■ مقامات عبد در سجده
1 ـ سجده
جسم تو(پيشاني) به خاك سجده مىكند كه اصلش از خاك است وروح به روح كُلِّ وجود، سجده مىكند كه اصلش از اوصادر شده است «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روُحى».
وسرّت به پروردگارت سجده مىكند كه صاحب مقام توست، قلب به اسماءاللّه سجده مىكند نه به ذات، چون كسى را به مقام ذات راهى نيست تا بشناسند وبستايند (قابل دقت كه: شناخت ذات نيست، ولى شهود ذات هست) وسر از سجود بر نمىدارد، چون وقتى حق برايش تجلى كرد، خود را در قبضه قدرت اسماءاللّه مىنگرد كه هر لحظه اسمى دگرگونش مىكند: گاهى در سجده رحمن است وگاهى در سجده رحيم وگاهى در سجده عطوف وگاهى رؤوف وهكذا، وهيچ گاه سر از سجده بر نمىدارد، چون پروردگارش در قبله اوست وهميشه جاودانه است، پس عبد هميشه در سجده است وهر لحظه در شهود اسمى است وساجد براى همان اسم، و او را حساب وعقاب در قيامت نيست، وهر كه را اين شهود نباشد، اين سجده نباشد، ودر قيامت اورا حساب وعقاب است، وسجده، فرود آمدن از رفعت موهوم است وكل ماسوى فرودينند وهميشه در حال سجده حق: «سُبحانَ مَنْ دانَتْ لَهُ السَّمواتُ والأَرضُ بالعُبُودية»(1)؛ يعنى مُنَزَّه است خدايى كه آسمانها وزمين به بندگىاش سر فرود آوردند وهم چنان در حال عبوديّت وسجودند.
2 ـ سجده وادب بندگى
«قُل أَمَر ربّى بِالقسطِ وأقيمُوا وُجوهَكم عِندَ كُلِّ مسجدٍ وادْعُوهُ مُخلصينَ لَهُ الدّين كما بَدأَكم تعودون»(2)؛ اى پيامبرم به بندگانم بگو: پروردگارم بندگانش را امر به قسط كرده واين كه همه زمين مسجد است، پس همه جا، وگاه نماز، در حال سجده باشيد، وروى دل به سوى حق كنيد، وخالصانه او را بخوانيد، تا به اندازه توانتان حق بندگى را ادا كرده باشيد و(بدانيد) هم چنان كه از اوآمدهايد به او باز مىگرديد، پس آغاز وانجامتان اوست. وحق بندگى تواين است كه از ماسوى گسستهاى ودر سجده به اوپيوستهاى واز خوديت گذشتهاى ودر حق فانى شدهاى.
3 ـ سر برداشتن از سجده
اشاره به آن است كه خوديّتها ودعوىها همه سوخت، وبه عالمى رسيد كه در آن دعوى نيست (شهود توحيد محض) وجاى آن است كه از دعوىهايى كه داشتهام توبه كنم: استغفراللّه ربى وأتوب اِليه، چون در سجده به عالم نور اُنس گرفتهام؛ يعنى نور توحيد، «إِلاّ الْمُصَلّين الَّذينَ هُمْ عَلى صَلاتِهم دائِموُن»(3)؛ يعنى دوام شهود، وايشان در باطن سر از سجده بر نمىدارند، بلكه سر از زمين بر مىدارند، وهنگامى كه در ظاهر سر از سجده برداشت، ديگر اشيا را به استقلال نمىبيند، چون در سجده به فناى خود واشيا رسيد لذا همه گستره وجود را پرتونور حق مىبيند كه نور حق همه جا گسترده وباز به سجده دوم وشهود فنا از فنا مىرسد: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراك عَلَيها رَقيبا»(4)؛ كور باد چشمى كه ترا ناظر خود نبيند.
وبقاى حقّانى بنده به بقاى حق در تشهد ظاهر مىشود: أَشْهَدُ أنْ لا إِلهَ إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شريك لَه وأشهد أن محمدا عبده ورسوله، اللهم صَلِّ على محمد وآل محمد؛ با تمام ذرّات وجودم وبا تمام اعضا وقُوى وپيوستگيم، به كلّ عالَم، شهادت مىدهم كه نيست خدايى غير از خداوند يكتا كه بى شريك است، وشهادت مىدهم كه محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بنده ورسول اوست، خدايا به اين محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وفرزندان معصومش كه مايه اين همه خيرند درود فرست.
4 ـ زمين سجدهگاه مصلى
قال رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «جُعِلَت لِى الأرضُ مسجدا وطهورا»؛ حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: همه جاى زمين، سجدهگاه من است وپاك كننده از كل رذايل وخوديّتها واز كل ماسوى كه همه دَنَس است، وتوخود ببين تفاوت عرشيان وفرشيان را كه عرشيان منادى به نداى «فَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»(5)اند؛ يعنى سجده كن تا به خدا نزديك گردى، ومحمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) زمين را فقط مسجد وعبادتگاه خدا مىداند، وفرشيان به دنبال كشور گشايى براى فساد و خونريزى هستند، وزمين سجدهگاه محمّديان است وقُرب حق، نه جايگاه فساد و خونريزى جبّاران.
5 ـ سجده وژرفاى آن
در سجده بايد هفت عضو، به زمين قرار گيرد: پيشانى، دوكف دودست، دوزانوودوسَرِ شست پا، وهم چنين لطايف هفتگانه آدمى بايد به سجده باشند واز خود فانى در نور حقتعالى شوند: نفس، قلب، عقل، روح، سرّ، خفى واخفى.
اين هفت مرتبه انسانى بايد در حال ذكر باشند؛ يعنى در مقام قلب، قلب ذاكر باشد و در مقام روح، روح، ودر مقام سرّ، سرّ انسان ذاكر باشد، وفنا، قُرَّةُالعين عارف است كه معراج اوست وعارف در نماز از خود به طورى غايب است كه اگر زخم و آتشى به اورسد، وى از خود بىخبر است، چنان كه در نماز پيكان از پاى مولى الموحدّين (عليه السلام) خارج كردند وچون روح مستغرق در خدا بود، از جسم خبر نشد، واين مقام خفاى ساجد است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «اِيّاكَ نَعْبُدُ» را به قدرى تكرار كردم كه آن را از گويندهاش؛ يعنى خدا شنيدم وعارف ربانى عبدالرزاق كاشانى، از شهابالدين سهروردى نقل مىكند كه زبان امام جعفر صادق (عليه السلام) در آن وقت، مانند درخت موسى است كه نداى حق از آن به گوش جان مىرسيد: «إِنَّنى اَنَا اللّه»(6).
موسيى نيست كه دعوى اناالحق شنود *** ورنه اين زمزمه در هر شجرى نيست كه نيست
باز امام صادق (عليه السلام) فرمود: «لقد تجلّى اللّه لعباده فى كلامه ولكن لا يبصرون»؛ يعنى خداوند براى بندگانش در كلام خود تجلّى كرده، ولكن ايشان نمىبينند(7).
6 ـ سجده، قله معراج
سَقَونى وقالوا لاتَغَنَّ وَلَوسَقَوْا *** جبالَ حُنينِ(8)ما سَقَونى لَغَنَّت(9)
از شراب طهورى سيراب وبىتابم كردند وگفتند: دَم بر مياور، واگر كوههاى حُنَين را از آن آب حيات چشانيده بودند به فرياد مىآمدند.
ذكر سجده: سبحان رَبّى الاَعْلى وبحمده؛ يعنى منزّه است پروردگارم در بلندترين مقام، ومن در ستايش اوهستم. اشرف اعضاى مصلّى پيشانى است واذّل اشيا خاك، مُصَلّى اين پيشانى را به اَصْلِ خود (خاك) رسانيده و با سجود اول كه فناى فىاللّه است، از غضب كه سَبُعيّت ورئيس موذيات است، نجات يافته و با سجود دوم از عواقب شهوت و هواى نفس كه ريشه همه گمراهىهاست، رها شده است و اى مُصَلّى هنگامى كه از اين دركات حيوانى گذشتى، به درجات عالى انسانى رسيدهاى وبه درگاه ذىالجلال والاكرام راه يافتهاى واز خود كه فانى شدى، تحت تدبير مدبّر كل وجود قرار گرفته و وجودت حقّانى شده وباقى به بقاى حق گشتهاي؛ يعنى عالىترين قُلِّه معراج كه انسان به آن ارتقا مىيابد، سجود است وسفر دوم عارف است كه مِن الحَقِّ اِلى الحَقِّ بِالحَق است كه وجودش حقّانى شده، از خود به كلى سفر كرده وفانى شده است. ذاتش در ذات حق وصفاتش در صفات حق وافعالش در افعال حق فانى شده وسَمْعُاللّه، عَينُاللّه ويَدُاللّه شده است. لا إله إلاّ اللّه وحده وحده وحده در ذات، صفات وافعال يكتاست.
كثرت در وحدت:
گر جمله تويى پس اين جهان چيست *** ور هيچ نيم من اين فغان چيست
هم جمله تويى وهم همه تو *** آن چيز كه غير توست آن چيست؟
"حسين خوارزمي"
7 ـ سجود و شهود «هُوَالظّاهِرُ وَالباطِن» (10)
سجده ملائكه به مقام علم «لا علم لَنا»(11) سجود مشاهده هر ساجدى است اصل خود را كه از اوپنهان بود، لذا سجود هر فرعى، مشاهده اصل خويش است، پس سجده بدن به خاك است كه اصل بدن از خاك است وسجده روح انسان به روح كلّ است كه اصل اوست. شهود روح كُلّ (هوالباطن) وسجده سِرّت به پروردگار وصاحب مقام سِرّ توست كه براى حضرت موسى در شجر تجلّى كرد و(هوالباطن) سرّ وجود است و(هوالظاهر) ظهوراتى است كه غذاى موسى مَشْرَبان است. و اين اولياى واصِل همواره در سجود وشهودند وهر سايهاى در سجده صاحب سايه است وهر پرتوى، در سجده اصل نور. «اللّه نور السموات والارض»، كه آسمان وزمين هميشه در سجده اللّه وبقاى فرع به اصل وسايه به صاحب سايه است وبقاى آسمان وزمين به اللّه وقلب در سجده اسماءاللّه است، وسَرْ از سجده بر نمىدارد، چون هر لحظه در تصرّف اسمى است كه از حالى به حالى دگرگونش مىكند وكسى را به مقام ذات راه نيست. قابل تأمل.(12) «فَالْقَلْبُ فى قَبْضَةِ مُقَلّبِه يُقَلِّبُه كيف يشاء»(13)، پس قلب گاهى در سجده رحمن است و گاهى در سجده رحيم، گاهى در سجده عطوف است و گاهى رؤوف و از اين رو قلبش گفتند كه هر لحظه تجلّى اسمى دگرگونش مىكند: فالقلب فى قبضة مقلّبه يُقَلِبه كيف يشاء. اسماءاللّه وهمه خلق چنينند وهر عاشقى اسير تار مويى است كه جذبه اوست ومجذوب را اختيارى نيست.
چشم بگشا كه جلوه دلدار *** متجلّى است از در وديوار
نَحْنُ اَقْرَب اِلَيْه آمده است *** دور افتاده تواز پندار
كُلُّ شَىء محيط مىبينم *** آن چه مىبينمش به نقش ونگار
اوبه پيش توايستاده چوسرو *** سر فروبردهاى تونرگس وار
اندرون وبرون، نشيب وفراز *** از پس وپيش و از يمين و يسار
شاهد: لا اله الاّ هو *** پيش توپرده گيرد از رخسار
كاروان (نفخت من روحي) *** به سراى توبرگشايد بار
(ثَم وجهُاللّه) آيدت بنظر *** (وهومعكم) نمايدت ديدار
اين تماشا چوبنگرى، گويى *** ليس فى الدار غيره ديار(14)
تا وقتى كه از كثرت به وحدت برسد ودر سجده حضرت ذات، تعيّناتش محوشود، كسى كه قلبش را در تصرّف اسماى حق ديد، در حال شهود است وسر از سجده بر نمىدارد وكسى كه اين شهود روزيش نشد، سر به سجده فرود نمىآورد، كه متفرعن است ومُنكر واز خودى بيرون نرفته و مىگويد: «من»، و او در قيامت گرفتار سؤال و حساب و عقاب و گرفتار هواى نفس است: «اتخذ إلههُ هَواهُ»(15)؛ هواى نفسش را خدا گرفته، پس كسى كه قلبش در سجده است، اِدّعا ومَنيّتى ندارد وحساب وعقابى ندارد، پس سجده اشرف حالات نمازگزار است كه به مقام عِلم ومعرفت احديّت رسيده است؛ يعنى رَفيعُ الدرجات كه مقام پروردگار است وسبحان ربيّالأعلى وبحمده بر زبان عبد است. وماسوى را رفعت نيست وهر كه توهُّم رفعت كند، اصل خود را فراموش كرده است.
خداوند، تو را به سجود مىخواند، آن هم به خاك تا اصل خاكيت را بشناسى وچون توخود، روح منفوخ حقى، فالحق فى قبلة المصلي؛ كه خدا در قبله مصلّى است: مىگريى ومىنالى ودگر تونيستى: «وأنَّهُ هُوأضْحَكَ وأبكى»(16).
خنده وگريه عشاق زجايى دگر است *** مىسُرايم به شب ووقت سحر مىمويم
هر مربوبى در سجده ربّ خويش است وهر لحظه تحت تصرف اسمى از اسماءاللّه وخاضع وساجد براى آن اسم: «كُلَّ يومٍ هُوَفى شَأن»(17) وتومتصف به اسماءاللّه شدهاى وعارف باللّه، واسماءاللّه رفيعند وتودر حال سجده، مظهر «رَفيعُ الدّرجات ذوالعرش»(18)، هستى پس ساجد عارف ربّ، رفعت يافته وقرب(19).
8 ـ سجده وديدار
تا شهود خود وماسوى هست، «لَن تَرانى» محقق است وديدار محال، وقتى با معرفت وعبوديّت وگذراندن دوران رياضت وسفر از خود وماسوى، اِنّيت محو مىشود وبا قرب فرايض ونوافل ومتحقق شدن به اسماء وصفات اللّه، عبد، وجود حقّانى مىيابد؛ يعنى وجود بنده از فنا مىرهد و به قرارگاه خود كه وجود حقّانى است مىرسد، «سَوْفَ تَرانى»(20) دست مىدهد؛ يعنى امكان ديدار. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «رأيتُ ربّى بِعَيْنِ رَبّى»؛ يعنى خدا را به چشم خدا ديدم كه متحقّق شدن به اسماء وصفات خدا باشد.
إذا تَغَيّبتُ بَدا وَاِنْ بَدا غيّبني؛ يعنى وقتى من فانى در توشدم فقط تو را ديدم وهنگامى كه شاهد توبودم ماسوى پنهان شده بود.
كه عبد از همه چيز گذشته وفقط شكور است وپرتوحق، قال رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) «أوَلا أكوُنَ عبدا شكورا»(21)؛ يعنى رسول خدا فرمود: آيا بنده شكرگزار نباشم؟ پس روشن شد كه «ما رميتَ إذ رَمَيْتَ»(22)؛ يعنى خوديت رفته اين فاعل وعامل، خداست كه اين دست وچشم وگوش وغيره تعلق استقلالى به تو ندارد و همه از آن خداست، «ولكنّ اللّه رَمى»(23)؛ خداست كه به دست بندهاش رَمى مىكند.
گفت نوح اى سركشان من من نيم *** من زجان مردم به جانان مىزيم
چون زجان مردم به جانان زندهام *** نيست مرگم تا ابد پايندهام
چون بمردم از حواسّ بوالبشر *** حق مرا شد سَمع وادراك وبَصر
چون كه من من نيستم اين دم زهوست *** پيش اين دم هر كه دم زد كافر اوست(24)
9 ـ سجود وفناى بنده
سجده اشاره به توحيد ذات است كه كل وجود فانى دراوست: «كُلُّ شَىءٍ هالِكٌ إلاّ وَجْهَهُ»(25) واين توحيد چنان به قلب ساجد غلبه مىكند كه غير از خدا كسى نمىبيند، نه عاملى ونه گويندهاى ونه امر دگرى: «ليس فى الدار غيره ديّار» وحديث گويد: «قالاللّه على لسان عبده: سَمِعَاللّهُ لِمَنْ حَمِدَه»؛ يعنى خدا به زبان بنده گفت كه: فقط خدا شنيد واجابت كرد، سپاس ودعاى هر كه را حمدش كرد، با اين كه بنده مىگويد، سمعاللّه، ولى در مقام توحيد، همه فانىاند. «اى محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تونيستى كه رمى مىكنى، بلكه خداست كه رمى مىكند»(26)؛ يعنى حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وقتى در جنگ بدر مُشتى شن را به صورت مشركين پاشيد وگفت: «شاهَتِ الوُجُوه»؛ صورتهايتان زشت باد»، آن وقت وجود حضرت در حق فانى وبه حق باقى وحقّانى شده بود، چون خداوند به قدر تواضع بنده رفعت مقام مىدهد، خشوعى كه در سِرّ بنده است واين تواضع پديده اين يقين است كه لاحولَ ولا قوّةَ إِلاّ بِاللّهِ ومن از انديشه حول و قوه خود بيزارم وتوكّلم به توست وكوچكترين حركتم از تو و اين ادب است كه خدايا، ركوعم نيز از تووبراى توست: هم از توجان ستانم وريزم به پاى تو.
10 ـ سجده وصال
مژده وصل تو كو كز سرجان برخيزم *** طاير قدسم واز دام جهان برخيزم
به ولاى توكه گر بنده خويشم خوانى *** از سر خواجگى كون ومكان برخيزم
گر چه پيرم توشبى تنگ در آغوشم گير *** تا سحرگه زكنار توجوان برخيزم
"حافظ"
حضور واقعى وشهود حضرت حق در تمام اجزاى نماز وبه خصوص سجده، براى نمازگزار ضرورى است كه قلب و سرّ و روحش جز حق را نبيند ونفهمد تا تنها به خدا نزديك باشد واز همه دور، واگر قلبش به غير خدا تعلق پيدا كند، به آن غير نزديك است وآغاز سقوط، ودر صورتى كه: «الصلوة قربانُ كلِّ تقى»(27)؛ نماز هر پرهيزكارى را به خدا نزديك مىكند؛ يعنى آنان كه از همه چيز بُريدند، به خدا پيوستند، و شكل ظاهرى سجده هم اين است كه ساجد از همه و همه پنهان شود تا سجده تحقق يابد و قلب و روح و سرّش نيز وقتى از ماسوى اللّه جدا شد، به خدا پيوسته است وقلبى كه در نماز به غير خدا تعلّق داشت قُرب به آن چيز دارد نه به خدا. قالاللّه تعالى: «ما جَعَل اللّهُ لِرجلٍ مِن قَلْبَيْن فى جُوفِه»(28). قاضى سعيد نقلاً از مصباح الشريعه امام صادق، رُوِى عن الصادق (عليه السلام): «وَجَدْتُ النّور فى البكاء والسجدة» وروى انّه قيل للصّادق (عليه السلام): «لِمَ اتّخذ اللّه إبراهيم خليلاً؟ قال لكثرة سجوده على الأرض»؛ امام صادق (عليه السلام) فرمايد: نور را در گريه وسجده يافتم. مصباح الشريعة به نقل از قاضى سعيد شرح توحيد صدوق در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد: علت اين كه خدا ابراهيم را دوست خود گرفت چه بود؟ حضرت فرمود: چون بسيار بر خاك سجده مىكرد(29).
در حريم عشق نتوان دم زد از گفت و شنيد *** زان كه آن جا جمله اعضا چشم بايد بود وگوش
تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى *** گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش
"حافظ"
وكشف اين راز براى يكى از همسران پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (ام سلمه) در نيمه شب، نيمه شعبان بود كه در گوشهاى متروك، حضرت را در حال سجده يافت كه در مناجاتش با خدا مىگفت: «إِلهى سَجَد لك سَوادى وخيالى وآمن بك فؤادى...»(30)؛ معبودا، تمام اعضا وذرّات وجودم در سجده تواَند وقلب وسرّم به توايمان آوردند وجز تو را نديدند.
در اين مناجات، تمام مراتب وجودى حضرت در سجده وَحدانيّت حق است: 1 ـ ظاهر جسمانى كه مظهر هوالظاهر است (سوادي). 2 ـ مرتبه تَمَثُّلات كه برزخ بين جسم وروح است (وخَيالي). 3 ـ مرتبه قلب وروح وسرّ حضرت كه سرّاللّه است (فؤادي) مظهر: والباطن.
عبادت خالص آن است كه جهت (ذاتِ اللّه) مستجمع صفات كه سزاوار عبوديت است، انجام شود: «بل وَجَدْتك اهلاً لِلْعِبادة»(31)، چون عبد مُنْعِم عبد منتقم نيست وعبد رحيم، عبدِ قهّار نيست و سجده براى دخول جنت وخلاصى از نار نباشد، چون در اين حال، عبدِ حظِّ خود واسير نفس خويش است وعبداللّه نيست، لذا فرمود: «إِنَّ عِبادى لَيْسَ لك عَلَيْهِم سلطانٌ»(32)، عبدهاى خاص مَطْمَع شيطانند وعبداللّه مصونِ از نفوذ شيطان وهواى نفس است كه جامع كل اسماء است وعبداللّه را حظّ نفس نيست، بلكه بنده را جز ديدار ولقاءاللّه تمنّايى نيست. عبدالمنعم، عبدالرزّاق، عبدالوهّاب وعبدهاى خاصّ به طمع نعمت است وعبداللّه را طمعى جز لقاءاللّه نيست.
عبدنا الهوى أيامَ جهلٍ وإِنّنا *** لفى غمرةٍ من سَكرةٍ مِن شرابه
وعِشنا زَمانا نَعْبُد الحقَ لِلْهَوى *** مِن الجَنّةِ الاْءَعلى وحسنِ ثَوابِه
فَلمّا تَجلّى نورُهُ فى قلوبنا *** عبدنا رجاءً فى اللِّقا وخِطابِه
فَمرجعُ أَنواع العُبُوديةِ الهوى *** سوى من يكن عبدا لِعِزِّجَنابهِ
ونعبده من غير شىء من الهوى *** و لالِلنّوى مِن ناره وعِقابه(33)
يعنى روزگار جهلمان به هوى پرستى گذشت ومسْتِ شراب جوانى، به غرقاب غفلت فرو رفتيم.
روزگار دگرى هم عبادت خدايمان، به طمع بهشت وپاداش نيكوگذشت.
وقتى نور خدا در قلبمان تجلّى كرد، عبادتمان به اميد لِقاءاللّه ومناجاتش گرديد.
پس اقسام بندگى پديده هوى است، مگر كسى كه عزّت را در بندگى خالصِ حضرتش بداند.
واكنون هوىهايمان همه رفته وبندگى خالص شده وبراى ترس از دوزخ وكيفر نيست.
«وهولاء محفوظون من الاعمال الشيطانيّة، لامن الإلقاءات والخواطر(34)»؛ شيطان در جسم اولياى خدا اثر مىكند وبيمارشان مىنمايد، در خاطرشان نيز القائات شيطانى مىآيد، ولى راه اثر به روحشان نيست. اين بندگان از خدا خواستهاند كه با القائات رحمانى از القائات شيطانى حفظشان فرمايد واجابت گرديده، چون نفوذ شيطان تا قبل از آسمان چهارم است واز راه وهم وخيال، وعبداللّه را مقام فوق آسمان چهارم وفوق عقل است.
دعاى امام سجاد (عليه السلام) در سجده
بهتر است دعاى امام را در سجده آخر بخوانند. حضرت از اول تا آخر شب 27 ماه رمضان اين دعا را در سجده تكرار مىكرد: «اللّهم ارزقنى التجافى عن دارِ الغرور، والإنابة إلى دار الخلود، والاستعداد للموت قبل حلول الفوت»(35)؛ يعنى خدايا مرا از اين دنياى فريب بركَن ونجات بخش وبازگشت به دنياى جاودان آخرت روزيم فرما كه وطن اصلى من وصال خودت است، واز خودپرستى ونفس امّارهام بِرَهان. خدايا، استعداد جدا شدن از اين جسم ظلمانى واوج گرفتن روح نورانى را به سوى خودت عنايت فرما، پيش از اين كه در اين تاريكناى شرك وخودپرستى تباه شوم. شرح اين مرگ اختيارى را بشنو:
گُرز برخود زن، مَنى را در شكن *** زان كه پنبه گوش آمد، چشم تن
بىحجابت بايد آن اى ذولُباب *** مرگ را بگزين وبردرْ آن حجاب
نى چنان مرگى كه در گورى روى *** مرگ تبديلى كه در سورى روى
مَرد چون بالغ شد آن طفلى بمرد *** رومئى شد، صبغه زنگى سِتُرد
خاك زر شد، هيأت خاكى نماند *** غم فرح شد، خار غمناكى نماند
پس از تعريف مرگ اختيارى گويد:
مىرود چون زندگان برخاكدان *** مرده وجانش شده برآسمان
جانش را اين دم به بالا مسكنى است *** گر بميرد، روحِ اورا نقل نيست
زان كه پيش از مرگ، اوكردست نقل *** اين به مردن فهم آيد نى به عقل
نقل باشد نى چونقل جان عام *** همچونقلى از مقامى تا مقام(36)
دعاى سجده
ربّ صلّ على محمد وال محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وَافْعَل بِنا ما أَنْتَ اَهْلُهُ وَلا تَفْعَل بِنا ما نَحْنُ اَهْلُهُ (در دعاى سمات: بلفظ متكلم وحده) يا أهل التّقوى وأهل المغفرة يا أرحم الراحمين؛ پروردگارا، درود فرست بر محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وال محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم). الهى، به ما چنان كن كه سزاوار خدايى توست؛ وبه لياقت واهليّت ما منگر، كه ما فقر محض وشرمسار گناهيم:
دارم دلكى غمين بيامرز ومپرس *** صد حادثه در كمين بيامرز ومپرس
شرمنده شوم اگر بپرسى عملم *** يا اكرم اكرمين بيامرز ومپرس
"باباطاهر"
الهى ما را لياقت وقابليتى نيست كه در خور فيض توباشد، الهى آفريدى رايگان، و روزى دادى رايگان، بيامرز رايگان. آخر توخدايى نه بازرگان(37).
دعاى ديگر سجده (ص 140 فلاح السائل سيدبن طاوس رحمهالله)
دعاى سجده(38) كه بعد از ذكر سجده بخواند. يا أهل التقوى وأهل المغفره(39)، يا بَرُّ ويا كريم. كه تقوى وعصمت را از خدا مىطلبد. پروردگارا، درود فرست بر محمد وآل محمد (حضرت فاطمه ودوازده امام معصوم). درباره ما كرامتى كن كه سزاوار خدايى توست، نه آنكه لياقت بندگى ماست، كه ما را لياقتى نيست. اى صاحب تقوى وبخشش، هر دو را به ما عنايت فرما (بعضى گفتهاند تقوى مقام خوف است ومغفرت مقام رجا). اى رحمكنندهترين رحمكنندگان، كه غرض دگر رحم كنندگان را در ترحم، بهره خويش است و رحمِ تو افاضه وتكميل خلق است.
تقوى از وقايه است؛ يعنى حفاظت ونگهدارى، يا أهل التقوى والمغفره؛ يعنى تقوى و مغفرت از تونشأت مىگيرد، كه فطرتاللّه التى فَطَرَ النّاسَ عليها، قِداسَت توحيدى عنايت توست كه تو غنى حميدى وانسان، ظلوم جهول است. تويى كه حايل بين بنده وگناه هستى وبنده مشغول به اُنْس وشهود تو، چنان در خط فرمان است وحيران تو كه غيرى نمىبيند: بحول اللّه وقُوّتِه أقُوم وأقْعُدُ. وقلبى كه جاى تو و حرم توست، نفوذ غير بدان محال است: «إنّ عبادى لَيس لك عَلَيْهِم سُلطانٌ، إلاّ مَن اتبعك مِن الغاوين»(40). «إنّ عِبادى لَيس لك عليهم سلطانٌ وكَفَى بِرَبّك وكيلاً»(41)، پس بندگى تو، موجب تقوى و محفوظ بودن از شيطان است.
شرح دعاى سجده (هو أهل التقوى وأهل المغفرة)
اينك كه دانستيد، همه سعادتهاى شما، خواست خداست وشما را بهشتى آفريده، در فطرت، ومهمترين سبب اين سعادت، تقوى وغفران عنايى اوست.
اين تقوى وغفران، عطيّه وفيض حق است وفيض بخشى كار يزدان است وبس، كه همگان فقر محضند وممكن سيه روى، وحَقّ، غنى وفيّاض عَلى الاِْطلاق است وبخشش مجازى ديگران، مشوب به غرض است وبخشش حق، لطف وبنده پرورى، الهى چون توارحم الراحمينى(42) تقوى ومغفرت بخشيدن، ويژه توست:
بينى طفلى بمالد مادرى *** تا شود بيدار و واجويد خورى
كوگرسنه خفته باشد بىخبر *** وان دو پستان مىخلد از مهر در
كُنْتُ كَنْزا رَحمةً مخفيّةً *** فانبعثتُ اُمَّةً مهديّةً
چون بگريانم بجوشد رحمتم *** آن خروشنده بنوشد نعمتم
چون نخواهم داد خود ننمايمش *** چونش كردم بسته، دلبگشايمش
رحمتم موقوف آن خوش گرىهاست *** چون گِرِست، از بحر رحمت موج خاست
تا نگريد اَبركى خندد چمن *** تا نگريد طفل كى جوشد لبن(43)
تا نگريد كودك حلوا فروش *** بحر بخشايش نمىآيد به جوش(44)
سجده طولانى
سالِك واصل ميرزا جواد آقا مَلكى در اسرار الصلاة (صفحه 270) از استادش عارف عامل كامل (ملاحسينقلى همداني) مىگويد كه در مراتب سلوك وعمل، مانند ايشان را نديدم، از ايشان سؤال كردم: عملى مُجَرَّبْ كه در اِصلاح قلب وجلب معارف مؤثر باشد، دستور فرماييد.
ايشان فرمودند: در اين باره عملى را نديدم مؤثر باشد، مثل سجده طولانى، يك نوبت در شبانه روز كه در سجده بگويد: «لا إِلهَ إلاّ أنْتَ سبحانك إنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمين»(45).
سجده كننده اين جمله قرآنى را در سجده تكرار كند، در حالى كه خودش را در اين زندان طبيعت گرفتار غُل وزنجيرِ اَخلاق رذيله خود ببيند واِقرار كند كه: خدايا، تومرا گرفتار اين رذايل اخلاقى نكردى وبه من ظلم ننمودى، من خود به خود ظلم كردم واينك به اين حال افتادم واستاد (ملا حسينقلي) فرمود: سوره قدر را شب وعصر جمعه يكصد مرتبه قرائت كنيد.
ميرزا جوادآقا مىگويد: ياران واصحاب استاد بر حسب كوشش خودشان اين دستور را همواره عمل مىكردند وبعضى از ايشان مىگفتند سه هزار مرتبه بايد گفته شود.
امّا دستور حضرت استادمان جناب آقاى حسنزاده آملى (روحى فداه) اين است كه شبانهروز يك بار در ساعت معيّن چهارصد مرتبه ذكر يُونُسى را در سجده بخوانيد. در آغاز كار چهل روز پى در پى وبعد براى هميشه وبه طور مداوم آن را داشته باشيد. اين عبداللّه گويد: بهتر است در شب وساعت معين تنها باشد وتوجه كند كه چه مىگويد وبا كه مىگويد؟
تذكّر لازم: اگر تصميم گرفتيد كه به اين ذكر عمل كنيد بهتر است تحت نظر استاد اهل ذكرى باشيد. تذكر دوم اين كه براى حضرت يونس لا اله الاّ انتَ، سبحانك دير تجلّى كرد وتحقق يافت، لذا به اِقرار وعُذر تقصير، زبان گشود كه: «إنّى كُنْتُ مِنَ الظّالمين» ومسئله يونس را اهل معرفت، تجلّى ظُلمانى گويند، ولى تَجلّى تَجلّى است ومعراج، ولودر ظلمات «فَنَجَّيْناهُ مِنَ الغَمّ» معراج شهود است وهر مؤمن گرفتارِ ظلمت را با تسبيح وتضرّع. «وكَذلِك نُنْجِى المؤمنين» در پى است:
با من بودى منت نمىدانستم *** يا من بودى منت نمىدانستم
رفتم چومن از ميان تو را دانستم *** تا من بودى منت نمىدانستم
يعنى من پرتو و مخلوق تواَم ومرا وجود خودى نيست وهمه تويى.
«فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَهُوَسَقيمٌ»(46)؛ يونس را به وسيله ماهى تحت فرمانِمان روى ساحل بدون سايبان انداختيم وتنش ضعيف وبيمار بود ومحتاج سايبان، «وأنْبَتْنا عَلَيهِ شجرةً مِنْ يَقْطين»(47)؛ بوته كدو را برايش رويانديم كه سايبانش باشد. «وَاَرْسَلْناهُ اِلى مائة اَلْفٍ اَوْ يَزيدُون»(48) واين آيه اشاره به آيه سوره يونس دارد كه «فَلَوْلا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها ايمانُها إلاّ قومَ يونس لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُم عَذابَ الْخِزْى فِى الْحَياةِ الدُّنيا ومَتَّعْناهم إلى حين»(49). كه قوم يونس پس از كفران وبت پرستى و وَعْده عذاب و رفتن پيامبرشان به هدايت عالمى حكيم از پيروان يونس، توبه كردند وايمان آوردند وما عذاب را از ايشان برداشتيم وايشان مجدّدا (در غياب يونس) به اوايمان آوردند وآرزوى قدومش كردند واينها متجاوز از صدهزار نفر بودند. اين جا بود كه ما يونس را بار ديگر براى هدايت برايشان فرستاديم وما ايشان را زندگى وآسايش داديم تا هنگام مرگ طبيعيشان(50).
سر برداشتن از سجده
تكيه بر تقوى ودانش در طريقت كافريست *** راهروگر صد هنر دارد توكّل بايدش
"حافظ"
قيام از سجده: شهود حضرت حق در كل كثرات وجود، سفر سوم عارف سالك است. وحدت در كثرت يكتا را در مظاهر مىنگرد: هوالسفر من الحق إلى الخلق بالحق.
از حالت هَيَمان وشهود حضرت ذات در سجده، به هوش آمده وناظر حضرات اسماء است كه همه آفرينش را اداره مىكنند واين جا به عوالم حضرات خمس سفر مىكند:
1 ـ لاهوت: عالَم اله، احديت ذات.
2 ـ جبروت: عالم عقول وعالم الاسماء والصفات وواحديّت.
3 ـ ملكوت: عالم مثال وعالم امر وخَلق ورُبوبيّت وغيب باطن.
4 ـ مُلك و ناسوت: عالم طبيعت.
5 ـ كون جامع: انسان كامل(51): «هُوَاللّه الخالقُ البارىءُ المُصَوِّرُ لَهُ الأسماءُ الحُسْنى»(52) اين جا معارف حق را از ذات، صفات وافعال باخبر مىشود، نبوّت تشريعى ندارد ودر احكام تابع انبياست، ولى به اَسْرارِ كون آگاه است. در عين حال، رسالت دارد وطبيب، به جست وجوى بيماران ومداواى ايشان است يا كامل، در پى تكميل خلق است يا راهدان در پى هدايت گمراهان.
(1). عروةالوثقى، ج1، ذكر قنوت، ص700.
(2). اعراف (7) آيه 29.
(3). معارج (70) آيه 23.
(4). مناجات عرفه امام حسين (عليه السلام).
(5). علق (96) آيه 19.
(6). طه (20) آيه 14.
(7). سبزوارى، اسرارالحكم، ص504.
(8). حنين وادى بين مكه وطائف است.
(9). فصوصالحكم، ص181.
(10). حديد (57) آيه 4.
(11). بقره (2) آيه 32. فتوحات، ج2، ص101.
(12). ر.ك: ص 144 همين كتاب.
(13). فتوحات، ج2، ص102.
(14). ديوان عطار، ص96.
(15). جاثيه (45) آيه 23.
(16). نجم (53) آيه 43. رفيع درجات غيوبه ومصاعد سماواته من المقامات التى يعرج فيها السالكون اليه، فينكشف لهم انه هوالمليك على كل شىء: ذوالعرش: المقام الارفع المالك للاشياء كلها، والعرش مجمع ازمّة امور الخلق ويتنزّل منه الامر متعاليا بدرجات رفيعة هى مراتب خلقه (2) ولعلّها السموات التى وصفها بانّها مساكن ملائكته وانّ امره يتنزّل بينهنّ والعرش محجوبة عن الناس.
(17). الرحمن (55) آيه 29.
(18). مؤمن (40) آيه 15.
(19). فتوحات، ج2، ص102؛ تفسير محيىالدين، ج2، ص398؛ الميزان، ج17، ص336.
(20). اعراف (7) آيه 143.
(21). تفسير محيىالدين، ج1، ص449.
(22). انفال (8) آيه 17.
(23). انفال (8) آيه 17.
(24). مثنوى ميرخانى، ص82.
(25). قصص (28) آيه 88.
(26). الميزان، ج9، ص59.
(27). محجةالبيضاء، ج1، ص339.
(28). احزاب (33) آيه 4.
(29). قاضى سعيد، شرح توحيد صدوق، ج1، ص398؛ تفسير صافى.
(30). از سيد بن طاووس در اقبال الاعمال ص702 از زمخشرى از ام سلمه (ص638 ج1 تفسير محيىالدين) وللّه يسجد من فى السموات والارض طوعا وكرها وظلالهم بالغدو والاصال (رعد (13) آيه 15).
(قرأ النبى فى هذه السجده: سجد لك وجهى وسوادى وخيالى.)
اَى حقيقة ذاتى وسواد شخصى وخيال نفسى:
اَى وجودى وعينى، وشخصى: طوعا وكرها بالغُدُوِّ والاصال أى دائما.
(31). نهجالبلاغه و جامع السعادات، ج1، ص44.
(32). اسرى (17) آيه 65.
(33). فصوص الحكم، شرح علامه قيصرى، ص55.
(34). فصوص الحكم، ص55، حقيقت عبوديت؛ فتوحات، ج1، ص717، حكايت بايزيد در تثاقل آب دادن به مادر و توجه به عدم عبوديت.
(35). مفاتيح الجنان، اعمال شب 27 ماه رمضان؛ سيدبن طاوس، اقبال الاعمال، ص702.
(36). مثنوى ميرخانى، ص550.
دوام سجود القلب، وجعل اللّه أفضل أفْعال الصلوة السجود، وأفضل أقوالها، ذكراللّه بالقرآن وعَيَّنَ لِلْقَلب نَفْسَهُ سبجانه فلايقصد غيره وأمره أن يسجد له فان سجد عن كشف لم يرفع رأسه أبدا من سجدته دنيا وآخرةً ومن سَجَدَ من غير كشفٍ رفع رأسه: ورفعه المعبّر عنه بالغفلة عن اللّه ونسيان اللّه فى الأشياء. فمن لم يرفع رأسه فى سجود قلبه، فهوالذى لا يزال يشهد الحق دائما فى كل شىء فلا يرى شيئا إلاّ ويرىاللّه قبل ذلك الشىء.
آخر اى رضوان مرا با قصر جنت كم فريب *** عاشق ديدار اوقانع بدين ديوار نيست
ساجد پس از ذكر سجده، سر از زمين بر مىدارد نه از سجده قلب كه همواره در سجده است وقال فى الفقيه، والسجود منتهى الْعِبادة من آدم، للّه تعالى ذكره، وأقرب العبدلِلّه عزّوجل كان فى سجوده وذلك قول اللّه تعالى: «واسجد واقترب»(علق (96) آيه 19).
ومن قول اخوان الصفا ص234، ج3، تفسير صدرا رحمهالله:
العارفين بحقائق الدنيا، إنّهم قوم تستوى عندهم الأماكن والأزمان وتغاير الأمور وتصاريف الأكوان:
فقد صارت الأيام كلها عيدا واحدا، وصارت الأماكن كلها (لهم) مسجدا واحدا، والجهات كلها قبلةً ومحرابا واحدا، وصارت حركاتهم كلهم عبادةللّه، وسَكَناتهم كلهم طاعة، واستوى عندهم مدح المادحين، وذمّ الذامين، لا يأخذهم فى اللّه لومة لائم، قياما للّه بالقسط شهداء، وهم على صلوتهم دائمون، وتحققوا بقوله تعالى: «فاينما تولوا فثمّ وجهاللّه» وإنما استوت عندهم الأماكن كلها وصارت محرابا ومسجدا وقبلة واحدة لِتَصْديقهم قول اللّه: «فَاَيْنَما تُولّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه».
وإنما استوت عندهم الأيام كلها، فصارت كلها جمعة وعيدا، لمشاهدتهم يوم القيامة الذى هومن أول البعث لمحمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) إلى تمام ألف سنة كما قال: «بُعِثْتُ أنا والساعة كهاتين». (الف: عددٌ كاملٌ عِنْدَهُمْ).
وإنما استوت عندهم تصاريف الأحوال وتغاير الأمور، لتصديقهم قول اللّه تعالى: «ما أصاب من مصيبة فى الأرض ولا فى أنفسكم إلا فى كتاب من قبل أنَ نبرئها إن ذلك على اللّه يسير * لكيلا تأسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما اتيكم» (سوره حديد (57) آيات 22ـ23).
وصارت دعائهم مستجابا لانهم لايسئلون إلا ما يكون ولايكون إلا ما قدكان فى سابق العلم. فقلوبهم فى راحة من التعلق بالأسباب وأبدانهم فارغة من التكلف فيما لا يعنى ونفوسهم ساكنة من الوسواس.
وأبدانهم فى راحة من أنفسهم والناس منهم فى راحة وامان، لا يريدون لاِءحَدٍ سُوأً ولا يَضْمِرون لاِءحَدٍ سِرّا: عدوّا كان أوصديقا كما قال على (عليه السلام): «واللّه ما دنياكم عندى إلا كَعَفْطة عَنَز». (تفسير صدرا، ج3، ص234)؛ نهج البلاغة، آخر خطبه شقشقية.
(37). خواجه عبداللّه انصارى.
اين دعاى مركّب مأثورى است كه بعضى از مراجع بزرگوار واهل تقوى وسُلوك در سجده آخر مىخوانند: 1 ـ آخر دعاى كميل به لفظ مفرد. 2 ـ دعاى سمات به لفظ مفرد. 3 ـ آيه 56 مدثّر 74، 4، 64 و92 يوسف و83 انبياء ودر صفحه 797 حاشيه مفاتيح الجنان از قول امام صادق (عليه السلام) اين دعا به صورت مفرد نقل شده است، مثل: وَافْعَلْ بى ما أنْتَ أَهْلُهُ، فِى المجمع مرفوعا عَن أنس قال: إن رسولاللّه تلا هذه الآية فقال: قالاللّه سبحانه:«أنا أهْلٌ أنْ اُتّقى فلا يجعل مَعى إلهٌ فَمَن اتّقى أَن يَجعل مَعى إله، فَأنا أهلٌ أنْ أغفِرلَه».
وفى الميزان: فى الدر المنثور أَخرج ابن مَردويه عن عبداللّه بن دينار قال سمعت أبا هريرة وابن عُمَر وابن عباس يقولون: سُئِل رسولاللّه عن قوله: هوأهل التقوى وأهل المغفرة قال: يقول اللّه: «أنا أهل أنْ اُتّقى فلا يُجعل معى شريك فإذا اتُّقيتُ ولم يُجعَل معى شريك فَأنَأ أهْلٌ أن أغفر ماسوى ذلك» وفى الكشاف رَوى أنس عن رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «هوأهل أنْ يُتّقى وأهل أنْ يَغفر لمن إتّقى».
(38). سيدبن طاوس، فلاح السائل، ص140.
(39). مدثر (74) آيه 56.
(40). حجر (15) آيه 42.
(41). اسرى (17) آيه 65.
(42). اعراف (7) آيه 151؛ يوسف (12) آيات 64 ـ 92.
(43). چاپ رمضانى، ص85.
(44). همان، ص86.
(45). انبياء (21) آيه 87.
(46). صافات (37) آيه 145.
(47). همان، آيه 146.
(48). همان، آيه 147.
(49). يونس (10) آيه 98.
(50). الميزان، ج17.
فنادى فى ظلمات المراتب الثلاث: من الطبيعة الجسمانية، والنفس النباتيه، والحيوانية بلسان الاستعداد: «أن لا اله الا أنت» فاقرّ بالتوحيد الذاتى، المركوز فيه عند العهد السابق، وميثاق الفطره والتنزيه المستفاد من التجرد الأوّل فى الأزل، بقوله: «سبحانك» واعترف بنقصانه، وعدم استعمال العدالة فى قومه (القوى النفسانية لاحتجابها وإصرارها على مخالفته، وإبائها واستكبارها عن طاعته) «فظن أن لن نَقْدِرَ عليه»، أى لن نَضيقنّ عليه.
فقال: «إنى كنت من الظالمين فاستجبناله»؛ بالتوفيق بالسلوك والتبصير بنور الهداية إلى الوصول «ونجّيناه». من غمّ النقصان والاحتجاب بنور التجلى، ورفع الحجاب (تفسير محيىالدين، ج2، ص88).
(51). ر.ك: شرح گلشن راز.
(52). حشر (59) آيه 24.
منبع: کتاب اسرار الصلاه یا معراج عشق، مهدی سمندری نجف آبادی