■ لباس ظاهر وباطن نمازگزار
لباس باطن
لباس باطن را از قرآن بشنويم: «وثيابَكَ فَطَهِّر * والرُّجزَ فَاهجُر»(29)؛ نفس وجانت را از انديشههاى شرك آلود ورذايل اخلاقى پاك دار واز گناه ومعصيت دورى كن.
اين جاست كه نمازگزار عارف قبل از تكبيرة الاحرام مناجاتش با خدا چنين است: «اللّهمّ باعِدْ بَيْنى وبَيْنَ خَطاياى كَما باعَدْتَ بَينَ المَشرِق والمَغرِب»(30)؛ يعنى خدايا، بين من وخطاهايم چنان فاصله بينداز كه بين مشرق ومغرب فاصله انداختهاى، يا خدايا، چنان مرا پاك كن كه هرگز خطا به من راه نيابد، هم چنان كه مشرق ومغرب يا نور وظلمت هرگز به هم نمىرسند.
اى عزيز، بنده مطيع را وقتى حق به مناجات خود دعوت كرد، اورا به مقام قرب فرا خوانده و مقام قرب متخلّق شدن به اخلاق اللّه وصفات اللّه است علما وعملاً، و فناى فى اللّه تا به بقاى باللّه نايل شود. اينك تودر حال وُرُود به معراج مؤمنى، «والصَّلاةُ قُربانُ كُلِّ تَقى»(31) وخطاهاى گذشته را با آب توبه شستهاى واينك در مقام قرب وشهودى واهل معرفت گفتهاند: «حدُّ التَّوبَةِ اَنْ تَنسى ذَنبك»(32)؛ يعنى حدّ توبه آن است كه گناه را براى هميشه فراموش كنى، چون تودر مقام قربى وگناه، بُعد از خداست وياد گناه توجه به حظّ نفس وسوء اَدَب وجفا در مقام قرب وصفاست.
وچون در مقام حضور وشهودى، به شيطان و وساوس اوتوجه مكن وبگذار بميرد، حيف نيست كه لذّت شهود جمال معشوق را چشم بپوشى وبه مُرده شيطان نفس امّاره لگد بزنى، ونگران ظلمات اعمال زشت گذشته باشى، كه با توبه وايمان وعمل صالح، همه مبدّل به نور گرديد: «فَاُولئك يُبَدِّل اللّه سَيِّئاتِهِم حَسَناتٍ»(33)؛ چه لذت گذشته عصيان، وچه خجلت كنونى، كه روزى نافرمان بودهام، تواكنون آن گناه كار نيستى وهمه نورى.
وياد گناه، گناه است ومانع حضور، ودشمن مرده نفس امّاره را زنده مكن، مگر در اين معراج، سلطان وحدت بر توغلبه نكرده آيا هنوز خود را مىبينى ونفس امّاره و گناه و غير او را؟ سخن سرور آزادگان در دعاى عرفه است كه: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراك عَلَيْها رَقيبا» وچنان كه صفى فرمايد:
اى اهل دل، مباد كه رو بر قفا كنيد *** كز يك خطا شويم همه روسياه عشق
درويش از گناه وصواب است بىخبر *** در كيش ماست غفلت از شه، گناه عشق
"صفى عليشاه"
لباس نمازگزار
اى عزيز، آن چه درباره ثياب ولباس نمازگزار فرمودهاند حق است وآن چه به ما دادهاند همان واردات ايشان است.
ثياب ملكات نفس است، چه ثوب عزّت وچه ثوب ذلّت، وآن خود افعال انسان است كه با تكرار فعل، كم كم ملكه انسان مىشود، چه خوب وچه بد، وانسان در سراى ديگر با همان لباس خود بافته كه مالك آن است، محشور مىشود، اينها را بدنهاى برزخى نيز مىگويند. اين جا خداوند به اشرف انسانها فرمايد: صفات وانديشههاى دل خود را از غير خدا پاك گردان وبا خدا، يكتا شو و از غير، بيگانه وبا خلق خدا، رحمت باش ولباس ادب مصلّى را پاك دار؛ يعنى ادب حضور وشهود احدى را يكتا شو.
نظريات تفاسير در معناى ثياب
«وثيابك فَطَهِّر* والرجز فاهجر»
1 ـ قيل: كناية عن إصلاح العمل ولا يخلومن وجه؛ فإن العمل بمنزلة الثياب للنّفس بمالَها من الاعتقاد، فالظاهر عنوان الباطن، وكثيرا ما يكنّى فى كلامهم عن صلاح العمل بطهارة الثوب، «والرجز فاهجر» أى الإثم والمعصية.(34)
2 ـ جوامع الجامع: عن قتادة: الثياب عبارة عن النفسأى ونفسك فطهّر مما يُستقذر من الأفعال.
3 ـ البيضاوى: «وثيابك فَطَهِّرْ»: هوأول ما أُمِرَ به مِن رفع العادات المذمومة، أوطَهِّر نفسك مِنَ الأخلاق الذَّميمة، فيكون أمرا باستكمال القوة العملية بعد أمره باستكمال القوة النظرية أوفطهّر دثار النبوة عمّا يدنّسُه من الحقد والضجر وقلّة الصبر.
4 ـ وفى المفردات للراغب والمجمع قيل: الثياب كناية عن النفس، والثواب ما يرجع إلى الإنسان من جزاء أعماله، فيُسمّى الجزاءُ ثوابا تصورا أنّه هوهو أى الجزاء نفس العمل، فى قوله تعالى: «فمن يعمل مثقال ذرةٍ خيرا يره» ولم يقل: جزائه.
5 ـ وفى بيان السعادة: «وثيابك فطهّر»: طهّر قلبك من أدناس الكثرات وتعلّقاته. «والرجز فاهجر»: القذر وعبادة الأوثان والعذاب والشرك، والكل مناسب.
اى پيامبر، جامهات را پاك دار. 1 ـ برخى گفتهاند: يعنى عملت را پاك دار، چون عمل مانند لباس است براى نفس انسان، چرا كه عمل پديده نفس است. عقيده خوب، عمل خوب را پديد مىآورد وعقيده بد، عمل بد را، پس ظاهر انسان نمودار باطن اوست:
از تورُسْتَسْت اَر نكويست ار بدست *** ناخوش وخوش هم ضميرت از خودست
گر به خارى خستهيى خود كشتهيى *** ور حرير و قزدرى خود رشتهيى
"مثنوي"
غالبا گويند: فلانى پاك جامه است؛ يعنى عملش صالح است.
«والرُّجزَ فاهجر»؛ يعنى از گناه دورى كن.
2 ـ تفسير جوامع الجامع از قتاده نقل مىكند كه، ثياب نَفسِ انسان است؛ يعنى جانت را از افعال پليد پاكدار.
3 ـ تفسير بيضاوى گويد: «وثيابك فَطَهِّر»: اول دستورى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مأمور به آن شد برطرف كردن عادات زشت بود؛ يعنى نفست را از اخلاق نكوهيده پاكدار. پس عقل بايد كامل گردد تا عمل كامل پديد آورد واز كينه وكم صبرى دور باشد.
4 ـ مفردات راغب ومجمع البيان گويند: به قولى ثياب نفس انسان است. ثواب خود عمل است كه از انسان جدا نيست وبه انسان باز مىگردد. «فَمَنْ يَعمَل مِثقال ذَرَّةٍ خَيرا يَرَهُ»؛ يعنى كسى كه به قدر ذرّهاى عمل نيكوكرد، همان عمل را مىبيند ونفرمود جزاى آن را.
5 ـ بيان السعاده گويد: «وثيابَك فطهر»؛ يعنى قلبت را از كثرات وتعلقاتش (پريشانىها) پاك دار يعنى از كثرت امكان به وحدت سبحان گريز. «والرجز فاهجر»؛ يعنى از پليدى وبندگى بتها وعذاب شرك، خدا را يكتا شو و همه نظرات خوب است.
لباس باطن نمازگزار (مصلّي)
اى همراه، از قرآن بشنو شرح اين لباس ومُلَبَّس به لباس را:
«وضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قريةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئنَّةً يَأتيها رزقُها رَغَدا مِن كلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأنعُم اللّهِ، فَأذاقها اللّهُ لباسَ الجُوعِ والخوفِ بِما كانوا يَصنَعُون»(35).
نفس برزخ بين جسم مادى وقلب مجرد است. اگر روى به اين سو كند، غذايش حيوانى وتحت فرمان وَهم، كه سلطان مملكت حيوانات ودر حيوانات سلطان به حق است. وانسان مطيع وَهم بايد غذاى حيوانى را از دست دو وزير شهوت وغضبِ اين سلطان غاصب بگيرد ومصرف كند، و غذاى حيوانى، جز حيوان نمىپرورد وسلطان انسان عقل است ودو وزيرش عقل نظرى و عقل عملى.
هر كه كاه وجوخورد قربان شود *** هر كه نور حق خورد قرآن شود
"مثنوي"
اگر نفس روبدان سو كند كه سرشت وحركت طبيعى آن است كه، «إلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِب والعَمَلُ الصالِح يَرفَعُهُ»(36) كه فطرت توصعودى است نه نزولى، وتوانسانى وغذايت تجلّيات حق است به عنوان الهام و وحى واشراقات قلبى كه قلب محل حُبُّ اللّه است وشرح تجليات اسما وصفات: «فَليَنظُرِ الإنسانُ إلى طَعامِهِ * إنّا صَبَبْنا الماءَ صبّا»(37)؛ وتوانسانى، ببين غذايت انسانساز است؟ غذاى انسان آسمانى است نه زمينى وحيوانى.
لباس ظاهر وباطن نمازگزار
«وإذا فَعَلوُا فاحِشَةً قالُوا وَجَدنا عَلَيها آبائَنا وَاللّهُ أمَرَنا بِها، قُل اِنَّ اللّهَ لا يَأمُرُ بِالفَحشاء أتَقُولونَ عَلى اللّهِ ما لا تَعلمونَ قُلْ أمَرَ رَبّى بِالقِسطِ وأقيموا وجوهَكُم عِندَ كُلِّ مَسجدٍ وادْعوهُ مُخلِصينَ له الدّين»(38).
«وإذا فعلوا فاحشة»: اهل جاهليّت عريان مىشدند وطواف بيت الحرام مىكردند ومىگفتند: ما بايد مثل روزى كه از مادر زاده شديم، عريانا طواف بيت كنيم نه با لباسى كه در آن مرتكب گناه شدهايم. لذا تكهاى از جلد وپوست حيوان را به خود مىبستند كه وسطش شكاف داشت وساتر عورت نبود وبا آن طواف مىكردند وهم چنان اين رسم داير بود تا بعد از فتح مكّه كه پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آنها را منع كرد. وقتى كه پيامبر حضرت على (عليه السلام) را با آيات برائت به مكه فرستاد وپيامبر وبعضى از مسلمين اين كار آنها را عيب مىگرفتند، آنها عذر مىآوردند كه پدرانمان اين كار را مىكردند وخدا ما را امر كرده كه، «وَجَدنا عَلَيهِ آبائَنا وَاللّهُ أَمَرنا بِها»؛ اى پيامبرم، به اينها بگو: خدا امر به زشتكارى نمىكند. آيا چيزى كه نمىدانيد به خدا نسبت مىدهيد؟ اين افتراى بر خداست، چون وحى به زشتكارى نازل نشده است.
خدا امر به اعتدال در كارها كرده وترك افراط وتفريط و: «أقيموا وُجُوهَكُم عِنْدَ كُلِّ مَسجِد». هنگام عبادت از غير خدا بگسليد وبه او بپيونديد. خود عبادت توجه به حق است، نه مورد توجه؛ يعنى بايد اورا ببينى، نه عبادتت را(39).
زينت واقعى: لباسُ التقوى
«يا بَنى آدم قَدْ أنزلنا عَلَيكُم لِباسا يُوارى سُواتِكم وريشا ولباسُ التَّقوى ذلك خيرٌ ذلك مِن آياتِ اللّه لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرون»(40).
«لباسا»: اى فرزندان آدم، براى شما پوششى فرستاديم كه پوشيدنىها (مقابح) را بپوشد (ستر عورت)(41).
«وريشا»: وشما را به زيبايىها بيارايد.
واين لباس وزينت آفريده خدا وعملكرد انسان است. «ولِباسُ التَّقوى ذلك خَير»؛ وجامه پرهيزگارى بهترين لباس است واين جا پروردگار انسان را از لباس وآرايش ظاهر به آرايش باطن سوق مىدهد، واهميّت دومى را متذكّر مىشود كه تقوى پوشش رذايل درونى است از شرك تا گناه، كه زشتترين ودردناكترين زشتىها، ناپاكىهاى درونى است كه، «نارُ اللّهِ المُوقَدَة الّتى تَطَّلِع على الأفئِدَة»(42)؛ يعنى آتش افروخته خداست كه به قلب نفوذ كرده وآن را احاطه مىكند ومىگدازد.
در نمازت جامه ستر عورت است *** نزد اهل دل حضورت زينت است
كشف عورت در طواف ودر نماز *** نيست لايق، نزد عقل وامتياز
هم چنين گر قلب باشد بىحضور *** هست عريان از لباس قُدس ونور(43)
(29). مدثر (74) آيات 4 و5.
(30). فتوحات، ج 1، ص 419.
(31). محجة البيضاء، ج 1، ص 339.
(32). همان، ص 416.
(33). فرقان (25) آيه 70.
(34). الميزان، ج 20، ص 160.
(35). نحل (16) آيه 112.
(36). فاطر (35) آيه 10.
(37). عبس (80) آيات 24 و25.
(38). اعراف (7) آيات 28 و29.
(39). الميزان، ج 8، ص 73.
(40). اعراف (7) آيه 26.
(41). الميزان، ج 8، ص 67.
(42). همزه (104) آيات 6 و7.
(43). تفسير صفى عليشاه، ص 235
کتاب اسرار الصلاه یا معراج عشق، مهدی سمندری نجف آبادی