■ امام خمینی (ره)؛ دعوت به تحصيل حضور قلب و دواى هرزه گردى خيال
اكنون كه فضيلت و خواصّ حضور قلب را عقلًا و نقلًا دانستى و ضررهاى ترك آن را فهميدى، علم تنها كفايت نكند بلكه حجّت را تمامتر نمايد؛ دامن همّت به كمر زن و آنچه را دانستى در صدد تحصيل آن باش و علم خود را عملى كن تا استفاده از آن برى و برخوردار از آن شوى. قدرى تفكّر كن كه به حسب رواياتْ اهل بيت عصمت عليهم السلام، كه معادن وحى و تمام فرمايشاتشان و علومشان از وحى الهى و كشف محمّدى صلى اللَّه عليه و آله و سلم است، قبولى نماز شرط قبولى ساير اعمال است؛ و اگر نماز قبول نشود، به اعمال ديگر اصلًا نظر نكنند(1). و قبولى نماز به اقبال قلب است كه اگر اقبال قلب در نماز نباشد، از درجه اعتبار ساقط و لايق محضر حضرت حق نيست و مورد قبول نمىشود، چنانچه در احاديث سابقه معلوم شد. پس، كليد گنجينه اعمال و باب الأبواب همه سعادات حضور قلب است كه با آن فتح باب سعادت بر انسان مىشود و بدون آن جميع عبادات از درجه اعتبار ساقط مىشود.
الحال قدرى با نظر اعتبار انديشه كن و اهمّيّت مقام و بزرگى موقف را با ديده بصيرت بنگر و با جدّيّت تمام قيام به امر كن. كليد درِ سعادت و درهاى بهشت و كليد درِ شقاوت و درهاى جهنّم در اين دنيا در جيب خود تو است مىتوانى درهاى بهشت و سعادت را به روى خود مفتوح كنى و مىتوانى بخلاف آن باشى. زمام امر در دست تو است، خداى تبارك و تعالى حجّت را تمام و راههاى سعادت و شقاوت را نموده و توفيقات ظاهرى و باطنى را عطا فرموده؛ آنچه از جانب او و اولياى او است تمام است، اكنون نوبت اقدام ما است؛ آنها راهنمايند و ما راهرو. آنها عمل خود را انجام دادند به وجه احسن و عذرى باقى نگذاشتند و لمحهاى كوتاهى نكردند، تو نيز از خواب غفلت برخيز و راه سعادت خود را طى كن و از عمر و توانايى خود استفاده نما كه اگر وقت بگذرد و اين نقد عمر و جوانى و گنج قوّت و توانائى از دستت برود جبران ندارد. اگر جوانى، مگذار به پيرى رسى كه در پيرى مصيبتهايى دارى كه پيرها مىدانند و تو غافلى. اصلاح در حال پيرى و ضعف از امور بسيار مشكل است. و اگر پيرى، مگذار بقيه عمر از دستت برود كه باز هر چه باشد تا در اين عالم هستى راهى به سعادت دارى و درى از سعادت به رويت باز است؛ خدا نكند كه اين در بسته شود و اين راه منسدّ گردد كه آن وقت اختيار از دستت برود و جز حسرت و ندامت و افسوس از گذشتن امر نصيبى ندارى.
پس اى عزيز، اگر ايمان به آنچه ذكر شد كه گفته انبياء عليهم السلام است آوردى و خود را براى تحصيل سعادت و سفر آخرت مهيّا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را كه كليد گنج سعادت است تحصيل كنى، راه تحصيل آن آن است كه اوّلًا رفع موانع حضور قلب را نمايى و خارهاى طريق را از سر راه سلوك ريشه كن كنى و پس از آن اقدام به خود آن كنى. امّا مانع حضور قلب در عبادات، تشتّت خاطر و كثرت واردات قلبيّه است. و اين گاهى از امور خارجه و طرق حواسّ ظاهره حاصل مىشود؛ مثل آنكه گوش انسان در حال عبادت چيزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخيّلات و تفكّرات باطنيّه گردد و واهمه و متصرّفه در آن تصرّف نموده از شاخهاى به شاخهاى پرواز كند؛ يا چشم انسان چيزى ببيند و منشأ تشتّت خاطر و تصرّف متصرّفه گردد؛ يا ساير حواسّ انسان چيزى ادراك كند و از آن انتقالات خياليّه حاصل شود.
و طريق علاج اين امور را گرچه فرمودند رفع اين اسباب است، مثل آن كه در بيت تاريكى يا محلّ خلوتى بايستد و چشم خود را در وقت نماز ببندد و در مواضعى كه جلب نظر مىكند نماز نخواند؛ چنانچه مرحوم شهيد سعيد رضوان اللَّه عليه از بعض متعبّدين نقل فرمايد كه در خانه كوچك تاريكى كه وسعت آن به قدر آن باشد كه ممكن باشد در آن نماز خواندن عبادت مىكردند.(2) ولى معلوم است اين، رفع مانع نكند و قلع مادّه ننمايد. زيرا كه عمده تصرّف خيال است كه با منشأ جزئى كار خود را انجام مىدهد؛ بلكه گاه شود كه در خانه تاريك و كوچك و تنها تصرّف واهمه و خيال بيشتر شود و به مبادى ديگر براى دعابه و بازى خود دستآويز شود. پس، قلع مادّه كلّى به اصلاح خيال و وهم است و ما پس از اين اشاره به آن مىكنيم. بلى، گاهى اين طور از علاج هم در بعضى از نفوس بىتأثير و خالى از اعانت نيست، ولى ما دنبال علاج قطعى و قلعِ سبب حقيقى مىگرديم و آن بدين حاصل نشود.
و گاهى تشتّت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طريق كلّى دو منشأ بزرگ دارد كه عمده امور به آن دو منشأ برگردد:
يكى هرزه گردى و فرّار بودن خود طاير خيال است؛ زيرا كه خيال قوّهاى است بسيار فرّار كه دائماً از شاخهاى به شاخهاى آويزد و از كنگرهاى به كنگرهاى پرواز كند؛ و اين مربوط به حبّ دنيا و توجّه به امور دنيّه و مال و منال دنيوى نيست، بلكه فرّار بودن خيال خود مصيبتى است كه تارك دنيا نيز به آن مبتلا است. و تحصيل سكونت خاطر و طمأنينه نفس و وقوف خيال از امور مهمّهايست كه به اصلاح آن علاج قطعى حاصل شود، و پس از اين به آن اشاره مىكنيم.
منشأ ديگر، حبّ دنيا و تعلّق خاطر به حيثيّات دنيوى است كه رأس خطيئات و امّ الأمراض باطنه است كه خار طريق اهل سلوك و سرچشمه مصيبات است؛ و تا دل متعلّق به آن و منغمر در حبّ آن است، راه اصلاح قلوب منسدّ و درِ جمله سعادات به روى انسان بسته است. و ما در ضمن دو فصل اشاره به رفع اين دو منشأ بزرگ و دو مانع قوى مىنماييم ان شاء اللَّه.
دواى هرزه گردى خيال
در بيان دواء نافع براى علاج هرزه گردى و فرّار بودن خيال كه از آن تحصيل حضور قلب نيز شود.
بدان كه هر يك از قواى ظاهره و باطنه نفس قابل تربيت و تعليم است با ارتياض مخصوص. مثلًا، چشم انسان قادر نيست كه به يك نقطه معيّنه يا در نور شديد، مثل نور عين شمس، مدّتى طولانى نگاه كند بدون بهم خوردن پلكهاى آن؛ ولى اگر انسان چشم را تربيت كند، چنانچه بعضى از اصحاب رياضات باطله براى مقاصدى عمل مىكنند، ممكن است چند ساعت متمادى در قرص آفتاب نظر را بدوزد بدون آن كه چشم بهم خورد يا خستگى پيدا كند و همين طور به نقطه معيّنى نظر را بدوزد چندين ساعت بدون حركت؛ و همين طور ساير قوا حتّى حبس نَفَس كه- على المحكىّ- در اصحاب رياضات باطله كسانى هستند كه حبس نَفَس خود كنند مدّتهاى زائد بر متعارف نوع.
و از قوايى كه قابل تربيت است قوّه خيال و قوّه واهمه است كه قبل از تربيتْ اين قوى چون طايرى سخت فرّار و بىاندازه متحرّك از شاخهاى به شاخهاى و از چيزى به چيزى هستند، به طورى كه انسان اگر يك دقيقه حساب آنها را نگه دارد مىبيند كه چندين انتقال متسلسل با تناسبات بسيار ضعيف ناهنجار پيدا نموده؛ حتّى بسيارى گمان مىكنند كه حفظ طاير خيال و رام نمودن آن از حيّز امكان خارج و ملحق به محالات عاديّه است؛ ولى اين طور نيست و با رياضت و تربيت و صرف وقت آن را مىتوان رام نمود و طاير خيال را مىتوان به دست آورد، به طورى كه در تحت اختيار و اراده حركت كند كه هر وقت بخواهد آن را در مقصدى يا مطلبى حبس كند كه چند ساعت در همان مقصد حبس شود.
و طريق عمده رام نمودن آن عمل نمودن به خلاف است. و آن چنان است كه انسان در وقت نماز خود را مهيّا كند كه حفظ خيال در نماز كند و آن را حبس در عمل نمايد و به مجرّد اين كه بخواهد از چنگ انسان فرار كند آن را استرجاع نمايد؛ و در هر يك از حركات و سكنات و اذكار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتيش نمايد و نگذارد سرخود باشد. و اين در اوّل امر كارى صعب به نظر مىآيد، ولى پس از مدّتى عمل و دقّت و علاج حتماً رام مىشود و ارتياض پيدا مىكند. شما متوقع نباشيد كه در اول امر بتوانيد در تمام نماز حفظ طاير خيال كنيد، البته اين امرى است نشدنى و محال و شايد آنها كه مدّعى استحاله شدند اين توقّع را داشتند؛ ولى اين امر بايد با كمال تدريج و تأنّى و صبر و توانى انجام بگيرد. ممكن است در ابتداى امر در عشر نماز يا كمتر آن حبس خيال شده حضور قلب حاصل شود؛ و كم كم انسان اگر در فكر باشد و خود را محتاج به آن ببيند، نتيجه بيشتر حاصل كند و اندك اندك غلبه بر شيطانِ وهم و طاير خيال پيدا كند كه در بيشتر نماز زمام اختيار آنها را در دست گيرد. و هيچ گاه نبايد انسان مأيوس شود، كه يأس سرچشمه همه سستيها و ناتوانىها است و برق اميد انسان را به كمال سعادت خويش مىرساند.
ولى عمده در اين باب حسّ احتياج است كه آن در ما كمتر است؛ قلب ما باور نكرده كه سرمايه سعادت عالم آخرت و وسيله زندگانى روزگارهاى غير متناهى نماز است. ما نماز را سربار زندگانى خود مىشماريم و تحميل و تكليف مىدانيم. حبّ به شىء از ادراك نتايج آن پيدا مىشود؛ ما كه حبّ به دنيا داريم براى آنست كه نتيجه آن را دريافتيم و قلب به آن ايمان دارد و لهذا در كسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتّعاظ نمىباشيم. آنهايى كه گمان كردند نبىّ ختمى و رسول هاشمى صلّى اللَّه عليه و آله دعوتش داراى دو جنبه است: دنيائى و آخرتى، و اين را مايه سرافرازى صاحب شريعت و كمال نبوّت فرض كردهاند، از ديانت بىخبر و از دعوت و مقصد نبوّت عارى و برى هستند. دعوت به دنيا از مقصد انبياء عظام بكلّى خارج، و حسّ شهوت و غضب و شيطان باطن و ظاهر براى دعوت به دنيا كفايت مىكنند، محتاج به بعث رسل نيست- اداره شهوت و غضب قرآن و نبىّ لازم ندارد. بلكه انبياء مردم را از دنيا بازدارند و تقييد اطلاق شهوت و غضب كنند و تحديد موارد منافع نمايند، غافل گمان كند دعوت به دنيا كنند. آنها مىفرمايند مال را از هر راه تحصيل نكن و شهوت را با هر طريق فرو ننشان- نكاح بايد باشد، تجارت و صناعت و زراعت بايد باشد- با آن كه در كانون شهوت و غضب اطلاق است. پس، آنها جلوگير اطلاق هستند نه داعى به دنيا. روح دعوت به تجارتْ تقييد و بازدارى از به دست آوردن باطل است؛ و روح دعوت به نكاح تحديد طبيعت و جلوگيرى از فجور و اطلاق قوّه شهوت است. بلى، آنها مخالف مطلق نيستند چه كه آن مخالف نظام اتمّ است.
بالجمله، ما چون حسّ احتياج به دنيا نموديم و آن را سرمايه حيات و سرچشمه لذات دريافتيم، در توجّه به آن حاضر و در تحصيل آن مىكوشيم. اگر ايمان به حيات آخرت پيدا كنيم و حسّ احتياج به زندگانى آنجا نماييم و عبادات و خصوصاً نماز را سرمايه تعيّش آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانيم، البته در تحصيل آن كوشش مىنماييم، و در اين سعى و كوشش زحمت و رنج و تكلّف در خود نمىيابيم، بلكه با كمال اشتياق و شوق دنبال تحصيل آن مىرويم و شرايط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصيل مىكنيم.
اكنون اين سردى و سستى كه در ما است از سردى فروغ ايمان و سستى بنياد آن است، و الّا اگر اين همه اخبار انبياء و اولياء عليهم السلام و برهان حكما و بزرگان عليهم الرضوان در ما ايجاد احتمال كرده بود، بايد بهتر از اين قيام به امر و كوشش در تحصيل كنيم. ولى جاى هزار گونه افسوس است كه شيطان سلطنت بر باطن ما پيدا كرده و مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرّف نموده نمىگذارد فرموده حق و فرستادههاى او و گفتههاى علما و مواعظ كتابهاى الهى به گوش ما برسد. اكنون گوش ما گوش حيوانى دنيوى است و موعظههاى حقّ از حدّ ظاهر و از گوش حيوانى ما به باطن نمىرسد- و ذلِكَ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد(3).
از وظايف بزرگ سالك الى اللَّه و مجاهد فى سبيل اللَّه آن است كه در خلال مجاهده و سلوك از اعتماد به نفس بكلّى دست كشد و جبلّتاً متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبدأ المبادى گردد، و از آن وجود مقدس عصمت و حفظ طلب كند و به دستگيرىِ آن ذات اقدس اعتماد كند و در خلوات تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با كمال جدّيّت در طلب بخواهد كه جز ذات مقدّس او پناهى نيست. و الحمد للَّه.
حبّ دنيا باعث تشتّت خيال است
در اشاره به آن كه حبّ دنيا منشأ تشتت خيال و مانع از حضور قلب است و در بيان علاج آن به قد ميسور.
بايد دانست كه به حسب فطرت و جبلّتْ قلب به هر چه علاقه و محبت پيدا كرد، قبله توجّه آن همان محبوب است. و اگر اشتغال به امرى مانع از تفكّر در حال محبوب و جمال مطلوب شود به مجرّد آنكه آن اشتغال كم شود و آن مانع از ميان برخيزد، فوراً قلب به سوى محبوب خود پرواز نموده متعلّق به دامن آن شود. اهل معارف و صاحبان جذبه الهيّه اگر داراى قوّت قلب باشند و متمكّن در جذبه و حبّ باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و در هر موجودى كمال مطلوب را مشاهده نموده و ما رَايْتُ شَيْئاً الّا [و ]رَايْتُ اللَّه فيهِ وَ مَعَه گويند. و اگر سرور آنها فرمايد: لَيُغانُ عَلى قَلْبى وَ انّى لَاسْتَغْفِرُ اللَّه فى كُلِّ يَوْمٍ سَبْعينَ مَرَّة(4) براى آنست كه جمال محبوب را در مرآت، خصوصاً مرائى كدره چون مرآت بوجهلى، ديدنْ خود كدورت براى كمّل است. و اگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به كثرات مانع از حضور شود، به مجرّد آن كه آن اشتغال كم شود طائر قلوب آنها به آشيانه قدس خود پرواز كند و دستآويز جمال جميل گردد. و طالبان غير حق، كه در نظر اهل معرفت همه طالب دنيا هستند، نيز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجّه و متعلّقند. آنها نيز اگر در حبّ مطلوب خود مفرطند و حبّ دنيا مجامع قلوب آنها را گرفته، هيچگاه از توجّه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چيز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حبّ آنها كمتر باشد، در وقت فراغت قلب آنها به محبوب خود رجوع كند. آنان كه حبّ مال و رياست و شرف در دل آنها است، در خواب نيز مطلوب خود را مىبينند و در بيدارى به فكر محبوب خود بسر مىبرند؛ و مادامى كه در اشتغال به دنيا بسر مىبرند با محبوب خود همآغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتى مىيابد و فوراً متعلّق به محبوب خود مىشود، گويى تكبيرة الاحرام كليد درِ دكّان يا رافع حجاب بين او و محبوب او است؛ يك وقت به خود مىآيد كه سلام نماز را گفته در صورتى كه هيچ توجّه به آن نداشته و همهاش را با فكر دنيا هم آغوش بوده. اينست كه چهل- پنجاه سال نماز ما را در دل اثرى جز ظلمت و كدورت نيست؛ و آنچه بايد معراج قرب حضرت حق و مايه انس به آن مقام مقدّس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به مقام انس فرسنگها دور كرده. اگر نماز ما بويى از عبوديّت داشت، ثمرهاش خاكسارى و تواضع و فروتنى بود، نه عجب و خودفروشى و كبر و افتخار كه هر يك براى هلاكت و شقاوت انسان سببى مستقلّ و موجبى منفرد است.
بالجمله، دل ما چون با حبّ دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمير آن ندارد، ناچار اين حبّ مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج اين مرض مهلك و فساد خانمانسوز با علم و عمل نافع است.
اما علم نافع براى اين مرض، تفكّر در ثمرات و نتايج آن و مقايسه كردن بين آنها و مضارّ و مهالك حاصله از آن است. نويسنده در شرح اربعين شرحى در اين باب نگاشته و به قدر ميسور در بيان آن به تفصيل پرداختهام. در اين مقام نيز به شرح بعض احاديث اهل بيت عصمت اكتفا مىكنم: فى الكافي عن ابى عبد اللَّه عليه السلام، قال: رَأْسُ كُلِّ خَطيئَةٍ حُبُّ الدُّنْيا(5). و روايات كثيره ديگر نيز به اين مضمون با اختلاف تعبير وارد است(6).
و بس است براى انسان بيدار همين حديث شريف؛ و كفايت مىكند براى اين خطيئه بزرگ مهلك همين كه سرچشمه تمام خطاها و ريشه و پايه جميع مفاسد است. با قدرى تأمّل معلوم شود كه تقريباً تمام مفاسد اخلاقى و اعمالى از ثمرات اين شجره خبيثه است. هيچ دين و مذهب باطلى تأسيس در عالم نشده و هيچ فسادى در دنيا رخ نداده مگر به واسطه اين موبقه عظيمه- قتل و غارت و ظلم و تعدّى نتايج اين خطيئه است، فجور و فحشاء و دزدى و ساير فجايع زاييده اين جرثومه فساد است. انسانِ داراى اين حبّ از جميع فضائل معنويّه بركنار است: شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت كه مبدأ تمام فضائل نفسانيّه است، با حبّ دنيا جمع نمىشود. معارف الهيّه، توحيد در اسماء و صفات و افعال و ذات، و حقجويى و حقبينى با حبّ دنيا متضادّند؛ طمأنينه نفس و سكونت خاطر و استراحت قلب، كه روح سعادت دو دنيا است، با حبّ دنيا مجتمع نشود. غناى قلب و بزرگوارى و عزّت نفس و حرّيّت و آزاد مردى از لوازم بىاعتنايى به دنيا است؛ چنانچه فقر و ذلّت و طمع و حرص و رقّيّت و چاپلوسى از لوازم حبّ دنيا است. عطوفت، رحمت، مواصلت، مودّت، محبّت، با حبّ دنيا متخالفند. بغض و كينه و جور و قطع رحم و نفاق و ديگر اخلاق فاسده از وليدههاى اين امّ الأمراض است.
و فى مصباح الشّريعة قالَ الصّادِقُ عليه السلام: الدُنْيا بِمَنْزِلَةِ صورَةٍ: رأْسُها الْكِبْرُ، وَ عَيْنُها الْحِرصُ، وَ اذُنُهَا الطَّمَعُ، وَ لِسانُهَا الرِّياءُ، وَ يَدُها الشّهْوَةُ، و رِجْلُهَا الْعُجْبُ، وَ قَلْبُهَا الغَفْلَةُ، وَ كَوْنُها الفَناءُ، و حاصِلُهَا الزَّوالُ. فَمَنْ احَبَّها، اوْرَثَتْهُ الْكِبْرَ؛ وَ مَنْ اسْتَحْسَنَها، اوْرَثَتْهُ الْحِرْصَ؛ وَ مَنْ طَلَبَها، اوْرَدَتْهُ الَى الطَّمَعِ؛ وَ مَنْ مَدَحَها، الْبَسَتْهُ الرِّياء؛ وَ مَنْ ارادَها، مَكَّنَتْهُ مِن الْعُجْبِ؛ وَ مَنْ اطْمَانَّ [خ ل ركن ]الَيْها، اوْلَتْهُ الَغْفَلَةَ؛ وَ مَنْ اعْجَبَهُ مَتاعُها، افْنَتْهُ؛ وَ مَنْ جَمَعَها وَ بَخِلَ بِها، رَدَّتْهُ الى مُسْتَقَرِّها وَ هِىَ النّار(7).
و ديلمى در ارشاد القلوب از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت كند كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: در شب معراج خداى تعالى فرمود: اى احمد، اگر بندهاى نماز اهل آسمان و زمين را بخواند و روزه اهل آسمان و زمين را بگيرد و چون ملائكه طعام نخورد و جامه عابدان را بپوشد پس از آن در قلب او ببينم ذرّهاى از حبّ دنيا يا سمعه آن يا رياست آن يا اشتهار آن يا زينت آن، با من مجاورت نمىكند در منزلم و از قلب او محبّت خود را بيرون مىكنم و قلب او را تاريك مىكنم تا مرا فراموش كند و نمىچشانم به او شيرينى محبّت خود را.(8) پر واضح است كه محبّت دنيا با محبّت خداى تعالى جمع نشود. و احاديث در اين باب بيشتر از آن است كه در اين اوراق بگنجد.
و چون معلوم شد كه حبّ دنيا مبدأ و منشأ تمام مفاسد است، بر انسان عاقل علاقمند به سعادت خود لازم است اين درخت را از دل ريشه كن كند. و طريق علاج عملى آن است كه معامله به ضدّ كند: پس اگر به مال و منال علاقه دارد، با بسط يد و صدقات واجبه و مستحبّه ريشه آن را از دل بكند. و يكى از نكات صدقات همين كم شدن علاقه به دنيا است، و لهذا مستحبّ است كه انسان چيزى را كه دوست مىدارد و مورد علاقهاش هست صدقه دهد، چنانچه در كتاب كريم الهى مىفرمايد: لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّون(9). و اگر علاقه به فخر و تقدّم و رياست و استطالت دارد، اعمال ضدّ آن را بكند و دماغ نفس امّاره را به خاك بمالد تا اصلاح شود.
و بايد انسان بداند كه دنيا طورى است كه هر چه آن را بيشتر تعقيب كند و در صدد تحصيل آن بيشتر باشد، علاقهاش به آن بيشتر شود و تأسّفش از فقدان آن روز افزون گردد، گوئى انسان طالب چيزى است كه به دست او نيست. گمان مىكند طالب فلان حدّ از دنيا است، تا آن را ندارد از آن تعقيب مىكند و در راه آن تحمّل مشاقّ مىكند و خود را به مهالك مىاندازد؛ همين كه آن حدّ از دنيا را به دست آورد، براى او يك امر عادى مىشود و عشق و علاقهاش مربوط مىشود به چيز ديگرى كه بالاتر از آن است و خود را براى آن به زحمت و مشقّت مىاندازد و هيچ گاه عشقش فرو ننشيند، بلكه هر دم روزافزون شود و زحمت و تعبش بيشتر گردد. و اين فطرت و جبلّت را هر گز وقوفى نيست. و اهل معرفت با اين فطرت اثبات بسيارى از معارف كنند كه بيان آن از حوصله اين اوراق خارج است و اشاره به بعض اين مطالب در احاديث شريفه شده؛ چنانچه در كافى شريف از حضرت باقر العلوم (ع) روايت نموده كه مثَل حريص به دنيا مثَل كرم ابريشم است كه هر چه به دور خود آن را بيشتر مىپيچد از خلاص شدن دورتر شود تا آن كه از اندوه بميرد(10).
و از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه مثَل دنيا مثَل آب دريا است كه هر چه انسان تشنه از آن بخورد تشنه تر گردد تا او را بكشد(11).
تتميم در اعراض دادن نفس است از دنيا
پس، اى طالب حق و سالك الى اللَّه، چون طائر خيال را رام نمودى و شيطان واهمه را به زنجير كشيدى و خلع نعلين حبّ زن و فرزند و ديگر شئون دنيوى را نمودى و با جذوه نار عشق فطرت اللّهى مأنوس شدى و انّى آنَسْتُ ناراً(12) گفتى و خود را خالى از موانع سير ديدى و اسباب سفر را آماده كردى، از جاى برخيز و از اين بيت مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسلههاى زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست (13)
پس، عزم خود را قوى كن و اراده خويش را محكم نما كه اوّل شرط سلوك عزم است و بدون آن راهى را نتوان پيمود و به كمالى نتوان رسيد. و شيخ بزرگوار، شاهآبادى(14)، روحى فداه آن را مغز انسانيّت تعبير مىكردند.
بلكه توان گفت كه يكى از نكات بزرگ تقوى و پرهيز از مشتهيات نفسانيّه و ترك هواهاى نفسانيّه و رياضات شرعيّه و عبادات و مناسك الهيّه، تقويت عزم و انقهار قواى ملكيّه در تحت ملكوت نفس است، چنانچه پيش از اين ذكر شد. و ما اكنون اين مقاله را با تحميد و تسبيح ذات مقدّس كبريا جلّ و علا و نعت و ثناى سيّد مصطفى و نبىّ مجتبى و آل اطهارش عليهم سلام اللَّه ختم مىكنيم و از روحانيّت آن ذوات مقدّسه استمداد مىكنيم براى اين سفر روحانى و معراج ايمانى.
1- اگر (نماز) پذيرفته شد ساير اعمال پذيرفته مىشود؛ و اگر ردشد كارهاى ديگر (نيز) رد مىشود. فلاح السائل، ص 127، به نقل از من لايحضر الفقيه. در منبع اخير روايت چنين است: اول ما يحاسب به العبد عن الصلوه؛ فاذا قبلت منه سائر عمله، و اذاردت عليه سائر علمه. ج 1، فضل الصلوه، باب 30، حديث 5.
2- النتبيهات العليه على وظائف على و ظائف الصلوه القلبيه، ص 110 مطبوع در مجموعه افادات شهيد ثانى، چاپ سنگى 1313، خط محمد حسن جرقادقانى.
3- براى كسى كه دلى (آگاه) داشته باشد يا با توجه كامل گوش (به كلام حق) بسپارد. (ق / 37).
4- گاهى بر دلم غبارى مىنشيند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مىطلبم. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه ابواب الذكر باب 22، حديث 1.
5- منشاء هر خطايى دوستى دنياست. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب حب الدنيا و الحرص عليها حديث 1.
6- از جمله به روايات 1 تا 17 باب مذكر در منبع پيشين مراجعه شود.
7- دنيا بسان اندامى است كه سر آن كبر، چشم آن آز، گوش آن ولع، زابان آن ريا و خودنمايى، دست آن شهوت، پاى آن عجب، قلب آن غفلت و بيخبرى، بودش نيستى و ثمرهاش زوال است. پس هر كس آن را دوست گيرد، كير و خودبينى به او دهد؛ و به هر كه نيكويش پندارد حرص و ولع ارزانى كند؛ و كسى را كه طالب او گردد، به آز و طمع در اندازد؛ و بر كسى كه او را بستايد جامعه ريا پوشاند؛ و كسى را كه اراده آن كند گرفتار عجب و خودبينى كند؛ و كسى راكه به او اعتماد كند غافل سازد؛ و كسى را كه متاعهاى او پسند وى افتد نابود سازد؛ و كسى را متاعهاى دنيوى جمع كند و بخل بورزد به جايگاه و قرارگاهش، آتش، روانه كند. مصباح الشريعه، باب 32 (فى صفه الدنيا).
8- ارشاد القلوب، ج 1، ص 206.
9 - به نيكويى (و احسان خدا) نمىرسيد تا آنكه از آنچه دوست مىداريد انفاق كنيد. (آل عمران / 92).
10 - اصول كافى، ج 3، ص 202 كتاب الايمان و الكفر، باب ذم الدنيا و الزهد فيها، حديث 20. و باب حب الدنيا و الحرص عليها، حديث 7.
11- منبع پيشين، حديث 24.
12- قمستى از سخن موسى (عليه السلام) با خانوادهاش، اذار نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا... (طه / 10، نمل / 7).
13- شعر از حافظ است.
14- مرحوم آيه الله ميرزا محمد على اصفهانى شاه آبادى، فقيه، اصولى، عارف و فيلسوف برجسته، فرزند مرحوم آيه الله ميرزا محمد جواد حسين آبادى اصفهانى، به سال 1292 هجرى قمرى در اصفهان متولد گشت. پس از طى مراحل علمى مقدماتى در اصفهان و تهران به حوزههاى مقدسه نجف و سارمراء مشرف شده از محضر اساتيد بزرگى، چون مرحوم صاحب جواهر، آخوند خراسانى و شريعت اصفهانى، بهره جست و بزودى به درجه اجتهاد نايل گرديد. وى در فقه، فلسفه و عرفان به مقام والايى دست يافت و به تدريس اين علوم پرداخت و حوزه درس او از قويترين حوزههاى درسى سامراء گرديد. پس از مراجعت از عراق، نخست در تهران اقامت نمود، سپس به قم مشرف شده و مدت هفت سال در شهر مقدس قم رحل اقامت افكند، در طول اقامت ايشان در قم، حضرت امام خمينى رضوان الله و سلامه عليه از درس اخلاق و عرفان وى بهره فراوان جستند. امام امت در مواضع متعدد در اين كتاب و كتب و رسالات ديگر با احترام و تجليل فراوان از آن استاد عاليقدر ياد نموده و افاضاتش را نقل فرمودهاند. مرحوم شاه آبادى علاوه بر تدريس علوم و فنون مختلف و تربيت شاگردان برجسته، تأليفات متعددى در زمينههاى مختلف از خود به جاى گذاشته است. آن بزرگمرد علم و عمل در سال 1369 هجرى قمرى در سن هفتاد سالگى در تهران به ملا اعلى پيوست و در جوار عبدالعظيم الحسنى، در مقبره مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى، مدفون گرديد. حشرهالله مع النبى محمدو آله الطاهرين.
2- النتبيهات العليه على وظائف على و ظائف الصلوه القلبيه، ص 110 مطبوع در مجموعه افادات شهيد ثانى، چاپ سنگى 1313، خط محمد حسن جرقادقانى.
3- براى كسى كه دلى (آگاه) داشته باشد يا با توجه كامل گوش (به كلام حق) بسپارد. (ق / 37).
4- گاهى بر دلم غبارى مىنشيند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مىطلبم. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه ابواب الذكر باب 22، حديث 1.
5- منشاء هر خطايى دوستى دنياست. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب حب الدنيا و الحرص عليها حديث 1.
6- از جمله به روايات 1 تا 17 باب مذكر در منبع پيشين مراجعه شود.
7- دنيا بسان اندامى است كه سر آن كبر، چشم آن آز، گوش آن ولع، زابان آن ريا و خودنمايى، دست آن شهوت، پاى آن عجب، قلب آن غفلت و بيخبرى، بودش نيستى و ثمرهاش زوال است. پس هر كس آن را دوست گيرد، كير و خودبينى به او دهد؛ و به هر كه نيكويش پندارد حرص و ولع ارزانى كند؛ و كسى را كه طالب او گردد، به آز و طمع در اندازد؛ و بر كسى كه او را بستايد جامعه ريا پوشاند؛ و كسى را كه اراده آن كند گرفتار عجب و خودبينى كند؛ و كسى راكه به او اعتماد كند غافل سازد؛ و كسى را كه متاعهاى او پسند وى افتد نابود سازد؛ و كسى را متاعهاى دنيوى جمع كند و بخل بورزد به جايگاه و قرارگاهش، آتش، روانه كند. مصباح الشريعه، باب 32 (فى صفه الدنيا).
8- ارشاد القلوب، ج 1، ص 206.
9 - به نيكويى (و احسان خدا) نمىرسيد تا آنكه از آنچه دوست مىداريد انفاق كنيد. (آل عمران / 92).
10 - اصول كافى، ج 3، ص 202 كتاب الايمان و الكفر، باب ذم الدنيا و الزهد فيها، حديث 20. و باب حب الدنيا و الحرص عليها، حديث 7.
11- منبع پيشين، حديث 24.
12- قمستى از سخن موسى (عليه السلام) با خانوادهاش، اذار نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا... (طه / 10، نمل / 7).
13- شعر از حافظ است.
14- مرحوم آيه الله ميرزا محمد على اصفهانى شاه آبادى، فقيه، اصولى، عارف و فيلسوف برجسته، فرزند مرحوم آيه الله ميرزا محمد جواد حسين آبادى اصفهانى، به سال 1292 هجرى قمرى در اصفهان متولد گشت. پس از طى مراحل علمى مقدماتى در اصفهان و تهران به حوزههاى مقدسه نجف و سارمراء مشرف شده از محضر اساتيد بزرگى، چون مرحوم صاحب جواهر، آخوند خراسانى و شريعت اصفهانى، بهره جست و بزودى به درجه اجتهاد نايل گرديد. وى در فقه، فلسفه و عرفان به مقام والايى دست يافت و به تدريس اين علوم پرداخت و حوزه درس او از قويترين حوزههاى درسى سامراء گرديد. پس از مراجعت از عراق، نخست در تهران اقامت نمود، سپس به قم مشرف شده و مدت هفت سال در شهر مقدس قم رحل اقامت افكند، در طول اقامت ايشان در قم، حضرت امام خمينى رضوان الله و سلامه عليه از درس اخلاق و عرفان وى بهره فراوان جستند. امام امت در مواضع متعدد در اين كتاب و كتب و رسالات ديگر با احترام و تجليل فراوان از آن استاد عاليقدر ياد نموده و افاضاتش را نقل فرمودهاند. مرحوم شاه آبادى علاوه بر تدريس علوم و فنون مختلف و تربيت شاگردان برجسته، تأليفات متعددى در زمينههاى مختلف از خود به جاى گذاشته است. آن بزرگمرد علم و عمل در سال 1369 هجرى قمرى در سن هفتاد سالگى در تهران به ملا اعلى پيوست و در جوار عبدالعظيم الحسنى، در مقبره مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى، مدفون گرديد. حشرهالله مع النبى محمدو آله الطاهرين.
منبع: کتاب آداب الصلاة، امام خمينى رضوان الله تعالی علیه
■ به بهانه روز جوان
لطفا به سوالات نم ... ■ دعا و فشار خون
دانشمندان واحد پزشکی ... ■ کارکرد های تحلیلی نماز(نیت=کارکرد پنها ... ■ امیل دورکیم که از نخستین جامعه شناسان ... ■ یک یادداشت مرتبط با وظیفه ما در این ای ... ■ خاطره سازی
یکی از بهترین روشهایی که م ... ■ آیت الله بهجت رحمت الله علیه:
استاد ا ... ■ می خوایی بدونی هدف نهایی از خلق تو چیه ... ■ عرض زندگی شما چقدر است؟
معمولا انسانه ... ■ وقت نماز مختص او
نبی اکرم هنگام نما ...