■ شهیدی که سجاده نمازش، فرودگاه اوج شد
شهید محمدرضا محمدخانی سال 1335 در خانواده ای مذهبی و متدین به دنیا آمد. وی ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت، هر وقت به مشکلی برمیخورد، با توسل به آن بانوی بزرگوار خود را آرام میکرد. اگر کسی گره در زندگیش میافتاد به او سفارش میکرد که به حضرت زهرا (س) توسل کند.
در ادامه ماحصل گفتوگوی ما با این همسر شهید گرانقدر را میخوانید:
از همسرم یک دختر به یادگار مانده است. قبل از آغاز جنگ ازدواج کردیم، 2 سال و 10 ماه از ازدواجمان گذشته بود، ولی محمدرضا یک سالش را با ما زندگی کرد و یک سال و ده ماه دیگر را در جبهههای جنگ بود.
محمدرضا خیلی پاک بود، نمازش طولانی بود و هیچ وقت قضا نمیشد. آخرای نمازش به گریه میافتاد و با گریه تمام میکرد، در اوج سختیها خود را با نماز آرام میکرد. همسرم خیلی دست و دلباز بود، اگر مقدار کمی هم پول داشت با کسی که ندار بود پولش را نصف میکرد، خیلی آرام و ساکت بود. با ارتباطی که با اهل بیت (ع) برقرار کرده بود در مقابل مشکلات زندگی مثل کوه میایستاد.
محمدرضا عاشق شهید بهشتی بود. وقتی ایشان به شهادت رسید محمدرضا توی خیابان جیغ میزد و گریه میکرد، انگار برای خودش اتفاقی افتاده بود. به اتاقش رفت و شروع به نماز خواندن کرد برایش خیلی سخت بود؛ اما نماز صبر او را زیاد میکرد.
من هیچ مخالفتی با جبهه رفتن همسرم نداشتم. وی از طریق سپاه به جبهه رفت. هیچ وقت مرخصی نمیگرفت، اگر هم به ایشان مرخصی میدادند خودش رد میکرد. همسرم همیشه میگفت: «هر وقت من شهید شدم ناراحت نباش» چراکه احتمال شهادت وی را میدادم.
24 فروردین 1362 در عملیات والفجر 1، همسرم سر نماز به شهادت رسید، ترکش به یکی از چشمهایش اصابت کرده بود. محمدرضا متولد سال 1335 بود و در زمان جنگ 32 ساله بود.
محمدرضا گفته بود که من بیست و چهارم فروردین راه میافتم و بیستوهفتم تهرانم که با هم برویم دکتر. دقیقا همسرم بیستوچهارم راه افتاد، بیستوهفتم هم رسید و در روز بیستوهشتم هم به خاک سپرده شد. به حرفی که زده بود عمل کرد. محمدرضا اصلا خبر نداشت که فرزندی در راه دارد.
همسرم خیلی فهمیده و خانوادهدوست بود، به یاد دارم یکبار 600 تومان پول داشت، وقتی به خانه آمد گفت: «این پول را به آقایی که نیاز داشت دادم، بچهها میگفتند که معتاده ولی به نظر من نیازمند بود، آن فرد داشت گریه میکرد، گفت: «زن من باردار است و الان در بیمارستان بستری است»، من هم هر چی داشتم دادم به وی که پول بیمارستان را پرداخت کند». خیلی محمدرضا باگذشت بود.
همسر شهید محمدخانی مصاحبه خود را با مدافعان حرم به پایان رساند و اینگونه گفت: واقعا خدا به خانواده این جوانهایی که برای دفاع از حرم به جنگ میروند صبر عطا کند، چون واقعا سخت است. الان هم بعد از 38 سال وقتی اعلام میکنند که شهید آوردند ناخودآگاه گریهام میگیرد، آنقدر گریه میکنم که خدا خودش میداند. چون من این روزها را گذراندهام و سختیش را کشیدهام و میدانم که چه روزهای سختی است که بچه بدون پدر بزرگ شود، آن زمان حقوق آنچنانی هم نمیدادند واقعا خیلی سخت بود.