■ نقطه ای که راه اول بودن را پیدا می کند
دنیا پُر از نقطه است؛ نقطه های اول، نقطههای دوم، سوم، چهارم... نقطه ها، هیچ وقت تمام نمیشوند؛ ولی همهچیز، از همان نقطه اول شروع می شود.
نقطهای که راه اول بودن را پیدا می کند، همیشه اول میماند و اولین قدم میشود برای هرکار و راهی.
یک سال زمین هم، پُر از نقطه است. نقطه اول هرسال، درست همان لحظهای است که بهار میآید، دست میگذارد روی سرِ زمین، آن را آرامآرام تکان میدهد و از خواب سرد زمستانی، بیدار میکند.
زمین که از خواب بیدار می شود، یک جور دیگری به دنیا نگاه میکند. به همهچیز دل میدهد. لباس سال قبلش را درمیآورد. دامن سبزش را میپوشد و دوباره شروع میکند دانهها را در دل خود، پرورش دهد و برایشان مادری کند.
بهار، چشمه ها را به شوق میآورد، باد و بارانش را میفرستد تا به درختها کمک کند، قد بکشند و ریشههایشان را در دل زمین، محکم تر کنند.
بهار به خورشید میگوید: گرمتر بتاب تا کوهها بتوانند تشنگی زمین را سیراب کنند.
بهار میآید تا آب و باد و باران و خورشیدش، خاک زمین را جاندارتر و محکمتر کنند.
خاکی که زیرورو میشود، مثل مادری است که میتواند یک جنین را به سلامت، به مقصد برساند.
جنس خاک را طوری ساختهاند که به نو و تازه شدن نیاز دارد. اینکه در زمستان بخوابد و در بهار بیدار شود تا یک خاک دیگر شود؛ یک خاک نو و تازه. خاک کهنه، بیرمق است؛ بذرها را خوب رشد نمیدهد. ریشه ها در آن پا نمی گیرند.
بهار، سهم اول هر سال زمین است؛ اما نسخه زندگی اش را برای هر روز زمین، آدمها تجویز کرده اند.
هر روز، یک نقطه است برای یک شروع تازه تا تن خاکی آدمها از خواب بیدار شود؛ با آبی پاک وضو بگیرد، بایستد زیر باران رحمت، دستهایش را ببرد بالا، تکبیر بگوید، خم شود، بلند شود، به خاک بیفتد، دوباره بلند شود. کاسه خالی دستهایش را به طرف آسمان بگیرد تا خاک وجودش را تقویت کند، تا بذرهای بندگی بتوانند در جانش ریشه کنند و جان بگیرند.
لحظهلحظه هر نماز، یک بهار است که جان را از خواب بیدار میکند و دست در دست تمام هستها و هستیها، آدم را در میدان بزرگ قبله قرار میدهد.
نماز نقطه آغاز همه رویشها است. نقطه اولی که اگر باشد، بقیه نقطه های زندگی هم درست پشت سر هم ردیف میشوند، بدون هیچ جای خالی.