■ تجرد نفس
ادله تجرد نفس
آنچه را با با تعبير « خود» يا « من» از آن ياد ميکنيم، چيزي غير از دست و پا و ساير اعضا و حتي مجموع انهاست و امري مادي نيست. بدن من غير از خود من است. دلايل عقلي و شواهد تجربي اين موضوع را اثبات مي كند.
برخي از دلايل عقلي[1] تجرد نفس در ذيل مي ايد.
ثبات «من»
آن چه را با تعبير « خود» يا «من» از آن ياد ميکنيم، از آغاز تولد تا پايان عمر امر واحد و ثابتي است در عين آن که در طول عمر خويش، صفات ، و ويژگيهايي را دارا ميشود يا از دست ميدهد. اگر از استاد كهنسالي بخواهيد كه جريان زندگي خود را تعريف كند وي احتمالا ميگويد ”من در بچگي به فلان دبستان يا مكتبخانه ميرفتم، سپس به دبيرستان، و بعد به دانشگاه منتقل شدم، والدينم با من رفتاري عطوفت اميز داشتند، من ازدواج كردم، و ... “. مفهوم ”من“ در طول تاريخ پرفراز و نشيب زندگي وي، به منزله ي نخ تسبيحي است كه تمام دانه هاي آن را به يكديگر متصل مي كند. واژه «من» در اين جملات به نحو مشترك لفظي بكار نرفته است بلكه معناي واحدي دارد. يعني خود «من» واقعا از كودكي تا كنون اين كارهاي را كرده و اين مراحل را پشت سر گذاشته ام. تمام كمالات يا ضعفهايي كه حاصل شده، و حوادثي كه شاهد آنها بوده، براي امر ثابتي رخ داده كه از آن به "من" تعبير مي كند. اين "من" امري ثابت است كه با ساير اعضا يا سلولها يا هر جزء مادّي ديگر بدن ما متفاوت است چرا كه در گذر عمر بارها تمام سلولهاي بدن تغيير مي كند اما "من" پايدار مي ماند. ثبات آن دليل غير مادي و مجرد بودن آن است. هر كس با علم حضوري اين حقيقت را درك مي كند كه او فرد واحدي است كه از كودكي تا كنون مراحلي را طي كرده است. اين واقعيت يگانه به تمام تحولات زندگي او وحدت مي بخشد.
بيان ديگري نيز اين مطلب را روشن مي كند: اگر فرض كنيم كه در يك فضاي تاريك در فضا معلق باشيم و با هيچيك از حواس ظاهري خود چيزي را درك نكنيم، يعني نه چيزي ببينيم، نه بشنويم، نه بويي استشمام كنيمد، نه چيزي لمس كنيم (حتي بادي نوزد تا ان را حس كنيم) بلكه مانند انسان كور و كري باشيم كه در چنين فضايي قرار داريم؛ در اين حالت نيز كه «من» را درك مي كنيم. قطع حواس ظاهري در اين شرايط، سبب قطع درك «من» نمي شود. اين نشان ميدهد كه «من» غير از بدن است. ما هنگام سخن گفتن نيز مي گوييم: "دستم، پايم، سرم، گردنم، بدنم و ..." يعني «من» غير از دست و پا و شكم و به طور كلي بدن من است.
علم {علوم تجربي} نيز نمي تواند مدعي مادي بودن روح شود زيرا امور مجرد خارج از قلمرو شناختي آن است. علوم تجربي اموري كه با حواس ظاهري قابل دركند را تجربه مي كند و در مورد انها مي تواند قضاوت کند. با بكارگيري تلسكوپ و ساير ابزارهاي فني و تقويت ابزارهاي حسي نيز مي توان اشياء بسيار ريز مادي را نيز حس كرد اما اگر چيزي از دايره ماديات خارج شود از قلمرو درك علوم تجربي بيرون مي رود. چيزي را كه ابزارهاي حسي درك نكند نمي تواند مورد قضاوت علم تجربي باشد. بنابراين نهايت مدعاي علم در هر زمينهاي ، نيافتن است نه انکار و نبودن.
موجودات مادّي به دليل برخورداري از كميت و مقدار، قابل تقسيم و تجزيهاند؛ محض نمونه، يک قطعه چوب دو متري را مي توان به دو پاره چوب يك متري يا ده پاره ي بيست سانتي تقسيم کرد، امّا وقتي ما در مورد خود تأمل ميکنيم، در مي يابيم كه آن چه را با واژة « من» از او ياد ميکنيم، امري بسيط و تقسيم ناپذير است و نمي توان آن را به دو «نيمه من» تقسيم كرد. اين تقسيم ناپذيري نشان آن است که « من» مادّه و جسم نيست؛ افزون بر اين ، ما درمييابيم که نفس از عوارض مادّي نيز نيست، چرا كه عوارض مادي مانند (سفيد)ي كاغذ، به تبع كاغذ كه در آن حلول كرده، قابل تقسيم است. با دو نيم كردن کاغذ، سفيدي آن هم ( به تبع دو نيم شدن کاغذ) تقسيم مي شود، اما « من» و پديدههاي روحي به تبع جسم ما هم تقسيم پذير نيستند؛ يعني اگر جسم ما را هم دو نيمه کنند، « من» يا فکر ما و مطلبي را که فرا گرفتهايم، دو نيمه نمي شود . اين ويژگي نشانه ي غير مادي بودن « من» است.
موجودات مادّي به دليل آن که بيواسطه يا با واسطه داراي بعد هستند، نيازمند مکان هستند و مقداري از فضا را اشغال ميکنند؛ ولي نفس به کلي فاقد بعد و لذا بي مكان است؛ به عنوان مثال؛ نميتوانيم براي « من» مکان مشخصي را در جسم خود يا خارچ از آن تعيين کنيم؛ زيرا نه خودِ جسم است که ذاتاً داراي بعد باشد نه در جسم حلول مي کند نه از ويژگيهاي جسم است که به تبع آن، داراي بعد و در نتيجه داراي مکان باشد. پديدههاي روحي مانند غم، شادي ، تفکر و استنتاج ،اراده و تصميمگيري نيز اين گونه هستند.
تجارب بشري در ارتباط با ارواح، آتوسكپي، روياهاي صادق و تله پاتي، شاهد گوياي تجرد روح آدمي است:
انسان مي تواند از طريق «ارتباط با ارواح» با کساني که ساليان پيش مردهاند و چه بسا نام آن ها را هم نشنيده است، ارتباط برقرار كند و اطلاعاتي را دريافت نمايد. نمونه اي از آن ها را مي توان در تجربه ي دانشمنداني يافت که در دقت، تقوا و صداقت آنان ترديدي وجود ندارد. آنان حالاتي را تجربه كرده اند كه ضمن آن با کساني که سال ها پيش مردهاند، ارتباط برقرار شده و از آنان اطلاعات دقيقي از گذشته يا آينده دريافت کردهاند. تجربه ي آنان گوياي غير مادي بودن روح است چرا كه بدون وجود روح مجرّد، ارتباط با جسم مرده اي که ساليان پيش متلاشي شده و هيچ آشنايي و ارتباطي هم با اين دانشمندان نداشته است ، امکانپذير نيست. محض نمونه خاطره ي مرحوم علامه طباطبايي را نقل مي كنيم: در دوران طلبگي زماني که در نجف اشرف به تحصيل علوم ديني مشغول بودم، يک بار که وضعيت معيشتيام بسيار سخت شده بود، در منزل نشسته و در اين فكر غرق بودم و با خود گفتم تا چه زمان توان تحمل اين اين وضعيت اتقصادي زندگي را داري؟ ناگهان احساس کردم کسي درب منزل را مي زند. برخاستم و رفتم در را باز کردم فردي را مشاهده کردم که تا کنون نديده بودم. لباس مخصوصي به تن داشت، به من سلام کرد و من جواب دادم. او گفت : من سلطان حسين هستم . خداي تبارک و تعالي مي فرمايد: در اين هيجدهسال کي تو را گرسنه گذاشتهام که درس و مطالعه را رها کرده ،به فکر تآمين روزي هستي؟ علامه ميفرمايد: آن شخص خداحافظي کرد و رفت و من در رابستم و بازگشتم و يک مرتبه ديدم که اين هيجده سال از چه زماني است؟ از آغاز طلبگي من بيش از هيجده سال ميگذرد و از هنگام ازدواج هم تاکنون با هيجده سال تطابق ندارد. دقت کردم ديدم از زمان ملبس شدن به لباس روحانيت دقيقاً هيجده سال ميگذرد. سال ها بعد به ايران آمدم و در تبريز ساکن شدم. روزي به گورستاني رفتم اتفاقاً به قبري برخورد کردم . ديدم نام همان شخص برروي سنگ قبرش نوشته شده است . در تاريخ وفات او دقت کردم، ديدم سيصد سال پيش از آن واقعه ، او از دنيا رفته است و ارتباط من با روح او بوده است [2]
مشابه همين مطلب، شهود آينده خود يا ديگران در بيداري است. نمونه ي آن را مي توان در آن چه در مورد مرحوم حضرت آيتالله خويي نقل شده است مشاهده كرد ايشان در دوران جواني و اوايل طلبگي، تمام مراحل زندگي خود تا زمان مرگ و مراسم تشييع جنازه خود را دربيداري به صورت مکاشفه ديده و سپس در جريان زندگي خود به همان صورت تجربه کرده است.[3]
« آتوسکپي»[4] ناظر به اطلاعاتي است كه هنگام جدايي موقت روح از جسم براي برخي حاصل مي شود؛ مانند کساني که در اثر سکتة مغزي يا تصادفهاي شديد هوش و حواس خود را از دست مي دهند و روح از بدنشان فاصله ميگيرد و پس از بهبودي، تمام وقايع در حال بي هوشي را به خاطر دارند. آنها ميگويند: ما در اين مدت جسم خود، اطرافيان و اعمال پزشكي و غيره كه روي جسممان انجام ميشده و را دراين مدت مشاهده کرده و صداها را شنيده اند.[5]
« رؤيا هاي صادق» گذرگاه ديگري براي سفر به زمانهاي گذشته يا آينده و مکانهاي ناديده و احياناً ناشنيده است كه برخي در حال خواب تجربه مي كنند و پس از بيداري، در مي يابند كه اطلاعات دريافت شده هنگام خواب كاملا صادق بوده است. با توجه به اين که بدن انسان هنگام خواب در مکان خاصي و غالبا بدون حركت قرار دارد، راهي براي توجيه مشاهده ي حوادث و کسب اطلاعات جز با پذيرش روح مجردي که اين سفر را انجام داده، وجود ندارد.
ادراكات روياهاي كاذب نيز گوياي تجرد نفس است زيرا اگر به فرض بپذيريم كه انسان چيزي جز ماده نيست و ادراكات او نيز مادي است، ادراكات در حال رويا قابل توجيه نخواهد بود. چرا كه درك حسي در شرايط ويژهاي حاصل ميشوند؛ بهطور مثال براي ديدن يك درخت بايد، چشم سالم و باز باشد و بهطور مستقيم در برابر آن قرار گيرد، توجه فرد نيز بدان معطوف باشد تا ادرك حاصل شود؛ در حاليكه هنگام خواب هيچ يك از اين شرايط مهيا نيست. انسان با چشمان بسته امور زيادي را مشاهده ميكند. لذات و الام دارد. به مناطق گوناگوني سفر ميكند. كسي كه در بيداري دست ندارد، در خواب ميبيند كه با دستان سالم خود كارهاي متعددي انجام ميدهد. انكه چشم ندارد يا چشمان وي را به دليل اسيب ديدگي بسته اند در خواب مي بيند كه چشمان سالمي دارد. اگر نفس چيزي جز امر مادي نباشد، با فقدان شرايط ادراكي، نبايد هيچ دركي در عالم رؤيا براي وي حاصل شود در حاليكه چنين نيست.
از طريق « تلهپاتي»[6] دو يا چند نفر با فواصل بسيار دور با يکديگر مرتبط مي شوند و اطلاعاتي از يکي به ديگري منتقل ميشود بدون اينكه هيچ گونه امکانات ارتباطي مادّي در ميان باشد. گاه دو فرد مرتبط در دو شهر مختلف قرار دارند و بدون شناخت قبلي از يكديگر باهم ارتباط برقرار مي كنند. اين ارتباط نيز مانند پيوند با ارواح است؛ ولي نه با ارواح مردگان بلكه زندگان.
در ازمايشهايي كه در اين زمينه انجام مي گيرد، معمولا به اين صورت عمل مي شود كه از كساني كه داراي قدرت تله پاتي هستند در نظر گرفته مي شوند. كارتهايي نزد يكي از آنها فرستاده مي شود و او آنها را به صورت دلخواه مي چيند. شخص ديگر كه ممكن است در شهر يا حتي كشور ديگري باشد، از نحوه ي چيده شدن كارتها نزد نفر اول خبر مي دهد. اين امر كاملا قابل كنترل است و مي توان از عدم تماس فيزيكي يا تلفني آنها اطمينان يافت. [7]
اين موارد، از جمله شواهد تجربي است که وجود روح مجرد را تأييد ميکند. با توجه به آن چه گذشته ، روشن مي شود که پديدههاي روحي رانميتوان با فعل و انفعالات شيميايي، فيزيکي ، الکترومغناطيسي يا الکتروشيميايي توجيه کرد و پديدههايي مانند انتظارات انساني، درد و احساسات و بهويژهادراک، تجربه و تحليل ، نتيجهگيري و استنباط ، باهيچ يک از امور ياد شده قابل توجيه نيست.
[1] رك: علامه طباطبايي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج1 ص 70-75، قم: دفتر انتشارات اسلامي، اين سينا، حسين بن عبدالله، الاشارات و التنبيهات، ج2 ص292-296، حسن زاده آملي، حسن، عيون مسائل النفس. ص389-400، حسن زاده آملي، حسن، دروس معرفت نفس، دروس 35،46،47،50،54،56،57، احمد واعظي، انسان از ديدگاه اسلام، ص37-44 و رجبي، انسان شناسي، ص 109-112
[2].ر. ک . قاسملو، يعقوب ؛ طبيب عاشقان؛ ص 45 و 46 .
[3] ر. ک : حسن زاده، صادق ؛ اسوه عارفان؛ ص 61 .
[4] AUTOSCOPY
[5]دكتر « ريموند مودي» در کتاب Life after Life ( حيات بعد از حيات) با برخي از اين افراد مصاحبه کرده و حاصل آن را در كتاب خود اورده است. دكتر ميشل سابوم نيز اين راه را ادامه داده و طي 5 سال پژوهشهايي در اين زمينه انجام داده و با 116 نفر مصاحبه كرده است. سه چهارم اين افراد سکته کامل قلبي کرده و يک سوم آنان از تجربه آتوسکپي برخوردار بوده اند. وي حاصل كار خود را در كتاب خاطرات مرگ: يك تحقيق پرشكي، عرضه كرد. ر.ک: هوپر، جوديث و ديک ترسي؛ جهان شگفتانگيز مغز؛ ص 557 – 569
[6] telepathy
[7] احمد واعظي، انسان از ديدگاه اسلام، ص45-46،