كسى بدان موفق شود، گامى بلند در راستاى نیل به مقصود برداشته است.
گام سوم در این مسیر آن است كه بكوشیم حال و باور قلبى ما نیز متناسب با همان چیزى باشد كه به زبان مىآوریم. اگر در نماز مىگوییم: «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ»، باید حال ما نیز به گونهاى باشد كه واقعاً جز خدا از هیچكس دیگرى یارى نخواهیم و امید و اعتمادمان به كسى جز او نباشد. وقتى تكبیرةالاحرام «الله اكبر» مىگوییم، باید باور قلبىمان نیز این باشد كه خدا را «بزرگترین» بدانیم.
آیا به راستى در عمق دل و جان نیز گواهى مىدهیم كه خدا از هر چیزى بزرگتر است؟ آیا این گفته، در رفتار و عمل ما نیز ظهور و بروز دارد؟ بسیارى از ما اگر در وضع و حال خود دقت كنیم، خواهیم دید كه ـ نعوذ بالله ـ ما حتى به اندازه كودكى نیز براى خداى تعالى حساب باز نمىكنیم. بسیارى از كارها را حتى در حضور كودكى نیز شرم داریم كه انجام دهیم، ولى با گستاخى هرچه تمام، كارهایى به مراتب بدتر از آن را در حضور پروردگار مرتكب مىشویم؛ یعنى در التزام عملى و نمود رفتارى، خدا را نه «بزرگترین»، كه گاه حتى «كوچكتر» از همه به شمار مىآوریم!
در هر حال، اینكه حال انسان در حین نماز با آنچه بر زبان مىآورد متناسب باشد، مراتب مختلفى دارد. مرتبه یا مراتبى از آن، كم و بیش، از راه تمرین براى همه قابل دسترسى است. و مرتبههایى از آن ویژه اولیاى خدا و
كسانى است كه به درجههاى بسیار عالى معرفت و كمال دست یافتهاند. ائمه معصومان(علیهم السلام) حالتهاى بسیار عجیبى در نمازشان داشتهاند و در حین نماز، به هیچ چیز جز خدا توجه نداشتند.
داستانى از امیر مؤمنان على(علیه السلام)
این داستان در مورد حضرت امیر مؤمنان على(علیه السلام) معروف است كه تیرى به پاى آن حضرت فرو رفته بود و نمىتوانستند آن را از پاى ایشان بیرون بیاورند. آن روزها مثل امروزه داروهاى بىهوشى و بىحسكننده وجود نداشت؛ از این رو بیرون آوردن آن تیر بسیار مشكل بود. صبر كردند تا زمانى كه امیر مؤمنان(علیه السلام) به نماز ایستادند و در آن حال، تیر را از پاى ایشان بیرون كشیدند بدون آنكه آن حضرت متوجه این امر شده و دردى را احساس كند.(6)شاید تصور این امر براى ما كمى دشوار باشد. اما نهتنها براى على(علیه السلام) بلكه براى كسانى كه افتخار شاگردى مكتب حضرتش را داشتهاند، اتفاق افتاده است.
داستانى از مرحوم آیتالله خوانسارى
قضیهاى را از افراد موثّق و مورد اعتماد شنیدهام كه شاهد این مطلب است، و آن این است كه: مرحوم آیت الله العظمى حاج سید احمد خوانسارى كسالتى داشتند و مىبایستى معده ایشان را جراحى مىكردند. به طور طبیعى باید بىهوشى انجام مىگرفت تا بتوانند عمل جراحى را انجام دهند. مرحوم آیت الله خوانسارى به دلیلى امتناع داشتند كه بىهوش شوند.(7)از این رو، خواسته
بودند كه عمل جراحى را بدون بىهوشى انجام دهند! پزشكان هر اندازه اصرار كرده بودند كه حتماً باید بىهوش شوید، ایشان فرموده بودند شما بدون بىهوشى عمل را انجام دهید! به هر حال، سرانجام پزشكان بدون بىهوشى شكم ایشان را باز كرده و قسمتى از معده را بیرون آوردند و دوباره شكم را دوخته و بخیه كردند! در طول این مدت، حضرت آیتالله خوانسارى هیچ واكنشى كه كوچكترین نشانى از درد و ناراحتى باشد، از خود نشان نمىدهند! پزشكان باور نمىكردهاند كه چنین چیزى واقعاً ممكن باشد.
نقل مىكنند كه آن بزرگوار در تمام طول عمل جراحى، توجهش را به ساحت مقدس پروردگار معطوف كرده بود، به گونهاى كه كاملا از خود و دنیاى پیرامون غافل گردید! كسى كه در هنگام عمل جراحى مىتواند اینچنین توجه خود را در ساحت قدس ربوبى متمركز كند، به یقین در حال نماز هم مىتواند چنین كارى را انجام دهد. به هر جهت، این گونه كارها شدنى است و ما باید همّت كنیم و از خداى تعالى نیز بخواهیم كه چنین حالها و مقامهایى را نصیب ما نیز بفرماید.
حضرت امام(رحمه الله) و دیگر عالمان اخلاق توصیه مىفرمایند كه «سعى كنید این مطالب را وارد قلب كنید». داخل كردن الفاظ و معانى به قلب به چه معناست؟ در این تعبیر، علما مىخواهند بین «ذهن» و «قلب» تفاوت بگذارند. اصولا موضع معنا و جایگاه آن، ذهن انسان است. یك كافر هم مىتواند معناى «لا اله الا الله» را در ذهن خود تصور كند. پس چرا با این وجود كافر است؟ چون گرچه معنا را در ذهن خود وارد مىكند، اما وارد قلبش نمىشود. از این رو، مؤمن از آن جهت مؤمن است كه افزون بر آنكه این مفهوم را در ذهن تصور مىكند، قلباً نیز آن را مىپذیرد و باور مىكند. این كلام مرحوم امام و دیگر عالمان اخلاق برگرفته از قرآن كریم است كه مىفرماید:
قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الاِْیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛(8)
برخى از بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، ولى بگویید: اسلام آوردیم، و هنوز ایمان در قلبهاى شما وارد نشده است.
عدهاى از اعراب آمدند و به یگانگى خداوند و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شهادت دادند: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله. آنان مىپنداشتند كه ایمان همین است. از این رو مىگفتند ما به خدا و رسولش ایمان آوردیم. آیه نازل شد كه اینان گرچه شهادتین را گفته و به وظایف خویش عمل مىكنند، اما هنوز ایمان داخل قلبشان نشده است. چون اگر چیزى وارد قلب شده باشد، آثار خود را در عملِ انسان نشان خواهد داد. از این رو، باید بكوشیم به مرورْ حقایقِ مطالبى را كه در نماز مىگوییم یا به صورت عملى در ظاهر نشان مىدهیم، به قلب نیز وارد كنیم. اگر «اللهاكبر» مىگوییم، حقیقتاً به این مطلب برسیم كه خداوند از هر كس و هر چیز بزرگتر است. اگر «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ» مىگوییم، آن را به دل نیز باور كنیم و امید و اعتقادى جز به كمك و عنایت الهى نداشته باشیم. اگر به ظاهر در مقابل خدا خاكسارى نشان مىدهیم و به سجده مىافتیم، به قلب و باطن نیز منیتها و انانیتهاى خود را به دور بریزیم و واقعاً بنده و تسلیم محض خداى متعال باشیم.
افسانه یا واقعیت
متأسفانه ما چنان از این مطالب فاصله داریم، كه گاه حتى فكر مىكنیم این حرفها افسانه و رؤیایى بیش نیست! مىپنداریم اینها شعرهایى است كه
برخى افراد هنگامى كه طبعشان گل كرده، گفتهاند! اما این مطالب، واقعیتهایى است كه به بسیارى از آنها در خود قرآن و روایات و معارف اهل بیت(علیهم السلام) تصریح شده است. براى خود من، اولین بار كه به معناى این آیه دقت كردم، بسیار عجیب آمد و متوجه شدم ما تا چه حد از قرآن و معارف آن دور هستیم. قرآن كریم در وصف مؤمنان مىفرماید:
إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ سُجَّداً * وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛(9)
چون قرآن بر آنان خوانده شود، سجدهكنان به روىْ درمىافتند و مىگویند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجامشدنى است» و بر روى زمین مىافتند و استماع قرآن بر خشوع آنان مىافزاید.
هنگامى كه قرآن بر مؤمنان حقیقى و آنانى كه ایمان در قلبشان راه یافته، تلاوت مىشود، با صورت بر روى زمین مىافتند و مىگریند. كسى به آنان یاد نداده كه این كار را بكنند، بلكه این واكنش طبیعى آنها به تأثیر قرآن است! و هرچه بیشتر قرآن براى آنان خوانده شود، بر خشوعشان افزوده مىگردد. بنده در تمام عمر شصت و چند سالهام، حتى یك نفر را ندیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن چنین حالتى برایش ایجاد شود. البته كسانى را دیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن اشك از چشمانشان جارى شده، ولى اینكه بر روى زمین بیفتند و صورت بر خاك بگذارند و بگریند، من تا به حال مشاهده نكردهام.
در آیهاى دیگر كه شبیه همین آیه است مىفرماید:
إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا؛(10)
و هرگاه آیات خداى رحمان بر ایشان خوانده مىشد، سجدهكنان و گریان بر خاك مىافتادند.
آیا این قرآن براى چه كسانى نازل شده است؟ آیا ذكر این اوصاف براى مؤمنان به چه منظورى است؟ آیا فقط خواستهاند ما بدانیم مؤمنانى بودهاند كه چنین ویژگىهایى داشتهاند؟ آیا این اوصاف نباید در ما تحقّق داشته باشد؟ آیا ما نباید در میان انبوه مؤمنانى كه اطراف خود مىبینیم، دست كم یك نفر را مشاهده كنیم كه چنین حالتى داشته باشد؟! این امر شاهدى است بر اینكه ما تا چه حد با ایدهآلهاى قرآن و سنّت فاصله داریم. در سابق افراد متعددى بودهاند كه چنین حالى داشتهاند، ولى در این زمانها كه زرق و برق دنیا بیشتر شده و مسابقه در هجوم به سوى مادیات تشدید گردیده است، این حالات كمتر دیده مىشود. امروزه حتى كار به جایى رسیده كه اگر كسى در حال نماز گریه كند یا با شنیدن آیات قرآن اشك بریزد، آن را بدعت در دین تلقى كرده و كارى بىوجه و بىمعنا مىدانند! آیا چیزى كه صریحاً در خود قرآن آمده، بدعت در دین است؟! اگر صریح آیه قرآن دین نیست، پس دین چیست؟! اگر از راه قرآن نتوان دین و اوصاف دینداران و مؤمنان را شناخت، پس از چه راهى مىتوان به این مهم دست یافت؟! قرآن كریم براى آنكه عظمت معانى و مفاهیم قرآن را به ما بفهماند، مىفرماید:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللهِ؛(11)
اگر این قرآن را بر كوهى فرو مىفرستادیم، به یقین آن كوه را از بیم خدا فرو شكسته و از هم پاشیده مى دیدى!
یعنى دلى كه قرآن بر آن اثر نمىكند و در اثر شنیدن قرآن به تپش نمىافتد، از سنگ سختتر است! اگر قرآن بر كوهى نازل شده بود، از هم مىشكافت، ولى دلهاى برخى (و بلكه بسیارى) از انسانها به قدرى سخت است كه آیات قرآن هیچ تغییر و تحولى در آن ایجاد نمىكند و سر سوزنى بر آن تأثیر ندارد! به راستى ما را چه مىشود كه در مقابل آیات الهى اینگونه سرد و بىروح بر جاى مىمانیم؟ آیا وقت آن نرسیده كه در وضع دل و روح خود تجدید نظر كنیم و كمى هم با خدا و آیات الهى انس یابیم؟
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛(12)
آیا براى كسانى كه ایمان آورده اند هنگام آن نرسیده كه دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده نرم و فرو شكسته گردد و مانند كسانى نباشند كه از پیش به آنها كتاب داده شد و عمر و انتظار بر آنان به درازا كشید، و دل هایشان سخت گردید؟
آیا وقت آن نشده كه مؤمنان حالت خشوع پیدا كنند و مانند كسانى نباشند كه به مرور زمان آنچنان سنگدل شدهاند كه حتى قطرهاى اشك در چشمانشان ظاهر نمىشود؟ آیا هنگام خارج شدن از این حالت جمود و یخزدگىِ قلبها فرا نرسیده است؟ چه بسیار كسانى كه در اثر استماع آیات قرآن، یخهاى قلب و روحشان آب شده و به دامان خدا بازگشتهاند. چرا ما یكى از آنان نباشیم؟
داستان فضیل بن عیاضِ راهزن، معروف است. او شبى هنگام دزدى و بالا رفتن از دیوار خانه مردم، شنید كه صاحبخانه همین آیه (اَلَمْ یَأْنِ...) را تلاوت میکننداین آیه به یكباره فضیل را تكان داد و انقلابى در او پدید آورد. همانجا توبه كرد و گفت: «چرا، وقتش رسیده است»! او با همین یك آیه آنچنان عوض شد كه از شمار اولیاى الهى گردید. به راستى آیا وقت آن نرسیده كه مفاهیم و معانى الفاظ و ذكرهاى نماز از زبان و ذهن ما عبور كرده و به قلبمان وارد شود؟! آیا وقت آن نرسیده كه در نمازْ حضور قلبى بیشتر داشته باشیم و تا این حد آن را سرسرى نگیریم؟! امیدواریم توفیقات خداوند در این راه شامل حالمان گردد.
1. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روایت 2، ص 303.
2. بقره (2)، 45.
3. عنكبوت (29)، 45.
4. بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 41، ص 220. متن روایت چنین است: انما منزلة الصلوات الخمس لأمتی كنهر جار على باب احدكم فما ظن احدكم لو كان فی جسده درن ثم اغتسل فی ذلك النهر خمس مرات فی الیوم أكان یبقى فی جسده درن فكذلك و الله الصلوات الخمس لأمتی. شبیه این روایت از امام باقر(علیه السلام) در بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 66 نیز نقل شده است.
5. البته در انجام فعل اختیارى و ارادى، حتماً نوعى توجه وجود دارد و محال است بدون مطلق توجه، فعل اختیارى از او صادر شود، اما براى حصول این شرط، وجود مرتبهاى ضعیف از توجه نیز كافى است. در مورد نماز هم منظور این است كه گاه توجه آنچنان ضعیف است كه اگر انسان، مثلا در ركعت سوم بازگردد و بخواهد به یاد بیاورد كه تشهد ركعت دوم را چگونه خوانده، به خاطر نمىآورد! این همان نمازى است كه روح ندارد و براى انسان تعالى ایجاد نمىكند.
6. ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217.
7. گویا ایشان بىهوشى را مانند مردن موجب ابطال فتوا مىدانستند و چون مقلّدانى داشتند، نمىخواستند آنها دچار این مشكل گردند. (غیاثى كرمانى)
8. حجرات (49)، 14.
9. اسراء (17)، 107ـ109.
10. مریم (19)، 58.
11. حشر (59)، 21.
12. حدید (57)، 16.
منبع: برگرفته از کتاب عروج تا بی نهایت آیت الله ممصباح یزدی