■ شهادت در محراب عبادت
ساعت 11 شب بود. همه در سنگر بوديم. مجتبي برای اداي نماز شب از سنگر خارج شد و به سمت تانکر آب رفت تا وضو بگیرد. دشمن همه جا را به شدت زیر آتش گرفته بود و صداي انفجار پیاپی خمپارهها سكوت شب را در هم شكسته بود. مجتبي هنوز برنگشته بود. يكي از بچهها براي آوردن آب بيرون رفت. در همان لحظه، خمپارهاي در نزديك ما با صداي مهيبي منفجر شد. رزمندهای كه براي آوردن آب رفته بود، شتاب زده و با رنگ و روي پريده به داخل سنگر بازگشت و گفت: عجله كنيد، بياييد ... گونيها... گونيهاي شن در كنار تانكر آب ريختهاند و مجتبي .!..
همين كه اسم مجتبي را شنيدیم سراسيمه بيرون آمدیم و به سمت تانكر آب دويديم. تانكر سوراخ شده بود و گونيهاي شن ريخته بود. پيكر پاك مجتبي عزيزي در زير گونيها افتاده بود. گونی ها را كنار زديم. ديگر دير شده بود و مجتبی در محراب عبادت خود به شهادت رسيده بود. ریزش آب تانكر همچنان ادامه داشت ... .