■ نماز، عطيه حق
نماز، عطيه خداست و رَهآوردِ سفر معراجى حضرت محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و نمازگزار، سالك وادى عشق است و در هر قدمى سُلوكى و وصالى. نه آنچه قشريان گمان بردند كه نماز، تكليف است و تحمّل سختى.
آرى براى ناآشنايان و دُوران، تكليف است تا به وظيفه عمل كنند و كم كم تحت جذبههايش قرار گيرند و جذبهها، اُنس بياورد و اُنس، به عشق مبدّل گردد، تا جايى كه نماز تنها روشنى چشم و سُوَيداى قلب حضرت محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و محمديان باشد كه، «وقرّةُ عَينى فى الصَّلاةِ»(17) و عارف به اين سرّ عشق گويد:
مرا غرض زنماز آن بود كه پنهانى *** حديث درد فراق تو با تو بگزارم
"مولوي"
آيا اين نمازگزار را به دنيا توجّهى هست؟ و يا شيطان را به ايشان راهى است؟
آيا براى چنين عاشقانى، نماز تكليف است و سنگينى؟(18) حاشا.
بهشت اين نمازگزاران را دوام ذكر معشوق و دوام حضور و دوام شهود حضرت حق ودست از غير حق شستن است كه،
دو عالم را به يك بار از دل تنگ *** برون كرديم تا جاى توباشد
جذبه حق
به سر، شوق سر كوى تو ديرم *** به دل مهر مه روى تو ديرم
بت من، كعبه من، قبله من *** تويى هر سو، نظر سوى تو ديرم
"باباطاهر"
قصه سنقر كه اثاث حمّام خواجهاش را سحرگاه حمل كرد و به دنبال وى به طرف حمّام، در راه، صداى اذان صبح به گوش جان غلام رسيد و بىتابش كرد و به اميرش التماس كرد كه اجازه دهد دوگانهاى به درگاه يگانه بگزارد. با اجازه به درون رفته و امير، بيرون بر سكّوى مسجد منتظر نشست، كم كم نمازگزاران و امام جماعت پس از نماز در رفتند و سنقر تا چاشت در نماز و دوام ذكر و انس و جذبه، و از ماسوى بىخبر.
اميرش، گفت: اى سنقر چرا نايى برون *** گفت: مى نگذاردم اى ذوفنون
هفت نوبت صبر كرد و بانگ كرد *** تا كه عاجز گشت از تيباش مرد
پاسخش اين بود، مىنگذاردم *** تا برون آيم، هنوز اى محترم
گفت: آخر مسجد اندر، كس نماند *** كيت وامى دارد، آنجا، كِت نشاند؟
گفت: آن كه بسته استت از برون *** بسته است اوهم مرا از اندرون
آن كه نگذارد ترا كايى درون *** مىبنگذارد مرا كايم برون
آن كه نگذارد كزين سوپا نهى *** اوبدين سو بست پاى اين رهى
ماهيان را بحر نگذارد، برون *** خاكيان را، بحر نگذارد درون
اصل ماهى زآب وحيوان از گِل است *** حيله وتدبير اين جا باطل است
قفل زفت است، وگشاينده خدا *** دست در تسليم زن، واندر رضا
ذرّه ذرّه گر شود مفتاحها *** اين گشايش نيست جز از كبريا
چون فراموش خودى، يادت كنند *** بنده گشتى، آنگه آزادت كنند
از خودى بگذر كه تا يابى خدا *** فانى حق شوكه تا يابى بقا
گر توخواهى حرّى ودل زندگى *** بندگى كن، بندگى كن، بندگى(19)
پيكره نماز و تكامل تدريجى آن
در پيكره ظاهرى نماز، مصالح فراوانى وجود دارد، لذا خدا بر همه امَّتها واجب فرمود، تكامل انسانها را در كلاسهاى انبياء ـ صلى اللّه عليهم اجمعين ـ.
تكامل معنوى انسان، در خدمت انبيا و در گرو زمان است: از آدم تا خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درست مثل مدرسه و كلاسها طبقهبندى است، از كلاس اول به دوم و سوم و بالاتر. و غير از اين، امكان پذير نيست، از كلاسهاى ابتدايى تا دانشگاه و فوق تخصّصها و مهارتها.
انسان استعداد فهم و كمال را همواره داشته است، تا در طول زمان و طى كلاسهاى انبيا (عليهم السلام) به كمال انسانى كه خودشناسى تا خداشناسى و بندگى است برسد.
معلمان اين كلاسها و شاگردان و علومى كه مىآموزند و درجهبندى اساتيد در كمال انسانى، همه با هم متناسب بوده تا از آدم شروع و به خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ختم شود. اين جا به شخصيّت حضرت خاتم و امّت و دين خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پى مىبريم كه، «كُنتُم خَيرَ اُمّةٍ اُخرجَتْ للنّاس»(20)؛ اى امّت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شما بهترين امّت تاريخ انسانها هستيد.
اعمال شاقّ امتهاى گذشته و شريعت سهل حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
چون امتهاى گذشته را توان جسمى بيشترى بود از امت خاتم و معنويتى كمتر، بدين جهت مأمور بهتكاليف و عباداتى بيشتر و سختتر بودند تا جسمانيّتشان معتدل و روحانيتشان قوى شود.
امّا امّت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) استعداد كمال بيشتر يافته بودند، لذا خدا طبق استعدادشان احكامى آسانتر و عميقتر به ايشان عنايت فرمود كه گفتند:
«رَبَّنا ولا تحمِلْ عَلينا اِصرا كما حَمَلْتَهُ عَلى الذين مِن قبلِنا، رَبَّنا ولا تُحَمِّلْنا ما لاطاقَةَ لَنا به»(21)؛ پروردگارا، سپاس تو را كه ما را از امّت حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قرار دادى كه اكمل انبياست و استعداد فهم كاملترين معنويات را به ما عنايت فرمودى.
اِلاها، بار سنگين رياضتهاى عبادى كه بر دوش امّتهاى گذشته نهادى، بر دوش ما مگذار كه ما را آن طاقت جسمانى نيست و به جايش معرفتى كامل و اخلاصى ناب و توجّهى عميق به باطن عنايت فرما.
قطره دانش كه بخشيدى زپيش *** متّصل گردان به درياهاى خويش
"مثنوى مولوي"
«قُل رَبِّ زِدْنى عِلْما»(22)؛ پيامبرم بگو: پروردگارا، دانشم را افزون فرما.
و خداوند اجابت فرمود، چنان كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «بُعِثْتُ بِالشّريعَةِ السَّهَلةِ السَّمحاء»(23)؛ من به شريعتى آسان و پرفيض و پرمحتوا مبعوث گشتم.
(17). تفسير ملاصدرا، ج 3، ص 287؛ خصال صدوق، باب سوم، شماره 217.
(18). با توجه به آيه 7 سوره حجرات و فلاحالسائل سيدبن طاوس، ص 157.
(19). مثنوى مولوى، چاپ رمضانى، ص 186، چاپ ميرخانى، ج 3، ص 279.
(20). آل عمران (3) آيه 110. يعنى بزرگترين معلّم بشر، آخرين معلّم انسانها حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است و شاگردانش با استعدادترين شاگردان. و كتاب درسىاش، كاملترين كتاب الهى و محمّديين، اشرف امّتها. شما بهترين امّتها هستيد كه با نداى «وَاعْتَصِموا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعا وَلاتَفَرَّقُوا»، مستعدّين را به خوبىها كه انسان را به خدا مىرساند، دعوت كنيد وگمراهان را با جذبههاى ايمان از گمراهى نجات بخشيد و ايشان را به همراه خوبان، در اين سلوك الى اللّه تا وصال محبوب قلبىشان همراهى كنيد.
(21). بقره (2) آيه 286.
(22). طه (20) آيه 114.
(23). تفسير ملاصدرا، ج 7، ص 238.