■ شعر نماز
قبلهام یک گل سرخ
مروری بر بندهای آغازین شعر بلند «صدای پای آب» سهراب سپهری
«صدای پای آب» اولین شعر بلند و معروف شاعر و نقاش معاصر، زندهیاد سهراب سپهری است که سیری آفاقی ـ انفسی از تجربههای شخصی شاعر را روایت میکند.
شاعر در جایجای این روایت به معرفی و کشف زوایای پیدا و پنهان زندگی خود میپردازد و آنگاه که از دریچه واقعیتها به پیرامون خود مینگرد، بی هیچ دخل و تصرفی در آنچه که هست، اینگونه میسراید:
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی...
و در چند سطر پایینتر، اینگونه ادامه میدهد:
پدرم نقاشی میکرد
تار هم میساخت، تار هم میزد
شاید اگر افق دید شاعر به همین نگاه رئالیستی منحصر میشد، سیر صعودی چنین رویکردی، به افت کیفی و سیر نزولی سایر ابعاد هنری اثر منجر میشد. خوشبختانه شاعر با جایگزین کردن هوشمندانه نگاهی سمبلیک، نمادین و استعاری، بهخوبی مخاطب را به فراسوی مفاهیم و معانی قراردادی، تکراری، بیروح و فرسودة واژگان روزمره امروزی سوق میدهد و چشمان بهتزده او را با تصاویر دلانگیز و بکری از مفاهیم معنوی آشنا میسازد؛ مفاهیمی که مخاطب تا قبل از آن، بارها و بارها به آنها نگریسته، اما هیچگاه این نگاههای عقیم، منجر به دیدن و کشف آن حقایق نشده بود.
شاعر مخاطبی را که در فصل بهار فقط سرسبزی طبیعت را نظارهگر است و میان آنچه در مقابل دیدگانش قرار دارد با افقهای پیش روی یک روحِ موحدِ عاشق، آنهم از نوع مسلمانش، ارتباطی نمییابد؛ با خود همراه میکند و ردای کهنه عادتها را از قامت عبادتهایش میستاند و جامهای از جنس نور و روشنی بر قامتش میپوشاند.
او خود را مسلمان میخواند؛ اما نه از جنس مسلمانان شناسنامهای؛ عبادت و نماز گزاردنش نیز تابع قوانین و قراردادهای معمول نیست که قبلهای یکسویه داشته باشد و حداکثر در پنج نوبت با دایرهای حقیر و شعاعی محدود، به مهری و سجادهای ختم شود.
او مسلمان است؛ اما در هر زاویهای و هر سمت و سویی که گل سرخی روییده باشد، قبلهای را میبیند که میتوان به سویش نماز عشق خواند؛ نمازی که سجادهاش تکه گلیمی و مهرش از خاک و گل نیست. از جانماز او آب حیات میجوشد و پیشانیاش را بر نور جمال معشوق میساید. اگر دیگران سجادة چند وجب در چند وجب خود را میگشایند، او سجادهای دارد به گستردگی دشتهای پهناور.
در نماز او افکار پریشان پرسه نمیزنند تا تنها در «السلام علیکم» به خود بیاید و خود را در محراب بیابد. نماز او حکم ماهی را دارد که طیفهایی از خورشید رخ محبوب را منعکس کرده است. چنین نمازی آن قدر خالص است که میتوان هرگونه ناخالصیای را از ورای آن دید؛ همچون رودخانهای که دیدن شنها و سنگریزههای اعماق آن، شاهدی است بر پاکی، شفافیت و زلالیاش.
چه زیبا است نمازی که ذرهذرهاش تبلوری است از بندگی و سر بر آستان حضرت دوست نهادن؛ نمازی که اقامه یا عدم اقامهاش به پخش شدن یا پخش نشدن اذانی ضبط شده از بلندگوهای فلزی گلدستههایی آجری بستگی ندارد و مؤذنش بادی است که گاه و بیگاه، هرکجا که باشد، بر گلدستههای سروهای راستقامت، قد علم میکند و ندای توحید را در گوش آسمانیان زمینی نجوا میکند. این نماز با آدابی دیگرگونه در هنگام برخاستن علف به «تکبیره الاحرام» و قامت راست کردن موج به «قد قامت الصلاه» به جماعت اقامه میشود.
کعبة چنین مسلمانی نمیتواند از سنگ و کلوخ باشد و محدود به نقطهای کوچک از این کره خاکی. او به هر سمتی که رو کند، نشانی از بینشانیهای معشوق را مییابد که میتواند به سویش نماز محبت اقامه کند؛ چه بر لب آبی باشد و چه در سایهسار درختان اقاقی؛ چه در باغ و چه در شهر و .... آری، فقط در چنین کعبهای ست که حتی از سیاهی «حجر الاسود»ش، روشنی میتراود؛ پس چه خوش است همراهی و همنوا شدن با این نیایش بهاری و شاعرانه:
من مسلمانم
قبلهام یک گل سرخ
جانمازم چشمه، مُهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجرهها میگیرم
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیدا است
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی میخوانم
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدستة سرو
من نمازم را پی «تکبیره الاحرام» علف میخوانم
پی «قدقامت» موج
کعبهام بر لب آب
کعبهام زیر اقاقیها است
کعبهام مثل نسیم، میرود باغبهباغ، میرود شهربه شهر
«حجرالاسود» من روشنی باغچهها است...
مهدی زارعی