■ شبهه خان الامین
چکیده :
امامان شيعه و پيروانشان از ابتدا توسط مخالفان و معاندان مورد اتهامات بسياري واقع مي شدند؛ يکي از اين اتهامات اين است که گفته مي شود شيعيان بعد از سلام هـر نمـازي سـه مرتبـه دو دستشان را از روي تأسف به ران هايشان مي زنند و مي گويند خان الامين ؛ يعنـي جبرائيـل امـين خيانت کرد؛ چرا که وحي را که بايد به علي بن ابي طالب مي داد به محمدبن عبدالله داد! در ايـن مقاله کوشيده ايم که ابعاد مختلف اين شبهه را بررسي کرده و پاسخ دهيم ؛ ابتدا آنچه را که شيعه و اهل سنت بعد از سلام نماز مستحب مي دانند را يادآوري کرده و سـپس ريشـه ايـن اتهـام را بررسي مي کنيم و در نهايت ، شبهه را از چهار منظـر تـاريخي ، تجربـي ، نقلـي (فقهـي ) و عقلـي (تحليلي ـ کلامي ) پاسخ مي دهيم .
مقدمه
همواره بين مذاهب يک دين اختلافاتي وجود دارد. دين اسـلام و مـذاهب آن نيـز از ايـن قاعده مستثنا نيست ؛ اما دشمنان اسلام که اصل اسلام براي مـنافع آنها يک مخـاطره اسـت تـلاش مـي کنند که اختلافات را دامن بزنند و حتي گاهي به دروغ اختلافـاتي را نيـز جعـل کنند؛ تا بدين وسيله پيروان مذاهب را درگير کـرده و اسـلام را از ريشـه نـابود کننـد. بـا مراجعه به کتب کلامي و تاريخي مشاهده مي کـنيم که اتهامات بسياري به شـيعه زده شـده است ؛ مانند اينکه شيعه مشرک و کافر است ، مجوس است ، نماز نمي خواند، علي را خـدا مي داند، هنگام نماز به مهري سجده مي کند که داخـل آن بـت قرار داده شده است و... ايـن قبيل شبهات توسط علما و بزرگان شيعه پاسخ داده شده است . يکـي از ايـن شـبهات کـه هنوز هم متأسفانه در بين اهل سنت رايج است و برخي آن را باور کرده اند اين اسـت کـه شـيعيان بـعد از سلام نماز از روي تأسـف سـه بـار دستشـان را بـه پاهايشـان مـي زننـد و مي گويند (خان الامين ) يعني العياذه بالله جبرائيل امين خيانت کرد؛ زيرا طبق دستور الهـي وحي را بايد به علي ابـن ابـي طالب ٧ مي داد؛ اما از فرمان الهي تخلف کرد و بـه جـاي وي ، وحي را به پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) داد!
شيعيان در پايان نماز دقيقا چه کار مي کنند و چه ذکري مي گوينـد؟ سـاير فـرق اهـل سنت چطور؟ آيا آنـها ذکـر و عـمل ديگري دارند؟ اين شبهه از کجا ريشـه گـرفتـه اســت و اولين بـار توسط چه کسي مطرح شده است و انگيزه وي و انگيزه کساني که بـه آن دامـن مي زنند چه بوده و هست ؟ چگونه مي توانيم بـه اين شـبهه پاسـخ بدهيم ؟ اين بحث آيا بحثي فقهي است يا بحثي کلامي ؟ در اين مـقاله درصـدد هستيم که به طرح و بررسي ايـن قبيـل مسائل بپردازيم .
ناگفته نماند که شبهة مذکور به صـورت مختصـر، مجمـل و پراکـنـده در بـرخـي کـتـب کلامي ما (که از مهم ترين آنها در همين مقاله استفاده کـرده ايم ) طرح و نقد شده است ؛ امـا در حد جستجوي نگارنده هيچ گاه در قالب يک مقالة تحقيقي بررسي نشده است و چـون شـبهه ، شـبهه مـعروفي است و هنوز اذهان بسياري از مسلمانان ، به ويژه آنهـا کـه در منـاطق سني نـشين هـستند را اشغال کرده است بررسي و حل آن را ضروري دانستيم .
تکبيرات سه گانه نزد شيعه
دو روايت
مستند اين عمل (سه بـار دسـت را تـا بالاي سر بردن بعد از سلام نماز و سـه تکبيـر گفـتن همراه آن ) دو روايت اسـت کـه مـرحوم شيخ حرعاملي در کتـاب وسـايل بـه ترتيـب از مـن لايحضره الفقيه و علل الشرايع نقل مي کـند کـه اين دو روايت را تـيمنا و تبرکا در اينجـا عينـا مي آوريم و سپس به بررسي و تحليل آن مي پردازيم :
١.محمد بن علي بـن الحـسين بإسناده عن صفوان بن مهران الجمال قال :رأيت أبـا عبـد اللـه (ع ) إذا صلي و فرغ من صـلاته يرفـع يديه فوق رأسه .
ترجمه : صفوان مي گويـد ديـدم کـه امـام صادق (ع) بعد از فارغ شدن از نماز دو دسـتش را تـا بالاي سرش بالا مي بـرد (حـر عـاملي ، وسائل الشیعه ج٦، ص٤٥٢ (
در اين روايت تنها به يکي از دو بـخش عـمل مـذکور (کـه عبـارت بـود از سـه مرتبـه دست بالاي سر بردن بعد از نماز و سه تکبير گفتن هـمراه آن )؛ يعـني تنها به دسـت بـالاي سر بردن بعد از سلام نماز آن هم بـدون ذکــر تـعـداد آن اشـاره شـده اسـت . ولـي در هـر صورت آن قسمت مهم بحث که موضع اختلاف شيعه و سني اسـت و هـمـان مـستمسـک بـدخواهان براي ايراد تهمت به شيعه شده است همين عمل دست بالاي سر بــردن بـعـد از سلام نماز است . اهميت روايت مذکور از اين جهت است که در آن ، عمل مذکور (دسـت بالا بردن بعد از سلام نـماز) از رئيس مـذهب شيعه (حضرت امام جعفر صادق (ع) که اکثـر فقه ما توسط آن امام هـمام و پدر بـزرگوارشان به دست ما رسيده ) ديده شده و نسبت داده شده است . و همان طور که در کتب فـقهي و اصـولي ما اثبات شده است عـمـل مـعصـوم (ع) مانند قـولش حـجت و مـعتبر است ؛ يعني حداقلش اين است که عـمل دسـت بالاي سر بردن بعد از سلام نماز حرام و حتي مکروه نيست ؛ بلکه مـباح و حـتي مستحب اسـت . حـال بـه نقل و بـررسي روايت دوم دراين باره مي پردازيم کـه از روايت اول مـبسـوط تـر و جـامع تـر است ؛ چـراکه عـلاوه بر نفس عمل و مطلوبيت آن به تاريخچه و سر آن نيز اشاره مي کند.
٢. و في العـلل عـن علي بن أحمد بن مـحمدع مـزة بـن القاسم العلوي عـن جـعفر بن محمـد بن مـالک عـن محمد بن الحسين بن زيد الزيات عن محمد بن سنان عن ا مفضـل بـن عمـر قـال :
قـلت لأبـي عبد الله ع لأي علة يکبر المصلي بعد التـسليم ثـلاثا يرفع بـها يديه فـقـال لأن النـبـي ص لما فتح مکة صـلي بأ حابه الظهر عند الحجر الأسود فلما سلم رفع يديه و کبر ثلاثا و قـال لا إلـه إلا الله وحده وحده أنـجز وعده و نـصر عبده و أعز جنده و غلب الأحزاب وحـده فـلـه المـلـک و لـه الحـمد يحـيي و يميت (و يميت و يحـيي ) و هـو علي کل شي ء قدير ثم أقبل علي أصـحابه فقـال لا تدعوا هذا التکبير وهذا القول في دبر کـل صـلاة مـکتوبة فإن من فعل ذلک بعد التسليم و قــال هــذا القـول کـان قـد أدي مـا يجب عليه من شکر الله تعالي علـي تقويـة الإسـلام و جنـده (همـان ، ج٦، ص٤٥٢-٤٥٣؛ نيز ر.ک : ابن بابويه (صدوق )، ١٣٨٠، ص٣٦٠، باب ٧٨).
ترجمه: يکي از شاگردان حضـرت امـام صـادق ع، مـي گويـد: از حـضـرت امـام صادق (ع) پرسيدم به چه علت نمازگزار پس از سلام نماز، سه مرتبه تکبير گفتـه و بـا هر تکبير دست ها را بلند مـي کنـد؟ ايشـان پاسـخ فرمودنـد: بـدين علـت کـه وقتـي پيامبر(ص)، مکه را فـتح کـرد، نماز جماعت ظهر را بـا اصـحابش در کنـار حجرالاسـود اقامه کرد و آنگاه که سلام نماز را داد دست ها را بلند کرد و سه مرتبه تکبيـر گفـت و
اين دعا را خواند: «لا اله الا الله وحده وحده انجز وعده و نصر عـبده و اعــز جنـده و غلـب الاحزاب وحده فله الملک و له الحمد يحيي و يميت و هو علي کل شي ء قـدير» پـس رو بـه يارانش فرموده و خطاب کردند: اين تکبيـر و ايـن دعـا را پـس از هـر نـمـاز واجــب بخوانيد و ترک نکنيد، که هـر کـس چنين عملي را پس از سلام نماز انجام دهـد شـکر واجبي را ادا کرده ؛ شکر الهي بابت تقويت اسلام و سپاهيان اسلام
- در باب سر اين عمل استحبابي عرفا نيز مـطالب ارزشـمندي گفته اند که مـا در اينـجا تيمنـا کلامـي از حضـرت امام (ره) در کتاب سر الصلوة دراين باره نقل مي کنيم : خاتمه در [سر] تکبيرات ثلثه اختتاميـه اسـت . و آن سـر اجمالي تکبيرات افتتاحيه است . چنانچه سالک تا رفع حجب سبعه را نکند، وصـول بـه باب الله براي او رخ ندهد و فتح ابواب دخول در محضر براي او نشود و به واسطه رفع حجب کشف سبحات جمـال و جـلال بر او شود. همين طور، پس از رجوع از مقام وصول و فناي محض و حصول حالت صـحو، تـجليات ذاتيـه و تـجليات اسمائيه و تجليات افعاليه ـ به عکس ترتيب سلوک إلي الله ـ بر قلب او شود، و براي هـر يـک از تجليات تکبيري گويد. و چون اين تـجليات به کثرت حجاب جمال محبوب نشود، سالک با هر رفـع يـدي اشـاره بـه عـدم احتجاب از مقامي کند، چنانچـه در تکبيـر اول جلـوه ذات را در حضـرت اسـماء و صـفات مشاهده کرده ، با رفع يد اشاره کند بـه آنـکه تعينات اسماء و صفات حجاب تجلي ذات نيسـتند. و در تکبيـر دوم ، تجليات اسمائي را در حضرات اعيان مشاهده کـند؛ بـلکه تـجليات ذاتي را نيز در آنها مشاهده کند، و با رفع يد اشاره به عدم احتجاب نمايد. و در تکبير سوم ، تـجليات ذاتي و اسمائي و افعالي را در مرآت اعيـان خارجي شهود نمايد و با رفع يد نفي حجابيت آنـها کند. پس ، تکبيرات افتتاحيه بـراي شـهود تجليات است از ظاهر به باطن و از تجليات افعالي تا تجليات ذاتي ، و رفع يد در آنها براي رفع حجاب است تا وصـول بـه مقام قرب معنوي و معراج حقيقي . و تکبيرات اختتاميه براي تجليات از باطن به ظـاهر و از تجليات ذاتيه تا تجليات افعاليه است ، و رفع يد در آنها براي اشاره به عدم احتجاب و مرفوعيت حجاب است . والحمد للـه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا (ر.ک : خميني ، ١٤٢٢ق ، ج٢، ص١١٦- ١١٧)
نکات قابل توجهي از روايـت دوم قابـل اسـتنباط و تحليـل اسـت ؛ نـکتـة اول اينـکـه مفضل بن عمر از حضرت سؤال مي کند: چرا نمازگزار بعد از سلام نماز سه تکبير مي گويد درحالي که 1 همراه آن سه تکبير دست هايش را بالا مي برد؟ و حضرت هم محتـواي سـؤال او را نـفي نـمي کند؛ يعني حضرت نمي فرمايند که چنـين نيسـت و نمـازگزار نبايـد چنـين کاري کند. بلکه حضرت در مقام بيان فلسفه و چرايي اين عمل برمي آينـد. پـس حـداقل دلالت اين روايت اين است که چنين عملي بـعد از سـلام نماز حرام و مکروه نيست ؛ بلکه مباح يا مستحب و يا حتي واجب است (البته بررسي اباحه يا استحباب و يا وجـوب ايـن عمل خارج از هدف اين مقاله است و بايد در جاي ديگر بحث شود و اجمالا اينکه فقهـا عـظام عـمل مـذکور را مستحب مي دانند و نه مـباح يا واجـب ).
نـکتة دوم ، فلسفة عمل مذکور است که اساسا سؤال براي دانستن همـان مطـرح شـده است ؛ يعني مفضل بن عمر در مطلوبيـت ايـن عمـل بعـد از ســلام نـمـاز شــکي نداشـته و مي دانسته که چنين عملي مستحب اسـت ؛ مـنتها مي خواهد حکمت و سر آن را از مـولايش بشنود. حضرت براي بيان فلسفة عمل مذکور فقط به خاطره اي از رسول اکـرم ٩ اشـاره مـي کـند و هـمين مقدار هم وافي به مقصود هست ؛ چراکه کلهم نور واحــد و سـخن و عمـل همه آن ذوات مقدسه براي پيروان و مواليانشان معتبر و حجت اسـت . بـدين سـان فلسـفة عمل مذکور همان طور که در سخن منقول از نبي مکـرم اسـلام (ص) آمـده اداي شــکر الهــي در تـقويت اسلام و مسلمانان است و اين قضيه گرچه مربوط به سـرزمين مکـه و بعـد از فـتح آن
مـي شـود؛ امـا چون اختصاص به آن ندارد، در همة زمين ها و زمان هاي ديگر هم مطلوب اسـت .
عـلاوه بـر اينـکه در متن حديث مذکور، به مداومت آن پس از هر نماز توصيه شده است .
سخن فقها
مشهور فـقها نـيز براساس روايات مذکور، حکم به استحباب ايـن تکبيـرات بـه ايـن نحـو
کرده اند. مـرحوم مـجلسي مـي گويد:
« و المشهور أنه إذا فرغ من التسليم کبر ثلاث تکبيرات ، رافعا بها يديـه ، واضـعا لهمـا فـي کـل مـرة علـي فخذيـه أو قريبـا منهمـا، و هـذه التکبيـرات الـثلاث هـي مفتـتح التعقيب »؛
مشهور اين اسـت کـه نـمـازگزار وقتـي از سـلام نمـاز فـارغ مـي شـود سـه تکبيـر بگويـد؛ درحالي که دستانش را بالا مي بـرد و روي ران هـايش يا نزديـک ران هـا مـي گـذارد و ايـن تکبيرات آغاز تعقيب نماز است (مجلسي ، ١٤٠٦ق ، ج٣، ص٦١٣).
مـرحوم سـيدکاظم يزدي نيز در عروة الوثقي مي گويد: «أحدها: أن يکبر ثلاثا بعد التسـليم ، رافعا يديه علي هيئة غيره مـن التـکبيرات »؛ اولين تـعقيـب از تعقيبـات نمـاز عبـارت اسـت از اينکه سه مرتبه بعد از سلام نماز تکبير گـويد، درحـالي که دستانش را بالا مي برد بـه همـان شکلي که هنگام ساير تکبيرات نماز بالا مي بـرد (يـزدي ، ١٣٩٢ق ، ج٢، ص٦١٦؛ نيـز ر.ک : حرعــاملي ، ١٤١٤ق ، ج٣، ص١٩٠؛ شــهيد ثــاني ، ١٤١٠ق ، ج١، ص٦٣٤؛ نجفــي ، ١٣٧٨، ص٣٩٨)
پس مـستحب است نمازگزار پس از اتمام نماز، سه مرتبه دسـت هـا را تـا مقابل گوش هـا بلند سازد و در همين حـال ، سـه مرتبه الله اکبر هم بگويد اما نگاه کردن به اطراف به همـراه تـکبيرات جـزء اعمال مستحب شيعه نيست ؛ بـلکه هـم شيعه و هـم سـني هـنگام سـلام (و نـه هـنگام تـکبير) نگاهي مختصر به طرفين را مستحب مي داننـد (همـان ، ج٢، ص٥٩٩)[1] آري بعضي از نمازگزاران پس از سلام نـماز، سـه مرتبه سرشان را به چپ و راست مـتمايل مـي - کنند؛ امـا چـنين کـيفيتي در روايات و منابع فقه توصيه نـشده ؛ البته حرام هم نيست[2] !
حکم مسئله نزد اهل سنت
ابوحنيفه : بالا بردن دست تنها در تـکبيرة الاحـرام مسـتحب اسـت و در سـاير مـوارد نمـاز مـمنوع اسـت[3] . شـافعي و مـالک:[4] بـالا بردن دست هـنگام تـکبيرة الاحرام و رفتن بـه رکـوع و بلند شدن از آن (مستحب است ) [5]حنبلي : از نظر حنابله بالا بردن دست تــا شــانه هـنگـام تکبيرة الاحرام و قبل و بعد از رکوع براي زن و مـرد مـستحب اسـت[6] . بـن بـاز نـيـز کـه مفتـي حنبلي معاصر است در پاسخ استفتاء مواضع استحباب بالابردن دست در نمـاز بـه چهـار مورد (هنگام تکبيرة الاحرام ، قبل و بعد از رکوع و هنگام بلندشدن از تشـهد در نمازهـاي ظهر، عـصر، مغرب و عشا) اشاره مي کنـد، (ابـن بـاز، ١٤٢٣ق ، ص٢١٧) و در غيـر مـوارد مذکور بالابردن دست را مشروع نمي داند و تصريح مي کند که بالا بردن دسـت هـا بعـد از سلام نماز نيز مشروع نمي باشد (همان ، ص٩٠).
بدين ترتيب ، استحباب تکبيرات سه گانه به همراه بالابردن دست بعد از سـلام نمـاز کـه در بين شيعه متداول است ، با نظريه اهـل سنت مخالف است و آنها چنين مستحبي را يا نقـل نکرده اند (مالکي و شافعي ) و يا حتي آن را بدعت و حرام مي دانند[7] (حنفي و حنبلي ).
تاريخچه و ريشه اتهام
در رديابي اين اتهام با چهار گروه يا فرد مواجه مي شـويم : الف . يهود در جريان نـزول قرآن ؛ ب. فرقه غرابيه در جريان نزول قرآن ؛ ج. ابن حماد؛ د. ابن تيميـه . حـال هـر يـک از موارد فوق را بيشتر توضيح مي دهيم :
الف . يهود
يهود معتقد بودند که رشته نبوت بـايد در خـاندان يعقوب پيوسته بمانـد و از ايـن خانـدان بيرون نرود؛ ولي آنگاه که پيامبر گرامي (ص) با دلايل قطعي ظاهر گشت ، به اين فکر افتادند که جبرئيل را به خيانت متهم کنند و اين شعار را سر دادند: «خـان الأمـين ! خان الأمين ! خان الأمين !» يعني او در وحي الهي خيانت ورزيد و به جاي آنکه نبوت را در فرزندان اسحاق ابقا کند، به فرزندان اسماعيل منتقل کرده و از همين جهت ، يهـود از دشـمنان سرسـخت جبرئيل امين هـست . فـخر رازي [8]در تـفسير خود مي نويسد: جامعة يهـود، جـبرئيل را فـرشـتة عذاب مي نامند، و دربارة او مي گفتند: خدا به او دستور داده بود کـه نبـوت را در سلسـلة فرزندان اسرائيل قرار دهد؛ ولي آن را به فرزندان اسـماعيل داد. اتـهام جـبرئيـل بـه خيانـت ، مربوط به اين گروه است که او را بـه خـيانت در عوض کردن محل نبوت متهم کـرده و بـه عللي او را دشمن مي داشتند (فخررازي ، ١٤١٠ق ، ج٣، ص١٩٥؛ نيز نک : طبرسـي ، ١٣٧٢، ج١، ص٣٢٥) و بـه دوسـتي ميکائيل تظاهر مي کردند.
نقد
قرآن در مقام انتقاد از عقيدة آنان چنين مي فرمايد: (قل من کـان عـدوا لجبريل فإنه نزلـه علـي قلبک بإذن الله مصدقا لما بين يديه و هدي و بشري للمؤمنين ) (بـقره/ ٩٧)؛ بـگو هـر کس بـا جبرئيل دشمن باشد [دشمن خداست ]، و او مأموري بيش نيست که به اذن خـدا قـرآن را بـر قـلب تو نازل کرده ، کتاب هاي پيشين را تصديق مي کند، و مؤمنـان را هـدايت نـمـوده و مـايه بـشارت اسـت . ((سـبحاني ، ١٣٨٧، ص٢٦٢-٣٦٣؛ نيـز ر.ک : همـو، ١٣٨٧الـف ، ج٢، ص٢٦؛ رضواني ، ١٣٨٤، ج٢، ص٤٣٦-٤٤١).
ب. غرابيه
غرابيه گروهي هستند کـه گـمان دارنـد خداونـد جبرئيـل را بـه سـوي علـي فرسـتاد، ولـي جبرئيل در راه به خطا رفت و به سـوي مـحمد رفت و وحي را به او داد. زيرا محمد شـبيه علي بود. و گفته اند که محمـد و علـي از دو کـلاغ بـه هـم شــبيه تــر بودنـد و همچنـين پنداشته اند که علي رسول خداست ، و فرزندان علي پيامبرانند. اين گـروه بــه پيـروان خـود مي گويند: آن موجود پردار را لعنت کنيد. و مـقصودشان از پردار، جـبرئيل اسـت .[9]
نقد
دو نقد به سخن فوق قابل طـرح اسـت ؛ يکي در فرض وجود چنين فرقه اي و دوم تشکيک
در وجود آن :
الف . اگر چنين فرقه اي وجود خارجي داشـته يا اکـنون دارد مي توانيم بگوييم کفـر ايـن گـروه زيادتـر از کفر يهـود اسـت . يهـوديان به رسول خدا گفتند: چه کـسي بـرايـت از خـداي تعالي وحي مي آورد؟ پيامبر فـرمود: جـبرئيل . گـفتند: مـا جـبرئيل را دوست نداريم ؛ چه آنکـه او عذاب مي آورد. و گفتند: اگر ميکائيل که جز رحمت را نازل نمي کند، وحـي بـراي تـو مي آورد، هرآينه به تو ايمان مي آورديم . پس يهود با اينـکه بـه پيـامبر کفـر ورزيدنـد و بـا جبرئيل دشمن بودند، جبرئيل را لعنت نمي کردند و فقط گمانشان ايـن بـود کـه جبرئيـل ملک عذاب است نه رحمت . ولي گروه غرابيه (در فـرض وجـود)، جبرئيـل و محمـد را لعـنت مـي کنند. و خداوند متعال فرموده است : «هر کس دشمن خدا و فرشتگان و رسـولان خدا و جبرئيل و ميکائيل باشد، هرآينه خداوند دشمن کافران اسـت » (بقـره/٩٨). در اين آيه کافر به کسي که بغض و دشمني بعضي از فـرشتگان را داشــته باشـد، گفتـه شـده است . و کساني را که خداوند کافرشـان خوانـده ، نمـي شـود از زمـره مسـلمانان دانسـت (عسگري ، ١٣٨٩، ج٢، ص١٧٦-١٧٧)
ب. اشکال ديگر اشکالي مبنايي و ريشه اي يعـني تـشکيک در اصل وجود چنين فرقه اي اسـت ؛ سـيدمحسن امين (امـين ، ١٤٠٦ق ، ج١، ص٤٣) و علامـه سيدمرتضـي عسـکري در کتب خود (همانجا) ادعا کرده اند اين فرقه جزء اتهامـات دروغـي اسـت کـه بـه شـيعيان بسته انـد و اين فـرقه اساسا و هرگز وجود خـارجي نـداشته است .
ج. ابن حماد
بيتي جنجالي در مدح علي (ع) به ابن حماد نسبت داده شده که دربارة آن نظرهاي گوناگون ابراز شده است . آن بيت چنين است :
ضل الامين و صدها عن حيدر تالله مـا کــان الاميـن اميـنـا يعني «امين » گمراه شد و «آن » را از حيدر باز داشـت. سـوگند بـه خـدا امـين امانـت نداشت . اختلاف در معناي «امين » و مرجع ضمير «هـا» اسـت . بعضـي از مخالفـان شـيعه گفته اند: مقصود از امين ، جـبرئيل اسـت و ضمير بـه رسالت و وحـي بـاز مـي گـردد و ايـن عقيده از غلاة شيعه است که جبرئيل را به جهت اشتباهش در تقديم رسالت بـه محمد (ص) به جاي علي بن ابي طالب (ع) سرزنش کرده اند کـه در فـرقـه غـرابيـه ايـن احتمـال را نقـد و بررسي کرديم ، علاوه براين ، با توجه به اينکه از طرفي اماميه غاليان را کافر مـي داننـد و از طـرف ديگـر ابن حماد به امين بودن جبرئيل و خاتميـت حضـرت محمـد (ص) معتقـد اسـت (ابن شـهر آشـوب ، ١٣٧٦ق ، صـ٣، ٦٦، ٢٦١ و٢٩٥). ايـن احتمـال در شـعر مـذکور منتفـي است .
نقد
علاوه بر نقدي که اشاره شد، احتمال ديگري هـم هست و آن اينکه : مقصود از امين ، امـين اسلام در نزد مردم و آنچه در روز شورا انجام داده است ، بـوده که در ايـن صـورت مـرجـع ضـمير خلافت است . در اين ميان نظر علامه شوشتري با توجـه بـه اعتقـادات ابـن حمـاد درست تر به نظر مي آيد. وي گفته است که منظور، تعريض به ابوعبيـدة جـراح اسـت کـه امين امت لقب يافـته (بخاري ، ١٤٢٠ق ، ج٤، ص٢١٦) و در مسئلة خلافـت ابـوبکر بسـيار کوشيده بود (موسوي بجنوردي ، ١٣٦٧، ج١، منبع الکترونيکـي ؛ نيـز نـک ارمـوي ، ١٣٥٨، ج٢، ص١٠٨٥).
د. ابن تيميه
ابن تيميه در کتاب هاي خود علي الخصوص منهاج السنة النـبوية فـي نقض کلام الشيعة والقدرية
شديدا بر شيعه حمله کرده و آنان را به صفات ناشايستي متهم ساخته است ، و نيز اتهاماتي بر آنان وارد ساخته و در آنها استناد به رواياتي جعلي کرده است . از آن جمله بـا اسـتناد بـه
روايت شعبي ، شيعه را با يهود مقايسه کرده است . او مي گويد:
ابوحفض بن شاهين در کتاب اللطف في السنة ، از محمدبن ابي القاسم بن هارون از احمدبن وليد واسطي ، از جعفربن نصير طوسي واسـطي ، از عـبـدالرحمن بــن مالـک بـن مغـول ، از پـدرش از شعبي نقل کرده که او مي گويد: من شما را از اين هواهاي گمراه کننده برحذر مي دارم که شر آنها رافضه است ، آنان با رغبت و ميل داخـل اسـلام نشـدند، بـلکـه بــه جـهـت نـابودي و تعرض بر آن ، اسلام را پذيرفـتنـد... يهــود درصــدد واردکـردن نقـص و عيـب بـر جبرئيـل برآمده و او را از بين ملائکه دشمن خود مي دانند، همانگونه که رافضه مي گويند: جبرئيـل به اشتباه وحـي را بـر مـحمد نازل کرده است (ابن تيميه ، ١٤٠٦ق ، ج١، ص٨٦).
نـقد
اولا، اين حـديث با تعدد سندهاي آن از شـعبي ، بـه جهـت وقـوع عبـدالرحمن بـن مالـک بن مغول ضعيف است ، همان گونه که ابن تـيميه در آخـر کـلامش به آن اشاره کـرده اسـت . و نيز عده ي ديگري از علماي اهل سـنت و رجاليين آنها او را تضعيف کرده اند .[10]
ثانيا، ابـن تـيميـه در آخــر حـديث گرچـه متوجـه ضـعف حـديث بـه جهـت وجـود عبدالرحمن بن مالک بن مـغول شـده ولي درصـدد برآمده که ضعف آن را اين گونه جبران کند.
او مي گويد: «اين خبر از عبدالرحمن بن مالک بن مغول از راه هــاي مـتعـددي نقـل شـده کـه برخي از آنها برخي ديگر را تصديق مي کند» (همانجا). ولـي ايـن حــرف فـاسـد اســت و نمي تواند مشکل ضعف عبدالرحمن بن مالک بن مغول را حل کنـد؛ زيـرا کثـرت طـرق در نهايت اثـبات مـي کـند که اين کلام از عبدالرحمن صادر شده است ، ولي صـحت روايـت او از پدرش و او از شعبي احتياج به اثبات دارد کـه بـا آن توجيه قابل اثبات نيست .
ثالثا، بر فرض اينکه خبر صحيح باشد ولي از آن جهت که از پيـامبر (ص) نـقـل نـشـده و هيچ يک از صحابه نيز آن را روايت نکرده اند از درجة اعتبار سـاقط اسـت . راوي و ناقـل اين اتـهام ، فـقط شعبي است که کلامش هرگز براي شـناخت حـق حـجت نبوده و دليلـي بـر آن نيست ، خصوصا آنکه در آن خـبر پر از اتـهامات و جزافه گويي هايي است که قطعا شيعه اماميه از آن مبرا است .
رابعا، در آن خـبر، شـعبي از رؤساء شيعه معرفي شده و راوي حــديث از شــعبي بـه او مـي گـويد: «چـيست رد تو بر رافضه درحالي که تـو رئيس آنـان مي باشي ؟» درحـالي کـه قطعـا مي دانيم که شعبي از شيعه نبوده تـا چـه رسد به اينکه از رؤساي آنها بـاشـد. و ايـن مطلبـي است که هـر کـسي که او را شناخته يا بر ترجمه و احـوال او اطـلاع يافته ، مي داند. احدي از کساني که احوال او را نقل کرده اند او را به عنوان شــيعي مـعرفـي نکـرده انـد، بلکـه او را پيام رسـان عـبدالملک بـن مروان به پادشـاه روم و کـسي که از طرف بني امـيه قـاضي بوده اسـت معرفي کرده اند (خطيب بغدادي ، ٦٤٣ق ، ج١٢، ص ٢٣١).
جمع بندي ريشة اتهام و پاسخ اجـمالي آن
بدين ترتيب ، يهود و غرابيه (به فـرض وجـود) و ابن حـمـاد هــر ســه مـدعي خيانـت امـين هـستند؛ اما مقصود ابن حماد از امين جبرائيل نيست ؛ بلکه مقصودش ابوعبيده جراح اسـت و غرابيه هم اسـاسا يکـ فرقه ساختگي و جعلي است و وجود خـارجي نـداشـته و نــدارد و بـاقي مـي ماند يهود کـه واقـعـا بغـض و کينـه جبرائيـل را داشـته و او را مـتهم بـه خيانـت مي کردند. اما سخن ابن تيميه در اين رابطه دو بخش دارد؛ يکـي اينـکه يهـود دشمن جبرائيل بودند که سخن درستي اسـت و دوم اينـکه شـيعه نـيز مـاننـد يهــود مـدعي خطـاي جبرائيـل است ؛ چراکه وحي را به جاي علي () به محمد ٩ داده است ! مـي تـوان گفـت کـه ايـن بخش از سخنان ابن تيميه از طرفي مستلزم واقعي و نه جعلي دانستن فـرقه غرابيه اسـت و از طرف ، ديگر منحصر دانستن شيعه در اين فرقه است که هر دو مخدوش است ؛ چراکـه توضيح داديم که اولا همان طورکه محقق ارجمنـد جنـاب علامـه عسـگري معتقـد اسـت فرقه اي به نام غـرابيه وجـود خارجي نداشته و ثانيا (به فرض که چنين فرقه اي وجود داشته باشد)، اين فرقه فقط يک فرقه از فرق چندگانه شيعي است و به جـز چهـار فرقـه (اثنـي عشري ، زيديه ، کيسانيه و اسماعيلي ) هـمة آنـها هم اکنون منسوخ شـده انـد و هـيچ پيـروي ندارند؛ بنابراين :
اولا، فقط يهود است که مدعي خيانت جبرائيل است که خدا هم در قـرآن جـواب آن را داده اسـت ؛
ثـانيا، غرابيه (که خائن بودن جـبرائيل بـه وي نسبت داده شده ) هيچ گـاه وجـود خـارجي نداشته ؛
ثالثا، به فرض که غرابيه را يک فرقه واقعي بدانيم فقط يک فرقه از چنـد فرقـه شـيعه بوده ؛
رابـعا، هـيچ جا نقل نشده اسـت کـه اين فرقه بعد از سلام نماز جمله خان الامين را گفتـه باشد.
بدين ترتيب ، تا حدي شبهه خان الامين گفتن شيعه بعد از سـلام نمـاز و جـوابش بـه لحاظ تاريخي روشن شد؛ اما در ادامه از زوايايي ديگـر بـه دفع آن مي پردازيم .
پاسخ تفصيلي
در حل تفصيلي شبهه مذکور چند راه به نظر مي رسد که شايد بتوان گفت که عمـده آنهـا در چهار طبقه کلي قابل دسته بندي است : الف . پاسخ تاريخي ب. پاسـخ تـجربي ج. پاسـخ نـقلي (فقهي ) و د. پاسخ عقلي (تحليلي ـ کلامي ).
الف . پاسخ تاريخي
پاسخ تاريخي همان بود که در ضمن بيان تاريخچه و ريشه اتـهام بررسي کرديم . اما دربارة سه پاسخ ديگر بايد بگوييم که پاسـخ دوم و سـوم (تـجربي و نقلي )، بررسي مسئله از زواية فقهي است و پاسخ چهارم (عقلي ) بررسي آن از زاويه کلامي و اعتقادي است .
ب. پاسخ تجربي
ساده ترين و سـطحي تـرين پاسخ شبهة مذکور اين اسـت کـه بگـوييم خيلـي راحـت شـما مي توانيد به يک يا چـند شـيعة در حـال نماز در هر جايي که خواستيد بدون هماهنگي قبلي
مراجعه کنيد و ببينيد که آيا آنها بعد از سـلام نماز اين سخن را مي گويند يا نه[11]؟
ج. پاسخ نقلي (فقهي )
پاسخ ديگـر کـه کمي از پاسخ قبل علمي تر و عميق تر است اين است که بــه کـتـب فـقهـاي شيعه از صدر تاکنون مراجعه کنيم آنگاه صحت و سقم اين ادعا (خان الامين گفتن شـيعه در پايان نـماز) مـعلوم مـي شود. در ابتـداي همـين نوشـتار بـه اختصـار بـا نقـل کلامـي از علامه مجلسي و مـرحوم سـيد صاحب عـروه تبيين کرديم که در فقه شيعه هنگام پايان نمـاز فقط به استحباب تکبيرات سه گانه بـه هـمراه بالا و پايين بردن دست ها اشـاره شـده اسـت ؛ حال براي اينکه کساني از مـخالفان و مـعاندان اين فرقه حقه ادعا نکنند که اين امـر (ادعــا و تـهمت مورد بحث ) ابتدا در فقه شـيعه بـوده و بـعـدها بــه تـدريج حـذف شـده ، کلمـات مهم ترين فقهاي شيعه را از قرن چهارم تا هشتم در حـد گـنجايش اين مقاله نقل مي کنيم .
الف : شـيخ مـفيد 1 (٣٣٦-٤١٣ از فقها و مـتکلمان بـرجسته شـيعه درقرن چهارم و پـنجم ) در کتاب شريف مـقنعه مـي گويد: «فاذا سلم بمـا وصـفناه فليرفـع يديـه حيـال وجهـه مسـتقبلا بظاهرهما وجهه و بـباطنهما القـبلة بالتکبير و يقول : الله اکبر ثم يخـفض يديـه الـي نحـو فخذيـه و يرفعهما ثـانية بـالتکبير ثم يخفضهما و يرفعهمـا ثالثـة بــالتکبير ثــم يخفضـهما» (مفيـد، ١٤١٣ق ، ص١١٤)؛ زماني که [نمازگزار] سلام دهد به آن گونه اي که توصيف کـرديم بـايد دستش را تا مقابل صورت بـه گـونه اي کـه روي دست به طـرف صـورت و کف دسـت بـه طــرف قـبلـه باشد بالا مي آورد و مي گويد الله اکبر سپس دستش را تا روي ران هايش پـايين مـي آورد و براي بـار دومـ بالا مي آورد و تکبير مي گويد سـپس پايين مـي آورد و دوبـاره بــال مــي آورد و تـکبير مي گويد سپس دسـت هايش را پايين مي آورد.
- محمدبن محمد بن نعمان ملقب به شيخ مفيد و معروف به ابن المعلم ، در ذيقـعده سـال ٣٣٦ق . در نزديکي بغداد متولد شد. او استاد شـيخ طـوسي و سـيد مـرتضي عـلم الهدي بود. او فـقيه و مـتکلم شيعي بود که بيشتر در علـم کلام تبحر داشت و مکتب کلامي شيعه در عصر او به اوج کمال رسيد. او در مـناظرات دينـي مـهارت خاصي داشت و مناظراتش با قاضي عبدالجبار رئيس فـرقة مـعتزله بـغـداد و قـاضـي ابــوبکر بــاقلاني رئـيس اشـاعره معروف بـود. او مـورد تحسـين و احتـرام بزرگـان اهـل تسـنن از قبيـل ، ابـن حجـر عسـقلاني ، ابـن عمـاد حنبلي ، شافعي و ديگران بود. شيخ طوسي درباره او در الفهرست مي نويسد مـحمدبن محمدبن نعمان ، معروف به ابن المعلم (ابوالعلي معري اين لقب را به وي داده )، از متکلمان اماميه است . درعصـر خـويش رياسـت و مرجعيت شيعه به او منتهي گرديد. در فقه و کلام بر هر کس ديگر مقدم بود. حـافظه خــوب و ذهـن دقيـق داشت و در پاسخ به سؤالات حاضر جواب بود. او بيش از ٢٠٠ جلد کتاب کوچک و بزرگ دارد. گفته انـد لقب «مفيد» را علي بن عيسي معتزلي در عهد جواني ، در نتيجه مباحثه با وي به او داد. شــيخ مـفيـد در شـب جمعه ٣ رمضان ٤١٣ در بغداد، در سن ٧٥ سالگي درگذشت . هشتاد هزار تن از شيعيان او را تشييع کردنـد و سيدمرتضي علم الهدي بر او نمازگزارد و در پائين پاي جواد استادش ابن قولويه مـدفون گـرديد.
ب: ابن ادريس حلي 1 (فقيه و مـحدث بــزرگ شـيعه در قـرن ششـم ) در کتـاب سـرائر مي نويسد: «و يستحب بعد التسليم و الخروج من الصلاة أن يکبر و هـو جـالس ثـلاث تکبيـرات يرفع بکل واحدة يديه الي شحمتي اذنيه ثـم يرسـلهما الـي فخذيـه » (ابـن ادريـس ، ١٤١٠ق ، ج١،
٢٣٢، بـاب فـي المستحبات بعد التسليم )؛ و مستحب است بعد از سلام دادن و خارج شـدن از نماز، درحالي که نشسته است سـه بـار تکبيـر بگويـد در هـر بـار دو دسـتش را تـا لالـه گوش هايش بالا ببرد سپس تا ران هايش پايين بـياورد.
ج: شـهيد اول 2 (٧٣٤-٧٨٦ق از فقهاي قرن هشتم ) نيز درباره مستحبات تعقيـب نمـاز در کتاب دروس مي نويسد: «و يستحب التعقيب مؤکدا وليبدأ بالتکبير ثلاثـا رافعـا بکـل واحـدة يديه الي أذنيه ثـم التهليـل و الـدعاء بالمـأثور و تسـبيح الزهـراء ٣ مـن أفضـله » (شــهيد اول ، ١٤١٧ق ، جـ١، ص١٨٤)؛ و تـعقيبات بعد از نماز مستحب مؤکد است و بهتر اسـت بـا سـه بار تکبير (الله اکبر) شروع کند که در هر بـار دو دستش را تا گوشش بالا بياورد سپس لا اله الا الله بگويد و دعاهاي وارده را بـخواند کـه تـسبيحات حضرت زهرا (س) از افضل آن است .
همــين مضــمون را شــيخ طوســي در النهايــة (١٣٤٤، ص٨٤) ابــن بــراج در المهــذب (١٤٠٦ق ، ج١، ص٩٥) آورده است .
در کـلمات مـذکور مي بينيم که هيچ سخني از وجوب يا استحباب گفتن خان الامين در پايان نماز نيامده اسـت ؛ درصـورتي کـه اگر اين سخن ، واجب يا مستحب و يا از آداب نمـاز نزد شيعه بود بايد توسط اين بزرگان تذکر داده مي شد.
اين بـخش از مقاله را با جمله اي از صاحب اعيان الشـيعه به پايان مي بـريم : مـع أن هـذه التکبيرات مـسطورة في کتب الشيعة الفـقهيـة المـطبوعـة و المخطوطـة بـالملايين و المنتشـرة فـي أقطار الأرض (امين ، ١٤٠٦ق ، ج١، ص٤٣).
- محمدبن احمد بن ادريس بن حسين بن قاسم بن عيسي حلي عجلـي ملقـب بـه فخرالـدين و کنيـه ابوعبـدالله و مشهور به ابن ادريس حلي در سال ٥٤٣ در حله بـه دنيا آمد. نسبش از طرف مادر، به سـه واسـطه بـه شـيخ طوسي مي رسد. مادرش ، دختر شيخ طوسي است . وي به دليل استفاده فراوان از دلايـل عقلـي در اسـتنباط احکام مذهبي و فتاواي شاذ و خلاف مشهور فراوان خـود مـشهور است .
- شهيد اول در سال ٧٣٤ هجري قمري ، برابر ٧١٢ خورشيدي ، متولد و در سال ٧٨٦ هجري قمري ، برابر ٧٦٣ خورشـيدي ، در دمشـق بـه جـرم شـيعه بـودن کشـته شـد. او از اسـتادان بسـياري ، ماننـد فخـرالمحققين پسر علامه حلي و سيدضياءالدين عبدالله حـلي و سـيدعميدالدين بن عبدالمطلب حلي ، بهره گرفت . در ميـان صدها شهيد از علماي شيعه جناب "شيخ شمس الدين محمدبن مکي " به شهيد اول معروف و مشهور شد.
تکبيرات (سه گانه پايان نماز) در کتاب هاي فقهي چاپي و خـطي شـيعه در سرزمين هاي مختلف به صورت ميليوني منتشر شده است .
د. پاسخ عقلي (تحليلي -کلامي )
راه حل ديگر اين است که لوازم اين قول را ابتدا استخراج کرده و سـپس صـحت و سـقم آنها را در مباني و عقايد شيعي بـررسي کـنيم .
لازمـه اين قول اين است که قائل آن :
نـسبت بـه جـبرائيل ، وي را معصوم نداند و احترامي برايش قائل نباشند.
و نسبت به حضرت محمد ص: نبوتش را قبول نداشته باشد؛ به رسـالت وي شـهادت ندهد؛ و جايگاهي براي حـضرتش نـزد عـلي (ع) قائل نباشد.
درحالي که ، عقايد شيعه با هـيچ يک از موارد مذکور سازگاري ندارد. هم اينک به شرح و رد هر يک از اين موارد مي پردازيم .
١. اعتقاد شيعه به عصمت ملائکه
شيعه مـعتقد بـه عـصمت جبرئيل امين و ديگر ملائکه است و اگر به اعتقاد شيعه جـبرئيل در نزول وحي خيانت کرده است هيچ گاه تصريح بـه عصـمت او نمـي کنـد؛ درحـالي کـه در کلمات بزرگان شيعه چـنين تـصريحي هـست که به برخي از آنها اشاره مي کنيم :
شيخ صدوق مي فـرمايد: اعـتقادنا فـي الانبيـاء و الرسـل و الأئمـة و الملائکـة صـلوات اللـه عليهم انهم معصومون مطهرون من کل دنس و انهم لا يذنبون ذنـبا لا صـغيرا و لا کـبيرا ولايعصون الله ما امرهم و يفعلون مـايؤمرون (ابن بابويه (صدوق )، ١٣٧١، ص٩٦). اعتقاد ما اين اسـت کـه انـبياء، مرسلين ، ائمه و ملائکه که درود خـدا بـر آنهـا بـاد، معصـوم هسـتند و از هرگونـه آلودگي پاک هستند و آنـها گـناه مـرتکب نمي شوند؛ نه گناه صغيره و نه گناه کبيـره و آنچـه خدا به آنها امر کـند نـافرماني نمي کنند و هر آنچه امر کند انجام مي دهند.
شيخ مفيد نيز دربـارة مـلائکه مـي فرمايد: «و اقول انهم معصومون ممـا يوجـب لهـم العقـاب بالنار، و علي هذا القول جمهور الامـامية » (مـفيد، ١٣٧٢، ص٧١)؛ من مي گويم کـه ملائکـه از هر کاري که موجب عقاب در آتش بـاشد، مـعصوم انـد و اين ، قول جمهور اماميه است . نيـز در جاي ديگر از همين کتاب مي فرمايـد: فجميـع المـؤمنين مـن المـلائکـة والنـبيـين والأئمـة معصومون لأنهم متمسکون بطاعة الله تعالي (همان ، ١٣٥). پـس همـة مؤمنـان از مـلائکـه و پيامـبران و ائمـه معصوم هستند به خاطر اينکه اينها متمسک به طاعت خداي متعال هستند.
فيض کاشاني دربـارة مـلائکه مـي گويد: «ولا مجال للمعصية في حقهم ، لا يعصـون اللـه مـا امرهم .» (فيض کاشاني ، ١٣٨٧، ج١، ص١١٤). جاي هيچ معصيتي در حق ملائکه نيست و از فرمان الهي سرپيچي نمي کنند.
شيخ حر عاملي نيز مـي فـرمايد: «ان الملائکـة معصـومون مـن کـل معصـية .» (حرعـاملي ، ١٤١٨ق ، ج١، ص٤٤٣)؛ ملائکه از هـر گـناهي در امان اند.
علامه طباطبايي نيز مي فـرمايد: «ان المـلائکة نـوع من خلق الله تعالي ، لا تأخـذهم غفلـة عـن مـقام ربـهم ، ولا يطرأ عليهم ذهول ولا سهو و لا نسيان ، ولا يشغلهم عنه شاغل ، و هم لا يريـدون الا ما يريده الله سبحانه » (طباطبايي ، ١٣٦٣، ج١٢، ص٢٦٨) همانـا ملائکـه نـوعي از خلـق خـداوند مـتعال اند کـه هـيچ گـونه از مقام ربشان غافل نمي شوند و هـم چـنـين هـيچ گونـه بـي - توجهي ، سهو و فراموشي بر آنان عارض نمي شود. چـيزي آنـان را از خـدا بـاز نمـي دارد و غير از آنچه خـدا مي خواهد اراده نمي کـنند.
خـلاصه اگر به اعتقاد شيعه ، جـبرئيل در نـزول وحي خيانت کرده بود، هيچ گاه تصـريح به عصمت او نمي کرد؛ درحالي کـه چـنين تصريحاتي در کلمات بزرگان اماميه بسيار است.(رضـواني ، ١٣٨٤، ج٢، ص٤٤٠-٤٤١)
٢. احـترام ويژة شـيعه به جبرئيل
علماي شـيعه در طـول تاريخ نسبت به تعظيم جبرئيل به عنوان امين وحي الهي و فرشـته اي مقرب تأکيد فـراوان داشـتند؛ درحالي که العياذ بـالله اگـر وي را خــائن مــي دانسـتند چـنـين تـعظيمي مـعنا نداشت . در ادامه برخي از کـلمات بزرگان شيعه در تعظيم امـين وحـي را بـه اختصار مي آوريم :
علامه طبرسي مفسر بزرگ قرآن در تفسير آيه مــي فـرمايـد: (نـزل بـه الـروح الـأمين )(شعرا/١٩٣) يقول : يعـني جـبرئيل ع و هـو امـين وحـي اللـه لا يغيـره و لا يبدلـه (طـبرسـي، ١٣٧٢، ج٧، ص٣٥٣)؛ مي گويد يعني روح الامين يعني جبرئيل و او امانتدار وحي الهي است که نه در آن تغييري ايجاد مـي کـند و نـه آن را تبديل مي کند.
علامه طباطبايي نـيز در تـفسير آيـه مــي فـرمايـد: المـراد بالروح الامين هو جبريل ملک الوحي . .. و قد وصف الروح بالامين للدلالة علي انه مأمون في رسالته منه تعالي إلي نبيـه (صـلي الله عليه وآله ) لا يغير شيئا من کلامه تعالي بتبـديل أو تحريف بعمد أو سهو أو نسيان کما ان توصيفه في آية اخري بالقدس يشير الي ذلک (طباطبايي ، ١٣٦٣، ج١٥، ص٣١٦)؛
مراد از روح الامين همان جبرئيل فرشته وحي است ... و بـا کلمـه (روح الامـين ) وصـف شده است به خاطر دلالت بر مصونيت او از خطا در انـجام وظـيفه اش از جانب خداي متعـال بر پيامبرش (ص) مي باشد، او چيزي از کلام خد را به صورت عمد يا سهو يـا فراموشـي تغييـر نمي دهد؛ همان گونه که توصيف او در آيه ديگري به قدس اشاره به همين مـطلب دارد.
بـا توجه به اين گفتار بزرگان علماي شيعه ، آيا انصاف است شـيعه را دشـمن جبرئيـل امين قلمداد کرد و چنين تهمتي را بر آنان روا دشت ؟!! (سبحاني ، ١٣٨٧، ص٣٦٢-٣٦٣).
٣. اعتقاد شـيعه بـه نبوت محمدبن عبدالله (ص)
شيعه مـعتقد بـه نبوت حضرت محمدبن عبدالله (ص) بوده و آن را رکني از ارکان ديـن اسـلام مي داند. اين اعتقاد با قول به اتهام مورد بحث منافات دارد. حـال برخـي کلمـات علمـاي شيعه را دراين بـاره ذکـر مي کنيم :
شيخ طـوسي مـي گويد: «محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم نبـي هـذه الأمـة رسـول الله (ص) بدليل انه ادعي النبوة و ظهـر المعجـز علـي يـده کـالقرآن فيکـون نبيـا حقـا» (طوسـي ، ١٤١٤ق ، ص٩٦، مسائل کلامية باب النبوة و الامـامة و المـعاد).
محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم (ص) پيامبر اين امت و رسول خدا است به ايـن دليل که او ادعاي نبوت کرده است و معجزه هايي به دست او انجام شده است مثـل قـرآن (که مـعجزه جـاويد است ) پس او حـقا پيامبر است .
و نيز مي فرمايد: «نبينا محمد (ص) خاتم الانبياء و الرسل بدليل قوله تعالي : ما کان محمد أبــا أحد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبيين ». و مي فرمايد: «محمـد (ص) اشــرف الانـبيـاء و الرسـل بدليل قوله (ص) لفاطمة (س): "ابوک خير الانبياء، وبعلک خير الأوصياء"» (همان ، ص٩٧).
علامه حلي مي گويد: «و ظهور مـعجزة القـرآن و غيره مع اقتران دعوة نبينـا محمـد صـلي اللـه عليه و آله وسلم يدل علي نبوته » (عـلامه حـلي ، ١٣٨٢، ص١٦٩).
و ظهور معجزه قرآن و معجزه هاي ديگر غير از قرآن همراه با دعوت به دين پيامبر مـا حـضرت محمد (ص) دلالت بر نبوت آن حضرت دارد.
٤. وجوب شهادتين در نماز
نيز شيعه در تشهد نماز، شـهادتين (شهادت به وحدانيت خـداي مـتعال و شـهادت رسـالت حضرت محمد ص) را از واجبات نماز مي داند به نحوي که تعمد در ترک آن موجب بطلان نماز است . قول به وجوب شهادتين با اتهام مـذکور در تهافـت اسـت . برخـي از کلمـات بزرگان شيعه در اين بـاره را به اختصار مي آوريم :
شيخ مفيد مي فرمايد: «وأدني ما يجزي في التشهد أن يقول المصلي : أشهد أن لا إله إلا الله ، وأشهد أن محمدا (ص) عبده و رسوله » (مفيد، ١٤١٣ق ، ص١٤٣)؛ کمترين چيزي که در تشـهد کفايت مي کند اين اسـت کـه نمازگزار بگويد: «اشهد أن لا اله الا الله و اشـهد ان محمـدا (ص) عبده و رسوله ».
شيخ طوسي مي فرمايد: «وأقل مـا يجزيـه مـن التشـهد أن يقـول أربعـة ألفـاظ : الشـهادتان والصلاة علي النبي محمد والصلاة علي آله وصـفته أن يقــول (أشــهد أن لا إلـه إلا اللـه وحـده لا شريک له وأشهد أن محمـد عبـده و رسـوله اللهـم صـل علـي محمـد وآل محمـد )» (طوسـي، ١٤١٤ق، ص١٤٨؛ نيز نـک: ١٣٤٤، ج١، ص٣١١)؛ و کمتـرين چيـزي کـه در تشـهد لازم است بگويد اين است که چهار چـيز را بـگويد: دو شهادت (گواهي دادن ) و درود فرسـتادن بر پيامبر محمد و آل پيامبر و دقيق آن اين است که بگويد: شهادت مي دهـم کـه خـدايي جز الله وجود ندارد او يکتا است و شريکي ندارد و شهادت مي دهم که محمد بـنـده او و فـرستاده اوسـت خدايا بر حضرت محمد و آل او صـلوات بـفرست .
صـاحب جواهر مي فرمايد: «الواجب (السابع التشهد ) وهو لغـة تفعـل مـن الشـهادة ، وهـي الخبر القاطع ، و شـرعا کمـا فـي جـامع المقاصـد الشـهادة بـالتوحيـد و الرســالة و الصــلاة علـي النبي ص». (نجفي ، ١٣٨٧، ج١٠، ص٢٤٦)؛ واجب هفتم تـشهد اسـت و آن از نظر لغت بـر وزن تفعل است و از گـواهي دادن گرفتـه شـده اسـت و آن خبـر قطعـي اسـت و شـرعا همانگونه که در جامع المقاصد آمده اسـت شـهادت بـه يگانگي خدا و رسالت پيامبر و درود فرستادن بر پيامبر (ص) است .
همه مـراجع عظام تقليد در عصر حاضر نيز در رساله توضيح المسـائل خـود وجـوب تشهد را ذکر کرده اند: در رکعت دوم همة نـمازهاي واجـب و رکـعت سـوم نمـاز مغـرب و رکعت چهارم نماز ظهور و عصر وعشا بايد انـسان بـعد از سـجدة دوم بنشـيند و در حـال آرام بودن بدن تشهد بخواند؛ يعني بگويد: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک لـه و اشـهد ان محمدا عـبده و رسـوله اللهـم صل علي محمد و آل محمد». (خميني ، ١٤٢٤ق ، ج٨، ص٥٩٦) شهادت مي دهم که خـدائي سـزاوار پرسـتش نيست مگر خدائي که يگانـه اسـت و شـريک ندارد و شهادت مي دهم که محمد (ص) بـنده خـدا و فـرستاده او است خدايا رحمت بفرسـت بر محمد و آل محمد. و به همين مضمون در کتاب هاي ديگر فـقهي بـاب تشهد وارد شـده است .
بنابراين ، شيعه اعتقاد خود به رسالت و نبوت پيامبر اکرم (ص) را در تـشـهد نـمـاز اقــرار مي کند و اين مسئله نزد علماي شيعه اجماعي است . حال چگونه ممکن است که در يـک قـسمت از نـماز شهادت به نبوت رسول الله بدهد و در قسمتي ديگر ادعاي خيانت جبرئيل در رساندن وحي بـه پيامـبر را داشـته باشد؛ درحالي که اين دو در تضاد با يکديگر هستند.
٥. جايگاه پيامبر (ص) نزد علي (ع)
پنجمين لازمة قول خـان الامـين اين است کـه گوينـده آن جايگـاهي بـراي پيـامبر (ص) نـزد علي (ع) قائل نباشد؛ طـبيعتا خـائن ، نـزد فرد مورد خيانت ، محبوبيت نـدارد؛ بلکـه در دلـش بغض و تنفر نسبت به خائن خواهد داشت ؛ درحالي کـه شـيعه مـعتقد است که علـي (ع) نـه تنها از پيامبر (ص) متنفر نبود؛ بلکه دوستي اش در حدي بـود کـه خـود را بنـده اي از بنـدگان محمد (ص) معرفي مي کرد[12] و اقرار مي کرد که در بحبوحة جنگ هرگاه عرصه بـر مــن تنـگ مي شد به پيامبر اکرم (ص) پناه مي بردم. [13]
چرايي اتهام
در پايان بـه اين سـؤال هم بپردازيم که چرا اساسا دشمنان شـيعه بـه چـنين شـبهات سـخيفي متشبث مي شوند؟ شبهه اي که سـراسر کـذب و افتراء است و هيچ حظ و بهره اي از واقعيت ندارد!
به نظر مي رسد علت چـنين افترائي اين است که دشمنان اهل بـيت و شـيعه ملاحظه مي کـنند کـه اين مکتب ، غني و معقول و بر اساس عـقل و شـرع است و ايراد معقول و برهـاني نمي توانند به آن بگيرند ازاين رو، چاره اي ندارند که بـراي تـضعيفش مغالطه کننـد و دسـت به دامن امـوري واهي و سخيف شوند؛ از طـرف ديگـر، اين مستحب (تکبيرات سه گانـه بــه هـمراه بـالابردن دست در پايان نماز) توسط اکـثر پيروان اهل بيت : بـه طـور کامـل انجـام نمي شود (تکبيرات را آهسته گفته و دستشان را کاملا بالا نـمي آورنـد بلکه با فاصـله خيلـي کمي دسـت را از ران هـا بـالا آورده و پايين مـي آورنـد به نحوي کـه بـه نظر مي رسد که نمازگزار اظهار تأسف مي کند)؛ بنابراين برخي مخالفان و معاندان مي بينند کــه ايـن صــحنه ، سوژة خوبي است براي چنين اتهامي . به تـعبير ديگـر، کـساني کـه اين قـبيل اتـهامـات را وارد مـي - کنند هدف شان بيشتر ساير فرق از اهل سنت است ؛ چراکه آنها وقتي اين صحنه را ببيننـد اگر از قبل اين شبهه به گوششان رسيده باشد به لحاظ رواني آماده گـي پذيرش ايـن شـبهه را دارند و ديگر مجالي برايشان به وجود نمي آيد که مثلا به خود آن شيعه يـا بـه علمـاي شيعه مراجعه کنند و از صحت و سقم اتهام مذکور بپرسند (کوراني ، ١٤١٩ق ، ص٢٥٢).
بدين سان توصيه بـزرگان بـه همه شيعيان و محبان و پيروان اهل بيت اين است که براي اينکه زمينه تبليغات سوء دشمنان فراهم نشود، در مساجد و امـاکني کـه اهـل سـنت هـم حضور دارند (مخصوصا در مکه و مدينه ) اين مستحب را انجام ندهند. البـتـه نسبت بـه ساير شبهات هم اين احتياط فراموش نشود؛ مثلا اگر حضرت امام راحل و فقهـاي ديگـر مي گويند در مساجد مکه و مدينه هنگام نماز مـهر نـگذرايم از همين باب اسـت کـه شــيعه مـتهم به اتهامي نشود که مجال پاسخ گويي نيست و فايده چنـين اتهامـاتي عائـد دشـمنان واقعي اسلام و مسلمانان مانند امريکا و اسرائيل است که با اساس اسلام مـخالف اند و براي نابودي آن از هـيچ کوششي دريغ نمي کنند .
منابع
قرآن
نهج البلاغه (١٤١٤ق ) ج١. قم : هجرت .
١. ابن ادريس ، محمدبن احمد (١٤١٠ق ). السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي (ج ١). تحقيق لجنة التحقيق . قم : جماعه المدرسين بقم ، مؤسسه النشر الاسلامي .
٢. ابن بابويه (صدوق )، مـحمـدبن عـلـي (١٣٨٠). علـل الشـرائع . متـرجم محمـدجواد ذهنـي تهراني . قم : مؤمنين .
٣. ـــــــــــــــ (١٣٧١). الاعتقادات في دين الاماميه باب الاعتقاد في العصمة . ترجمة محمدعلي حسني . تهران : علميه اسلاميه .
٤. ــــــــــــــــ (١٣٦٧). الفقيــه . ترجمــه محمــد جــواد غفــاري ، صدرالدين بلاغي . تهران : نـشر صـدوق .
٥. ابن بـاز، عبدالعزيزبن عبدالله (١٤٢٣ق ). مجموع فتاوي . رياض : دارالوطن .
٦. ابن براج ، عبدالعزيزبن نحريز (١٤٠٦ق ). المهـذب . قـم : جماعـه المدرسـين بقـم ، مؤسسـه النشر الاسـلامي .
٧. ابن تيميه ، احمد بن عبدالحليم (١٤٠٦ق ) . منهاج السنة النبوية في نقض کلام الشيعة والقـدرية (ج ١). تحقيق محمد رشاد سالم . رياض : جامعة الإمام محمدبن سعود الإسلامية .
٨. ابن حزم ، علي بن احمد (١٤٠٨ق ). المحلي (ج ٣). بيروت: دارالمکتب العلمية .
٩. ابن رشد، محمد بن احمد (١٤٢٢ق ). بداية المجتهد و نهاية المقصد (ج ١). بيروت دار احياء التراث العربي .
١٠. ابن شـهر آشوب ، مـحمدبن علي (١٣٧٦ق ). مناقب . نجف : دارالمکتب اسلامية .
١١. ابن عدي ، عبدالله بن عدي (١٩٩٧م ). الکامل في ضعفاء الرجل (ج ٥). رياض : مکتبة الرشد، شرکة الرياض .
١٢. امين، سيدمحسن (١٤٠٦ق ). أعيان الشيعة (ج ١). بيروت : دارالتعارف .
١٣. بخاري، محمدبن اسـماعيل (١٤٢٠ق ). التاريخ الکبير (ج ٤و٥). رياض : مـکتبه الرشـد.
١٤. جزيري ، عبدالرحمن (١٤١٩ق ). فقه علي مذاهب الأربعه . بيروت : دارالثقلين .
١٥. حر عاملي ، محمدبن حسن (١٤١٨ق ). فصول المهمه (ج ١). قم : مؤسسه معارف اسلامي امام رضا ٧.
١٦. خطيب بغدادي ، احمدبن علي (١٤١٧ق ). تاريخ بغداد. ١٥ج . بيروت : دارالکتب العلمية .
١٧. خـميني ، روح الله (١٤٢٤ق ). توضيح المسائل (المحشي ) (ج ٨). قم : جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، دفتر انتشارات اسلامي ، چاپ هشتم .
١٨. ـــــــــــــــــ (١٤٢٢ق ). سرالصلاة (ج ٢). بيروت : دارالتعارف للمطبوعات .
١٩. رضواني ، علي اصغر (١٣٨٤). شيعه شناسي و پاسخ به شبهات (ج ٢). تهران : مشعر.
٢٠. سبحاني ، جعفر (١٣٨٧). راهـنماي حـقيقت . تهران : نشر مشعر.
٢١. ـــــــــــــــــ (١٣٨٧الـف ). الفکـر الخالـد فـي بيـان العقائـد (ج ٢). ترجمـة خضـر آتش فراز. قم : مؤسسه حفظ و نشر آثار امام خميني ١.
٢٢. شهيد اول ، محمدبن مکي (١٤١٧ق ). الدروس الشرعية (ج ١). قم : جماعة المدرسـين بقـم ، مؤسسة النـشر الاسـلامي .
٢٣. شهيد ثاني ، زين الدين بن علي (١٤١٠ق ). الروضة البهية فـي شـرح اللمعـة الدمشـقية (ج ١).
قم : کتابفروشي داوري .
٢٤. صانعي ، سيدحسن ؛ صانعي ، نيره السادات (١٣٨٩). پاسخ بـه شـبهات در شـبهاي پيشـاور.
تهران : مشعر.
٢٥. طباطبائي ، محمدحسين (١٣٦٣). الميزان . (ج ١٢و١٥). ترجمة ســيدمحمدباقر مـوسـوي .
قم : دفتر انتشارات اسلامي .
٢٦. طبرسي ، فضل بن حسن (١٣٧٢). مجمع البيان (ج ٧،١). تصحيح هاشم رسولي ، فضـل الله يزدي طباطبايي . تهران : ناصر خسرو.
٢٧. طوسي ، محمدبن حسن (١٤١٤ق ). الرسائل العشـر. قم : جماعـة المدرسـين بقـم ، مـؤسسـة النـشر الاسـلامي .
٢٨. ـــــــــــــــــــــــ (١٣٤٤). النهايــة فــي مجــرد الفقــه و الفـتــاوي (ج ١). تـرجمــه مـحمدتقي دانش پژوه . تهران : دانشگاه تهران .
٢٩. عراقي ، مجتبي (١٣٧٤). برخـي احکـام از ديدگـاه اهــل سـنت . ميقـات حـج ، ش١١، ص٥٧-٧٤.
٣٠. عسگري ، سيدمرتضـي (١٣٨٩). نقـش ائمـه : در احيـاي ديـنـ (ج ٢). [بــي جــا]: مرکـز فرهنگي انتشاراتي منير.
٣١. عقيلي ، محمدبن عمرو بـن مـوسي بن حماد (١٤٠٤ق ). الضعفاء (ج ٢). بيروت : دارالمکتب اسلاميه .
٣٢. علامه حلي ، حسن بن يوسف (١٣٨٢). کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد. تحقيق جـعفـر سـبحاني . قـم : مؤسسه امام صادق ٧.
٣٣. (١٤٠٩ق ). وسائل الشيعة (ج ٦). قم : مؤسسة آل البيت :.
٣٤. فخر رازي ، مـحمدبن عمرو (١٤١٠ق ). تفسير کبير (ج ١و٣). بيروت : داراحياء التراث .
٣٥. فيض کاشاني ، محمدبن شاه مرتضي (١٣٨٧). تفسير صافي (ج ١). زير نظـر عبـدالرحيم عقيقي بـخشايشي . تـهران : دفـتر نشر نويد اسلامي .
٣٦. کليني ، محمدبن يعقوب (١٣٦٩). الکافي (ج ١). ترجمه و شرح هاشـم رســولي ، جــواد مصطفوي . تهران : کتابفروشي علميه اسلاميه .
٣٧. ـــــــــــــــــــــــــــــــ (١٤٠٧ق ). الکافي (ج ٣). تهران : دارالکتب الاسـلامية ، چاپ چهارم .
٣٨. کوراني ، علي (١٤١٩ق ). الوهابية والتوحيد. بـيروت : دارالسـيرة، الطـبعة الثاني .
٣٩. مجلسي ، محمدباقربن محمدتقي (١٤٠٦ق ). ملاذ الأخيار فـي فهـم تهـذيب الأخبـار (ج ٣).
تحقيق مـهدي رجـايي ؛ گـردآوري محمودبن شهاب الدين موعشي . قم : کتابخانه حضـرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي .
٤٠. محدث (ارموي )، جلال الدين (١٣٥٨). تعليقات نـقض (ج ٢). تـهران : انـجمن آثار ملي .
٤١. مفيد، محمدبن محمد (١٤١٣ق ) . المقنعـة . قـم : جماعـة المدرسـين بقـم ، مؤسسـة النشـر الاسلامي .
٤٢. ــــــــــــــــــــ (١٣٧٢). اوائل المـقالات. قـم : کنگره هزاره شيخ مفيد.
٤٣. موسوي بجنوردي ، سيدمحمدکاظم (١٣٦٧). دائرة المعارف بـزرگ اسـلامي (ج ١) (آب - آل داوود)، لدين ، بريل . (منبع الکـترونيکي ).
٤٤. نـجفي ، مـحمدحسن بن باقر (١٣٨٧). جواهرالکـلام (ج ١٠). تصحيح عباس قوچاني . تهران :
دارالمکتب الاسلامية .
٤٥. يزدي ، محمدکاظم بن عبدالعظيم (١٣٩٢ق ). العروة الوثـقي (المـحشي ) (ج ٢). مترجم عباس قمي . تهران : دينا.
[1] . يستحب للمنفرد و الإمام الإيماء بـالتسليم الأخـير إلـي يمينـه بمـؤخر عينـه أو بأنفـه أو غيرهمـا علـي وجـه لا ينـافي الاستقبال ، و أما المأموم فإن لم يکن علي يساره أحد فکذلک ، و إن کان علي يساره بعض المأمومين فيأتي بتسـليمة أخري موميا إلي يساره ، و يحتمل اسـتحباب تـسليم آخر للمأموم بقصد الإمام فيکون ثلاث مرات .
[2] . مستند استحبابي که نقل شد مي تواند اين سه روايتي باشد که در کافي آمده است : قال أبـو عـبد الله ع إذا کنـت في صٍّف فسلم سـليمة عـن يمينک و سليمة عن سارک لأن عن يسـارک مـن يسـلم عليـک و إذا کنـت إمامـا فسـلم تسليمة و أنت مستقبل القبلة .عن أبي عبد الله ع قال إذا اصرفت من الصـلاة فـانصـرف عــن يمينـک . و .... قـال سألت أبـا عـبد الله ععن الرجل يقوم في الصف خلف الإمام و ليس علي ساره أحد کيف سلم قـال يسـلم واحـدة َ عن يمينه (کليني ، ١٤٠٧ق ، ج٣، ص٣٣٨، احاديث ٧-٩).
[3] . و قال ابوحنيفه و اصحابه برفع اليدين للاحرام اولا -سنة لا فريضة - و منعوا مـنه فـي باقي الصـلاة (ابن حـزم ١۴٠٨ق ، ج٣، ص٣). ذهب أهل الکوفة : ابوحنيفة و سفيان الثوري و سائر فقهائهم إلي أنـه لايرفـع المصـلي يديـه الا عنـد تکبيرة الإحرام فقط . (ابن رشد، ١٤٢٢ق ، ج١، ص ١٦٨).
[4] . البته یک روايتي از مالک نقل شـده کـه مي گـويد: هيچ جاي نماز دست ها بـالا بـرده نمـي شـود مگـر در تکبيـرة الاحرام و در آنجا هم کمي بالا بـرده مي شود. (ابن حزم ، ١٤٠٨ق ، ج٣، ص٣): لم ترفـع اليـدين فـي شــي ء مــن الصـلاة الا في اولها عند تکبيرة الاحرام علي ظلع أيضا. و رواه أيضا ان کان فرفع يسير و هذه رواية ابن القاسـم عــن مـالک .
[5] . و رأت طائفة رفع اليدين عند الاحرام ، و عند الرکوع ، و عند الرفع مـن الرکـوع . و هـو قــول الشــافعي و احـمـد و ابـي سليمان و اصحابهم . و هو رواية اشهب ، وابن وهب و ابي المصعب و غيرهم عن مالک انه کان يفـعلـه و يفتـي بـه . المحلي ، (همانجا)
[6] . الحنابلة قالوا يسن للرجل و المرأة رفع اليدين الي حذو المنکبين عـند تکبيرة الاحرام و الرکوع و الرفـع مـنه . (جزيري ، ١٤١٩ق ، ص٢٥٠)
[7] . با توجه به اينکه رواياتي کـه از امامان ما : در اين باب رسيده نزد آنها نيست وجه منع روشن مي شود و آن عبارت است از نسبت دروغ دادن به شارع کـه نـزد فـقها ما هم بدعت و حرام است ؛ يعني همين که دليلي بـر استحباب چـيزي نـباشد و ما خودمان بدون استناد به شرع آن را مستحب بـدانيم کـافي اسـت کـه آن عمـل بدعت و حرام تلقي شـود.
[8] . مـمکن اسـت خوانندة محترم انتظار داشته باشد که مطلب مذکور از متن اصلي که در اينـجا مـي تـوانست کتـابي مانند تورات باشد نقل شود که البته انتظار به جايي است ، اما مـتأسفانه نـگارنده عـلي رغم جستجو در تـورات آن را نيافتم ؛ اين احتمال هست که جناب فخر از غير تورات و يا نسخه اي از تورات غـير از نـسخه اي که در اختيار ماست مطلب فوق را نقل کرده باشد که البته بررسي آن مي تـواند مـوضوع تـحقيق ديگري باشد.
[9] . نص عربي اين کلام را از الفرق بين الفرق ص٢٥٠-٢٥١، مي آوريم : الغرابية قوم زعـموا أن الله عــز و جـل أرسـل جبريل إلي علي ، فغلط فـي طريقه فذهب إلي محمد؛ لأنـه کـان يشبهه . و قالوا: کان أشبه بـه مـن الغراب بـالغراب ، و الذباب بالذباب . و زعموا أن عليا کان الرسول و أولاده بعده هم الرسل . و هذه الفـرقة تـقول لأتباعها: العنوا صـاحب الريش ! يعنون جـبريل . و کـفر هـذه الفرقة أکثر مـن کـفر اليهود الذين قالوا لرسول الله : مــن يأتـيـک بـالوحي مـن اللـه ّ ّ تعالي ؟ فقال : جبريل . فقالوا: إنا لا نحب جبريل ؛ لأنه ينزل بالعذاب . و قالوا: لـو أتــاک بــالوحي ميکائيـل الـذي لا ينزل إلا بالرحمة ، لآمنا بک . فـاليهود- مـع کفرهم بـالنبي و مـع عـداوتهم لجبريل - لا يلعنون جبريل ، و إنـما يزعمـون ّأنه من ملائکة العذاب دون الرحمة . و الغرابية من الرافضة يلعنون جبريل و محمدا و قد قال اللـه تـعـالي : مــن کـان دوا لله و ملائکته و رسله و جبريل و ميکال فـإن الله عـدو للکـافرين . و فـي هـذا تحقيق اسم الکـافر لمـبغض بعـض ّالملائکة ، و لا يجوز إدخال من سماهم الله کافرين في جملة فرق المسـلمين . همچنين درباره اين فرقـة خيـالي ، رجـوع کـنيد بـه : عسگري ، ١٣٨٩، ج٢، ص١٧٦-١٧٧.
[10] . از آن جمله : ١. ابوعلي صالح بن محمد مي گويد: عبدالرحمن بن مالـک بـن مغـول از دروغ گــوترين مــردم اســت (خطيب بغدادي ، ١٤١٧ق ، ج٩، ص٣٤٠). يحيي بن معين مي گويد: من او را ديده ام ، او شـخص ثـقه نيست . (همان ، ج١٠، ص٢٣٧؛ عقيلي ، ١٤٠٤ق ، ج٢، ص٣٤٥) و نيـز در رابطـه بـا او مـي گويـد: او کـذاب اسـت (خطيب بـغدادي ، ١٤١٧قـ ، جـ١، ص٢٣٧). ٣. احمدبن حنبل مي گويد: ما احاديث او را پاره نمـوديم (همـان ، ج١٠، ص٢٣٧). ٤. مـحمدبن عـمار مـوصلي مي گويد: عبدالرحمن بن مالک بن مغول شخصي بسيار دروغگـو و تهمت زننده است ، و هـيچ کـس در اين مـطلب شک ندارد (همانجا). ٥. ابوداود سليمان بن اشعث مـي گويـد: او کسي است که احاديث جـعل مـي کند. و نيز ابوزکريا، ابوزرعـه ، جوزجـاني ، دارقطنـي ، بخـاري ، ابـن حبـان ، سعدي ، نسائي و جماعتي ديگــر از رجــاليين اهــل سـنت او را تضـعيف کـرده انـد (بخـاري ، ١٤٢٠ق ، ج٥، ص٣٤٩؛ ابن عدي ، ١٩٩٧م ، ج٥، ص٤٧٠ و ...).
[11] . به خاطرة زير که مؤلف محترم شب هاي پيشـاور آن را در کتاب خود آورده توجه کـنيد: در يکـي از سال ها کـه از کاظمين به وسيله راه آهن با جمعي از زوار شيعه عازم سامراء بوديم در اتاق مـا جمعـي از اهـل موصـل بودند به اتفاق دو نفر از قضات و علماء اهل سنت . پيوسته بر ما خورده مـي گرفتند و مسخره مـي نمودنـد و تهمت ها مي زدند غافل از اينکه حقير با لسان عربي آشنايي دارم ما همه را به سکوت گذرانيـديم . تـا آنکـه يکي از آن قضات گفت اين رافضي ها عادات و اخلاق فاسد بـسيار دارنـد تماما اهل بدعت و مشرک هستند؛ مثلا يکي از بدعت هاي عجيب آنها اين است که سلام نماز را که مي دهند دست ها را بلند مي نماينـد و سـه مرتبه مي گويند خان الامين يعـني امـين خيانت کرد. آنها پرسيدند امين که بوده و خيانت او چـه بـوده شـيخ گفت که شيعه ها مي گويند پيغمبر ٩ و علي و جعفر ٨ در کوه حرا خوابيده بودند جبرئيل امين مـأمور شد از جـانب خـدا وحي نبوت را به علي بدهد خيانت کرد و عوضي به خاتم الانبياء ٩ داده !؟!؟. اين است که همة شيعيان با جبرئيل دشمن اند و بعد از هر نماز سه مرتبه مي گويند: جبرئيل خـيانت کـرد؛ يعـني وحـي را عوض علي به خـاتم الانـبياء داد. حـقير بي طاقت شدم گفتم . جناب شيخ دروغ و تهمـت از گناهـان کبيـره است يا صغيره ؟ گفت کبيره است . گفتم پس جناب عالي با اين محاسن سفيد چـرا دو گـناه بــزرگ کرديـد و اين نسبت غلط را به شيعيان دادي ؟ با کمال پرروئي گـفت مـطلب همين است . از آن آقايان موصـلي سـؤال کردم فارسي مي دانيد؟ دو سه نفر از آنها گفتند بلي . مـن ده دوازده نفـر از پيـر و جـوان زائـرين را کـه از موضوع خـبر نـداشتند يکـي يکي صدا کردم و پرسيدم شما بعد از سلام نماز که دسـت ها را بر مـي داريـد تـا مقابل گوش چه مي گوييد؟ گفتند: براي قبولي نماز سه مرتبه مي گوييم : الله اکبر. گـفتم : جـناب شـيخ خجالت کشيديد يا نه ؟ گفت شما يادشان داديد! گفتم از خدا بترسيد من کـه پهـلوي شما نشسته ام و از جا برنخاستم و حرفي نزدم . رو کردم به آن آقايان موصلي گفتم خواهش مي کنم برخيزيد بـرويد بـه اطـاق هـاي ديگـر و از زائرين شيعه که در اتاق هاي راه آهن هستند سؤال کنيد. چـند نـفر جـوان فهميده که زبان هم مي دانستند رفتند و بعد برگشتند برافروخته حمله کردند به جـناب شـيخ کـه شما چه منظور از ايـن دروغ داشـتيد مـا از همـه زوارهاي دهاتي و شهري سؤال کرديم عـموما گـفتند: الله اکبر مي گوييم حتي ما سؤال از کلمـه خـان الامـين کرديم گفتند مـا هـم چـه کلمه اي را نمي شناسيم . شيخ گفت من هم در کتاب ها خوانده ام که شيعه ها اينـ طــور مي گويند. جوان ها چون تحصيل کرده بودند بنا کردند شيخ را تقبيح نـمـودن کــه انـسـان عـالم تـا چيـزي را تحقيق ننمايد نبايد بگويد» (صانعي و صانعي ، ١٣٨٩، ص٣٣٣-٣٣٥)
[12] . 1. و بـهذا الإسناد عن أحمد بن محمد بن أبي نصر عن أبي الحسن الموصلي عـن أبـي عبد الله ٧ قال : جاء حبـر مـن الأحـبار إلي أمـير المؤمنين ٧... فقال يا أمـيرالمؤمنين أ فـنبي أنت فقال ويلـک إنمـا أنــا عـبـد مـن عبيـد محمد» (کليني ، ١٣٦٩، ج١، ص٩٠، حديث پنجم ).
[13] . کنا إذا احمر البأس اقينا برسول الله ص فـلم يکــن أحـد منـا أقـرب إلـي العـدو منـه (نـهـج البـلاغـة ، ١٤١٤ق ، ج١، ١٥٢ ص٥٢١).