■ نماز در شهر کاکا (ی ترکمنستان)
بنده با یاس و نا امیدی تصمیم گرفتم به کشور خود برگردم، ولی برای بازگشت استخاره کردم و آیه ای از قرآن چنان روحیه ای به من داد که تصمیم گرفتم به یک شهر دور افتاده بروم و ان شا الله بتوانم در آنجا بمانم و تبلیغ نمایم، بعد از تفکر روی نقشه ترکمنستان یک شهر را از روی نقشه انتخاب کردم به نام شهر کاکا، که در ۱۰۰ کیلو متری عشق آباد و برای عزیمت به آنجا با یک ماشین دربستی به مبلغ ۵۰ دلار به شهر کاکا رفتم و محله شیعیان رفتم و بعد از پرس و جو، مسجد تخریب شده شیعیان را پیدا کردم و جهت اقامه نماز به طرف مسجد رفتم، ولی مسجد تقریباً ویران شده بود، وارد شدم، جایی برای نماز خواندن و وضو گرفتن نبود از مسجد بیرون آمدم و یک نفر که نزدیک مسجد منزل داشت صدایش کردم و جهت تجدید وضو به منزل ایشان رفتم و بعد از وضو، نماز را هم در منزل آنها خواندم بعد با او راجع به مسجد صحبت کردم و از خادم مسجد سوال کردم ایشان گفتند: مردی به نام میرزا خیرالله به امورا مسجد می رسید، ایشان شش ماهی می شود که فوت کرده است و مسجد هم در حال ویرانی است، گفتم آیا ایشان (میرزا خیراله) فرزندی هم دارد، گفت: بله آقا ایشان چهار تا فرزند پسر دارند، ولی به امور مسجد رسیدگی نمی کنند، یکی از آنها در همین نزدیکی کفاشی و کفش فروشی دارد که اسمش رستم است، گفتم نشانیش را بدهید، رفتم سراغ رستم، درحالیکه سخت مست بود، بالاخره با ایشان سر صحبت را باز کردم و با هزار مکافات خودم را به ایشان تحمیل کردم، گفتم من از ایران به عشق زیارت پدرت مرحوم میرزا خیرالله آمده بودم، حالا که ایشان فوت کرده، شما باید جور مرا بکشید و چند روزی مرا میهمان کنید تا ان شا الله بتوانم به ایران برگردم، بالاخره غروب به سمت منزل آقا رستم حرکت کردیم و یک شب در منزل ایشان ماندیم و شب دوم به بنده علاقه زیادی پیدا کرد و نهایتاً شب سوم توبه کردند و همه شیشه های مشروب منزل را شکستند، شروع کردند به یادگیری نماز و وضو و طهارت. کم کم نماز را یاد گرفت آرام آرام در منزل ایشان نماز جماعت برپا شد، تعدادی از همسایه ها را هم متوجه ارشاد و هدایت کردیم و در مدت اقامت بیست روزه، تعداد ۳۰ نفر به جماعت حاضر می شدند، بعد از اقامت یک ماهه و فراهم شدن زمینه تبلیغ گسترده، تعداد صد و هفتاد و چند نفر دانش آموز برای کلاس های قرآنی ثبت نام کردند، کار بازسازی مسجد را هم آغاز کردم و در اکثر مجالس شهر حضور پیدا کردم، الحمدلله در مدت بسیار کم شهر یکپارچه تحت تبلیغات و ارشاد قرار گرفت، بسیار مشتاقانه از تبلیغ دینی استقبال کردند، بعد از یک ماه به ایران آمدم و به همراه خانواده به شهر کاکا برگشتم، به لطف الهی کارهای بسیار مهمی انجام دادم و مسجد و برنامه های مذهبی و دینی کاملاً رونق گرفت، آقا رستم را هم بعنوان نماینده خود و روحانی آن محل آموزش دادم و جهت تکمیل دوره های آموزشی مدت شش ماه او را به ایران آوردم که در جامعهالمصطفی تعلیمات دینی ببیند و در کاکا موثر واقع شود ایشان هم با عشق وعلاقه مسائل دینی را یاد گرفتند و الان در آن شهر مشغول تبلیغات دینی هستند.
خاطرات تبیلغی امام جمعه میاندوآب حجت الاسلام والمسلمین محمد جواد قهرمانی