■ حکم «ترجمه» در نماز از نظر مذاهب اسلامی
چکیده
در این مقاله مسئله ترجمه قرآن و اذکار نماز، از چهار جنبه مورد بررسی قرار گرفته است.در مورد مسئله اول، یعنی ترجمه قرآن کریم، تاریخچه بحث در عصر کنونی ذکر و آرای مخالفان و موافقان مطرح میشود.مسئله دوم، یعنی اکتفا به ترجمه در قرائت نماز، برخلاف نظر مشهور علمای اسلام ـ اعم از شیعه و اهل سنت ـ است و تنها ابوحنیفه فتوا به جواز داده است. دلیل مشهور علما و نیز دلیل ابوحنیفه در این بخش ذکر میشود.در مورد مسئله سوم، یعنی اکتفا به ترجمه اذکار واجب در نماز، از این امر بحث میشود که مشهور فقهای مسلمانان نیز آن را جایز نمیدانند و عمده دلیل ایشان، انصراف و جمود بر ظواهر ادله است. بحث در مورد مسئله چهارم که بحث اصلی مقاله است، یعنی انضمام ترجمه به متن عربی نماز، در هفت وجه برای عدم جواز آن مطرح میگردد و در ادامه به همه این وجوه پاسخ داده می شود. در ادامه مقاله به ادله جواز انضمام ترجمه پرداخته شده و ادعای انصراف این ادله به زبان عربی مورد نقد قرار گرفته است. نتیجه بحث جواز اصل ترجمه قرآن و عدم جواز اکتفا به ترجمه در مورد اذکار واجب نماز، اعم از قرائت و دیگر اذکار، و جواز انضمام ترجمه حمد و دیگر آیات متضمن ذکر یا دعاست.
کلمات کلیدی
ترجمه قرآن، ترجمه نماز، عربی، ذکر، دعا.
حـکم ترجمه در نماز
از نظر مذاهب اسلامی
حجتالاسلام والمسلمین سید محمد نجفی1*
چکیده
واژه هـای کـلیدی:
- عـضو هیأت علمی مدرسه عالی امام خمینی(ره).
اخیراً برخی از فضلای کشور اندونزی که در مدرسه عالی امـام خمینی(ره) به تحصیل اشتغال دارند مسئلهای را مطرح نمودهاند که در آن کشور مورد تـوجه قرار گرفته است. مـسئله ایـن است: آیا شرعاً میتوان به اذکار عربی نماز، اعم از قرائت و دیگر اذکار، ترجمه آن را ضمیمه نمود؟ از آنجا که این مسئله کار برد وسیعی در میان مسلمانان غیر عرب و بلکه حتی عربها دارد، به نظر رسـید که بررسی این مسئله از نظر فقهی جهت پیشبرد مباحث علمی و توسعه آگاهی دانشپژوهان مفید باشد.
گفتنی است که غرض از این مبحث، تنها بررسی علمی و فقهی مسئله است، نه بیان فتوا، و هـرکس از نـظر علمی باید به مرجع تقلید خویش مراجعه نماید. همچنین غرض از این مبحث توجیه تعصبهای نژادی نیز نیست تا موافقان ترجمه به ملیگرایی و ضدیت با عرب و زبان عربی متهم شوند و یـا هـمچنان که اظهار داشتهاند، ترجمه قرآن را تلاش برخی عجمهای مرتد برای تسهیل ارتداد قوم خویش و کنار گذاردن قرآن کریم تلقی کنیم.1 در مبحث علمی، این گونه اتهامها جایگاهی ندارد. به عـلاوه، طـرف مقابل هم میتواند مخالفان ترجمه را به تعصب نژادی و عرب زدگی متهم کند.
مسئله اول: آیا ترجمه قرآن ـ در نماز یا بیرون آن ـ جایز است؟
برای روشن شدن مسئله اشاره کوتاهی به تاریخچه بـحث و اقـوال عـلما مفید به نظر میرسد. مـبدأ روشـنی بـرای این بحث در دست نیست و آنچه بیشتر مطرح بوده، اکتفا به ترجمه قرآن در نماز است که از ابوحنیفه(متوفای 150 ق) نقل شده است، نـه بـحث جـواز ترجمه. البته اوج بحث ترجمه و اختلافات شدید در آن در قرن اخـیر در تـرکیه آغاز گشت و به مصر و شوروی سابق کشیده شد و در جهان اسلام، مخصوصاً در مصر، مباحثات علمی در سطح وسیعی بر روی آن صورت گـرفت.
افـرادی مـثل خواجه عبد الله انصاری2 و جار الله زمخشری 3 در تفسیر کشاف و بیضاوی4 در انـوار التنزیل و اسماعیل حقی مفسر بزرگ ترکیه5 و شیخ مصطفی براغی، شیخ الازهر،6 و محمد فرید وجدی، صاحب دائرﺓ المعارف قرن بـیستم7، و دیـگران بـه این بحث پرداختهاند. فرید وجدی میگوید: تعطیل کردن قرآن از ترجمه حـرفی بـاعث میشود که اسلام، قرآن باورانی از ملل اروپایی به دست نیاورد و به ملل شرقی محدود گردد.8 در مـقابل، بـزرگان دیـگری از اهل سنت به مخالفت با این امر پرداختهاند؛ از جمله زرکشی(م 745ق) در البحر المـحیط9 و جـلالالدین سـیوطی (م 911ق)10 و مفتی حنفی حسن بن عمار(م 1069ق). وی در رساله خود
آورده است: کتابت قرآن به فارسی حرام اسـت. تـنها کـتابت تفسیر و ترجمه هر حرفی از آنها با عربی جایز است و کسانی که عربی نمیدانند نـمازشان بـدون قرائت صحیح است.11
محیالدین نووی(م 676ق) از فقهای بزرگ شافعی در کتاب المجموع گوید: بنا بـه مـذهب مـا قرائت قرآن به غیر زبان عربی جایز نیست، خواه بتواند عربی بخواند یا نـاتوان بـاشد، خواه در نماز یا در غیر نماز و این قولی است که جمهور علما از جمله مـالک و احـمد و ابـوداود بر آناند.12 سر انجام اندیشمندان معاصر، مانند محمد رشید رضا و همچنین شیخ محمد عبده، فـتوا بـه حرمت ترجمه قرآن دادهاند و بلکه دانشمند اخیر، مصادره قرآنهای مشتمل بر تـرجمه را واجـب دانـست. محمد رشید رضا نیز در المنار و دیگر نوشتههای خود به شدت به مخالفت پرداخت،13 چرا کـه ایـن کـار را در مسیر صدمه زدن به اسلام و حذف قرآن میپنداشت.
اختلافات میان علما چندان شـدت گـرفت که شیخ الازهر به منع ورود قرآنهایی که همراه آن ترجمه هندی بود فتوا داد و دولت مصر به استناد ایـن فـتوا از ورود آنها به مصر جلوگیری کرد. همچنین بنا به فتوای فقهای لبنان از ورود تـرجمه انـگلیسی به لبنان جلوگیری شد. تا آنکه بـالاخره در سـال 1936 دولت مـصر با صدور تصویب نامهای دایر بر ایـنکه مـعانی قرآن کریم باید رسماً ترجمه شود و پیشوایان دانشگاه الازهر با کمک وزارت فرهنگ مـأمور ایـن کار باشند، موافقت خود را بـا ایـن امر اعـلام داشـت. بـا موافقت الازهر و فتوای علما این کـار تـحقق یافت؛ گرچه نزاع میان موافقان و مخالفان همچنان باقی بود.14
اما در میان عـلمای شـیعه مخالف مشهوری با این مسئله ذکـر نشده است، بلکه فـقهای مـعاصر عملاً از این حرکت استقبال نـمودهاند و حـتی برخی از ایشان، مثل آیتالله میلانی و آیتالله خویی(قده) بر برخی ترجمهها تقریظ زدهـاند.15 بـرخی از مراجع فعلی نیز اقدام بـه تـرجمه قـرآن نمودهاند و مهمتر از هـمه آیـتالله کاشف الغطا، ترجمه قـرآن را لازم و بـر کسانی که توان ترجمه را دارند، واجب و لازم دانسته است، زیرا تبلیغ دین و دعوت اسلام، بـه تـرجمه قرآن وابسته است.16
صور مسئله عـدم جـواز ترجمه
بـعد از بـیان اقـوال مختلف در مسئله به بـیان مختصر ادله طرفین میپردازیم و قبل از آن در مورد صور مسئله و احتمال پای موجود در مورد عدم جواز ترجمه توضیحی مـیدهیم.
1. مـراد از عدم جواز ترجمه قرآن این اسـت کـه چـون تـرجمه قـرآن امکان ندارد، پس هـیچ تـرجمهای را نمیتوان ترجمه قرآن دانست.17
2. ترجمه قرآن ممکن است، اما هرگز جایگزین قرآن در همه ابعاد نخواهد شـد.
3. تـرجمه قـرآن در نماز کافی نیست.
4. ترجمه قرآن هر چـند بـه صـورت جـزئی و در غـیر نـماز و بدون اینکه جایگزین کتاب الله شود نیز جایز نیست؛ مثلاً چاپ قرآن با ترجمه آن جایز نیست.
اکنون باید دید کدام یک از این صور قابل تأیید است و کدام یـک قابل تأیید نیست.
1. صورت اول: عدم امکان ترجمه
ممکن است منظور از عدم جواز ترجمه قرآن، عدم امکان آن باشد؛ همچنان که از ادله بسیاری از مخالفان ترجمه استفاده میشود. برخی اعجاز بودن الفاظ قرآن را مـطرح کـردهاند و گفتهاند که با ترجمه قابل انتقال نیست.18 برخی نور بودن قرآن را مطرح ساختهاند، زیرا در قرآن آمده است:«انزلنا الیکم نوراً مبیناً».19 برخی روح الهی بودن قرآن را به مقتضای: «اوحینا الیـک روحـاً من امرناَ»20مطرح کردهاند و گفتهاند نورانیت و روحانیت قرآن با ترجمه قابل انتقال نیست. همچنین قرآن، گذشته از موارد ذکر شده، دارای آهنگ بی نظیر و غـیر قـابل تقلید و لحن دلنشین است کـه انـسان را دگرگون میکند.21 و این تأثیر هرگز در ترجمه موجود نمیباشد.
محتوای قرآن نیز از چنان جامعیت و دقتی برخودار است که هیچ ترجمهای نمیتواند حاوی فشرده مطالب مـهم آن، بـه ویژه از نظر دقت در تـعابیر بـه کار رفته در استنباط احکام باشد. مثلاً در آیه مبارکه و ضو تعبیر «و امسحوا برئوسکم»22 آمده است و فقهاء شیعه و شافعی و اوزاعی و ثوری و ابوحنیفهـ در روایتیـ از باء در «برئوسکم» استفاده کردهاند که مسح قسمتی از سر کـافی اسـت.23
بالاخره مجموعه این امتیازها سبب گشته که عدهای از مترجمان زبر دست قرآن، به ترجمه ناپذیری قرآن اعتراف کنند. مثلاً محمد مارمادوک پیکتال، مسلمان انگلیسی الاصل و مسلط به زبان و ادبیات عـرب کـه سالها در کـشورهای اسلام با مسلمانان ارتباط داشته، میگوید: قرآن را نمیتوان ترجمه کرد و این عقیده علما و فقهای قدیم و نویسندگان حـاضر است و ترجمه وی تقریباً برگردانی لفظی است و تلاشی هر چه تمامتر بـرای در آوردن آن در قـالب زبـانی فصیح، اما علی رغم آن همه سعی و تلاش، این کار، قرآن مجید نیست. لذا ایشان کار خود را به جـای تـرجمه، معنا و مفاد قرآن نامیده است.24 نظر پرفسور آربری25 و پرفسور ایزوتسوی ژاپنی نیز هـمین اسـت.26
مـستشرقی فرانسوی پس از تجلیل از قرآن میگوید: اگر قرآن ترجمه شود، قسمت اعظم ملاحت کلام و قدرت و تأثیر خـاص آن از بین میرود.27 استاد ابوالقاسم پاینده نیز معتقد است ترجمه
قرآن چنان که بـاید محال است.28 استاد احـمد آرام هـم گفته است: قرآن ترجمه بردار نیست و حتی از لحاظ اسلوب با زبان عربی امروز و هیچ روز دیگر هم شباهت ندارد.29
باری، اگر منظور از عدم جواز ترجمه قرآن، عدم امکان آن باشد، یعنی ترجمه قـرآن با همه ابعاد آن امکان ندارد، این سخنی قابل دقت است و بیش از آنکه عقلی و نظری باشد، تجربی است. نکته مهم آن است که مراد از ترجمه تنها برگردان معانی کلمات قرآن به زبان دیـگر اسـت، نه دیگر جهات موجود در قرآن یا هر کلام مترجم دیگر. مثلاً نور یا روح بودن یا آهنگ دلنشین داشتن قرآن، اساساً ربطی به ترجمه ندارد تا مانع آن شود، زیرا از مقوله مـدلول الفـاظ نیست.
آری، این نکته قابل انکار نیست که هر چه گفتار یا نوشتاری از دقت و ترکیب و فصاحت و بلاغت و علمیت بیشتر و از سبک و نظم ویژهای برخوردار باشد، به همان نسبت، ترجمه آنـ نـیز سختتر است و نیاز به دقت بیشتر خواهد داشت. اما این جامعیت معنوی و دقت در تعابیر و حتی اعجاز الفاظ، هرگز ترجمه را به سر حد غیر ممکن نمیرساند؛ به ویژه که اعـجاز قـرآن در تـرکیبی از لفظ و معنای آن است.
ترجمه تـنها بـه جـنبه معنوی و معنای قرآن نظر دارد. گذشته از همه این امور، عدم امکان ترجمه قرآن به صورت کامل، مانع ترجمه آن به نحو متعارف نـیست؛ هـمان گـونه که امروزه مرسوم است و به طور نسبی مـفاهیم قـرآن را منتقل میکند.
صورت دوم: ترجمه قرآن، قرآن نیست
صورت دوم بحث عدم جواز ترجمه قرآن به معنای عدم جایگزینی تـرجمه در جـایگاه قـرآن در همه ابعاد است. به نظر میرسد که نظر بسیاری از کـسانی که ترجمه قرآن را جایز نمیدانند به همین صورت ناظر باشد. بر این اساس، ترجمه قرآن هر قدر هـم کـه کـامل باشد، هرگز نمیتواند قرآن تلقی شود؛ چرا که حقیقت قرآن عـبارت از مـجموعهای از الفاظ عربی با معانی خاص و نظم و ترکیب مخصوص است که احکام مخصوصی همچون اعجاز در بیان، حـرمت مـس آن بـدون طهارت، استحباب تدبر در آیات آن، استحباب قرائت آن، خواص جسمی یا روحی و لطافت بـیان و دلنـشین بـودن آهنگ و جذابیت تأثیر دارد.
چگونه میتوان ترجمه قرآن را قرآن دانست، با آنکه قرآن خود مـکرر تـصریح مـیکند که به زبان عربی است : «بلسان عربی مبین».30لذا میبینم که فخر رازی به آیه مـبارکه: «قـل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله »31 استدلال مـیکند کـه اگـر ترجمه قرآن مثل قرآن بود، کلام خدا تکذیب میشد.32
به گونهای که مشاهده مـیشود نـظر بسیاری از مخالفان ترجمه قرآن، متوجه جایگزین کامل ترجمه است که اگر چنین بـاشد، سـخن صـحیحی است. هرگز هیچ ترجمهای قرآن نیست و هیچ مسلمانی نیز از صدر اسلام تا کنون، از قرآن جـز هـمان کلام الله خاص عربی مشهور در نزد مسلمانان نمیفهمیده است.
صورت سوم: آیا تـرجمه قـرآن در نـماز کافی است؟
این مسئله در امر دوم به تفصیل بیان میشود.
صورت چهارم: جواز ترجمه بدون جـایگزینی قـرآن
صـورت چهارم این است که ترجمه قرآن حتی به صورت جزئی و در غیر نـماز و بـدون جایگزینی کتاب الله جایز نیست. اگر منظور مخالفان ترجمه این صورت باشد، مسئلهای است که نه عـقل و نـه شرع با آن موافق نیست. از نظر عقلی، یکی از راههای پیشبرد یک مکتب، بـه ویـژه در عصر ما که عصر ارتباطات است. هـمین تـرجمه قـرآن و دیگر کتابهای اسلامی برای دیگر ملل اسـت. سـیره عقلا نیز بر آن جاری است. این ادعا و مانند آن، که در مورد کتاب خداوند، ایـن کـار امکان پذیر نیست، مقبول نـمیافتد. اصـولاً چرا نـتوان مـثلاً «بـسم الله الرحمن الرحیم» را به دیگر زبان تـرجمه کـرد. آیا صرف قرائت قرآن، بدون ترجمه، برای ملتهای که حرفی از قرآن نـمیفهمند فـایدهای دارد؟ آیا باید با تفاسیر گوناگون و حـجیم سخن گفت، ولی از جملات تـرجمه گـونه پرهیز کرد؟
از نظر شرعی نیز پیـامبر اکـرم(ص) برای همه مردم مبعوث شده است: «قل یا ایها الناس انی رسول الله الیـکم جـمیعاً».33 معقولترین راه تبلیغ دعوت اسلام، تـرجمه مـفاهیم آن بـه زبان مردم اسـت. پیـامبر اکرم(ص) مأمور شده اسـت کـه مردم را به وسیله قرآن انذار کند: «و لانذرکم به و من بلغ».34 انذار دیگر ملل نـیز جـز با زبان خودشان نمیشود. اصولاً فـرق چـندانی میان تـفسیر و تـرجمه هـم نیست و ترجمه نیز یـکی از مصادیق تفسیر است؛ زیرا تفسیر همان کشف معانی و بیان مراد از لفظ است؛ همچنان که مـحقق کـرکی فرموده است: ترجمه قرآن، تفسیر قـرآن اسـت نـه قـرآن.35
ادله حـرمت ترجمه و پاسخ آنـ
بـرخی گفتهاند: تبلیغ و دعوت اسلام و انذار مردم به وسیله قرآن بوده است. پیامبر(ص) قرآن را ترجمه نکرد و اجـازه تـرجمه هـم نداد، صحابه، خلفا و پادشاهان مسلمانان هم چـنین نـکردهاند.36 ایـن گـفته سـخن صـحیحی نیست، زیرا دلیلی وجود ندارد که ثابت کند مسلمانان بعد از
نفوذ و انتشار اسلام، از ترجمه قرآن برای غیر مسلمانان استفاده نکرده باشند؛ بلکه بر عکس از برخی قرائن خـلاف آن استفاده میشود. مثلاً ابن سعد مینویسد: هر یک از فرستادههای پیامبر(ص) به خوبی زبان کشوری را که به آن اعزام میشد میدانست.37 یا روایت شده که پیامبر اکرم(ص)کاتب خود زید بن ثـابت را واداشـتند تا زبان عبری و سریانی فرا گیرد و او در مدت کوتاهی این دو زبان را آموخت.38 آیا اینان برای بیان چیزی غیر از اسلام و احکام آن که عمدتاً آیات قرآنی بوده است، این زبانها را یاد میگرفتند؟ در جـریان نـامه پیامبر اکرم(ص) به نجاشی، پادشاه حبشه، که آیاتی از قبیل«هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس»39 و آیه مبارکه«قل یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم غـیر الحـق»40 را در بر داشت، میبینیم که عـمر بـن امیه، فرستاده حضرت، نامه را به زبان نجاشی قرائت کرد.41
اما اینکه پیامبر اکرم(ص) قرآن را ترجمه نکرده، شاید به جهت عدم نیاز به آن در زمان حـضرت بـوده است، زیرا اسلام هـنوز چـندان توسعه نیافته بود. اما اینکه گفته شد حضرتش اجازه ترجمه هم نداد، بی دلیل است، زیرا مگر در تاریخ روایتی در کسب اجازه از حضرت آمده است که حضرت پاسخ منفی داده باشد؟!
اما ایـنکه گـفتهاند: صحابه قرآن را ترجمه نکردهاند. باید گفت: اولاً عدم ترجمه قرآن به صورت مجموعه و کامل غیز از عدم ترجمه اجزای آن است و ثانیاً شاید در آن دورانها نیاز جدی به ترجمه قرآن احساس نمیکردهاند. ثالثاً فـعل صـحابه تا وقـتی متکی به قرآن و سنت نباشد حجت نیست همچنین هیچ روایتی از صحابه مبنی بر عدم جواز ترجمه قـرآن، حکایت نشده است. در ضمن، اگر بنا بود فعل و ترک صحابه تـا ابـد مـعیار تصمیم گیریها باشد، باید تدوین حدیث و یا ایجاد مدرسه و بسیاری از بر نامههای رایج عقلایی را منع کنیم. رابـعاً سـرخسی در مبسوط میگوید: روایت شده:
ان الفرس کتبوا الی سلمان ـ رضی الله عنه ـ «ان یکتب لهم الفـاتحة بـالفارسیة فـکانوا یقرئون ذلک فی الصلاة حتی لانت السنتهم للعربیه.»42
اینکه خلفا و پادشاهان مسلمان نیز این کار را نـکردهاند، میتواند دارای جهاتی باشد. حس برتری جویی نژادی و نیز ترویج و تحکیم حکومت اسلامی خـود با اشاعه زبان عـربی کـه سبب استحاله فرهنگ ملل دیگر میشود، میتواند از جمله این دلایل باشد. گذشته از این، افعال اینان ارتباطی با حجیت شرعی ندارد.
از آنچه گفته شد ظاهر میگردد که ترجمه قرآن مجید برای تـبلیغ و ترویج دین اسلام نه تنها ممنوع نیست، بلکه تلاشی نیکو و مشکور است و چه بسا در مرحلهای واجب نیز باشد؛
همچنان که کاشف الغطا(قده) فرموده است:ترجمهای که معانی را به زبان دیـگر بـر میگرداند، یک ضرورت است و بر کسانی که توان ترجمه را داشته باشند، واجب و لازم است، زیرا تبلیغ دین و دعوت اسلام به آن بستگی دارد.43
ترجمه قرآن و حکم ثانوی آن
آنچه تاکنون گفته شد، در مورد حـکم اولی تـرجمه قرآن کریم بود، اما برخی از مخالفان ترجمه، در میان ادله خود مسائلی را ذکر کردهاند که مربوط به حکم ثانوی میشود و عمده آن چنین است:
1. زبان عربی شعار اسلام و مسلمانان است.
2. ترجمه قـرآن و جـایگزین کردن آن به جای قرآن مجید روشی است که استعمارگران برای بیگانه کردن مسلمانان با اسلام و قرآن در کشورهای اسلامی چون ترکیه و شوروی سابق، به کار گرفتند تا از یک طرف بـا زنـده کـردن روح ملی گرایی، همبستگی آنان را بـا مـسلمانان از بـین ببرند و از سوی دیگر، عظمت و تأثیر عمیق معنوی قرآن را با ترجمه های سست و تحت اللفظی در هم بشکنند و مسلمانان را با اصل قرآن و مـفاهیم عـالی آن بـیگانه سازند.44
میدانیم که مسئله توطئه دشمنان اسلام بـر ضـد اسلام و مسلمانان، امری است بسیار جدی و خطرناک که باید در هر زمانی به مناسبت شرایط و با ابرازها و وسائل مناسب بـا آنـ مـقابله شود. اگر واقعاً احساس شود که دشمنان اسلام میخواهند از راهـ ترجمه میان مسلمانان تفرقه بیندازند و یا از عظمت اسلام بکاهند، قطعاً باید جلوی این توطئه گرفته شود؛ همان گـونه کـه در مـسائلی مانند تاریخ اسلام و تعطیلی جمعه و دیگر امور که شعار اسلام اسـت بـاید اقدام شود؛ هر چند جزء واجبات اولیه نباشد. اما این اقدام، مقطعی و مخصوص دوران توطئه است نـه یـک حـکم دائمی. آنچه مورد نظر و حربه دشمنان است، جایگزینی ترجمه به جای قـرآن بـوده اسـت. اما تلفظ مردم به ترجمه، به همراه خواندن اصل آن و یا کتابت ترجمه قرآن هـمراه اصـل آن، نـباید مشکلی داشته باشد، مگر آنکه در شرایطی مقدمه کنار گذاردن اصل قرآن باشد.
مسئله دوم : اکـتفا بـه ترجمه در قرائت نماز
این مسئله از قدیم الایام مورد بحث بوده است. فقهای اسـلام، اعـم از شـیعه و اهل سنت، عموماً ترجمه قرآن را در نماز جایز نمیدانند، و تنها ابوحنیفه از اهل سنت، این کـار را جـایز میداند.
علامه حلی(قده) گوید: اجماع علمای اسلام، از امامیه و اهل سنت، بر خـلاف ابـوحنیفه اسـت، بلکه هیچ یک از مقلدان ابوحنیفه، اعم از عرب و عجم، به این فتوای او عمل نکرده است.45 اهـل سـنت نیز همان گونه که علامه تذکر میدهد، عربیت را در قرائت نماز لازم
میدانند، 46 و تـنها ابـوحنیفه اسـت که قائل به جواز ترجمه در قرائت نماز شده است.47 گر چه برخی ادعا کردهاند کـه ابـوحنیفه از ایـن فتوا عدول کرده است،48 ولی هیچ مدرک معتبری بر این ادعا اقامه نـکردهاند. بـاید گفت که اگر این عدول ثابت بود حتماً منتشر میشد.
البته میدانیم که اختلاف ابوحنیفه بـا مـشهور علمای اسلام در مبحث قرائت نماز در دو مسئله است: عربی خواندن آن؛ لزوم خواندن سوره حـمد. ابـوحنیفه در هر دو مسئله با مشهور علما مخالفت کـرده اسـت. ویـ خواندن هر آیهای از قرآن را، هر چند کـوتاه بـاشد و به هر زبانی باشد، کافی میداند.49 بنابراین، به نظر ابوحنیفه کافی است کـه در نـماز به جای سوره حمد بـه فـارسی بگویند: دو بـاغ سـر سـبز که ترجمه آیه مبارکه«مدهامتان» اسـت.50
دلیـل لزوم عربی خواندن فاتحة الکتاب
عمده دلیل علمای اسلام بر لزوم عربی خواندن سـوره حـمد این است که آنچه به حـکم آیه مبارکه«فاقرئوا مـا تـیسّر من القرآن»51 و به حکم «لا صـلاة له الاّ انـ یقرء بها(فاتحة الکتاب)»52 و مانند آن، مأمور به است، خواندن قرآن و سوره مبارکه حـمد اسـت. میدانیم که قرآن به زبـان عـربی نـازل شده است، هـمان گـونه که فرموده است:«انـا انـزلناه قرآناً عربیاً لعلکم تعقلون».53 این نیز واضح است که قرآن کریم با الفاظ خـود مـعجزه است و هرگز ترجمه قرآن، قرآن نـیست؛ هـمان گونه کـه تـفسیر و تـوضیح شعر امرء القیس و اعـشی را نمیتوان قرائت اشعار ایشان دانست.54 بنابر این، دستور به قرائت سوره حمد یا حتی آیـهای از قـرآن، به معنای خواندن عین الفاظ عـربی آن اسـت. ابـن قـدامه از اهـل سنت میگوید: قـرآن عـربی است و اگر به غیر عربی بیان شود، قرآن نخواهد بود.55
ابوحنیفه برای نظر خویش به آیـه مـبارکه «و لأنـذرکم به و من بلغ»56 تمسک کرده است. بـیان او ایـن اسـت کـه بـه حـکم آیه مذکور، پیامبر اکرم(ص) همه مردم، اعم از عرب و عجم، را با قرآن انذار میکند و انذار هیچ گروهی محقق نمیشود مگر با زبان خودشان.57 چون پیامبر اکرم(ص) مأمور اسـت همه مردم را به وسیله قرآن انذار کند و انذار غیر عرب با قرآن جز با ترجمه آن معنا ندارد، معلوم میشود که انذار با ترجمه قرآن نیز انذار به قرآن است؛ پس تـرجمه قـرآن هم قرآن شمرده شده است.
پاسخی که به استدلال ابوحنیفه داده شده این است که انذار به قرآن با قرائت قرآن فرق دارد، زیرا انذار از مقوله انتقال معنای لفظ است، و انـذار غـیر عرب به وسیله قرآن که کتاب عربی است، جز با انتقال معانی قرآن با الفاظ آن زبان معنا ندارد. اما در بحث قرائت قرآن، سـخن از خـواندن است، و
خواندن کلام عربی، بـه تـلفظ الفاظ عربی است؛ همچنان که خواندن قرآن که کتاب عربی خاصی است به تلفظ عین الفاظ آن است لذا بر قرائت ترجمه قرآن، قرائت قرآن صـادق نـیست.58
توضیح آنکه هر کـلامی دارای دو جـهت است: 1. الفاظ خاصی که از گوینده آن صادر میشود. 2. معانی خاصی که توسط آن الفاظ به دیگری القا میشود. با توجه به همین دو جهت است که گاهی ترجمه یک کلام را میتوان عین آن کـلام دانـست و گاهی نمیتوان. مثلاً هر گاه شما در صدد بیان معانی القا شده توسط کسی باشید، اما عین الفاظ او را به کار نبرید یا با زبان دیگری همان معانی را بفهمانید، بر گفته شـما صـدق میکند کـه این سخن فلانی است و او این گونه گفت، قرآن چنین میگوید، یا پیامبر اکرم(ص) چنین فرمود. لذا مشهور مـیان محدثان جواز نقل به معنا در احادیث است؛ با اینکه محدث و راوی، آن حـدیث را بـه عـنوان «قال رسول الله(ص)» یا «قال الامام(ع)» به معصوم نسبت میدهد. ولی هرگاه غرض شما، بیان کلمات و الفاظ یک کـتاب یـا جمله باشد، هرگز نمیتوان ترجمه آن کلام و بلکه نقل به معنای آن کلام را، هر چـند بـه هـمان زبان باشد، همان کتاب یا جمله نامید؛ همان گونه که در اشعار چنین است.
به هـمین جهت است که در سیره عقلا نیز گاهی به ترجمه کتابی، عنوان همان کـتاب اطلاق میشود؛ مثلاً دربـاره تـرجمه المیزان میگویند: این مطلب در تفسیر المیزان است؛ زیرا غرض نقل عین الفاظ نیست، بلکه بیان کتابی است که مفاهیم آن تفسیر را القا میکند.
نتیجه آنکه هرگاه هدف گوینده تنها نقل مفاهیم یـک کلام یا کتاب باشد، میتواند سخن خود را همان کلام یا کتاب تلقی کند و به گوینده یا کتاب نسبت دهد. اما هرگاه هدف گوینده نقل خصوصیات لفظی یک کلام باشد، قطعاً نـمیتواند تـعابیر خود را همان کلام منقول عنه حساب کند. با این معیار از آنجا که مفاهیمی همانند انذار و ابلاغ بر انتقال معانی استوار است، بر ترجمه قرآن نیز انذار به قرآن و ابلاغ بـه قـرآن صدق میکند. مفاهیمی مانند ذکر خدا و دعا و مناجات با حضرت حق نیز همین گونه است. آنچه در مورد قرائت نماز، مورد امر است، قرائت قرآن و یا قرائت فاتحة الکتاب اسـت، و قـرائت قرآن به معنای تلفظ عین آن الفاظ صادر شده به عنوان قرآن است. لذا هرگز نمیتوان به ترجمه آن اکتفا نمود. آری، اگر کسی حقیقت قرآن را همان معانی القا شده بداند و الفـاظ را قـالبها و ابـزارهایی هرچند اعجاز گونه برای تـفهیم آن مـعانی بـشمارد، قرائت قرآن در نظر او هر لفظی خواهد بود که آن معانی را تفهیم کند، و ترجمه قرآن به هر زبانی، چه رسد به نـقل بـه مـعنای آن به زبان عربی، قرائت قرآن خواهد بود.
ولیـ ایـن نظر هرگز صحیح نیست، چرا که قرآن نام مجموعهای از الفاظ است که از نظر فصاحت و بلاغت و یا جهات دیگر، بـه عـنوان اعـجاز میان مسلمانان شناخته شده است و هرگز به
صرف معانی قـرآن، قرآن گفته نمیشود. به همین جهت است که شیخ طوسی (ره) میگوید: هر که معنای قرآن را قرآن بداند، بـر خـلاف اجـماع حکم کرده است.59
ممکن است توهم شود که اگر چه قـرآن، مـجموعهای از الفاظ خاص است، اما غرض و هدف از خواندن قرآن در نماز یا غیر نماز، همان توجه به مـعانی قـرآن اسـت و این غرض با ترجمه قرآن نیز محقق میشود.
ولی این توهم نـیز بـاطل اسـت، زیرا هیچ دلیلی ارائه نشده است که ملاک از قرائت قرآن، تنها توجه به معانی آن اسـت، بـلکه ظـاهر امر به قرائت قرآن و فاتحة الکتاب، خصوصیت داشتن عین الفاظ اعجاز کلام خداوند اسـت. در غـیر این صورت، اگر صرف توجه به معانی ملاک باشد، میباید بتوان بدون تـلفظ و صـرفاً بـا احضار معانی، نماز را برگزار کرد و چه بسا دیگران هم بگویند: هدف اصلی عمل بـه قـرآن است و اصلاً نیازی به قرائت و یا احضار معانی و یا حتی نماز هم نـیست، بـلکه یـاد خداوند معیار است! حضرت رضا(ع) فرمود: به این جهت مردم دستور دارند که در نماز قـرآن بـخوانند تا قرآن مهجور و متروک نگردد.60
مسئله سوم : حکم اکتفا به ترجمه اذکـار واجـب در نـماز
آنچه ذکر شد، در مورد قرائت قرآن در نماز بود، اما اینکه آیا اذکار واجبه نماز مـثل ذکـر رکـوع و سجود و تشهد و تسبیحات را میتوان به غیر عربی خواند؟ مسئله دیگری است. مشهور مـیان فـقهای مسلمان، اعم از امامیه و اهل سنت، این است که عربی بودن را در اینها و بلکه عربی صحیح را لازم میدانند.61 بـرخی بـرای مسئله ادعای اجماع بلکه ضرورت نمودهاند.62 عمده ادله این مسئله نیز همان گـونه کـه برخی گفتهاند: انصراف ادله به عربی63 و یا جـمود بـر ظـاهر ادله، علاوه بر اجماع بلکه ضرورت است.64 شـما مـیتوانید وجوه دیگری مثل فعل و مداومت پیامبر اکرم(ص) و معصومان(ع) و سیره مسلمانان و یا دلیل احـتیاط را ضـمیمه نمایید. در ضمن باید به کـثرت مـسلمانان غیر عـرب و سـختی ادای صـحیح کلمات عربی برای آنان توجه کـنیم و ایـنکه با این حال، معهود نیست کسی فتوا به جواز اکتفا به تـرجمه داده بـاشد.
ما در بحث آینده مطالبی را بیان خـواهیم کرد که ارتباط زیـادی بـا این مسئله خواهد داشت. ولی ذکـر ایـن نکته لازم است که افرادی مثل ابوحنیفه که در قرائت قرآن به ترجمه آن اکتفا مـیکنند، بـه طریق اولی باید در اذکار نماز بـه تـرجمه آن اکـتفا کنند؛ به ویـژه کـه شبهه مذکور در قرائت قـرآن و احـتمال خصوصیت داشتن الفاظ در این مسئله نیست، چرا که ذکر الله با هر زبانی محقق مـیشود.
مـسئله چهارم: ترجمه نماز در نماز به صـورت انـضمامی
این مـسئله کـه هـدف اصلی این تحقیق اسـت، جواز ترجمه قرآن و دیگر اذکار در نماز، به همراه قرائت عربی آن است. قبل از بیان وجوه مـسئله بـاید دانست تا آنجا نویسنده تتبع کـرده اسـت، در مـیان کـلمات شـیعه و اهل سنت وجـوهی کـه میتواند برای عدم جواز ترجمه قرآن به همراه قرائت عربی آن بیان شود، چند چیز است. کـه بـه بـررسی آن میپردازیم:
1. توقیفی بودن نماز
میدانیم که نـماز عـبادتی خـاص اسـت کـه از جـانب شارع مقدس، اختراع و بیان شده است و طبیعی است که میباید در شناخت اجزا و شرایط و موانع آن به شارع مقدس رجوع نمود. همچنین میدانیم که هرگز از شارع مقدس، در قول و فـعل، در مورد ترجمه قرآن در نماز چیزی وارد نشده است. محقق ثانی(قده) در بحث فارسی خواندن قنوت میگوید: «لان العبادة متلقاة من الشارع و لم یعهد ذلک.»65 یا صاحب حدائق در رد جواز قنوت به فارسی میگوید: عبادت تـوقیفی اسـت و باید به همان مقدار که شارع ترسیم کرده اکتفا شود.66 در پاسخ باید گفت: اگر منظور از توقیفی بودن نماز، این است که هیچ عمل و ذکری را نباید بدون اجازه خاص شـارع در نـماز انجام داد، این ادعا دلیل ندارد. اگر منظور این است که انجام کاری در ضمن عبادت به نیّت جزء و شرط در عبادت، دلیل میخواهد، سخن صـحیحی اسـت، ولی فرض بحث در گفتن ترجمه بـه نـیت جزء نیست، چرا که فاتحه الکتاب را به نیت جزء به عربی خوانده است.
اگر مراد این است که انجام هرکاری در ضمن عبادت، به هـر نـحوی، هر چند به نـیت جـزء نباشد، نیاز به دلیل دارد، سخن صحیحی است، ولی این سخن اختصاص به عبادت یا نماز ندارد؛ زیرا هر عملی که از مکلف صادر میشود نیاز به اجازه شرع دارد؛ هر چند این اجـازه از حـکم عقل نیز کشف شود. و در آینده، خواهیم گفت که ترجمه قرآن و اذکار نماز، همگی ذکر و دعا و مناجات است که دلیل خاص بر جواز آن حتی در نماز موجود است.
همچنین اگر هیچ دلیـلی اجـتهادی هم بـر جواز موجود نمیبود، ادله برائت مثل«رفع مالا یعلمون» و یا «کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی» در مـقام کافی بود؛ همچنان که صدوق(قده) در بحث قنوت فارسی به آنـ تـمسک نـموده است.67
2. سیره معصومان(ع)
در روایات و تاریخ معهود نیست که پیامبر اکرم و ائمه اطهار(ع) ذکر را در نماز به غیر عـربی خـوانده باشند و اگر میبود قطعاً مشهور میشد. در پاسخ باید گفت: صرف فعل یا عـدم انـجام فـعلی از معصوم علیهالسلام، دلیل بر وجوب یا عدم جواز آن نیست، چرا که ممکن است عـملی مثل بلند کردن دستها به هنگام تکبیرةالاحرام مستحب باشد و معصوم(ع) همواره آن را انجام دهـد اما واجب نباشد، و یـا عـملی را دائماً ترک کند، زیرا انجام آن مرجوح است یا نیازی به آن نیست؛ هر چند انجام آن جایز باشد. این مطلب به ویژه در مسئله ما جریان دارد، زیرا معصومان(ع) عرب زبان هستند و معنا ندارد کـه همراه قرائت عربی به ترجمه آن هم بپردازند.
از آنچه گفته شد وجه قائل در کلام صاحب جواهر(قده) آشکار میشود که فرموده است: از ممارست احوال شارع در عبادات، خواه واجب یا مستحب و در معاملات و ایـقاعات و دیـگر امور، میتوان ادعای قطع کرد که غیر عربی اعتبار ندارد. 68 گر چه ایشان این سخن را برای عدم اعتبار غیر عربی گفته است نه عدم جواز، ولی قابل مساعدت نیست؛ زیـرا از سـیره شارع مقدس در تکلم به عربی، عنایتی بر اختصاص تأدیه عبادت به زبان عربی، به ویژه در معاملات، فهمیده نمیشود. آیا این شگفت آور نیست که شارع مقدس بر خلاف سیره هـمه عـقلا که با زبان خویش به انجام معاملات میپردازند، عربیت را لازم بداند، اما حتی در یک روایت به آن اشارهای نداشته باشد؟! بلکه برعکس در مورد اذکار نمازـ واجب یا مستحب ـ و یا معاملات، به گـونهای تـعبیر کـردهاند که بر هر لغتی قـابل تـطبیق اسـت؛ چرا که عناوینی مثل ذکر الله و یا تسبیح خداوند و یا تشهد و صلوات و یا دعا بر هر زبانی قابل تطبیق است.
3. سیره مـتشرعه
تـا آنـجا که ما اطلاع داریم، خواندن اذکار نماز بـه صـورت عربی و بدون انضمام ترجمه بوده است و اگر برخی گزارشها در مورد ترجمه اذکار در نماز درست باشد، مخصوص معذورین است نـه بـه صـورت انضمامی.69 در پاسخ باید گفت: این گونه سیرهها که صرفاً نـشان دهنده اقدام مسلمانان بر انجام عملی با کیفیت خاصی است، در صورتی کاشف از حکم شرعی است که احتمال مـنشأ دیـگری بـرای آن نباشد. ولی آیا مسئله ما این گونه است؟ به نظر نمیرسد چنین بـاشد. اصـولاً مسلمانان و بلکه عرف عام جامعه بشری در این گونه مسائل تابع جو غالب و رایج جامعه دینی خـویشاند و ایـن عـمل به مرور زمان تبدیل به ارتکاز آنها میگردد، با آنکه در آغاز تـنها بـه عـنوان یک فرد راجح و یا مباح مطرح بوده است. مثلاً قنوت در نزد شیعه و یا بـلند کـردن
دسـتها به هنگام تکبیرةالاحرام نزد همه مسلمانان چنین است. آدمیان اندک اندک بعد از انس گـرفتن بـا شیوه خاصی از یک عمل، تصویر ذهنی خاصی از آن پیدا میکنند که آن عمل به ویـژه عـبادت را مـساوی با همان تصویر ذهنی خویش میپندارند.
این گونه برداشتها که از آن به ارتکاز متشرعه هـم تـعبیر میشود، نمیتواند پایه حکم شرعی باشد و چه بسا همین ارتکازها به ناحق سـبب انـصراف نـزد فقیه گردد، در حالی که باید به منشأ این ارتکاز توجه کرد که آیا ناشی از حـکم شـرع است یا از تداوم یک عمل و انس با آن. آری، اگر این ارتکاز در زمان صـدور حـکم سـبب انصراف باشد قابل تمسک است. ما میدانیم با آنکه مشهور میان فقهای امامیه قنوت بـه فـارسی را جـایز دانستهاند و به جز سعد بن عبد الله، مخالف صریحی ذکر نشده است70 و یـا مـشهور میان فقها آن است که در غیر ا ذکار واجب و مستحب خاص، ذکر و دعا در هر جای نماز به هـر زبـانی جایز است،71 ولی هرگز سیره متشرعه بر این جاری نشده است، و بلکه چـه بـسا اگر کسی قنوت یا دیگر اذکار مـستحب را بـه غـیر عربی بگوید، در نزد آنان مستنکر نیز هـست؛ هـمچنان که برخی نیز به همین جهت در مسئله توقف نمودهاند.72 بنابر این صرف تـحقق سـیره بر کیفیت عملی، به سـلب یـا ایجاب، تـا وقـتی احـتمال دواعی گوناگون برای التزام به آن مـحقق اسـت، کاشف از نشأت گرفتن آن از دستور شارع نیست. البته شاید بتوان با تأمل در سـیره مـتشرعه عدم اکتفا به ترجمه را مأخوذ از شـارع دانست؛ اگر چه ایـن امـر نیز نیاز به دقت دارد.
4. اجـماع
یـکی از وجوه در مسئله ما اجماع است. ممکن است ادعا شود که جواز قرائت تـرجمه قـرآن و اذکار در نماز بر خلاف اجـماع فـقهاست و هـیچ کس به آن فـتوا نـداده است، زیرا جواز آن از کـسی روایـت نشده است. ولی این وجه تمام نیست، زیرا این امر چنان که عنوان کردیم، در مـیان فـقها مطرح نبوده است، یعنی فقها مـعمولاً بـه بحث جـواز و عـدم جـواز اکتفا به ترجمه قـرآن و یا دیگر اذکار در نماز پرداختهاند و آن را ممنوع دانستهاند. اما مسئله انضمام ترجمه که مورد بحث مـاست اصـلاً مطرح نشده است و فتوایی بر خـلاف یـا وفـاق از قـدما سـراغ نداریم. اگر فـقیهی یـا فقهایی نیز آن را منع کرده باشند و یا احیاناً اجماعی هم در کار باشد، از آنجا که مسئله از مسائل تـفریعیه و اجـتهادیه اسـت و در این گونه موارد گمان قوی بر اعـمال نـظر از جـانب فـقها مـیرود، هـرگز کاشف تعبدی از حکم شرعی نیست. اصولاً چگونه میتوان ممنوع بودن انضمام ترجمه را به فقها نسبت داد، با آنکه مشهور فقهای ما قنوت به فارسی را جایز میدانند.73 در ضمن ایـنان هر گونه ذکر و
دعا را در نماز جایز شمردهاند و قطعاً در معنای ذکر و دعا، زبان خاصی دخالت ندارد. در دعای عرفه از سید شهداء(ع) آمده است:«الیک عجّت الاصوات بصنوف اللّغات.»74
شکی نیست که تـرجمه سـوره حمد و اذکار نماز، مثل متن عربی آن، ذکر الله و دعاست. البته اکتفا به ترجمه قرآن در نماز و یا ترجمه اذکار واجب و یا اذکار معیّنه نزد فقها محل کلام است و مشهور آن را منع کـردهاند.
5. ادله مـتابعت
از دلایلی که برای ممنوعیت ترجمه قرآن و اذکار نماز اقامه میشود، مسئلة لزوم تبعیت از پیامبر اکرم(ص) است که در آیات به نحو عام و در روایت در مورد نـماز بـه نحو خاص وارد شده است. قـرآن کـریم میفرماید: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر».75 یا میفرماید:«فامنوا بالله و رسوله النبی الامّی الذی یؤمن بالله و کـلماته و اتـبعوه لعلکم تهتدون».76 به حـکم آیـه مذکور، متابعت از نبی مکرم(ص) واجب است و شکی نیست که حضرتش در نماز از کلمات غیر عربی استفاده نمیکرده است. اما دلیل خاص در مورد نماز، روایت معروف است که فرمود: «صلّوا کما رأیـتمونی أصـلی.»77 سعد بن عبدالله نیز برای ممنوعیت دعای فارسی در نماز به همین حدیث تمسک کرده است.78
در پاسخ به این استدلال پاسخهایی داده شده است. نخست اینکه ترجمه قرآن و اذکار نماز، از مصادیق ذکـر و دعـاست که در شـرع مقدس ـ حتی در نماز ـ به آن ترغیب شده است. بنابر این، بیان آن در نماز با ادله متابعت تنافی ندارد و بـلکه مقتضای جمع میان ادله است. دوم این است که متابعت، به معنای انـجام عـمل مـثل عمل دیگری با تمام شرایط و خصوصیات است و از جمله خصوصیات عمل، وجه آن، یعنی وجوب یا استحباب و مانند آن شـمرده مـیشود. هر جا که وجه عمل مشخص نباشد، اتباع جز به گونه احتیاط مـمکن نـیست. در بـحث ترجمه در نماز، چون معلوم نیست چرا پیامبر اکرم(ص) آن را ترک کرده است و آیا به خاطر حـرمت بوده یا کراهت یا عدم نیاز و یا امور دیگر، نمیتوان آن را ممنوع دانست.
ولی ایـن پاسخ کامل نیست، چـرا کـه معنای آن این است که هرگاه پیامبر اکرم(ص) کاری را انجام داد و شما دانستید که آن کار را به قصد وجوب انجام داده، واجب است آن را انجام دهید، با آنکه بعد از فهم وجوب عمل، نیاز به دلیل اتـباع نیست. ظاهر آیه این است که نفس فعل از رسول الله(ص) را محور فهم احکام قرار داده است. اصولاً قصد وجه، یعنی وجوب یا حرمت، جزء شرایط عمل نیست تا متابعت مبتنی بر فهم آن بـاشد. سـخن این است که به حکم ظاهر آیه که
وجوب اتباع از پیامبر اکرم(ص) است و اطلاق نیز دارد، هر آنچه را پیامبر اکرم(ص) انجام داده باید انجام داد، یعنی واجب است و هر آنچه را حضرتش ترک کـرده، بـاید ترک کرد، یعنی حرام است. این قاعده اولیه است، مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.
جواب صحیح آن است که این اطلاق قطعاً مراد نیست، زیرا فقیهی را سراغ نداریم که بـه صـرف فعل یا ترک پیامبر اکرم(ص) آن عمل را واجب یا حرام بداند، بلکه در این گونه موارد معمولاً میگویند فعل اعم از وجوب است و به برائت تمسک میکنند، مگر آنکه کنار فعل، نـکته دیـگری مـثل مداومت بر فعل یا تـرک بـاشد کـه جنبه وجوب یا حرمت را نشان دهد وگرنه واجبات و محرمات باید دهها و صدها برابر کنونی باشد.
گذشته از اشکال فوق، میپرسیم: آیا دسـتور بـه اتـباع، شامل مستحبات و ترک مکروهات هم میشود یا خیر؟ اگـر امـر برای وجوب باشد، قطعاً شامل اینها نیست، در حالی که ذهن و ارتکاز هر متشرعی نمیپذیرد که گفته شود: متابعت از پیـامبر اکـرم(ص) در مـستحبات لازم نیست. این خود قرینهای است که مراد از وجوب اتباع مـعنای دیگری است. بنابر این یا باید امر به اتباع را به معنای صرف رجحان که اعم از وجوب و استحباب اسـت بـدانیم و بـرای تشخیص وجوب یا استحباب و یا حرمت و کراهت از قرائن کمک بگیریم و یـا آیـه مبارکه ارشاد به حجیت سنت رسول الله(ص)، قول و فعل و تقریر، باشد، یعنی هر فعل یا ترکی کـه پیـامبر(ص) بـه عنوان واجب یا حرام و مانند آن انجام داد یا به آن دستور داد، باید از حضرت پذیـرفته شـود.
گـویا آیه مبارکه میخواهد این توهم را باطل کند که پیامبر اکرم(ص) بشر است و ممکن اسـت در اعـمال و رفـتار و گفتار خویش دچار لغزش گردد، و فقط متابعت از او در آنچه از جانب خداوند ابلاغ میکند واجب اسـت. بـنابر این وجه نیز تا وقتی حضرتش به کاری امر یا از آن نهی نکرده یـا وجـه فـعل یا ترک فعل از ایشان معلوم نگشته، متابعت واجب نیست.
حتی اگر ملتزم شویم کـه وجـوب اتباع از حضرت به معنای وجوب هر فعلی است که حضرتش انجام داده است، در مـواردی ایـن را بـاید گفت که احتمال دیگر ملاکات و اغراض غیر شرعی در آن قوی نباشد، وگرنه امور عادی و یـا امـوری که احتمال دخل مزاج یا شرایط خاصی در آن میرود، شامل حکم متابعت نـیست.
بـحث تـکلم به زبان عربی نیز از این موارد است، چرا که این مسئله ممکن است به جـهت عـرب بـودن حضرت باشد، نه به جهت رجحان زبان عربی؛ همچنان که عدم اسـتفاده از تـرجمه در نماز، شاید به خاطر عدم احساس نیاز به آن ـ با وجود قرائت عربی و فهم آن ـ باشد، نه بـه جـهت ممنوعییت یا مرجوحیت آن در نماز. این گونه موارد مشمول وجوب اتباع و حتی اسـتحباب آن هـم نیست.
دلیل روایی
مخالفان به حدیثی از پیـامبر(ص) نـیز اسـتناد جستهاند. در این باره میگوییم: حدیث «صلّوا کـما رأیـتمونی اصلّی» به جز کتاب عوالی درکتابهای امامیه ذکر نشده است.79 این حدیث از نـظر سـندی نیز تمام نیست؛ گر چـه مـیان فقهای فـریقین مـشهور اسـت و چنان که گفتیم، علامه حلی(قـده) دلیـل سعد بن عبد الله از متقدمان قرن سوم را بر عدم جواز قنوت به فـارسی، هـمین حدیث ذکر نموده است80 و بسیاری نـیز آن را ارسال مسلمات دانستهاند.81
هـمچنین مـیدانیم که نماز حضرت قطعاً مـشتمل بـر مستحبات کثیرهای از اذکار و افعال بوده است و تعیین آن نیاز به قرینه دارد که مفقود اسـت. آیـتالله حکیم(قده) میفرماید: مشار الیـه در حـدیث شـریف، فرد خارجی نـماز اسـت و معلوم است که خـصوصیات آن، هـمگی در نماز دخیل نیست و قرینهای بر تعیین بعضی از آن نیست. پس معلوم میشود این کلام، دارای قـرینهای بـوده که محدوده را مشخص میکرده، ولی به دسـت مـا نرسیده اسـت و لذا مـجمل اسـت.82
ولی چه بسا بـتوان در پاسخ گفت: نماز پیامبر اکرم (ص)مشتمل بر چهار نوع اجزا و شرایط بود:
1. اموری که مـیدانیم و مـیدانستند قطعاً جزء نماز نیست، مثل نـماز در لبـاس خـاصی از نـظر رنـگ یا جنس یـا مـکان و....
2. اموری که هر چند به تصریح حضرت یا قرائن میدانیم و میدانستند که جزء نماز یا شـرایط آن اسـت، مـثل وضو و رکوع و سجود و....
3. اموری که هر چـند بـا قـرائن مـیدانستند کـه از مـستحبات نماز یا مکروهات است.
4. اموری که پیامبر اکرم(ص)در نماز انجام داده یا ترک نموده و نمیدانیم آیا واجب است یا حرام یا مستحب و مکروه.
حال میگوییم: چه اشـکالی دارد در موارد اخیر به این حدیث تمسک کنیم و آن را واجب بدانیم و یا اگر پیامبر آن را ترک کرده، ترک آن را لازم بدانیم؛ به ویژه در مورد اعمالی که پیامبر اکرم(ص) به طور منظم انجام میداده و یـا تـرک مینموده است.
پاسخ صحیح آن است که بعد از فرض تمامیت سند حدیث، توجه به این نکته که ترجمه قرآن در اذکار نماز، مصداق ذکر و دعاست و ذکر و دعا ـ همچنان که خـواهد آمـد ـ در نماز تجویز شده است، این حدیث شریف را تفسیر میکند که نخواندن این امور در نماز توسط رسولالله(ص) از جهت عدم جواز نبوده، بلکه به سـبب جـهت دیگری مثل عدم نیاز و یـا مـرجوحیت برای عرب زبانان و مانند آن بوده است؛ بلکه شاید بتوان گفت پاسخ چهارمی که در دلیل متابعت بیان کردیم، در مورد این حدیث هم که مـصداقی از مـتابعت مطلقه است جاری مـیشود.
6. احـتیاط
شبههای نیست که احتیاط ایجاب میکند از هرگونه کلام غیر عربی، هر چند ذکر و دعا، در نماز اجتناب شود، زیرا احتمال عدم جواز آن که سبب قطع نماز است میرود؛ چون احتمال انـصراف ادلـه جـواز به عربی وجود دارد. اما رعایت این احتیاط، مانند دیگر موارد احتیاط، واجب نیست. اگر استدلال به دلیل احتیاط برای استحباب ترک کلام غیر عربی در نماز باشد خوب است، اما اگـر بـرای ایجاب آن بـاشد، همچنان که شیخ طوسی(قده) مکرر به آن در مسئله اکتفا به ترجمه در نماز تمسک فرموده است،83 کامل نـیست. زیرا برگشت این احتیاط به قاعده اشتغال است که با وجـود دلیـل ـ عـموم و امکان یا اصل برائت ـ مجالی برای آن نیست. چه بسا حتی بتوان استحباب احتیاط را در این مسئله مورد تـردید قـرار داد، زیرا نسبت ادله استحباب احتیاط با ادلّه استحباب ذکر مطلقا یا در نماز، عموم من وجـه اسـت، مـگر آنکه در اطلاق ادله استحباب به موارد شبهه حرمت تردید شود و گرنه چه بسا عموم ادله اسـتحباب ذکر به جهت توافق با کتاب مقدم خواهد بود.
7. قاطع بودن تکلم در نـماز
روایات متعددی از شیعه و اهـل سـنت وارد شده است که تکلم در نماز را سبب بطلان آن میداند. اهل سنت روایت کردهاند که حضرت رسول (ص)فرمود: «ان هذه الصلاة لا یصلح فیما شیء من کلام الآدمین.»84 و یا فرمود: «انما صلاتنا هذه تکبیر و تـسبیح و قرآن لیس فیما شیء من کلام الناس.»85 در روایات اهل البیت(ع) نیز میخوانیم که حضرت صادق(ع) فرمود: «ان تکلّمت او صرفت و جهک عن القبلة فاعد الصلاة.»86 در صحیح حلبی آمده است: حضرت در مورد کسی کـه خـون از بینی او آمده، فرمود: «ان لم یقدر علی ماء حتی ینصرف بوجهه او یتکلّم فقد قطع صلاته.»87 به این جهت ممکن است توهم شود که ترجمه قرآن و اذکار نماز، از مصادیق تکلم در نماز اسـت و مـوجب بطلان آن میشود به این جهت ممکن است توهم شودکه ترجمه قرآن و اذکار نماز، از مصادیق تکلم در نماز است و موجب بطلان آن میشود.
در پاسخ باید گفت: گرچه اجماع علمای امامیه بر ایـن اسـت که تکلم عمدی در نماز سبب بطلان آن است.88 اهل سنت نیز غالباً تکلم عمدی در نماز را سبب بطلان میدانند، ولی از مالک بن اسن و اوزاعی نقل شده است که گفتهاند: اگر تکلم بـه جـهت مـصلحت نماز باشد، مثل اینکه بـه امـام تـذکر دهد یا مانع کسی شود که مقابل او عبور میکند، نماز باطل نمیشود.89 حتی از اوزاعی و به روایتی از مالک90 نقل شده است کـه تـکلم بـرای مطلق مصلحت، هر چند مربوط به نماز هـم نـباشد، نماز را باطل نمیکند، مثل اینکه به شخص نابینا بگوید: چاه مقابل توست، یا به کسی که ا موالش در معرض آتـش اسـت، اطـلاع دهد.91
بنابر نظر این گروه، طبعاً ضمیمه کردن ترجمه در نـماز سبب بطلان نیست؛ هر چند کلام آدمی باشد، زیرا صلاح شخص و به مصلحت نماز است، چون سبب حـضور قـلب و تـذکر میشود؛ مگر آنکه منظور آنها از مصلحت، مصلحت ملزمه باشد. به هـر حـال پاسخ این دلیل چه از نظر شیعه و چه از نظر اهل سنت، این خواهد بود که آنچه مـمنوع اسـت کـلام آدمی و گفت وگوی عادی است و شامل ترجمه حمد و اذکار نمیشود، زیرا ایـن امـور مـصداق دعا و ذکر و مناجات الهی است. به همین جهت است که حتی کسانی که در قـنوت فـارسی شـبهه کردهاند، به ادله حرمت تکلم تمسک نکردهاند. حتی مخالفان ابوحنیفه که ترجمه سوره حمد را در نـماز جـایز نمیدانند از این جهت به او اشکال نگرفتهاند که ترجمه سوره حمد از مصادیق کلام آدمـی اسـت؛ بـلکه در موارد متعدد تصریح کردهاند که ترجمه اذکار و ادعیه، قطعاً آن کلام منهی در نماز نیست و لذا بـه اصـل عدم مانعیت در جواز آن تمسک کردهاند.
صاحب جواهر(قده) میگوید:
و من هنا و الاصل و ظـهور مـا دلّ عـلی مانعیة کلام الآدمیین فی غیر ما یناجی به الرّبّ و صدق اسم الدعاء قلنا بعدم فـساد الصـلاة بالدعا، بالفارسیة.92
ادله جواز انضمام ترجمه در نماز
بعد از بیان وجوه هفتگانهای که مـمکن بـود بـرای منع انضمام ترجمه به آن تمسک جسته شود و پس از بیان پاسخ آنها، به ادله جواز در این مـسئله مـیپردازیم. جـواز در این مسئله بر دو دلیل استوار است:
1. اصل برائت
مقتضای اصل برائت، جـواز ایـن عمل و عدم بطلان نماز به آن است، زیرا همچنان که دیدیم، ادله منع از تکلم و یا دیگر وجوه ذکـر شـده، از این عمل نهی نمیکنند.
2. آیات و روایات
در آیات و روایات متعدد درباره استحباب ذکـر الله و دعـا و مناجات با حضرت حق، تأکید شده اسـت. بـرخی از آنـها همانند آیات ذکر و دعا مطلقاً به آن تـرغیب مـیکنند، مثل آیه:«یا ایها الذین آمنوا اذکرو الله ذکراً کثیراً»93 و یا آیه مـبارکه «ادعـونی استجب لکم».94 در روایات نیز، تـأکیدهای فـراوانی در مورد ذکـر و دعـا و حـمد و تسبیح و تهلیل و... وارد شده است. بسیاری از ایـن روایـات در جلد چهارم وسائل الشیعه، ابواب ذکر و دعا، آمده است. مثلاً حضرت صـادق(ع) فـرمود:
ما من شیء الاّ و له حدّ ینتهی الاّ الذکـر فلیس له حدّ ینتهی الیـه...فـان الله عز و جل لم یرض منه بـالقلیل و لمـ یجعل له حدّ ینتهی ثم تلا: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکر کـثیراً و سـبّحوه بکره و اصیلا.95
این دسته از آیـات و روایـات بـه عموم یا اطـلاق خـود، بر استحباب ذکر و دعـا در هـمه موارد ـ از جمله نمازـ و به همه زبانها دلالت میکنند. ادعای انصراف این ادله به غیر از نـماز نـیز وجهی ندارد، به ویژه با تـصریح بـرخی روایات بـهاینکه ذکـر خـداوند در هر حالی حسن اسـت. در صحیح ابو حمزه ثمالی آمده است که حضرت باقر(ع) فرمود: در توراتی که تحریف نشده آمـده اسـت که موسی از خداوند پرسید: ای پروردگار مـن، مـجالسی بـرپا مـیشود کـه من تو را بـر تـر از آن میدانم که در آنجا یاد کنم. خداوند فرمود: «یا موسی انّ ذکری حسن علی کلّ حال.»96
بـرخی دیـگر از روایـات، در مورد ذکر و دعا و مناجات در نماز تأکید مـیکنند. در صـحیح عـلی بـن مـهزیار آمـده است:«سألت ابا جعفر(ع) عن الرجل یتکلم فی الصلاة الفریضة بکل شیء یناجی به ربّه قال: نعم.»97 در صحیح حلبی آمده است: حضرت صادق(ع) فرمود: «کل ما ذکـرت الله عز و جل به و النبی (ص)فهو من الصلاة.»98 در مرسله حماد بن عیسی از امام صادق(ع) آمده است: «کلّ ما کلّمت الله به فی الصلاة الفریضة فلا بأس.»99 درباره دعا در نماز هم روایات مـتعدد وارد شـده است. حضرت صادق(ع) فرمود: «تدعو فی الوتر علی العدو و ان شئت سمیّتهم و تستغفر».100
در حدیثی آمده است: عبدالله بن هلال به حضرت صادق (ع)گفت: حال ما دگرگون شده. حضرت فـرمود: در نـماز واجب دعا کن. عرض کرد: آیا جایز است در نماز واجب دعا کنم و حاجت دین و دنیا را نام ببرم؟ فرمود: آری، همانا رسول الله(ص)در قنوت بر گروهی بـه نـام آنها و پدران و عشایرشان نفرین کـرد. عـلی نیز بعد از او این کار را کرد.101در روایتی نیز آمده است که حضرت امیر(ع) در رکعت دوم نماز مغرب، معاویه و عمرو بن عاص و ابا موسی اشعری و ابا اعـور سـلمی را لعنت نمود.102
عموم ایـن روایـت شامل هر گونه ذکر و مناجات با خداوند و مکالمه با حضرت حق و دعا میشود، هر چند به زبان غیر عربی باشد؛ همان گونه که صدوق(قده) به آن برای جواز قنوت فـارسی در نـماز تمسک نموده است.103ولی بسیاری از فقهای معاصر به این استدلال خرده گرفتهاند که این روایات در مقام بیان مطلب از حیث لغت و زبان نیست، بلکه میخواهد آن را از نظر مضمون توسعه دهد تا شامل هـر حـاجتی اعم از دنـیوی و اخروی بشود. این نکته در کلام صاحب جواهر،104 صاحب حدائق105و صاحب مستمسک106آمده است.
اما این اشکال نـاتمام است، زیرا شکی نیست که عناوین ذکر الله و دعا و مناجات بر هـر زبـانی صـدق میکند و هرگز کسی به اختصاص آنها به زبان عربی تفوه نکرده است. بنابراین وقتی کسی در نماز بـه هـر زبانی خدا را یاد کند یا دعا نماید، قطعاً ذکر الله و دعا بر سخن او مـنطبق اسـت. روایـات هم هر ذکر و مناجات و کلامی را که انسان با خداوند در نماز بگوید، جایز میداند. در نتیجه، هـر دعا و هر ذکری در نماز با هر زبانی جایز خواهد بود.
اینکه فرمودهاند: روایـات در مقام اطلاق از جهت انـواع لغـات نیست، در خور بررسی است اگر منظور آن است که روایات فقط در مقام بیان این جهت نیست، درست است. اما اگر مراد این است که فقط در مقام بیان از جهت مضمون است و در مقام بـیان دیگر جهات نیست، صحیح نمینماید. زیرا عموم عام یعنی«کل ما ذکرت الله...» و مانند آن، مجالی برای این سخن نمیگذارد و همه مصادیق ذکر الله را شامل میشود، ما حتی اگر قدر متیقن در مقام خـطاب را مـانع عموم یا اطلاق بدانیم، این مانع در مثل صحیح حلبی که قدر متیقن ندارد، موجود نیست.107
اما ادعای انصراف این روایت به دعا و ذکر عربی، به استناد اینکه اقوال نماز هـمگی عـربی است 108و یا به استناد ممارست احوال شارع در عبادات و معاملات109 و یا به استناد سیره متشرعه بر عربی خواندن همه اقوال نماز به گونهای که غیر عربی خواندن قنوت و دیگر اذکـار را نـابهنجار میبینند،110 هیچ کدام تمام نیست.
لزوم عربیت در برخی اذکار هرگز قرینه بر عدم جواز غیر عربی در نماز نیست و ممارست احوال شارع هم چنین چیزی را نشان نمیدهد. چگونه چنین باشد، بـا آنـکه شـارع مقدس عرب زبان است و بـه اقـتضای زبـان خویش تکلم میکند و مجالی برای ترجمه نزد او نیست تا عدم آن، دلیل بر لزوم عربیت باشد. اما سیره متشرعه و یا استنکار ایشان در مـورد اذکـار غـیر عربی، گر چه قابل انکار نیست، ولی این گـونه سـیرهها و ارتکازات که ناشی از جو غالب و مسلط در جامعه اسلامی است، دلیل بر انصراف ادله نخواهد بود. لذا میبینیم که فقهاء به تـبع روایـات، هـر گونه دعایی را برای دین و دنیای خود و دیگران، در حال نماز جـایز میدانند؛ با آنکه ارتکاز سیره متشرعه هرگز این گونه نیست و مرسوم نیست که در نماز میان حمد مثلاً هـر چـند بـه زبان عربی ـ به نفرین یا دعا برای حوائج خود یا دیـگر افـراد بپردازند؛ به ویژه در مورد عرب زبانها که این اعمال نزد آنان به کلام متعارف نزدیک اسـت.
شـیخ طـوسی(ره) میفرماید:
یجوز این یدعو لدینه و دنیاه و لاخوانه و یذکر من یدعو له من شـاء مـن النـساء و الرجا ل و الصبیان فی الصلاة و هو مذهب الشافعی... دلیلنا اجماع الفرقه.111صاحب المجموع از اهل سـنت نـیز بـه همین حکم تصریح میکند و
آن را مذهب مالک میشمرد و سپس میگوید: ابوحنیفه و احمد(حنبل) گـفتهاند بـه جز دعای وارد شده که موافق قرآن است، جایز نیست که در نماز دعایی بـخوانند.112
ولی ابـن قـدامه میان دعا برای منافع دنیوی و ما یتقرب به الی الله تعالی تفصیل داده است.113 همچنین دیـدیم کـه مشهور میان علما جواز قنوت به فارسی است، با آنکه خلاف سیره و ارتـکاز مـتشرعه اسـت. در عروه الوثقی میفرماید: «لا بأس بالذکر و الدعاء بغیر العربی ایضاً و ان کان الاحوط العربیة». و میبینیم که بـیش از دهـ نفر از مراجع بزرگوار که بر عروه حاشیه زدهاند، آن را پذیرفته و تنها اندکی از ایـشان اشـکال کـرده یا احتیاط نمودهاند.114
برخی فرمودهاند: گرچه مقتصای اصالت عدم المانعیه و همچنین مقتضای عدم صدق کـلام آدمـی بـر دعای غیر عربی جواز آن در همه حالات نماز است، ولی التزام به این امـر مـشکل است، زیرا فقها و متشرعه بر ترک این کار ملتزماند؛ همان گونه که به ترک مبطلات نـماز مـلتزم هستند.115
سؤال این است که التزام عملی فقها با وجود التزام نـظری ایـشان بر جواز، چگونه مانع اخذ به اصـول مـذکور و بـلکه عمومات و اطلاقات ادله ذکر و دعا در نماز یا مـطلقا میشود؟ بـرخی از اعاظم فرمودهاند: اگر اطلاقات ذکر و دعا شامل غیر عربی هم بشود، باید بـتوان اذکـار رکوع و سجود و مانند آن را کـه مـطلق ذکر در آن واجـب شـده اسـت به غیر عربی بیان کرد، بـا آنـکه هیچ کس به آن ملتزم نیست.116
در پاسخ اشکال باید گفت: صحیح است کـه مـشهور فقها لازم میدانند که اذکار واجـب نماز به عربی خـوانده شـود، اما اگر عموم یا اطـلاق حـکمی در موردی با اجماع یا دلیل دیگر مقید شد، چرا نتوان به آن عام یـا مـطلق در سایر موراد عمل نمود؟ این امـر روش فـقها در اسـتنباط مسائل فقهی اسـت. در مـورد بحث ما وقتی مـقتضای روایـات این است که هر ذکری با هر زبانی در نماز جایز است و از این حکم، اذکـار واجـب به هر دلیل خارج شده اسـت، مـا در غیر ایـن مـوارد بـه عموم روایات عمل مـیکنیم و نتیجه آن، جواز ترجمه قرآن و دیگر اذکار در نماز است. آری، اگر واقعا دلیل لزوم عربیت در اذکار واجب، هـمان وجـوه غیر تام در دعا و ذکر به زبـان غـیر عـربی بـاشد، اشـکال ایشان وارد است و بـاید هـر دو مورد را جایز دانست. آنچه از مجموعه این مباحث به دست میآید این است که: قرآن و اذکار واجـب نـماز بـاید به عربی خوانده شود، ولی خواندن ترجمه آن در کـنار عـربی، مـانعی نـدارد. البـته در مـورد سلام واجب نماز، ترجمه آن باید بعد از عربی باشد.117
پینوشتها:
1. المغنی، ج1، ص481، تعلیق محمد رشید رضا. البته بعید نیست که منظور ایشان افراد خاصی باشند که در زمان ایشان چـنین هدفی داشتهاند. ولی تذکر آن لازم است.
2. کشف الاسرار، ج5، ص226، به نقل از قرآن ناطق، ج1، ص54.
3. الکشاف، ج2، ص935، به نقل از قرآن ناطق، ص55.
4. انوار التنزیل، ج2، ص524، به نقل از قرآن ناطق، ص55.
5. روح البیان ج4، ص395، به نقل از قرآن ناطق، ص55.
6. ترجمة القرآن و نصوص العـلماء، از شـیخ شلتوت، به نقل از قرآن ناطق، ص55.
7. همان.
8. همان.
9. به نقل از قرآن ناطق ج1، ص71.
10. الاتقان ج1، ص143، به نقل از قرآن ناطق، ج1، ص71.
11. قرآن ناطق، ج1، ص116.
12. همان، ج1، ص123.
13. همان، ج1، ص130.
14. همان، ج1، ص131 با برخی تصرفات.
15. همان، ج1 ص62 و 63.
16. همان، ج1، ص62.
17. تفسیر المنار، ج1،ص331 ـ 334، بـه نـقل از قرآن ناطق، ج1، ص132.
18. الاتقان، ج1، ص143؛ در احکام القرآن، ج4، ص87، به نقل از قرآن ناطق، ج1، ص71 و 78.
19. نساء:81.
20. شوری:52؛ نحل:3؛ غافر:15.
21. محمد مارمادوک پیکتال به نقل از قرآن ناطق، ج1، ص87.
22. مائده:6.
23. قرآن نـاطق، ج1، ص81.
24. هـمان، ج1، ص87.
25. همان، ج1، ص88 و 89.
26. همان.
27. همان، ج1، ص90.
28. همان، ج1، ص92.
29. هـمان، ج1، ص93.
30. شـعراء:192.
31. اسراء: 88.
32. التفسیر الکبیر، ج1، ص209ـ213، به نقل از قرآن ناطق، ج1، ص69.
33. اعراف:158.
34. انعام: 19.
35. جامع المقاصد، ج2، ص246، به نقل از قرآن ناطق، ج1، ص93.
36. محمد رشید رضا در؛ المغنی، ج1، ص486، پانوشت.
37. الطبقات الکبری، ج1، ص258؛ سیره ابـن هـشام، ج4، ص278و279؛ کنزالعمال، ج5، ص326 و327؛ السیرةالحلبیة، ج2، ص272 به نـقل از قـرآن ناطق، ج1، ص42.
38. الاصابة، ص561 به نقل از قرآن ناطق، ج1، ص42
39. حشر:23.
40. مائده:77.
41. قرآن ناطق، ج1، ص44، به نقل از ابن تیم در زاد المعاد، ج2، ص686.
42. المبسوط، ج1، ص37.
43. استاد عبدالرحیم؛ رساله القرآن و الترجمة، ص4، به نقل از قرآن ناطق، ج1، ص62.
44. تفسیر المنار، ج1، ص320 ـ340.
45. تذکرة الفقهاء، ج3، ص135؛ الخـلاف، ج1، ص108.
46. المـجموع، ج2، ص371؛ المغنی، ج1، ص486.
47. المغنی، ج1، ص486؛ المبسوط للسرخی، ج1، ص37، بدائع الصنائع، ج1، ص112.
48. المغنی، ج1 هامش ص486.
49. الخلاف، ج1، ص108.
50. الرحمن: 64.
51. مزمل:20.
52. الوسائل، ج4، باب 27،«القرائه فی الصلاة» ح4.
53. یوسف: 2.
54. الخلاف، ج1، ص109؛ تذکرة الفقهاء، ج3، ص135.
55. المغنی، ج1، ص462.
56. انعام : 19.
57. المغنی، ج1، ص486؛ تذکرة الفقهاء، ج3، ص135؛ الخلاف، ج1، ص108.
58. تذکرة الفقهاء، ج3، ص135؛ الخلاف، ج1، ص108 بـا بـرخی توضیحات.
59. الخـلاف، ج1، ص109.
60. الوسائل، ج4، باب1، «القرائة فی الصلاة»، ج3.
61. العروة الوثقی در مباحث تکبیر و ذکر رکوع و سجود و تشهد، مستمسک العروة، ج6، در همان مـباحث مذکور؛ المغنی، ج1، ص545 و 462.
62. المهذب، ج7، ص97.
63. مستمسک، ج6، ص328.
64. المهذب، ج7، ص97.
65. به نقل از جواهر، ج10، ص373.
66. الحدائق الناظرة، ج8، ص372.
67. مـن لا یـحضره الفـقیه، ج1، ص316.
68. جواهر، ج10، ص375.
69. برخی نقل کردهاند که ایرانیان در آغاز فتح مدائن از سلمان فارسی خواستند تا ترجمه حمد را برای آنـها بـنویسد تا آنها در مدتی که حمد و سوره را به زبان عربی یاد نگرفتهاند، در نماز بـخوانند، سـلمان اجـابت کرد و ایرانیان ترجمه حمد را در نماز میخواندند (المبسوط للسرخی، ج1، ص37).
70. المستمسک، ج6، ص498.
71. همان.
72. المهذب، ج7، ص16.
73. المستمسک، ج6، ص498.
74. مفاتیح الجنان، دعـای عرفه.
75. احزاب : 21.
76. اعراف : 158.
77. صحیح البخاری،ج1، ص162؛ عوالی اللئالی، ج1، ص198.
78. المختلف، ج2، ص199.
79. المستند فی شرح العروة، ج14، ص99.
80. المختلف ج2، ص119.
81. هـمان، ص100.
82. المستمسک، ج6، ص58.
83. الخلاف، ج1، ص109.
84. المغنی، ج1، ص548.
85. صـحیح مـسلم، ج1، ص381 و 382؛ سنن نسائی، ج3، ص7.
86. وسائل الشیعة، ج4، ص2175، باب 52. «قواطع الصلاة»، ح1.
87. همان، ح 6.
88. التمسک، ج6، ص551.
89. المغنی، ج1، ص740؛ بدایة المجتهد، ج1، ص119؛ المجموع، ج4، ص85.
90. محقق حلی، در المعتبر، ص195.
91. بدایة المجتهد، ج1، ص119؛ المغنی، ج1، ص132.
92. جواهر الکلام، ج10، ص375؛ المذهب، ج7، ص96.
93. احزاب:41.
94. غافر:60.
95. وسائل الشیعة، ج4، ص1181، باب 5«استحباب کثره الذکر».
96. وسـائل الشیعة، ج4، ص1177، ابو اب الذکر. باب1، ح2.
97. وسائل، باب12،« قواطع الصلاة»، ح1.
98. همان، ح2.
99. همان، ح3.
100. همان، ج4، ص912، باب13، ح1.
101. الحدائق، ج8، ص369 از مسطرفات سرائر؛ وسائل، ج4، ص913، باب 13، ح1، ذیل خبر.
102. الحدائق، ج8، ص370.
103. من لایحضره الفقیه، ج1، ص316.
104. جواهر، ج10، ص375.
105. الحدائق، ج8، ص371.
106. المستمسک، ج6، ص499.
107. مگر آنکه ضمیر مخاطب در حـدیث را بـه عنوان قدر متیقین در مقام مخاطب شمرده و مانع از اطلاق بدانند، ولی عرفاً چنین نیست.
108. المستمسک، ج6، ص499.
109. جواهر الکلام، ج10، ص375.
110. المهذب، ج7، ص96.
111. الخلاف، ج1، ص120 مسئله 133.
112. المجموع، ج4، ص624. اگر چه ابن قدامه از ابن منذر نقل کرده که احمد حـنبل گـفته است: مرد میتواند در نماز برای همه حوائج دنیا و آخرت خود دعا کند: المغنی، ج1، ص549.
113. المغنی، ج1، ص548 و 549.
114. العروة الوثقی المحشی، ج3، ص13.
115. المهذب، ج7، ص96.
116. جواهر الکلام ج10 ص376؛ الحدائق ج8، ص372.
117. مباحث ذکر شده راهنمای خوبی جهت بررسی شـهادت دادن بـه ولایت ائمه اطهار(ع) در نماز است که توجه اهل نظر را به آن معطوف میداریم؛ گرچه در مقام عمل هرگز نباید از مسیر احتیاط غفلت ورزید. همچنین از ترجمه آیاتی از قرآن که در سوره نماز خـوانده مـیشود و مـشتمل بر ذکر یا دعا نـیست، بـاید بـه جهت شبهه کلام عادی آدمی اجتناب شود.