■ داستانکها
شهید جوان
محمدرضا از جوانانی بود که در زمان جنگ به جبهه رفته بود. در یکی از جنگها او مجروح شد و به اسارت دشمن درآمد و در آنجا به شهادت رسید. او را دفن کردند و شانزده سال بعد هنگام تبادل جنازهی شهدا با اجساد عراقی، جنازهی «محمدرضا شفیعی» و دیگر شهدای دفن شده را بیرون میآورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند. اما دیدند جنازهی محمدرضا سالم است، سالمِ سالم.
صدام گفته بود این جنازه اینطور نباید تحویل ایرانیها داده شود. او را سه ماه زیر آفتاب سوزان میگذارند، اما تفاوتی نمیکند. روی پیکرش آهک میپاشند، ولی باز هم بیتأثیر است.
بعد با پرسش از مادر ایشان معلوم شد، راز سالم ماندن ایشان چند چیز است: هیچوقت نماز شب او ترک نمیشد؛ دائماً با وضو بود؛ هیچوقت زیارت عاشورایش ترک نمیشد؛ مداومت بر غسل جمعه داشت و اینکه هر وقت برای امام حسین علیه السلام گریه میکرد، اشکهایش را به بدنش میمالید.[1]
از این گونه موارد پیرامون علمای وارسته و شهدا بسیار نقل شده است که به چند نمونه اشاره می کنیم که همگی آنها راهکارهایی هستند برای تقویت روح و جلوگیری از انحراف و ضعف آن:
وضوی دائمی
آخر شب بود. لب حوض داشت وضو می گرفت. بهش گفتم: پسرم تو که همیشه نمازت رو اول وقت میخوندی، چی شده که... ؟! البته ناراحت نباش، حتماً کار داشتی که تا حالا نمازت عقب افتاده. محمد رضا لبخندی زد و بعد از اینکه مسح پاشو کشید، گفت: الهی قربونت برم مادر! نمازم رو سر وقت، مسجد خوندم. دارم تجدید وضو می کنم تا با وضو بخوابم؛ شنیدم هرکس قبل از خواب وضو بگیره و با وضو بخوابه، ملائکه تا صبح براش عبادت می نویسن.[2]
رعایت قانون
با محمد علی داشتیم می رفتیم جایی. پیچیدم توی یه خیابان یک طرفه. زد روی پام و گفت: داری گناه می کنی ها! توی جمهوری اسلامی این کار تو خلاف قانونه، قانون هم که رعایت نکنی، گناه کردی، عین اینکه نمازت عمداً قضا بشه، هیچ فرقی هم نمی کنه.[3]
ویژه خواری ممنوع
فرمانده بود، اما برای گرفتن غذا مثل بقیه رزمنده ها توی صف می ایستاد. سر صف غذا هم جلویی ها به احترامش کنار می رفتند و می خواستند او زودتر غذاش رو بگیره. او هم عصبانی می شد ول می کرد و می رفت.
نوبتش هم که می رسید، آشپزها غذای بهتر براش می ریختند، او هم متوجه می شد و می داد به پشت سریش.[4]
سیب حلال
با بچه های فامیل، کنار نهر آب مشغول بازی بود که یک سیب قرمز و درشت از آب رد شد. بچه ها سیب را گرفتند و تقسیمش کردند و خوردند؛ امام علی رضا نخورد. گفت: من نمی خورم.شاید صاحبش راضی نباشد. بچه ها نفهمیدند چی گفت! ولی پدر از خوشحالی بال در آورد؛ وقتی دید پسر کوچکش این قدر حلال و حرام سرش می شود![5]
گناهان هفته
صدای انفجار آمد و سنگرش رفت هوا.
هر چه صدایش زدیم جواب نداد...
رفتیم جلو سرش پر از ترکش شده بود.
جیب هایش را خالی کردیم یک کاغذ تویش پیدا کردیم که روش نوشته بود: «گناهان هفته:
شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل؛
یکشنبه: زود تمام کردن نماز شب؛
دوشنبه: فراموش کردن سجده شکر یومیه؛
سه شنبه: شب بدون وضو خوابیدن؛
چهارشنبه: در جمع با صدای بلند خندیدن؛
پنج شنبه: پیش دستی فرمانده در سلام کردن؛
جمعه: تمام نکردن صلوات های مخصوص جمعه و رضایت دادن به هفتصد تا».
اسمش حسینی بود. تازه رفت دبیرستان.[6]
ارتباط تلفنی با مرکز
یکبار شهید رجایی، در حال پرسش و پاسخ با مسؤولان بود که صدای اذان بلند شد. شهید رجایی خطاب به حضّار و آن جمع گفت: اگر خبر داده باشند برای مدت بیست دقیقه ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا اجازه هست که همینجا صحبت را متوقف و ادامهی آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟
حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظرهی شهید رجایی غافلگیر و شگفتزده شده بودند، گفتند: اختیار دارید. بله قربان!
او گفت: هم اکنون دستگاه بیسیم الاهی (اذان) خبر از انجام فریضهی ظهر داده است. ما فعلاً وظیفه داریم با اقامهی نماز، این ارتباط را برقرار کنیم. لحظهای بعد شهید رجایی در برابر نگاه ناباورانهی حضّار، با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الاهی را سر وقت انجام داد.[7]
نماز جماعت با سران كشورها
روزی كه سران كشورهای مسلمان برای قضیه صلح ایران و عراق به خدمت حضرت امام(ره) آمده بودند، وسط جلسه بود كه اذان ظهر گفته شد. امام بلند شدند و فرمودند كه من میخواهم نماز بخوانم و چون مقیّد بودند هنگام نماز خود را با عطر خوشبو كنند، در همان جلسه اشاره كردند كه عطر من را بیاورید، پس از عطر زدن، به نماز ایستادند و دیگران هم پشت سر ایشان نماز جماعت خواندند.[8]
منازره تعطیل
که امام رضا علیه السلام با آنکه در زمانی زندگی میکردند که شبهات علیه اسلام بسیار زیاد شده بود و آن حضرت سعی داشتند با شرکت در جلسات مناظره، با رفع شبهات، مانع انحراف مردم از دین شود، ولی زمانی که در یكى از مجالس مناظره حضرت با «عمران صابى» كه از دانشمندان برجسته بود، مشغول بحث دربارهی توحید بودند و او هر سؤالى كه مطرح مىكرد، امام با استدلال محكم جواب او را مىداد و بحث و مناظره به اوج خود رسیده بود، ولی وقتی هنگام نماز ظهر شد، امام رضا(ع) به مأمون فرمود: «الصلاة قد حَضَرَت؛ وقت نماز فرا رسید».
عمران صابى گفت: «یا سیدی لا تقطع علی مسألتی فقد رقً قلبی؛ اى آقاى من! دنبالهی بحث و بررسى و پاسخ به سؤال مرا قطع نكن [بنشین بعد از پایان بحث، براى نماز برو]، همانا دلم نرم شده [نزدیک است که بپذیرم].
امام رضا(ع) تحت تأثیر احساسات عمران صابى قرار نگرفت و نماز اوّل وقت را فداى بحث و بررسى نكرد و باكمال قاطعیت فرمود: «نُصَلِّی وَ نَعُود؛ نماز مىخوانیم و باز میگردیم». امام، با همراهان برخاستند و نماز خواندند. پس از نماز به همان مجلس بازگشته و به بحث و بررسى ادامه دادند.[9]
[2] . اخراج یک زگیل، ص47.
[3] . خاطره ای از زندگی شهید دکتر محمد علی رهنمون، یادگاران، کتاب شهید رهنمون، ص ۳۸.
[4] . خاطره ای از زندگی سردار شهید محمود کاوه، خدمت از ماست...، ص ۲۳.
[5] . شهید علی رضا مظفری صفا، فکر بکر خدا، ص70
[6] .آخرین امتحان، ص 74 .
[8] . روشهای پرورش احساس مذهبی نماز، ص32.
[9]. عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص172.