■ مراتب هفت گانه ذكر ونماز
حقيقت ذكر
ذكر: ياد كردن وحضور معناست در جان انسان وآن صفتى است الهى(1) كه بر دوقسم است: يكى پنهان در نفس وسرّ وديگرى آشكارا، چه نزد خدا چه نزد خلق، وخدا در سرّ انسان تجلّى مىكند كه قلب وسرّ خانه اوست.
گرچه ذكر صفتى الهى است، پاداش ذكر خلق است؛ يعنى وقتى بنده خدايش را ذكر مىكند، بهترين پاداش بنده اين است كه خدا اورا ذكر مىكند: «فَاذْكُرونى اَذْكُرْكُم»(2)؛ پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. پس ذكر خدا وابسته به ذكر بنده است.
گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند *** نگاهدار سر رشته تا نگهدارد
"حافظ"
در تفسير بيان السّعادة فرمايد:
«وغايةُ الذِكر، ظُهُورُ المَذْكُور فى مِلكِ الذاكر وفناء الذاكر فى المذكور ويبقى المذكور»(3)؛ يعنى سرانجام ذكر، بدان جا مىرسد كه معشوقِ مذكور، چنان درجانِ عاشق ذاكر تجلّى مىكند كه از ذاكر نامى نمىماند ومعشوق مذكور باقى است ومُتَصَرِّف در جان ذاكر.
زبس بستم خيال تو، توگشتم پاى تا سر من *** توآمد، رفته رفته، رفت من، آهسته آهسته
تحقيق در معناى ذكر از تفسير بيان السعادة (4)
رُوى عنِ الصادقِ (عليه السلام) إِنّه قال: «مَن كانَ ذاكرا لِلّهِ على الحقيقةِ فَهُو مُطيعٌ، ومَن كان غافِلاً عَنه فَهُو عاصٍ؛ والطّاعةُ علامةُ الهِداية والمعصيةُ علامَةُ الضّلالة وأصلُهما مِنَ الذِكر والغِفْلة»؛ يعنى از صادق آل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده كه حضرت فرمود: هر كس به حقيقت ذاكرِ خدا باشد، اومطيع وتحت فرمان خداست وهر كسى از خدا غافل باشد، نافرمان وگنه كار است وفرمانبردارى نشانه هدايت است ونافرمانى علامت گمراهى واصل هر دو از ذكر وغفلت است.
توضيح: اين حديث دلالت دارد بر اين كه طاعات به ذكر وياد خدا طاعتند واگر خالى از ذكر خدا باشند؛ يعنى عابد در حين عبادت، غافل از خدا باشد، اين عبادت نيست، بلكه معصيت است كه اَدَب در حضور است وغفلت بىادبى است وحِرمانِ از لطف حق.
وعن الباقر (عليه السلام)، إِنّهُ قال: «لا يَزال المؤمن فى صلاةٍ ما كان فى ذِكْرِ اللّهِ، قائِما كان أو جالسا أو مُضْطَجِعا، إِنّ اللّهَ سبحانَهُ يقول: «الذين يَذكرونَ اللّهَ قياما وقعودا وعلى جُنوبهم ويَتَفكّرونَ فى خَلْقِ السّمواتِ والارض، رَبّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَك فَقِنا عذابَ النار»(5)؛ يعنى از امام محمّد باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: هميشه بنده مؤمن در نماز است، وقتى به ذكر وياد خدا باشد، چه ايستاده باشد يا نشسته ويا به پهلوآرميده (كه قلب وسرّ بنده بايد ذاكر خدا باشد در هر حالي). خداى سبحان فرمايد: (خردمندان راستين) كسانى هستند كه هميشه در حال ذكر خدا هستند، چه ايستاده وچه نشسته ويا به پهلو آرميده. و مناجاتشان اين است كه پروردگار ما، تو حقّى و آسمانها و زمين را به باطل نيافريدى (اينها همه حقند و مُسبّح و سر در خط فرمان).
همه هستند سرگردان چوپرگار *** پديد آرنده خود را طلبكار
"سنائي"
آفريدگارا، تواز هر نقصى منزّهى، پس ما را از عذاب سوزنده دوريت نگاهدار تا پايان حديث.
نتيجه: بنابراين، ذكر اللّه، روح وحقيقت نماز است وظاهر صلات، پيكره آن.
اقسام نمازگزاران
آنچه انسان را از فهم معانى نماز مشغول كند، وسواس است وحيله شيطان.
در قرائت نماز، مردم سه دستهاند:
1 ـ زبان حركت مىكند وقلب غافل ومشغول دنيا؛ «أصحاب الشمال».
2 ـ زبان حركت مىكند وقلب تابع زبان است، آنچه زبان مىگويد، قلب مىفهمد؛ «أصحاب اليمين».
3 ـ قلب معلم است ومعانى را ايجاد مىكند وزبان تابع وترجمان قلب است؛ «والسّابِقُون السّابِقُون أُولئك المُقَرّبُون»(6).
اينان بر حقّند، كه در سرّشان جز خدا نمىيابى(7).
مراتب هفت گانه ذكر ونماز
1 ـ ذكر يا صلات بدنى: زبان وبقيه اعضا وجوارح با طهارت وادب وتحت فرمان حق، اجزاء و اركان نماز را به جاى آورند.
2 ـ ذكر يا صلات نفس: نفس تحت فرمان عقل وعالَم اله، با رغبتى صادق با تفكّر وعلم وعمل، مراتب تخليه، تجليه، تحليه وفنا را طى كند تا «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكّيها»(8)، تحقق يابد؛ يعنى رستگار شد هر كس جان خود را پاك داشت.
3 ـ ذكر يا صلات قلب:
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب *** تا در اين پرده جز انديشه اونگذارم
"حافظ"
قلب مقام حضور وسير در اسما وصفات وتفكّر در عالم ملكوت ومطالعه عالم جبروت وجاى حبّ اللّه والهام و وحى وبه فرمايش صادق آل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «القَلبُ حَرَمُ اللّه فلا تُسكِنْ حَرَمَ اللّهِ غيرَاللّه»(9)؛ يعنى قلب حَرَم خداست، پس بيگانه را در حرم خدا جاى مده.
پس قلب سليم به مقام تسليم ورضا رسيده كه، هر چه آن سلطان كند نيكو بُوَد ودر مقام صدق وصفا در نماز وذكر خداست وغير از او نمىشناسد. پس بنده با اين ذكر به فناى در حق رسيده وشاهد اوست.
4 ـ ذكر يا صلات سرّ: كه مقام مناجات وراز گفتن با خداى خويش است. كه مُصَلّى در مقام سِرّ به رؤيت ولقاء رسيده، قال النّبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «لوعَلِمَ المُصَلّى مَن يُناجى ما التفت»؛ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: اگر نمازگزار مىدانست با كه مناجات مىكند، چنان محو بود كه رونمىگرداند؛ يعنى از خود وماسوى سفر كرده تا به فناى فى اللّه رسيده، تا به سفر دوم سير در اسما وصفات مشرّف گشته وبا شهود، ذمايم اخلاق را محوكرده ومتحقّق به اخلاق اللّه شده وبقاى حقّانى يافته، دگر دل از دلبر نتواند گرفت.
5 ـ ذكر يا صلات روح: كه مصلّى با شهود در مقام روح كه وادى مقدس است، «نفخت فيه من روحى» كه ذكرِ روح با شهود حضرت حق در اين وادى مقدّس، از كثرت اسما ومظاهرش گذشته، دويى رفته وبه وحدت رسيده: «ذكر الروح بالتفريد والمحبّة؛ فَاذْكُرونى بِالتَفريدِ والمَحَبّة، أَذْكُركم بِالتَوحيد والقُرْبةِ والحِيْرة».
ز بس بستم خيال تو تو گشتم پاى تا سر من *** تو آمد رفته رفته، رفت من آهسته آهسته
6 ـ ذكر يا صلات خَفى: (به فرمايش استادم جناب حسن زاده آملى روحى فداه:) انسان داراى يك كانال سرّى است بين خود وخداى خود، كه هيچ كس بدان آگاه نيست وتمام اسرار ومناجات پنهانى اش از اين كانال سرّى ردّ و بدل مىشود و رزق معنوى اونيز از اين كانال سرّى جارى است. آب زلال ومائده آسمانى از اين كانال است، اگر از هر آلودگى پاكش نگاهدارند، همه طيّبات است، مثل روزى رُسُل اللّه كه مىخورند وبه عمل صالح تبديل مىشود: «يا أيُها الرُسل كُلُوا مِنَ الطَيّبات وَاعْمَلوا صالِحا»(10).
بعضى از اهل معرفت اين كانال را اسم اعظم خدا دانستند كه مصلّى به شهود غيبِ (وهو الباطن) رسيده، لااله الاّ هو وصلاتش باطنى واز اين كانال است.
7 ـ ذكر ذات احدى در مقام فناى عبد و بقاى باللّه: صلات حقّانى در اين مقام رخ مىدهد كه مصلى هيچ نمىبيند، حتى خود ونمازش را و شاهد ذات احدى است ونماز در اين مقام، ذكرُاللّه اكبر است كه حق خود ذاكر است وخود مذكور؛ لا هو إلاّ هو.
لقَد كُنتُ دَهرا قَبل أَن تُكشف الغِطاء *** إِخالك إِنى ذاكر لَكَ شاكرٌ
فَلمَّا تَجَلّى اللّيلُ أَصْبَحْتُ موقنا *** بِأَنّكَ مذكُورٌ وذكرٌ وذاكر؛
خدايا روزگارى كه در حجاب ظلمت بودم، گمان مىكردم كه من ذاكر و شاكر توام، ولى وقتى حق در اين ظلمتكده تجلّى كرد، شبم به صبح صادقِ شهود، مبدّل شد و دانستم كه، ذكر و ذاكر و مذكور همه تويي؛ يعنى تو تجلّى مىكنى و قلب و سرّ به تصرّف تو ذاكر تواند وچشم بنده كه عين اللّه است جز تو نمىبيند و زبان بنده كه به طهارت رسيد، جز وصف جمال دوست نمىداند.
واين مراتب هفت گانه، همه مراتب وجود است وقرآن وانسان وذكر(11).
ذكر و اثر آن
مثال: آهن سختى را در كنار آتش قرار مىدهى، كم كم به آتش نزديك مىشود وحرارت مىپذيرد، تا آن جا كه ويژگى آهن مىرود ويكپارچه آتش مىشود وديگر كارش سوختن است و نورانيّت.
پس تعجّب مكن كه نَفْسى در اثر قرب فرايض وسُنن، به نوراللّه روشن شود كه متّصل به عالم رُبُوبى شده ومتخلّق به اخلاق اللّه ومتّصف به صفات اللّه، آن وقت، بِقُدرة اللّه كار مىكند، بِسَمْعِ اللّه مىشنود، بِعَينِ اللّه مىبيند، وبدان جا مىرسد كه بگويد: «مَن رَأَنى فَقَدْ رَأَى الحق»؛(12) رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: هر كس مرا ديد شؤون حق را در مرتبه نازلش ديده است.
وقوله تعالى: «لايزال العبد يَتَقَرَّبُ إِلى بِالنّوافل حتّى أَحْبَبْتُهُ فإذا أَحْبَبْتُهُ، كنتُ له سَمْعا وبَصَرا ويدا ومُؤَيِّدا»(13)؛ يعنى بنده پى در پى به وسيله نوافل به من نزديك مىشود تا دوستش بدارم، وقتى دوستش داشتم، گوش مُدرك حقايق وى مىشوم وچشم حق بينش مىشوم ودست لطف خدايش مىگردم و وكيل همه كارهايش مىشوم.
پس، صفات خوديّتش رفته ومتّصف به صفات حق است: «و ما ينطق عَنِ الهَوى إِن هُو إلاّ وَحى يوحى»(14)، به سَمع خدا مىشنود، به چشم خدا مىبيند، به زبان خدا مىگويد، به دست خدا مىگيرد وبه پاى خدا مىرود؛ يعنى لااله الاّ اللّه وحده وحده وحده، كه يكتاى در ذات، صفات وافعال همه، حق است.
موانع حضور قلب
موانع حضور قلب در نماز به قرار ذيل است:
1 ـ غذاى مادّى حرام ومعيشتِ حرام، از قبيل: خوراك حرام، پوشاك غصبى، مسكن غصبى، آب غصبى وهر نوع وسيله زندگى حرام؛
2ـ غذاى معنوى حرام از راه نگاه چشم يا چشم انداختن (نه چشم افتادن وفورى برداشتن) گوش دادن حرام (نه به گوش رسيدن) وگفتن حرام، مثل: دروغ، غيبت، تهمت، تحقير، توهين، آزار وغيره، لمس حرام، قدم برداشتن حرام، انديشه وفكر حرام.
خلاصه اعضا، جوارح وقلب بايد تحت تصرف وفرمان خدا باشد نه شيطان.
(1). فتوحات، ج 2، ص 228؛ يعنى وصف جمال حقّ ويادِ اوبرترين اجزاء نماز است. كما أنّ ذكر اللّهِ فى الصلوة اشرفُ أَجزاءِ الصّلاةِ، لا أنّ الذِكر أشرف مِنَ الصلوةِ. ولَذِكرُ اللّهِ أكبر آيه 45 عنكبوت 29؛ يعنى فيها، لأنّ الذكر جزء مِنها وهوأكبر اجزائها. (فتوحات ج 4، ص 111).
(2). بقره (2) آيه 152.
(3). تفسير بيانالسعادة، ج1، ص 155.
(4). همان، ص 154.
(5). آل عمران (3) آيه 191.
(6). واقعه (56) آيه 10 و11.
(7). صدرالمتألهين، شرح اصول كافى، ص 90.
(8). شمس (91) آيه 9.
(9). بحار الانوار، ج 70، ح 27؛ جامع الاخبار، ص 28.
(10). مؤمنون (23) آيه 51.
(11). مستدرك الوسائل، ج 1، ص 404؛ تفسير منسوب به شيخ اكبر، ج 1، ص 642 وج 2، ص 248 و واردات قلبى.
(12). تفسير ملاصدرا، ج 3، ص 191؛ شرح توحيد صدوق، ج 2، ص 310.
(13). تفسير ملاصدرا، ج 3، ص 191.
(14). نجم (53) آيات 3 ـ 4.
مهدی سمندری نجف آبادی