■ جلوه خلافت در ((الصلوه خیر من النوم ))بخش دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
تـاکنون مسأله امامت در دانش کلام و به عنوان یکی از ارکان اندیشه اعتقادی مسلمین مورد بـحث و پژوهـش قـرار گرفته است و هر یک از گروه های اسلامی با استناد به شواهد عقلی و نقلی، دیدگاه خود در ایـن باره را توجیه و تبیین نموده است. اما نیک روشن است که این اصل اعـتقادی با ابعاد دیگر دیـن مـثل فقه و اخلاق نیز پیوندی استوار دارد که تاکنون چندان مورد توجه پژوهشگران قرار نگرفته است. نگارندة این مقاله که بخش نخست آن در شماره اول ارائه گردید، قصد دارد روزنة جديدى در اين بحث گشوده و با رويكرد اقتران عـقلى و شرعى ميان اصل امامت و مسائل فقه، ازآن به عنوان شاهد و مؤيد براى آسمانى بودن امر امامت، بهره جويد.
مقدمه
در بخش نخست ایـن مـقاله، کلیات بحث را مطرح کردیم و گفتیم كه امامت امری الاهى است و امام از سوى خدا تعيين مى شود؛ نه با انتخاب مردم. خداى بزرگ در قرآن، اعلان مى دارد كه نام رسول خویش و خاندانِ او را برافراشت و بـلندآوازه سـاخت و پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم براى تأكيد بر امامت اهل بيت علیهم السلام مردم را از صلواتِ بر او، به تنهايى (بى ذكر اهل بیت آن حضرت) بازداشت.
همچنین احكام ويژة اهل بيت علیهم السلام را یادآور شدیم؛ مانند: خمس اموال، حرمت صدقه، وجـوب مـَوَدَّت و ارادت به اهل بيت علیهم السلام که اين ها همه، به منزلت با عظمتِ آن ها دلالت دارد.
همچنین از سيوطى نقل كرديم که ابوبكر و عُمَر از فضايل خاندان نبوی علیهم السلام آگاه بودند و مى دانستند اين احكام به ایشان اختصاص دارد و خـانة عـلى و فـاطمه علیها السلام، از خانه هايى است كه خـدا خـواسته اسـت رفعت يابند [و از خانه هاي آسمانى باشند] و نامِ وى در آن ها ذكر شود.
و گفتیم كه عُمَر، در آن پنجشنبة شوم، دريافت كه پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم مى خواهد بر امـامتِ عـلىّ بـن ابی طالب علیه السلام تصريح كند و به همين جهت، از اقـدام آن حـضرت جلوگیری کرد. همو بود كه در اذان، به جاى «حَىَّ عَلَى خيرِ العَمَل»، جملة « الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم» را نهاد تا تـرغيبى بـر ولايت نباشد و فراخوانى به سوى آن صورت نگيرد؛ روايت امام كاظم علیه السلام گويای ایـن مطلب است.
پس از بیان این مطلب، اكنون مى پرسيم: آيا در « الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم» دعوت به ولايتِ ابوبكر قـصد شـده اسـت ـ چنان كه «حَىَّ عَلَى خيرِ العَمَل» بر ولايتِ اهل بيت علیهم السلام رهنمون اسـت ـ يا عـُمَر به هدف ديگرى، به تشريعِ آن دست يازيد و آن را به اَذان، اضافه كرد؟
اگر قصد خلیفه اين بود كه به خواب رفـتگان را بـيدار کـند، چرا به جای آن «حَىَّ عَلَى القيام» (به اقامه نماز برخيزيد) يا « هَيّا عـَلَى العـبادة» ( بـشتابيد براى عبادت) يا مشابه اين ها... نگفت؟ اگر اين گونه جملات را می آورد با ديگر فصول اَذان نیز هـم نـوا مـى شد و نظام آهنگين آن برهم نمى خورد.
افزون بر اين، معنای «حَىَّ على الصَّلاة» از مـعناى سـادة «الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم» بسیار بالاتر است و با اين رويكرد، با توجه به مـفهوم آية قـرآنى، مـى توانيم در نماز ظهر يا در نماز جمعه، « الصَّلاةُ خيرٌ من اللَّهْو و منَ التّجارة» (نماز از سرگرمى و داد و سـتد بـهتر است) را بانگ زنيم!
پس، عُمَر از بانگ « الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» چه چيزى را در سرداشت؟ آيا مراد وی هـمين مـعناى سـطحى و ظاهرى ـ که نزد همگان پيداست ـ بود يا قصد ديگرى را در سر مى پروراند؟
در نگاه آغازين، به نظر مـى رسـد كه عُمَر همين معناى ظاهرى را اراده کرده بود؛ بيدار شدن براى نماز صبح و اينـ كه اين کـار از اسـتراحت در بستر خواب بهتر است. اما اگر اين اقدام را با عمل كردهاى ديگر او، كنار هم بگذاريم؛ مـانند اين كه كوشـيد مولا علیه السلام را از امامت كنار زند یا نقشى را كه در تحكيم خلافت ابوبكر ايفـا كرد و اجـتهاد در برابر نص را به عنوان يك شیوه بنيان نهاد و...، بعيد نیست كه مقصود وى، چيزی مهم تر از اين معنا بـاشد.
از آن جـا كه مستندات اين موضوع، در دسترس هر دو گروه از مسلمانان است، بايد همة آن ها را در كنار يكديگـر نـگريست و تنها به بعضى از ادلّه بسنده نكرد. يكى از دو محور نـزاع بـه مـيراث حديثى و تاريخى فرقه هاى سه گانة شـيعه (امـاميه، زيديه، اسماعيلیه) ارتباط مى يابد. اينان ـ همه ـ بر اين باورند كه جملة «حـَىَّ عـَلَى خير العَمَل» در اَذانِ نخست بـود و پيامـبر خدا صلی الله عـلیه وآله وسـلم و صـحابه، آن را در اَذان خویش می گفتند. شيعيان نـسخ حـيعلة سوم را بر نمى تابند و ادله اى را كه اهل سنت در اين زمينه بيان مى کنند، نـادرست مـى انگارند و معتقدند كه عُمَر، اين فصل را از اَذان حذف كرد و بـه توجيهى سطحى و ظاهرفريب دسـت يازيد و گـفت: «مى ترسم مردم به نـماز دل خـوش کنند و از جهاد دست كشند»!
اين اقدام، علتِ ناپيدايى دارد كه خلیفه آن را آشكار نکرد. اما امامان علیهم السـلام از قـصدِ درونى او پرده برداشتند و فرمودند كه عُمَر، فـراخوان بـه ولايت را در اَذان ـ از طـريق حيعلة سوم ـ بـرنمی تـابید. ائمة اطهار علیهم السلام مى خـواستند بـيان کنند كه حذفِ حيعلة سوم، به یک انگيزة سياسى و اعتقادى مهم صورت گرفت. اگر عـلت بـرداشتن حيعلة سوم از اَذان روشن مى شد، آشـكار مـى گشت كه خـلیفه، در جـایگزینی «الصـَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» چـه هدفى در سر داشته است.
محور دوم بحث، با ميراث تاريخى و حديثى اهل تسنّن مرتبط است. آنـان مـى كوشند به «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النـَّوم» اعـتبار بـخشند و آنـ را يك سـنت نبوى قلمداد كنـند. نـگارنده در كتاب الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم، شرعة أم بدعة[1] ثابت كرده است كه اين جمله، در سنتِ پيامبر صلی الله علیه وآله وسلمنبود؛ بلكه آن را براى مـقابله بـا مـضمونى كه در حيعلة سوم نهفته بود ساختند و در اَذان جـاى دادنـد.
اگـر در مـتنِ سـخن مـالك بنگريم، در مى يابيم كه « الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» در روزگار خلافت عُمَر و پس از برداشتن حيعلة سوم جایگزین شد؛ زيرا عُمَر به مُؤذِّن خود گفت: اين جمله را بعد از «حَىّ عَلَى الفلاح» بگذار.
اكنـون مى پرسيم: آيا خردمندانه مى نمايد كه خلیفه، بی هيچ انگيزه و قصدى، کاری را انجام دهد؟ نمى توان پذيرفت كه وی بی هدف به اين كار دست يازیده و معناى ساده ای را از این جمله در نظر داشته و آن را تنها براى به خـود آمـدن غافلان و بيدار ساختنِ خواب رفته ها ـ چنان كه گفته اند ـ وضع کرده باشد.
واكاوى موضوع مهمى همچون قضية يادشده به پشتكار و تلاش نياز دارد تا ناشناخته ها و ناپيداهايى را كه در لابه لاى متون مـخفى شـده اند كشف كند و نقاب از چهرة بعضى از نصوص بردارد؛ چه اين مسأله گاه به فقه ارتباط مى يابد، گاهی به عقايد و زمانی به تاريخ.
بـعضى از مـتون در دست، روشن و گروهى ديگر مـبهم هـستند؛ اما مى توان آن ها را به حرف آورد. ميراث علمى اسلامى، ملك همگان است و اجزای آن یکديگر را تفسير مى كنند و نمی توان به این عذر كه بعضى از نـصوص نـزد ديگران اعتبار ندارند، آن هـا را وانـهاد. چنين نگرش تنگ نظرانه ای ما را محدود مى كند و از واقع نگرى و نگاه همه جانبه، باز می دارد.
يكى از دو روى اين سكه، به آنچه عالمان شيعه ـ در انگيزه هاى حذف «حَىّ على خيرِ العمل» از اَذان ـ بيان كرده اند، ارتـباط مـى يابد. که پيش از اين، شمارى از آن ها را آورديم.روى ديگر اين سكه، فهم معنايى است كه در «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» قصد شده است؛ معنایی که كتاب هاى عامّه، از آن چشم پوشيده و تنها به معناى ظاهرى آن بـسنده كرده انـد.
آنان كه با واقعياتِ پشت پردة رويدادها آشنايند ـ اگر واقع نگر باشند ـ مى توانند از راه دیگر، به اَهدافِ حذفِ حـيعلة سوم و نهادنِ «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» به جاى آن، پى ببرند؛ چـنانكه مـى تـوانند به اَهداف حديث سازان آگاهى يابند و تاريخ جعل اين اَخبار را شناسايى كنند. گاه پژوهشگر اخبارى را برای استناد مـى آورد؛ زیـرا در اين صورت، بايد به اخبار صحيح رجوع كند؛ اما گاهی روايات ساختگى را یاد مى کـند تـا بـه اَهداف حديث سازان در آن دوران از تاريخ اسلام ـ كه اين احاديث در آن فاصلة زمانى جعل شده اند ـ پى ببرد و انـگيزه هاى انتشار آن ها را دريابد.
از اين روست كه ما در راستاى استوارسازى ديدگاه خود (نه براى اسـتدلال شرعى) گاه به عـملكرد حـكومت ها (سنى يا شيعه) روى مى آوريم تا به رويكرد ويژه اى اشاره كنيم كه ظهور و بروزِ آن در تاريخِ مشخصى است و ريشه هاى خاصّ خود را دارد و رويكردی ديگر را در جاى ديگری مى يابيم كه تاريخ و ريشه هاى معینی دارد و چيز ديگری را زير بال مـى گيرد.
مقصود از اين سخن، پى بردن به خطّ سير اين دو بينش و اتصال آن ها به صدر اسلام و شخصيت هاى برجسته ي آن است. بر اساس اين نگرش كلى، بى گمان، حكومت های اموى و عباسى، امتداد خلافتِ خلفای سه گـانه بـه شمار مى آيند نماینده های و جريانى هستند كه با مكتب امام على علیه السلام به ستيز برخاست. بعيد نیست كه عملكرد اينان نمايان گرِ نيت ها و باورهاى خلفاى پيشين باشد و اَهداف و خواسته هاى پيدا و پنـهانِ آن هـا را بازتاب دهد و عملياتى سازد.
در كتاب هاى تاريخ آمده است: معاويه به كارگزارانش (در همه جا) نوشت كه راويان فضايل عثمان و شيخين را به خود نزديك سازند و هيچ خبرى را كه يكى از مسلمان ها دربارة ابـوتراب روايت مـى كند وانگذارند، مگر اين كه حدیثی عکس آن را از زبان صحابه سامان دهند.[2]مى دانيم كه معاويه، از سر كينه توزى با امام علیه السلام، سنت را وانهاد و «بسمله» را از سوره ها حذف كرد؛ زيرا مكتب علوى آشكار خـواندن «بـسم اللهـ» را از نشانه هاى مؤمن مى شـمرد. بـا تـوجه به اين نكته، دور از انتظار نیست كه اهتمام آنان به «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» ـ به جاى «حَىّ عَلی خیرالعمل» ـ در راستاى خاموش کردن ذكر خـدا و مـخالفت بـا مولا علیه السلام باشد. شيخ محمد ابوزهره، مى نگارد:
نـقش حـكومتِ اموى را در ناپيدايى بسيارى از آثار على [ علیه السلام] در قضاوت و فتوا، نبايد از نظر دور داشت؛ زیرا خردمندانه نمى نمايد كه آنان على [ عـلیه السـلام] را بـر منبرها لَعن كنند و [هم زمان با آن] به علما اجـازه دهند كه به اَحاديثِ او لَب بجنبانند و فتواها و سخنانِ او را نقل كنند؛ بويژه آن حرف هايى كه با پايه هاى حكومتِ اسلامى ارتباط داشـت.[3]
شـالودة حـکومت اسلامی یا خلافتِ ابوبكر است يا امامتِ حضرت على علیه السلام. آيا مى شـود كهـ معاويه و هم قطارانش در استوارسازى خلافتِ ابوبكر ـ در مقابل امامتِ مولای متقیان علیه السلام ـ نقش نداشته باشند؟! بويژه آنكه «حـَىَّ عـَلَى خـير العَمَل» به ولايت اهل بيت علیهم السلام فرا مى خواند. بر اين اساس، مى تـوانيم احـتمال دهـيم كه تثبیت زمامداری ابوبكر، از اهداف مهم معاويه و همگنانش در پايبندى به جملة «الصَّلاةُ خيرٌ مـن النـَّوم» بـوده است. اين چكيدة سخنى است كه در تفسير «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» بیان خواهیم کرد.
اگر آن چـه را از اهـل بيت علیهم السلام در معناى «حَىَّ عَلَى خير العَمَل» رسيده است به این بینش ضـميمه كنـيم و سـخنانى را كه برای توجیه کار عمر در برداشتنِ حيعلة سوم گفته اند، بر آن بيفزاييم، قصدى كه در گفتن «الصـَّلاةُ خـيرٌ مِنَ النَّوم» مى توان مطرح کرد، رجحان مى يابد.
احتمال دارد اين ديدگاه درست بـاشد؛ زيرا بـر قـراین و شواهد بسيارى استوار است كه از جاهاى مختلف به دست آورده ايم؛ قراین و شواهدی که اگر چه در مجموع، اطـمينان بـخش اند، اما به پاى دليل قاطع و نصّ آشكارى كه بايد به آن تن داد، نمى رسند. البـته اين رويكرد مـا در تـفسير «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» در خدشه ناپذيرى، به منزلة آن چه براى ما در اهداف عُمَر از حذف حـيعلة سـوم (از لابـلاى احاديث اهل بيت علیهم السلام) ثابت شده است، نیست.
از برادران انديشمند و عالمان دينـى انـتظار مى رود كه نظر خويش را دربارة آن چه نوشته ايم، ابراز دارند و با روح علمى و بی طرفانه، با ما مـناقشه كنـند و نقاطِ قوت و ضعف اين بحث را نشان دهند.
تفاسیر احتمالی در معنای «الصَّلاةُ خَیْرٌ مـِنَ النـَّوم»
اكنون به احتمالاتى مى پردازيم كه مى توان از آن هـا در مـعناى «الصـَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» سخن به ميان آورد. هـمة اين احـتمالات، در ارتباطِ واژة «الصَّلاة» با نماز ابوبكر، همسويند؛ اما در تفسير «النَّوم» از هم تمايز مى يابـند. اينـكه آيا مراد از «خواب» خوابيدنِ پيامبر صلی الله عـلیه وآله وسلم در بـستر بـيمارى اسـت يا خوابيدنِ امام علی علیه السلام به جاى رسـول خـدا صلی الله علیه وآله وسلم در ليلة المبيت يا چيز ديگر؟
احتمال اول
در كتاب نور البراهين آمده اسـت: «چـه بسا اهل سنت در «الصَّلاةُ خيرٌ مـِنَ النَّوم»، قصد كرده اند كه نـماز ابـوبكر در «غار» از خواب على علیه السلامبر بـستر پيامـبر صلی الله علیه وآله وسلم در شبِ هجرت بهتر است».[4]
نويسنده اين سخن را از باب احتمال مى آورد و به اَخـبارى كه مـؤید آن باشد، هيچ اشاره اى ندارد.
بـه ياد نـداريم كه كسـى برای اثبات خـلافت ابـوبکر به نمازش در غار (يا بـه كثـرت نمازش در آن جا) استدلال کرده باشد. از اين رو، ما از اين احتمال دست مى كشيم. البته بعید نیست کـه نـويسنده، آن چه را ما در احتمال سوم خواهیم گـفت، قـصد كرده باشد و بـه اشـتباه، نـماز ابوبكر در غار را بر كاغـذ رقم زده است.
دو احتمال ديگر، به واقع نزديك ترند؛ هر چند به نظر ما، احتمال سـوم رجـحان دارد.
احتمال دوم
«الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» بـه دو نـگرش بـعد از رحـلت رسـول الله صلی الله عـلیه وآله وسـلم اشاره دارد: يك نگرش به عمقِ رسالت و مكانتِ بلند پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم ايمان داشت و بر اين باور بود كه بايد فرامین آن حـضرت را گـردن نـهاد و مخالفت با حضرتش را جايز نمى دانست. آياتِ فـراوانى بـر اين بـينش دلالت دارد؛ از جـمله:
«إنـَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إذَا دُعوا إلَى اللهِ وَرَسولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أن يَقولوا سَمِعْنا وَأطَعْنَا وَأُولئـِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ».[5]؛ سخن مؤمنان راستين ـ هنگامى كه به سوى خدا و پيامبر فراخوانده شوند تا ميانشان حكم كنـد ـ اين است كه بگويند: شنيديم و فرمان می بَريم. اينان، همان كسانى اند كه به رستگارى رسيده اند.
«وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إذَا قَضَى اللهُ وَرَسولُهُ أمْرًا أن يَكونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللهَ وَرَسـولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبينًا»؛[6] هنگامى كه خدا و پيامبرش، امرى را جارى سازد، مرد و زنِ مؤمنى را نسزد كه براى خود حق اختيار در امرشان قائل شوند؛ و هر كه خدا و پيامبر را نافرمانى كند، در گـمراهى آشـكار به سر مى برد.
«فَلاَ وَرَبَّكَ لاَ يُؤْمِنونَ حَتَّى يُحَكِّموكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ؛ ثُمَّ لاَ يَجِدوا فِي أنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّموا تَسْليمًا»؛[7] به پروردگـارت سـوگند، آنان ایمان [راستين] ندارند مـگر اين كه [هـرگاه] در مشاجرات ميان آن ها داورى كنى [به حكم تو تن دهند] و سپس هيچ تنگنايى در خويش ـ در داورى ات ـ احساس نكنند و تسليم محض باشند.
اما نگرش ديگر، پيغمبر صلی الله علیه وآله وسـلم را انـسانی عادى مى دانست كه صـواب مـى گويد، به خطا مى رود و در حال خشم، چيزى را بر زبان مى آورد كه در خشنودى به آن لب نمى گشايد. صاحبان اين ديدگاه با نبیّ اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مانند يك شخص معمولى برخورد مى كردند؛ صدایشان را از صداى او بـالاتر مـى بردند[8] و حتی در حضورش داد و فرياد به راه مى انداختند؛ با پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم، جرّ و بحث مى كردند و توانمندیشان را در انجام عبادات توان فرسا مى نماياندند؛[9] در پرداختِ صدقات، به آن حضرت گوشه و كنايه مى زدنـد؛[10] هـرگاه دادوستد و كار سـرگرم كننده اى مى ديدند، به سوى آن مى شتافتند و پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلم را تنها مى گذاشتند؛[11] بعضى از اينان به نـاموس پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم تهمت زدند؛[12] عده ای نیز هم دست شـدند كه حـضرت را در «ليلة العـقبة» ترور كنند؛[13] پيامبر خدا را مى آزردند...[14] تا آن جا كه دربارة ايشان نازل شد: «إنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسـُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ»؛[15] «خداوند كسانى را كه خدا و پيامبر را می آزارند لعنت می کند».
اينان هـمان كسـانى بـودند كه فرمان پیشوای خود را ـ آن گاه كه در بستر بيمارى فرمود: «استخوان شانه و دواتى بياوريد تا نـوشته اى برايتان بنگارم كه پس از من، هرگز گمراه نشويد» ـ فرمان نبردند و زمانى كه خواست بر پیـکر منافقى نماز گزارد، جـامة حـضرتش را گرفتند و كشيدند و در برابر نص، به اجتهاد دست يازيدند!
با این اقدامات مى خواستند نشان دهند آن چه رسول خدا آورده، از خود او مهم تر است. « نماز نسبت به خواب، اهميت بيشترى دارد»؛ يعنى پيامبرصلی الله عـلیه وآله وسلم در بستر مرگ افتاده و كارش تمام است؛ او را رها كنيد تا به حال خویش باشد و جان دهد! در عوض به عباداتى که وی شما را به آن ها فراخواند اهتمام ورزيد مانند: نماز، روزه، زكات، حج... پس «الصَّلاةُ خيرٌ مـِنَ النـوم»!
افزون بر اين، آنان معتقد بودند كه پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیز مانند دیگران خواب مى ماند و نماز را ترك مى كند.
اين نگاه بی حرمتی به پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم است و به روشنی، از منزلتِ آنـ حـضرت فرو مى كاهد؛ وى جلوى روى مسلمانان ـ بى خيال از نماز صبح ـ در خواب ناز فرو مى رود تا اين كه خورشيد طلوع مى كند و از تابش گرماى آن بر صورت ها، افراد از خواب برمى خيزند! [16]
البـته مـكتب فكرى ديگر، اين فهم را بر نمى تافت و باور داشت كه اوامر نبوی از نماز مهم تر است. پیشوای این مکتب امیرالمؤمنین علیه السلاماست كه سر پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم هنگامی که وحی نازل شد ـ و حضرت در حـالتى مـانند خـواب قرار داشت ـ بر دامان او بـود. آن روز، امـام علیه السـلام تا امر رسول
خدا را [تمام و كمال] امتثال كرده باشد از جاى نجنبيد و براى نماز اول وقت برنخاست؛ در همين حال ماند تا خورشيد در آستانه به غـروب رسـيد و وقـت فضيلتِ نماز از دست رفت. در اين هنگام، پيامبر صلی الله علیه وآله وسـلم به حـالتِ عادى آمد و از خدا خواست خورشيد را بازگرداند تا علىّ بن ابی طالب علیه السلام نماز را به هنگام آن، بگزارد. خداى متعال آفـتاب را بـراى او بـازگرداند و بدين گونه، فرمان برى علی علیه السلام را ارج نهاد و به او پاداش داد.[17]
بنابراين، در مـيان صحابه، كسانى امر پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم را از نماز با اهميت تر مى شمردند؛ به عكس کسانی كه پیکرة نـماز را از روح آن (تـسلیم در بـرابر آن حضرت) مهم تر مى دانستند.[18] چه بسا اين شعار، اشاره بـه اين دو نـگرش ـ هنگام رحلت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و بعد از آن حضرت ـ داشته باشد. از آن جا كه گروه حاكم (مکتب خلفا) از كسانى بـودند كه بـه ظـواهرِ امور مى چسبيدند «الصَّلاةُ خيرٌ من النَّوم» را در نماز صبح شعار خود سـاختند تـا از ديگـران متمايز شوند.
این تقسیم را با آن چه از عُمَر بروز یافت نيز مى توان تأييد كرد. او یـک بـار نـماز را به پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم عرضه داشت و به تعليمِ آن حضرت دست يازيد! در سنن نسائى از عطا نقل شـده اسـت كه ابن عباس مى گفت:
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شبى نماز عشا را به تأخير انـداخت؛ تـا آن جـا كه مردم خوابيدند و بيدار شدند... و [دوباره] خوابيدند و بيدار شدند. عُمَر برخاست و بانگ زد: الصَّلاة، الصَّلاة! وقـت نـماز از دست رفت، به پاخيزيد![19]
در صحيح بخارى از سهل بن سعد ساعدى نقل شده اسـت:
پيامـبر صلی الله عـلیه وآله وسلم به سوى بنى عَمْرو بن عَوْف رفت تا آن ها را آشتى دهد. وقت نماز رسيد. مـُؤذِّن پيش ابـوبكر آمد و گفت: آيا با مردم نماز مى گزارى؟ نداى نماز بدهم؟ ابوبكر گفت: آرى. سپس بـا مـردم نـمازگزارد. رسول خدا [زمانى] آمد كه مردم در نماز بودند.[20]
اين دو حديث، سيماى ابوبكر و عُمَر را مى نماياند؛ ابـوبكر بـر پيامـبر صلی الله علیه وآله وسلم پيش مى افتد و عُمَر به آن حضرت درس نماز مى دهد و رفتارش بـه گـونه اى است كه گويا پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم از نماز بی خبر است و اوقاتِ آن را نمى داند!
آيا بهتر نبود كه ابـوبكر مـنتظر پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم ـ كه خود خاستگاه تشريع احكام است ـ مى مـاند و از آن حـضرت پيش نمى افتاد؟ نابخردانه مى نمايد كه رسول خدا صلی الله عـلیه وآله وسـلم نماز اول وقـت را بى جهت از دست بدهد. مگر نه ایـن کـه بی اجازة پيامبر صلی الله علیه وآله وسلمبر حضرتش سبقت جُستن، نوعى تجاوز به آن سـاحت اسـت و رفتارى ناشايست و به دور از اَدَب انـسانى و دينـى به شـمار مـى آيد؟
در كتـاب الوصيّة از امام كاظم علیه السلام روايت شده اسـت كه فـرمود:
« چون بيمارى پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم شدت يافت و احساس سنگينى كرد، على علیه السلام را خواست و سـر در دامـنِ او گذاشت و از هوش رفت. وقت نماز فـرا رسيد و اَذانِ نماز دادهـ شـد، عايشه بيرون آمد و گفت: عـُمَر! بـرو با مردم نماز بگزار!
عُمَر گفت: برای اين كار، پدرت از من سزاوارتر است... .
عـايشه گـفت: محمد بى هوش است؛ گمان نـمى كنـم [بـه اين زودى ها] بـه هـوش آيد!
آن مرد [مقصودش مولی عـلى علیه السـلام است] به او سرگرم است؛ نمى تواند تنهايش بگذارد. پيش از آن كه هوشيار گردد، دست به كارِ نماز شو!»
هـنوز پيامـبر صلی الله علیه وآله وسلم در بستر مرگ بود كه ابـوبكر و عـُمَر (و همراهان) و سـرانِ اَنـصار، حـضرتش را واگذاردند و در اين كه حكومت از آنِ چـه كسى باشد، به كشمكش افتادند.
امام علیه السلام با آن پیکر پاک تنها ماند؛ زيرا هواداران جريان اول، مى پنداشتند كهـ «خـلافت»، از پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و مرگ او و غسل و كفـنش مـهم تـر اسـت. امـا علی علیه السلام به پيامـبر صلی اللهـ علیه وآله وسلم اهميت مى داد.
آن هنگام كه اميرالمؤمنين علیه السلام به همراه فاطمه علیها السلام بر مهاجران و انصار احتجاج ورزيد، آنان گفتند:
اى دختر پيامـبر! بـا اين مـرد (ابوبكر) بيعت كرديم و مسأله تمام شد. اگر هـمسرت پيش از ابـوبكر بـه سـوى مـا مـى آمد، از بيعت با او نمى گذشتيم.
فرمود: آيا پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم را در خانه اش رها مى کردم و به خاک نمى كردم و برای به دست گرفتنِ قدرت، بيرون مى آمدم و با مـردم در مى افتادم ؟
فاطمه علیها السلام فرمود: ابوالحسن جز آن چه بایست، انجام نداد. آنان كارى كردند كه حسابشان با خداست و از آن ها بازخواست خواهد كرد.[21]
بارى؛ امام على و صدیقة کبری علیها السلام و نیز گروهى از صحابه، حـرمت گـزاری به شخص پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و پیکر مقدس او را از همة عبادات مهم تر مى دانستند و در مقابل، بعضى از خودنمايان بودند كه هستة دین را رها كردند و به پوستة آن چسبيدند.
بنابراين، بعيد نمى نـمايد ـ بـلكه بسیار پذیرفتنی است ـ كه شیخین «الصَّلاة خيرٌ مِنَ النَّوم» را وضع كردند تا ننگ ترك جنازة پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و مشغول شدن به نماز و خلافت را بـپوشانند. ابـوبكر آن را بنيان نهاد، عُمَر آن را اسـتوار سـاخت و بنی اميه آن را براى هميشه قانونى و شرعی کردند. آنان پیرو نگرشی بودند كه اوّلا به ظاهر عبادات اهتمام داشت و ثانیا مى كوشيد شأن پيامبر صلی الله علیه وآله وسـلم را پايين آورد و او را يك شـخص عادى قلمداد كند.
بـر اينـ اساس، «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» انعکاس یك جريان فكرى است كه مردم را پس از رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم به سوى خود فرا مى خواندند؛ جریانی که عصمت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم (بلكه عصمت انبياى الهى علیهم السلام) را در چارچوب تـشريع و احـكام، محدود مى کرد و جز در حيطة وحى، آنان را از خطا منزه نمى دانست؛ به دیگر سخن پيروى از پيغمبران را فقط در چيزهايى كه از جانب خدا آورده اند جایز می دانست. از اين رو مى بينيم آن قدر كه به ظواهر اسـلام (مـانند: نماز، تـلاوت قرآن و...) اهميت مى دهند، به پيامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم احترام نمى گذارند و جز به قصد نماز در مسجد النـبى، به مدینه نمى روند.
اين خطّ سير، بدان جا انجاميد كه وقتى مـحمد بـن عـبدالوهاب، سردمدار شد، پيغمبر خدا را هيچ انگاشت و گفت:
عصاى دست من بهتر از رسول خداست؛ زيرا از اين عصا كارى بر مى آيد؛ امـا او اكنـون سودى به کسی نمی رساند؛ مرده اى است و دستش از اين عالَم كوتاه.
اين در حالى اسـت كه قـرآن و احـاديث مسلمانان را ملزم مى دارد كه در نماز، بر آن حضرت سلام بفرستند. اگر او مرده اى است كه چيزى را در نمى یابد (از اين سـخن به خدا پناه مى بريم) سلام بر او چه معنا دارد؟!
مى توانيم احتمال دوم را چـنین خلاصه كنيم: گرايش حـاكم مـى خواست به ديگران بفهماند كه اهتمام به عبادات، از توجه به شخص پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم مهم تراست؛ چه رسد به ولايت على و فاطمه علیها السلام (كه در اصول و فروع، دنبالة پيغمبرند)!
آنان قداستِ پيامبر صلی الله علیه وآله وسـلم را به زمين زدند و با اين كار، همه دنباله هايى را كه اين قُدسيت با خود مى كشيد، با خاك يكسان كردند. از اين روست كه عُمَر هنگام يورش به خانة حضرت صدیقة طاهره علیها السلام، در پاسخ كسى كه مى گويد: در اين خانه، فـاطمه هـست... مى گوید: باشد![22]
پيش از اين گذشت كه آنان گفتند: تشريع اذان در خواب صورت گرفت. بدین سان، اَذانِ منامى را با اين رويكرد سامان دادند كه شأن پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم را پايين آورند و رؤيايى را كه آن حضرت درباره بنى اميه ديد، هيچ انگارند. خداى مـتعال مـى فرمايد: «وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أرَيْنَاكَ إلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ»؛[23] «ما رؤيايى را كه به تو نمايانديم و درخت نفرين شده در قرآن را جز آزمونى براى مردم قرار نداديم...»
از رهگذر اين آيه، مى توان بـه عـمق نزاعى كه ميانِ اهل بيت علیهم السلام و بنى اُمَيّه درگرفت، پى بُرد؛ چرا ديگران بر منامى بودن اَذان، پاى مى فشارند و اهل بيت علیهم السلام اصرار دارند تشريعِ اَذان در شب معراج صورت گرفت و امری وحيانى است و كسـانى كه بـه مـنامى بودن اَذان قائل اند، بزرگ تـرين شـعار دين را تـحريف كرده اند!
آرى؛ اين دسته، دنباله رو گروهى اند كه مى پندارند رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مى خواست پسرعموى خود را پيش اندازد و امامت امری الهى نیست؛ بـلكه مـنصبى اسـت كه با شورا و سيطره بر امور، به دست مـى آيد. سـخن مطرح شده در آن پنجشنبة شوم، در برابر فرمان پيامبر «حَسْبُنا كتابُ الله» گواه اين ادّعاست. با اين سخن، مى خواستند بگویند كه ظاهر قـرآن و مـتنِ آن، بـر جانِ پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم (و شخص او) مُقدَّم است؛ چه رسـد به سخنى كه در بستر بيمارى بر زبان آورد!
اين در حالى است كه خود قرآن مسلمانان را به لزوم پيروى از آن فرستادة آسمانی فرا مى خـواند و يادآور مـى شـود كه حق ندارند از دستورات حضرتش روى برتابند؛ خواه تن درست و سالم باشد و خـواه بـيمار و در بستر.
بارى؛ وضع جملة «الصَّلاة خيرٌ مِن النَّوم» در بينش اين گروه، بدين معناست كه «نماز» (كه البته سر آمـد عـبادات اسـت) از «جان پيامبر» بهتر است! در اين ديدگاه الف و لام در کلمة «النَّوم»، بیان گر جنس است؛ بـا در نـظر گـرفتن ويژگى خواب پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم.
به نظر نگارنده، جملة «الصَّلاة خيرٌ مِن النَّوم» پس از وفـات پيامـبر (در زمـان ابوبكر) به اَذان صبح افزوده شد؛ ليكن از آن جا كه مدت خلافتِ وى كوتاه و آكنده از جنگ هاى داخـلى بـود، در زمان عُمَر تثبيت گرديد. عُمَر رهبر خطّ مشيى است كه اعتقاد دارد «عبادات بدنی» و در رأس آن هـا، نـماز، از جـانِ پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم مهم ترند و بر اين اساس، «نماز» نزد او از «خواب» (با تفسيرى كه روشن سـاختيم) بـهتر است.
احتمال سوم
اين احتمال را ـ كه ديدگاه ما نيز هست ـ مى توان در نكات زير خـلاصه كرد:
1) اهـل تـسنّن برای اثبات امامت ابوبكر، به امورى استدلال كرده اند؛ از جمله:
نماز ابوبكر با مردم، به دسـتور پيامـبر برگزار شد! [و نیز ادعا مى كنند:] براى دنياى خود، شخصى را بر مـى گـزينيم كه پيغـمبر او را براى امامتِ دينیمان پسنديد... [و اين را به امام امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت مى دهند]![24]
البته این پندار خامى اسـت؛ زيرا امـام عـلی علیه السلام از هر مناسبتى كه پيش مى آمد استفاده مى كرد و
خشم و ناخرسندی خويش را نسبت بـه ابـوبكر ابراز مى داشت و خلافتِ غاصبانه او را محكوم مى کرد. چگونه با اين دلايل سست و نادرست، می توان پذیـرفت کـه حضرت بر خلافتِ خيالى ابوبكر، مُهرِ صحت زده است؟!
ما در صددِ ردّ اين مقوله نيستيم؛ زیـرا دروغ بـودن و غير منطقى بودنش روشن است؛ اما مـى خـواهيم تـأكيد کنيم که اهل سنت، براى حقانيتِ خـلافت ابـوبكر به نماز او استناد مى کنند و گزارش ها و نصوصی که در این باب وجود دارد بـيان مـى دارد كه استدلال به نماز ابـوبكر از ادلّهـ اى است كه سـنّیان سـَلَف بـر امامت ابوبكر به آن استناد كرده انـد.
2) بـی هيچ اختلافى، معروف است كه عُمَر از پشتيبانان امامتِ ابوبكر در روز سقيفه (و بعد از آن) بود. از سـالم بـن عُبَيد، نقل شده است كه:
چون پيامـبر درگذشت و انصار گفتند: امـيری از مـا باشد و اميری از شما، عُمَر دسـت ابـوبكر را گرفت و گفت: دو شمشير در يك غلاف؟! اگر چنين شود، با هم كنار نمى آيند. سپس گـفت:چـه كسى اين سه و يژگى را دارد؟ «ثَانِيَ اثـْنَيْنِ إذْ هـُمَا فـِي الْغَارِ»؛[25] (دومى آن دو، هـنگامى كهـ هر دو در غار به سـر مـى بردند) آن دو تن كه بودند؟! وقتى كه پيامبر به همراهش گفت: «لا تحزن»؛ (اندوهگین مباش) چه كسـى هـمراه پيامبر بود؟! و چون فرمود: «...إنَّ الله َ مَعَنَا»[26] خـدا بـا كه بود؟!
سپس عـُمَر بـه سـوى ابوبكر دست دراز كرد (و با او بـيعت نمود و در پى آن) مردمان بهترين و زيباترين بيعت ها را با ابوبكر بستند.[27]
فضيلتِ «غار» از مهم ترين فضايلى اسـت كه بـراى شايستگى ابوبكر به خلافت، به آن اسـتدلال مـى شـود و عـُمَر از كسـانى است كه در «سقيفه» بـه آن اسـتناد كرد. دور نیست كه در افزودن «الصَّلاة خيرٌ مِنَ النَّوم» نیز از اين فضيلت استفاده شود.
كتاب هاى تاريخ و طبقات به نـقل زِرِّبـن حـُبَيْش از عبدالله بن مسعود، آورده اند:
چون پيامبر درگـذشت، انـصار گـفتند: امـيری از مـا بـاشد و امیری از شما ! عُمَرگفت: اى اَنصار! آيا نمى دانيد كه رسول خدا از ابوبكر خواست كه با مردم نماز گزارد؟! گفتند: آری. عمر گفت: كدام يك از شما خوش دارد بر ابوبكر پيش افتد؟ گفتند: به خدا پناه مـى بريم از اين كه بر ابوبكر سبقت جوييم![28]
اين متن نيز نشان می دهد عُمَر ـ در كنار استدلال به فضيلتِ يار غار پيامبر بودن - براى خلافت ابوبكر، به نماز او استناد مى كرد.
عُمَر از مُؤَذِّن خود خواست كه بـعد از «حـَىَّ عَلَى الفَلاح» دوبار «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» بگوید. شاید مى خواست با این کار ـ به كنايه ـ بر امامت ابوبكر تأكيد كند؛ يعنى معناى باطنى اين جمله را كه نزد خودش معلوم بـود، هـدف قرار داد. ضمناً اين جمله [با توجه به معناى درونى آن] با آن چه اهل بیت علیهم السلام در معناى ناپيداى «حَىَّ عَلَى خير العَمَل» فرموده انـد، بـرابرى و مقابله مى كند.
به دیـگر سـخن، اگر بگوییم عُمَر با افزودن «الصَّلاةُ خيرٌ مِن النَّوم» به اَذان، تنها جنس «نماز» و «خواب» را قصد كرده بود، به فهمِ او توهين کرده ایم؛ زیرا معلوم اسـت كه نماز از خواب بهتر اسـت و نـياز به داد و فرياد ندارد. عُمَر، معناى درونى و نهفتة این عبارت را در سر مى پروراند؛ معنایی که هنگام استدلال بر انصار در «سقيفه» آن را بر زبان آورد؛ یعنی یادرآوری «نماز ابوبكر» و فضيلتِ «يار غار بودن» در كنار هـم. ایـن دو معنا، در عصرهاى متأخر نيز از ادلة خلافت ابوبكر، شمرده شدند!
استدلال معاويه به فضيلت «يار غار بودن!» و ستيز و دشمنى او با فضيلت «مَبيت»[29] انكار ناشدنى است. وى حتی پا را از اين فراتر گذاشت و به تحريف شأن نـزول آياتـى دست يازيد كه دربـارة علی علیه السلام نازل شد و با اين ترفند، وانمود کرد كه اين آيات، در شأن ابن ملجم، صُهَيْب و امثال آن دو (كه از پست ترين مردمان بـه شمار مى رفتند) فرود آمده است!
ابوجعفر اسكافى (استاد ابن اَبـى الحـديد) مـى گويد:
روايت است كه معاويه به سَمُرَة بن جُنْدَب، صد هزار درهم داد تا روايت كند كه آيه «وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعجِبُكَ قـَوْلُهُ فـِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ الله َ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ ألَدُّ الْخِصَامِ * وَإذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضـِ لِيُفـْسِدَ فـِيهَا وَیُهلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ»[30] درباره على بن اَبى طالب و آية «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشـْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ الله »[31] دربارة ابن ملجم فرود آمده است!
سَمُرَه به اين كار تـن نداد. معاويه قيمت را بـالا بـُرد و دویست هزار درهم پيشنهاد كرد؛ باز هم سَمُرَه نپذيرفت. قيمت را به سیصد هزار درهم رساند؛ سَمُرَه قبول نكرد. معاويه حاضر شد چهارصد هزار درهم بدهد! سَمُره راضى شد و طبق خواست معاويه، اين روايت را مـطرح كرد.[32]
افزون بر اين، آن گاه كه معاويه نامه اى براى دل جويى از عَمْرو بن عاص نگاشت، عمرو در پاسخ نامه، خوابيدن على بن ابی طالب علیه السلام بر بستر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را به او يادآور شد:
مگر نمى دانى كه ابـوالحسن جـانش را فداى پيغمبر کرد و بر بستر او خوابيد؟ على در مسلمانی و هجرت، سبقت جُست و پيامبر درباره اش فرمود: «هر كه من مولای اویم، على مولای اوست»... اى معاويه، نامة تو كه پاسخش اين [حقايق] است، هركه را از عقل و دين بهره مـند بـاشد، نمى فريبد.[33]
آن گاه كه هفت گروه پيش ابن عباس آمدند و به سرزنش مولای متقیان علیه السلام پرداختند، ابن عباس به خشم برخاست و در حالى كه لباسش را تكان مى داد، گفت: « اوه... ! تف بر نكوهش گرانِ شخصيتى كه ده ويژگى مـمتاز داشـت!...». سپس احاديثى را كه در فضايل امام علیه السلام است بازمى گويد: حديث رايت (در جنگ خيبر)، تبليغ آيات برائت، حديث بيعتِ عشيره (خاندان)، نخستين بودن آن حضرت در اسلام آوردن، آية تطهير، اين كه با جان فشانى، لباس پيامـبر صلی الله عـلیه وآله وسـلم را پوشيد و به جاى او در بستر خـوابيد.[34] حـديث مـنزلت، اين كه پيامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «اى على، بعد از من تو سرپرست مؤمنانى»، حديث سدّ اَبواب و حديث غدير.[35]
از اين رو، بعيد به نظر نمى رسـد كه عـُمَر و پس از او، مـعاويه و پيروانش، خواستند با «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» در اَذان، بـه هـر دو ادّعا اشاره كنند. به تعبير ديگر، مى خواستند ميان آن چه در آغاز دعوت اسلام در فضايل ابوبكر مى گفتند و اسـتدلالى كه در پايانـِ دعـوت اسلام، بر خلافتش كردند، ارتباط برقرار سازند و اين دو را به هـم پيوند دهند و بگويند كه يار غار پيامبر بودن، بسیار مهم تر از خوابيدن در بستر آن حضرت است و نزد آنان فـضيلت بـيشترى دارد!
هـم چنين نماز ابوبكر به جاى رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم، بـسى مـهم تر است از استدلال به سخنان پيامبر براى امامتِ على علیه السلام (مانند اين كه در روز غدير فرمود: هركه من مـولاى اويمـ، اين عـلى مولاى اوست) . يعنى مى توان گفت: عُمَر و امويانى كه پس از وى بر مسند زمام دارى نـشستند، مـى خـواستند با وضع این عبارت بگویند: نماز ابوبكر، از خواب على بر بستر پيامبر بهتر اسـت.
نـصوص و شـواهدى كه پس از اين خواهد آمد، اين احتمال را تقويت مى كند و رجحان مى بخشد.
3) در چنين امور پيچيده ای، بـه حـکم سنخیت، نتیجه می گیریم که پشت پردة جایگزینی «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» به جـاى «حـَىَّ عـَلَى خير العمل»[36] عُمَر بود و آن را كارگردانى مى كرد تا خلافتِ ابوبكر را تثبیت کند. پيش از اينـ، سـخن قُوشْچى و تفتازانى و علماى زيديه و اسماعيليه و اماميه را دیدیم كه ابراز مى داشتند: عامل حذفِ جملة «حـَىَّ عـَلَى خـير العَمَل» از اَذان، عُمَر بود.
در كتاب هاى ما و نیز مآخذ زيديه و اسماعيليه آمده است: عُمَر بود كه به جـاى حـيعلة سوم، جملة «الصّلاةُ خيرٌ مِن النّوم» را گذاشت تا ترغيب و فراخوانى به ولايت امـام عـلى و خـاندان آن حضرت علیهم السلام صورت نگيرد. اين واقعیت را روایت مالك تأييد مى كند: مؤذِّن پيش عُمَر آمد تا بـراى نـماز صـبح، اَذان بگوید. خلیفه را خفته يافت. ندا زد: « الصَّلاةُ خيرٌ من النّوم! » عُمَر [بيدار شـد و] بـه او دستور داد همين جمله را در اَذان صبح بگوید.[37]
تأكيد داريم که اهل بيت علیهم السلام ـ و به پيروى از آن ها، شیعیان ـ در تشريع «الصَّلاة خـيرٌ مـِنَ النَّوم»، به گزاف عُمَر را متهم نمى کنند؛ آنان روايات اهل تسنّن را در اين زمينه مـى آورنـد و تنها به نقل المُوَطَّأ بسنده نمى كنـند؛ بـلكه بـه نصوص ديگرى دست مى يازند كه دارقُطْنى (م358) و ديگـران آورده انـد.[38] اين روایت ها همه نشان مى دهند كه شيعه و علماى آن ها، عُمَر را به وضع «الصـَّلاةُ خـيرٌ مِنَ النَّوم» متهم نمى کـنند؛ بـلكه خود مـحدثان اهـل سـنت در قرونِ نخستين، اين اتّهام را براى ما نـقل مـى كنند.
بعضى از اين عالمان و محدثان با آوردن اين اَخبار، خواسته اند از عُمَر دفاع كنند؛ امـا از مـناقشات آن ها مى فهميم كه اين اتهام، در ایشان وجـود داشت. برخى آن را دربارة عـُمَر مـى پذيرفتند و وارد مى دانستند و بعضى ديگـر آنـ را رد مى كردند.
خطيب تبريزى (م 741) در الإكمال فی أسماء الرجال در عنوانِ «ما جاء عنه فــي إحـداثه فـي الدِّين» ( اَخبارى از عُمَر كه درباره بـدعت گـذارى اش در دين، رسـيده است) مى نـويسد:
در اين بـاب، اَحاديث صحيح فراوانى هـست؛ از جـمله روایت مالك در نماز: نقل شده است كه اين خبر به او رسيد كه مُؤذِّن پيش عُمَر آمد تا بـراى نـماز صبح اَذان دهد. وی را در خواب يافت. گـفت: الصـَّلاة خيرٌ مـِنَ النـَّوم! عـُمَر (برخاست و) او را امر كرد كه اين جمله را در نـداى صبح قرار دهد... .
در نامة اميرالمؤمنين علىّ بن اَبى طالب ـ كَرَّمَ الله وَجْهَه ـ آمده است كه فرمود: واليان پيش از مـن، كارهـايى را بر خلاف سنت پيامبر صلی الله علیه وآله وسـلم مرتكب شـدند، مـُغرضانه بـا آن حـضرت مخالفت ورزيدند، عـهدش را شـكستند و سنتش را تغيير دادند.[39]
قُرْطُبى (م 671) مى خواهد آن چه را در موطّأ آمده است رد كند. وى پس از نقل كلام ابوعَمْرو بن عبدالبَرّ (م 463) و روایـت ابـن اَبـى شيبه (م 235) از وی، مى گويد:
دانسته نیست که آیـا اين سـخن از عـُمَر، بـر وجـهى روايت شـده است كه بتوان به آن احتجاج كرد و صحّتِ آن را به دست آورد (يا نه)؟! در آن حديث هشام بن عُروه، از اسماعيل نامی روایت شده است که او را نمى شناسیم. او مى گويد: تثويب در اَذان بلال و ابومَحذوره، در نماز صـبح براى پيامبر، محفوظ و معروف است.[40]
اين ادعا جاى بحث دارد. تثويب از پيغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم محفوظ نیست؛ زيرا شافعى در آن چه به ابومَحْذوره نسبت مى دهند، تشكيك مى كند و ما در كتاب الصّلاة خير مـِنَ النـَّوم شرعة أم بدعة، دروغ بودن روايت منسوب به بلال را ثابت كرده ايم.
بنا نداريم در اين جا، با قُرْطُبى و هم فكرانش وارد مناقشه شويم؛ تنها مى خواهيم تأكيد کنيم كه متهم کردن عُمَر به وضعِ «الصَّلاة خيرٌ مـِنَ النـَّوم» نه از شيعه است و نه زاييدة عصرهاى متأخّر، بر زبان بزرگانِ شیعه (چنان كه امثالِ علاءالدّين بصير به تهمت می گویند)؛ بلکه این اتهام(!) در دوران های پیشین بر زبـان فـقها و محدثانِ عامّه رفته است.
هـر سـه فرقة عالمان شيعه (اماميه، زيديه، اسماعيليه) تأكيد مى کنند كه عُمَر اين جمله را تشريع كرد. ابوالقاسم كوفى (م 352) در كتاب الاستغاثةُ فى بِدَع الثلاثة تأكيد دارد كه عُمَر بانگ دوبار «الصـَّلاة خـيرٌ مِنَ النَّوم» را در اَذان، استوار سـاخت و اين جـمله در عهد رسالت، جزو اَذان نبود.[41] علاّمة حلّى (م 726) در نهج الحق، تأكيد فرموده است كه عُمَر پس از رحلت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه وآله وسلم اين جمله را به اَذان افزود.[42] كلمات ديگر بزرگان شيعه نيز بر همين منوال است.
پس تـأكيد بـر اين ادعا نادرست نیست كه بگوييم: «الصَّلاة خيرٌ من النَّوم» براى مقابله با «حَىَّ على خير العَمَل» (كه بر امامت اهل بيت علیهم السلام دلالت مى كرد) در اَذان گذاشته شد و عُمَر در پى کينه اى كه از اهل بيت علیهم السلام داشت، كوشيد امـامتِ الهـى آن ها را تـضعيف كند و اين كار را با برداشتنِ حيعلة سوم از اَذان، انجام داد. با استوارسازى خلافتِ ابوبكر، خواه ناخواه، خلافتِ او نیز استحكام مى يافـت.
ما در كتاب الصّلاة خير مِنَ النَّوم شرعة أم بدعة در اين كه اين جمله سـنت نـبوى بـاشد، تشكيك كرده ايم و به اين باور رسيديم كه ـ پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ـ بانگ اين جمله را در اَذان، گروهى پذيرفتند كه در رأس آن ها عـُمَر قـرار داشت. سپس در زمان هاى متأخّر، بنى اميه آن را نشر دادند.
مؤيد نظر مـا تـشكيك بـعضى از قدما و معاصران در اين جمله است كه آن را سنت حتمى و خدشه ناپذير پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم نمى انگارند.
ابن رشـد مالكى (595 هـ) در بدايةُ المجتهد مى نويسد:
سبب اختلاف علما اين است كه آيا اين جمله در زمـان پيامبر در اَذان گفته مى شـد يا تـنها در روزگار عُمَر، بر زبان آمد.[43]
نزديك به اين سخن را ناصر الدينِ اَلْبانى (معاصر) در تمام النعمة فى التعليق على فقه السنُّة بيان مى دارد. وى پس از ذکر سخنِ «سيد سابق» و روايت « ابو محذوره»، مى گـويد:
تثويب در اذانِ اول صبح (اذانى كه حدود يك ربع جلوتر از وقتِ اذان صبح ندا مى شود) تشريع شد؛ به دليل حديث ابن عُمَر كه گويد: در اذان اول، بعد از «حَىّ عَلَى الفَلاح»، دو بار «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» را بانگ مـى زنـند.[44]
4) اختصاص روايات ترجيع[45] و تثويب به سعد قَرَظ و ابومَحْذوره، بلكه وجود رواياتِ دروغين از زبان بِلال حَبَشى در تثويب، ما را به يك خطّ مشىِ حكومتى رهنمون می کند: اگر اين روايت نبوی صحيح باشد كه «بلال در شب نـدا مـى دهد؛ شما بخوريد و بياشاميد تا ابن اُمّ مكتوم اذان بگوید»،[46] دلالت دارد بر اين كه بلال شب اذان مى گفت و امروزه در اَذانِ شب «الصَّلاة خيرٌ مِنَ النَّوم» نيست.
اساسِ استدلال، بر بودنِ اين جمله در اَذانِ فـجر استوار است و اين از اخبار به دست نمى آيد. افزون بر اين، «الصَّلاةُ خيرٌ من النَّوم» در اَذانِ ابن اُمّ مكتوم وجود نداشت. شافعی در روايت ابومَحْذوره، تردید كرده است و مالك ـ در الموطَّأ ـ نقل مى كند كه عـُمَر «الصـَّلاة خـيرٌ مِنَ النَّوم» را به اَذان افزود و پيش از او، اين جـمله در اَذان نـبود.
بـه اين ترتيب، احاديث تثويب، به سعد قَرَظ اختصاص مى يابد؛ همان شخصى كه ابوبكر در زمان خلافتش، او را از قُبا به مدينه فراخواند تا به جـاى بـِلال حـَبَشى، اذان گوید. او و فرزندانش، تا زمانِ حجّاج بن يوسف ثـقفى، در اين سـمت باقى ماندند و همين ما را بر مى انگيزد كه در استوارسازى تثويب و ترجيع در اَذان، دستان اموى را بنگريم.
جاى اين پرسش هست كه چرا اَحاديث تـثويب بـه اولاد سـعد قَرَظ و ابومَحْذوره اختصاص يافته است و اين اَحاديث را در ميان فرزندانِ ديگرْ مـؤذِّنان، مانند: عبدالله بن زيد بن ثَعْلَبَه بن عبد رَبّه انصارى (همان كه اذان در خواب به او نمايانده شد)، ابن اُمّ مكتوم، بـلال و... نـمى بينيم؟ چـرا اولاد عبدالله بن زيد يا بلال يا ابن اُمّ مكتوم، در عهد امويان و عباسيان، جزو مـؤذِّنان نیستند؟
اين نـشان می دهد كه اَذان اين مُؤَذِّنان و رويكردهاى فقهى و اعتقادى شان، از اذانِ حكومتى ـ كه تا زمانِ وضعِ آن در عـهد عـُمَر امـتداد مى يافت ـ متمايز است. آيا الصَّلاة خيرٌ مِنَ النَّوم نگفتن فرزندانِ عبدالله بن زيد، بـلال و ابـن اُمـّ مكتوم در اَذان بر اين دلالت ندارد كه پدرانشان، زير بار اَذانِ حكومتى نرفته بودند؟ مى دانيم كه در روايات عبدالله بن زيد و ابن اُمـّ مـكتوم، الصـَّلاة خيرٌ مِنَ النَّوم نیست. اين گواه چیست؟ چرا روايات تثويب به اولادِ سعد و ابومحذوره اختصاص دارد كه مؤذنان رسمی حـكومت بودند؟ در اذانـِ اينان، چه چيزى وجود داشت؟ چرا اهل تسنّن اَخبار تثويبى روایت شدة ابومَحْذوره و سـعد قـَرَظ را مـطرح می کند و به اخبار ترجيعى آن دو، اهمیّت نمی دهند؟ چرا امروزه «ترجيع» در جامعة سنّی متروك اسـت؛ امـّا در هر موقعیّتی و علی رغم ملابسات فراوان، بر «تثویب» پاى مى فشارند؟
آيا اصرار در پايبندى به «الصـَّلاةُ خـيرٌ مـِنَ النَّوم» و آن را سنت قلمداد كردن، بدان جهت نيست كه اين افزوده، در طول قرن ها ـ و به مرور زمان ـ تا زمـانِ حـاضر، شعار سياسى و اعتقادى آنان گشته است؟
از سوی دیگر این سؤال مطرح است کـه چـرا سـلام دادن به زمام داران بعد از اَذان به ابومَحْذوره و سعد قَرَظ اختصاص دارد؟ به هر حال اين سؤالات، پاسخ مى طـلبند.
5) در صـفحات پيشـين، نقش امويان را در استوارسازى فقه ابوبكر، عُمَر و عثمان و مخالفت با فقه على بـن ابـی طالب علیه السلام و نقل فضایل آن حضرت يادآور شديم؛ چنان كه به نقشِ حكومت هاى سُنّی در استوارسازى شعار «الصّلاة خـيرٌ مـن النَّوم» به جاى «حَىَّ عَلَى خيرِ العَمَل» اشاره كرديم و اين خود گواه آن است كه اين دو شـعار، در هـر دو طرف، شاخصِ خلافت و امامت بوده است.
بـه نـظر نـگارنده، نقلِ عبدالله بن رُسته از مشايخش ـ كه در سطور آیـنده خـواهد آمد ـ اشاره است به اين كه راوى، هر دو مُدَّعا را در يك خبر گرد مى آورد؛ يعنى آنان در قرن دوم و سـوم هـجرى، خواستند با اقتران دو جمله، بـر خـلافتِ ابوبكر تـأكيد ورزنـد: 1ـ ابـوبكر را فرا خوانيد؛ او بايد با مردم نـماز گـزارد؛ 2ـ «الصَّلاة خيرٌ من النَّوم».
چکیدة سخن ما در اين باب همين است. آنان در کـلمة «الصـَّلاة»، «ال عهد» را به جای «ال جنس» آوردند و بـا اين كار، مى خواستند نماز ابـوبکر را ـ بـه دليل هم زمانى آن با نماز فـجر ـ بـه مسلمانان يادآور شوند؛ نه نمازهاى دیگر را.
می دانیم كه مشركان هنگامی که تصمیم بر تـرور پیـامبر صلی الله علیه وآله وسلم گرفتند، سپيده دم بـر حـضرت يورش بـردند و خوابيدن امام امـیرالمؤمنینعلیه السـلام در بستر آن حضرت از آغـاز شـب تا طلوع فجر ادامه داشت.
به خاطر هم زمانى اين دو حديث، تصميم گرفتند اين شـعار را تـصويب كنند تا اشاره به هر دو واقـعه بـاشد؛ يعنى «الصـَّلاةُ خـيرٌ مـِن النَّوم» را از اَذانِ اول (اَذانى كه بـه گفته اَلبانى يك ربع پيش از فجر ندا مى شود) به اَذانِ فجر در آورند. باید بگوئیم که ایـن جـمله از نظر کسانیکه آن را درست کرده اند مانند مـناجات هـايى اسـت کـه در عـهد رسالت در بعضى از شـهرهاى اسـلامى، قبل از فجر، زمزمه وار، در فضاى شهر طنين مى افكند. پس سنت نبوی نبود.
بعد از درگذشت پيامبر خدا صلی الله عـلیه وآلهـ وسـلم، روند جهت دار و برنامه ریزی شده ای در پيش گرفته شـد کـه در نـهایت، بـُعدی اعـتقادى پیـدا کرد و اَخبارى تأییدکننده نیز برايش ساختند. اگر در متن آن چه طبرانى در المعجم الأوسط مى آورد تأمّل کنيم، به اين مدعا پى مى بريم. آنان مى خواستند ميانِ شرعي بودن اين جـمله در عهد پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و ارتباطِ آن با خلافت ابوبكر، در آنِ واحد، جمع كنند. تعليق بر اين خبر، ما را در تقريب اين مُدعا به ذهن، يارى مى رساند. طَبَرانى، روايت را اين گونه نقل مى كنـد:
عـبدالله بن رُسْتَه، عبدالله بن عمران، عبدالله بن نافع، مَعْمَر بن عبدالرَّحمان ابن قُسَيْط ابوهُرَيْره: بلال حضور پيامبر (در مسجد) رسید تا اَذان نماز صبح را بگوید. حضرت فرمود: ابوبكر را فراخوانيد؛ او بايد بـا مـردم نماز گزارد.
بِلال دوباره پيش آن حضرت آمد؛ نوعى پژمردگى و ناراحتى در رسول خدا ديد. حضرت فرمود: ابوبكر را فراخوانيد؛ او بايد با مردم نماز گزارد. بـلال بـيرون آمد و اَذان گفت و به اَذانش «الصـَّلاة خـيرٌ مِنَ النَّوم» را افزود.
پيامبر به او فرمود: اين جمله چه بود كه افزودى؟ بلال گفت: ديدم كه شما افسرده و ناراحتید؛ دوست داشتم شاد و سرحال شوید!
پيامبر فرمود: پس آن را در اَذانـت اضـافه كن و ابوبكر را فراخوان؛ او بايد بـا مـردم نمازگزارد![47]
نگارنده قصد ندارد، اين گونه روايات را از نظر علم درايت و رجال وارسى كند؛ چه در روايت، شخص مجهولی باشد يا همة راويان ثقه باشند.[48]
روايت عُمَر در الموطَّأ، با «بَلَغَه» ( به او خبر رسيد) آغاز مى شود كه بـر مـُرسل بودن حدیث دلالت دارد؛ یعنی نمى دانيم چه كسى سخن عُمَر را براى مالك بازگفت. از اين رو، مُسْنَد بودن آن، جاى بحث دارد.
ما به اين متون، از نظر تاريخى توجه داريم و آن ها را اسنادى مى انگاريم كه در قرن هاى پيشين صـادر شـده اند؛ يعـنى در صدور اين اَخبار در آن مقطع زمانى هيچ اختلافى وجود ندارد. اين روايات در منابعی مانند الموطأ (نگاشته شده در قرن دوم هجری)، المعجم الأوسـط طَبَرانى (360 هـ) و سنن دارقُطنى (385 هـ)، التَّمهيد ابن عبدالبَرّ (463 هـ) وجود دارنـد.
در كتـاب هـاى محدثان شيعه (اماميه، زيديّه، اسماعيليه) كه قائل اند عُمَر حيعلة سوم را حذف كرد و به جاى آن «الصَّلاة خيرٌ مِنَ النَّوم» را گـذاشت نـیز اين گونه احاديث را مى بینيم.
تعامل ما با اين روايات، با چشم پوشى از اين است كه چه كسـى آن را بـه مـالك رساند يا خبر سابق را چه شخصى از ابوهُرَيره نقل مى كند يا چيزهايى شبيه اين.
آن چه طَبَرانى روايت مـى كند ما را به قول كسانى از راويان و علماى عامّه رهنمون مى سازد كه عقيدة ما را بـازمى گويند و اين كه ما در اين نگرش، تـنها نـيستيم؛ زيرا گردآورى و جمع ميانِ جملة «مُروا أبابكر، فليُصَلِّ بالنّاس» و «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» در يك روايت ـ كه آن را عبدالله بن رُسته (از عبدالله بن عمران، از عبدالله بن نافع، از معمر بن عبدالرَّحمان، از ابن قُسَيط، از ابوهُرَيره) روايت مى كند ـ دلالت دارد كه آن ها بـراى امامت ابوبكر، به «الصَّلاة خيرٌ مِنَ النَّوم» استناد مى كنند.
اين ادعا از آن رو پذيرفتنى است كه جملة «مُروا أبابكر، فليُصَلِّ بالنّاس» سه بار (در آغاز، وسط و پايان روايت) آمده است كه دلالتِ خاصّ خود را دارد؛ بويژه آن گاه كه دريابيم زيادتـِ ادعـا شده، از بلال است و او پس از شنيدنِ «مُروا أبابكر، فليُصَلِّ بالنّاس»، اين جمله را مى افزايد و در پی آن، پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» را در اَذان امضا مى كند و مى فرمايد: «ابوبكر را فراخوانيد؛ او بايد با مردم نماز گـزارد»!
بـنابراين، آن چه ما مى خواهيم بگوييم، نزد اهل سنت هست؛ با اين تفاوت كه آنان مى خواهند تشريع «الصَّلاة خيرٌ مِنَ النَّوم» را به حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم ربط دهند (نه به عُمَر)؛ امـا مـا بر اين باوريم كه «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» در اَذانِ شرعى در عهد نبوی نبود؛ بلكه (به توضیحی که پیش تر آوردیم) پس از آن حضرت وضع گرديد. سپس ديگران به تثويب دوم دست يازيدند كه همگان آن را بـدعت مـى شـمارند. اين سخنى است كه امير صنعانى، نـاصر الدّينـ اَلبـانى، علاءالدين بصير و ديگران بر زبان آورده اند.
هم چنین معتقديم كه چشم پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله وسلم به خواب مى رود امّا دل آن حضرت بيدار است[49]
و آن وجـود مـبارك در ذاتِ خدا فانى است. با چنين نگرشى، چـگونه مـى توانيم حكايتِ خوابی خيالى را براى پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم تصور كنيم و بپذيريم كه بلال نزد آن حضرت آمد و... این سخنان با بـاورهاى مـا دربـاره پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و رسالت، ناسازگارند؛ اين ها را تلاش امويان در پايين آوردنـِ منزلت پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلم می دانيم. آنان اَذانِ منامى را سامان دادند تا با رؤيايى كه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم درباره شان ديد، بـستيزند.
بـارى؛ آن چـه ما قائليم، در ميان جمهور اهل سنت در قرون نخستين، اثر و نشان دارد؛ ليكن آنـان بـه تأويلات دامن می زنند و از آشكارسازى ربط آن به امامت، می پرهیزند؛ زیرا با پذیرش آن، پرده از عمق اهداف خـلیفه بـرداشته مـی شود و نیز ناچارند به آن چه ما را متهم مى كنند، بگروند.
گرچه اين تـفسير و تـحليل بـی سابقه می نماید، شواهد و قراینى كه پيش از اين گذشت، ما را در اين نگرش، تنها نمى گذارد و آن را از رأى منحصر بـه يك شـخص، فـراتر مى برد.
بدين ترتيب، برايمان روشن شد كه بازگرداندنِ خلافت از امام على علیه السلام و دعوت مـردم بـه خلافتِ ابوبكر در مُخیّلة عمر جولان داشت و اين نيت او را اهل بيت علیهم السلام مى دانستند.[50]
آن چه گـذشت، نـيم نـگاهى بود به چگونگى تحريف بانگ «حَىَّ عَلَى خيرِ العَمَل» به «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النـَّوم». مـا با اين تحقيق، از تحريفاتِ روا شده در اين جمله، پرده برداشتيم و اين، برگ ديگرى بر تحريف هاى اَذان مـى افـزايد. آنـان ارتباط مسألة امامت را با اَذان دريافتند و كوشيدند با تحريف، اَذان را به گونة دل خواه خود در آورند.
ارتباط اين جـمله (و امـثال آن) با امامت، زمانى بيشتر روشن مى شود كه نگاهى سريع به جـرياناتى كه بـعد از خـاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله وسلم رخ داد بيفكنيم؛ بويژه ماجرايى كه در كنار بسترِ حضرتش به وقوع پيوست. آن حضرت اسـتخوان شـانه و دواتـى خواست تا نوشته اى بنويسد كه مسلمانان بعد از او گم راه نشوند. عُمَر جلوی اين كتابت را گـرفت و بـا نسبت پریشان گویی و مشابه آن، مدّعی شد: كتاب خدا ما را كافى است!
اين رفتار عُمَر به چه معناست؟ از چـه رو در سـلامت عقل بزرگ پيامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم (پناه بر او!) ترديد و اكتفا بـه قـرآن و بى توجهی به سنت را مطرح کرد؟
كرمانى در شـرح خـود بـر صحیح بخاری، در باب پنج شنبة مصيبت، از خـَطّابى ایـن گونه توضیح مى دهد:
اين سخن پيامبر، دو تأويل دارد:
1. مى خواست خليفة بعد از خود را نـام بـبرد تا مردم اختلاف نكنند و بـا هـم درگیر نـشوند و بـه گـم راهی نيفتند؛
2. می خواست (از روی دل سوزى بـر امـت و سبك بال ساختن آن ها) برايشان نوشته اى بنگارد تا پس از حضرتش، در احكام دين اخـتلاف راه نـيابد... .[51]
خَفاجى در نسيم الرياض چنین مى گويد:
فـصلى دربارة آن چه در بيمارى مـنجر بـه مرگ پيغمبر روى داد:... یکی گفت [مـقصود از اينـ یک، عُمَر است]: بر رسول خدا درد غلبه كرده است[52]. [درد بیماری او شدت يافته است].
گـفته انـد: عُمَر دريافت كه پيغمبر خدا مـى خـواست در نـوشته اش مردم را به آنـ اَصـْلَع[53] و به چيزهايى غیر ضـروری راهـنمايى كند؛ زيرا پيامبر از واجبات چيزى را فرو نگذاشته بود و خداى متعال مى فرمايد: «مَا فَرَّطْنَا فـِي الْكِتـَابِ مِن شَيْء»[54] «ما در قرآن چيزى [از رهـنمودهاى لازمـ] را كوتاهى نـكرديم.»
هـم چـنین گفته اند: رسول الله مـى خواست امور شرعى را به گونه اى بنگارد كه اختلاف را از ميانِ امت بردارد.
سُفيان مى گويد: پيامبر مـى خـواست امر خلافت بعد از خود را تبيين كنـد تـا مـردم در آن بـه اخـتلاف نيفتند.[55]
اگر اين مـتون در كنـار هم گردآيند، خواننده را به معنايى كه ما ارائه داديم رهنمون مى سازند؛
اين كه عُمَر با اَهداف سياسى، حيعلة سوم را بـه «الصـَّلاة خـيرٌ مِنَ النَّوم» تغيير داد.
بدين ترتيب، مى تـوانيم ادلة هـر دو طـرف (شـيعه و سـنى) را ـ كه پيش از اين بـيان داشتيم ـ در دو محور خلاصه كنيم:
1ـ نصوص شيعى
اين متون به امورى اشاره دارد؛ از جمله:
ـ مشروعيت حيعلة سوم در عصر نبوی.
ـ نزد امام باقر، امام صادق و امام كاظم علیهم السلام معناى «حَىَّ عَلَى خـير العَمَل» ولايت است.
ـ فرقه هاى سه گانة شيعه و نيز قُوشْچى و تفتازانى روایت كرده اند كه عُمَر حيعلة سوم را از اَذان حذف كرد.
ـ از متون شيعه و سنى به دست مى آيد كه عُمَر مى دانست در انديشة رسول خدا صلی الله علیه وآله وسـلم چه مـى گذرد. از اين رو، از سامان نوشته اى به دست پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم (در روزهاى پايانى عُمر آن حضرت) جلوگيرى كرد و از ابن عباس پرسيد: «آيا على در خلافت، حقى براى خود مى بيند؟»
ـ براى شيعه روشن است كه عُمَر مـى كوشـيد دست اهل بيت علیهم السلام را از خلافت كوتاه كند و تا ممكن است، آنان را چنان دور سازد كه نتوانند به خلاف دست يابند.
ـ روايت امام كاظم علیه السلام صراحت دارد به اين كه: عـُمَر مـى خواست ترغيب و فراخوانى به ولايت در اَذان نـباشد و بـه همين جهت، دستور داد حيعلة سوم را از آن بردارند.
ـ ميان شهادت هاى سه گانه و سه حيعله در اَذان، ارتباط معنادارى وجود دارد.[56]
ـ از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده است: امیرالمؤمنین علیه السـلام در بـندگی خدا، راهی نپیمود، مـگر اين كه حـاكمان ستمگر و دست نشانده هاى آن ها، خلافِ آن را رواج دادند تا شيوة بندگى و دين دارى آن حضرت را باطل کنند! آن ها نزد امام على علیه السلام مى آمدند و آن چه را نمى دانستند مى پرسيدند؛ سپس ـ بر خلاف آن چـه مـى فرمود ـ روايتى مى ساختند و نظر خود را در آن مى گنجاندند تا مردم را [در يافتنِ حق] به اشتباه اندازند [و خود از آب گل آلود ماهى بگيرند!]
2ـ نصوص سُنّى
اسناد عامّه بيان گر نكاتى است؛ از جمله:
ـ اهل تـسنن نـماز ابوبكر را دسـتاويزى راه گشا براى خلافت وی دانسته اند. عُمَر به دو ماجراى «غار» و مقدم داشتن ابوبكر براى نماز، استدلال كرد تا اَنـصار را به اوْلى بودنِ او برای خلافت، قانع سازد.
ـ خطيب تبريزى (م 741) «الصَّلاةُ خَيرٌ مـن النـَّوم» را ضـمن بدعت هايى مى شمارد كه عُمَر در دين پديد آورد. روايت بلاغ مالك (م 197) در الموطأ سخن خطيب را تأييد مى كند.
خطيب در ادامه بـه سـخن امام امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره می کند كه فرمود: «واليان پيش از من، به بدعت هايى [در دين] دسـت يازيدنـد».[57]
ـ بـه نقش امويان در تغيير احكام اشاره كرديم و اين كه آنان از سر كينه توزى با مولای متقیان علیه السلام سنت را وانهادند و در مـقابل، علماى دربارى را به نقل فضايل ساختگى براى ابوبكر و عُمَر فراخواندند. از اين رو، بعید نیست كه آنـان داستان «الصَّلاةُ خَيرٌ مـِنَ النـَّوم» را ـ كه داراى بُعد اعتقادى است ـ پرورانده باشند.
ـ طبرانى در المعجم الأوسط جمله «مُرُوا أبابكر فَلْيُصَلِّ بالنّاسِ» را با «الصَّلاة خيرٌ من النَّوم» در يك حديث، گرد مى آورد. اين روايت را آورديم تا نقش حديث سازان را در چنين امورى، بنمايانيم.
پس از همة اين بررسى هـا و واشكافى اين موضوع و بيان سنخيت ميانِ «رفع» و «وضع» در اين گونه امور اعتقادى، مدعاى ما دربارة خلیفة دوم و انگيزه ها و عملكرد او در اين مسأله دور از ذهن نمى نمايد و نمى توان آن را ادعايى بى اساس به شـمار آورد؛ زيرا امـكان ندارد عُمَر اين جمله را شعار سازد و به دو طرف قضيه اشاره نكند
و از آن جا كه اين قضيّه از سويى با ابوبكر و از ديگر سو با امام علیه السلام ارتباط مى يابد، ما را به هر دو سو رهنمون می شود.
بـدين تـرتيب، در «الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم» «نماز»، نماز ابوبكر است و «خواب»، خفتنِ على بن ابی طالب علیه السلام در لیلة المبیت.
سخن پایانی
در پايان، به چكيدة نتايج بحث، اشاره مى كنيم:
1. تأكيد بـر اين كه امـامت، مسأله ای بسيار مهمّ است و امری صرفاً اجتماعى و مردمى نيست تا براى هر كسى كه بر اوضاع مسلط شود و قدرت را به دست گيرد ـ خواه مؤمن باشد و خواه فاسق ـ مشروعيت يابد.
2. بـيان ارتـباطِ اصـلِ امامت با مسایل فقه و اين كه اهـل بـيت علیهم السـلام در تشهد نماز و در اَذان، ياد شده اند و آن ها، احكام خاصى (مانند: خمس، حرمت دریافت صدقه و...) دارند.
3. يادآورى تحريف هاى اهل تسنن در فقه، حديث و تاريخ؛ مـانند ادعـاى نـسخِ حيعلة سوم، اشتراك لغوى لفظ مولا و...
4. تأكيد بـر درسـتى آن چه امامان علیهم السلام از طريقِ بيان اَهداف و اعمال عُمَر در «الصَّلاة خيرٌ من النَّوم»، در تفسیر «حیَّ عَلی خیرِ العَمَل» بیان کـرده انـد.
5. شـيعه عُمَر را به جعل «الصَّلاة خيرٌ من النَّوم» در اَذان متهم نمى کـند؛ محدثان و عالمان سنّی چنين نسبتى را به وی مى دهند.
6. خواستيم رويكرد جديدى را در معناى « الصَّلاة خيرٌ مِنَ النَّوم» مطرح کنیم مـناقشه در آن را بـه عـالمان و محققان انديشمند وامی گذاريم.
پی نوشت ها
[1]. اين كتاب، در دست تهيه و تنظيم است و به زودى بـراى چـاپ آماده مى شود.
[2]. شرح نهج البلاغه: ج11، صص44ـ 45 و ج4، ص63
[3]. تاريخ المذاهب الإسلاميه: صص285ـ286
[4]. نور البراهين: ج2، ص22
[5]. سوره نور (24): 51
[6]. احـزاب (33): 36
[7]. نـساء (4): 65
[8]. «يَا أيُّهـَا الَّذِينَ آمَنوا لاَ تَرْفَعوا أصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بـَعْضِكُمْ لِبـَعْضٍ أن تَحْبَطَ أعْمَالُكُمْ وَأنتُمْ لاَ تَشْعُرونَ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدایتان را از صداى پيامبر بالاتر نبريد و آن گونه كه يكديگـر را مـى خـوانيد او را نخوانيد كه ناخودآگاه، اعمالِ [نيك] شما هيچ مى شود؛ حجرات: 2.
[9]. چنان كه در ماجراى عبدالله بـن عـَمْرو بن عاص، شاهديم كه با پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم درباره ی ميزان قرائت قرآن و روزه ی دهر (هميشگى و پيوسـته) چـانه مـى زند و توان خود را به رخ مى كشد. ر.ک: الطبقات الكبرى: ج4، ص264؛ پى نوشت ذَهَبى در سير اعلام النُبَلاء: ج3، صـص85 ـ86 بـر سخن خودش؛ وضوء النبى: ج2، ص492 (اثر نگارنده).
[10]. بنگريد به اقوال مفسران در تفسير آیه 58 سـوره تـوبه.
[11]. بـنگريد به سخنِ مفسران در ذيل آیه 11 سوره جمعه.
[12]. بنگريد به آن چه مفسران دربارة آیه 11 سوره نور بـيان داشـته اند.
[13]. توبه (9): 74. بنگريد به: شرح نَووى بر صحيح مسلم: ج7، ص125؛ المعجم الأوسط: ج4، ص146، ح3831 (و: ج8، ص102، ح8100)؛ الأحـاديث المـختاره:ج8، ص220، ح260؛ (مـى گويد: اسناد آن صحيح است)؛ مجمع الزوائد: ج1، ص110؛ البداية و النهاية: ج5، ص20؛ سنن بيهقى: ج8، ص198؛ مسند احمد: ج4، ص319، ح18905؛ تاريخ الإسلام: ج2، ص648؛ مـسند بـغوى: ج2، ص307.
[14]. تـوبه (9): 61
[15]. احزاب (33): 57
[16]. ابن ابى عاصم (ت 287) در كتاب الآحاد والمثاني از يزيد بن صالح رحْبى روايت مى كند كه: «ذو مـخبر [مـردى حبشى كه به پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم خدمت مى كرد] گفت كه آنان در سفرى همراه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بودند، پيغمبر [بـه جـهت كمبود آذوقه] در سفر شتاب فرمود. گروهى از مردم جاماندند. شخصى گفت: اى رسول خـدا! مـردم جا ماندند! پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشست تا هـمه بـه آن حـضرت پیوستند. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم يا يكى از آن ميان گـفت: كاش اُطـراق مى كرديم و كمى مى خوابيديم! يا پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: آيا نمى خواهيد اندكى استراحت كنيم؟! آنان مـوافقت كردنـد و گفتند: آرى، جانمان به فدايت. پيامـبر صلی الله عـلیه وآله وسلم فرود آمـد و در آن جـا مـنزل كردند. حضرت فرمود: چه كسى حـاضر اسـت امشب شتر من را بچراند؟ گفتم: جانم به فدايت اى رسول خدا! من حاضرم. پيامـبر صلی الله عـلیه وآله وسلم افسار ناقه اش را به من داد و فرمود: بـگير: مبادا به حال خـود رهـايش كنى! زمام ناقه ی حضرت و نـاقه ی خـویش را گرفتم و اندكى دورتر رفتم و آن دو را رها كردم تا بچرند و خود به آنان مى نگريستم. نـاگهان خـوابم بُرد و چيزى نفهميدم تا زمـانی كه گـرماى خـورشيد را بر صورتم احـساس كردم. بـه راست و چپ نگاه كردم. آن دو نـاقه زياد دور نشده بودند. پیش رفتم و افسار آن دو را گرفتم و نزد همسفران آمدم. ديدم هنوز در خواب اند. نزديك تـرينِ آن هـا را بيدار كردم و پرسيدم: نماز خوانده ايد؟ گفت: نـه! یـکديگر را بيدار كردنـد تـا سـرانجام پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم برپاخاست. فـرمود: بلال! آيا آبى در آفتابه هست؟ بلال گفت: آرى، خدا مرا فدايت گرداند! پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم به اندازه اى در وضـويش آب كم مـصرف كرد كه خاك پيش رويش تر نشد. برخاست و بی آن كه عـجله كنـد، دو ركعـت نـماز گـزارد. سپس به بـلال دسـتور داد اَذان دهد، بلال اَذان داد و «الصّلاة خيرٌ من النوم» را بانگ زد و حضرت با خيالى راحت، با ايشان نماز گـزارد. شـخصى گـفت: اى رسول خدا! آيا گناه نكرديم؟ فرمود: خداى بزرگ، روحـ مـا را سـتاند و سـپس بـه مـا بازگرداند و اكنون [كه روح به بدنمان آمد] نماز گزارديم». بنگريد چگونه در اين نقل، مسلمانان یکديگر را از خواب بیدار می کنند و پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم آخرين نفرى است كه براى نماز، بـیدار مى شود!الآحاد و المثانی: ج5، ص123، ح2664؛ البداية والنهاية: ج5، ص334.
[17]. قرب الإسناد: ص175، ح644؛ علل الشرايع: ج2، ص352، ح3؛ من لا يحضره الفقيه: ج1، ص203، ح610؛ تهذيب الأحكام: ج2، ص277، ح1؛ المعجم الكبير: ج24، ص144، ح7382؛ مجمع الزوائد: ج8، ص297. هيثمى مى گويد: طبرانى اين روايت را با اَسانيدى مى آورد و رجال يكى از آن ها صحيح اسـت؛ از ابـراهيم بن حسن نقل شده كه ثقه است.
[18]. بی گمان، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم گروه اول را درست می خواند؛ زیرا بخاری (و دیگران) نقل کرده اند که ابوسعید بن معلی انصاری نماز می گـزارد. پیـامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم او را فرا خواند. وی کندی نمود تا این که نمازش را به جا آورد. سپس پیش رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمد. حضرت او را بر ایـن کـندی نکوهید و فرمود: «مگر این سـخن خـدای متعال را نشنیده ای که فرمود: «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلهِ وَ لِلرَّسُولِ إذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم » (انفال (8): 24)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا و پیامبر را اجابت کنید آن گـاه کـه شما را فرا می خـوانند تـا زنده تان سازند؟»؛ سنن بيهقی: ج7، ص64. [19]. سنن نسائى: ج1، ص265، ح531؛ صحيح مسلم:ج1، ص444، ح642.
[20]. صحيح بخارى: 1، ص242، ح652 [21]. الإمامة والسياسة: ج1، ص19
[22]. الإمامة والسياسة: ج1، ص19
[23]. اسراء (17): 60
[24]. بنگريد به: التمهيد ابن عبدالبر، ج22، ص129؛ تاريخ دمشق: ج30، ص265؛ الإستيعاب: ج3، ص971؛ شرح اصول اعتقاد أهل السنّة: ج7، ص1295.
[25]. توبه (9): 40
[26]. تـوبه (9): 40
[27]. شـرح نهج البلاغه: ج6، ص38؛ السنن الكبرى (نسائى): ج4، ص263، ح7119 و ج5، ص7، ح8109 [28]. اَنساب الأشراف: ج2، ص260؛ طبقات ابن سعد: ج2، ص223؛ شرح نهج البلاغه: ج6، ص39؛ الأحاديث المختاره: ج1، ص336، ح229 وى مى گويد: اسناد اين حديث «حَسَن» است.
[29]. جان فشانی علی علیه السلام در بستر پیامبر صلی الله عـلیه وآله وسـلم .
[30]. بقره (2): 204و205؛ «سـخن بعضى از مردم درباره ی زندگى دنيايى تو را به شگفتى وا مى دارد! [مبادا ظاهربینانه فریب بخوری] هرگاه او ولايت يابد، در افسادگرى بـر روى زمين مى كوشد و حياتِ گياهى و جانورى را نابود مى کند؛ و خدا فـساد و تـباهى را دوسـت نمى دارد».
[31]. سوره بقره (2) آيه 207؛ «بعضى از مردم، براى خشنودى خدا، جان فشانى مى كنند».
[32]. شرح نهج البلاغه: ج 4، ص 73؛ الغـدير: ج 11، ص 30
[33]. بـحار الأنوار: ج33، ص51، ح954؛ كشف الغمّة: ج1، ص258
[34] . در آن شب مشركان بر اين باور بودند كه او رسول خداست. در هـمين زمـان، ابـوبكر آمد و پنداشت او رسول خداست. على علیه السلام به او گفت: پيغمبر خدا به طرف «بئر ميمون» روانه شـد؛ خود را به او برسان. ابوبكر به آن سو رهسپار گرديد و با آن حضرت به غار در آمـد... .
[35]. المستدرك على الصحيحين: ج3، ص143، ح4652؛ مـسند أحـمد: ج1، ص330، ح3062؛ السنن الكبرى نسائى: ج5، ص113، ح8409؛ مناقب خوارزمى:ص126؛ ذخائر العقبى: صص87 ـ 88.
[36]. فصل ثابت اَذان كه در عهد پيامبر تشريع شد و صحابه به آن اَذان مى دادند. بنگريد به: سنن بيهقى: ج1، ص424، ح1842 و: ج1، ص425، ح1844؛ مصنفابن ابى شيبه: ج1، ص195، ح2239 و ج1، ص196، ح2240؛ حَىّ على خيرِ العمل، الشرعية و الشعارية، اثـر نگارنده.
[37]. الموطأ: ج1، ص172، ح154
[38]. دارقُطْنى مى گويد: محمد بن مَخْلَد محمد بن اسماعيل حسّانى وَكيع عمرى نافع ابن عُمَر (نیز وكيع سفيان محمد بن عَجْلان نافع ابن عمر): عُمَر به مُؤذِّن خود گفت: «هرگاه در اَذان فـجر به حَىَّ عَلَى الفَلاح رسيدى، بگو: الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم، الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم؛ سنن دارقطنی: ج1، ص243، ح40. ابن اَبى شيبه (م 235) در المُصَنَّف چنین روايت مى كند: ابوبكر عبدةُ بن سليمان هشام بن عُروة، شـخصى بـه نام اسماعيل: مُؤذِّن براى نماز صبح پيش عُمَر آمد، گفت: «الصَّلاةُ خيرٌ مِنَ النوم» اين جمله، عُمَر را خوش آمد. به مُؤذِّن گفت: «آن را در اَذانت استوار گردان»؛ مصنف ابن ابی شیبة: ج1، ص189، ح2159.
[39]. الإكمـال فـى اسماء الرجال: ص123
[40]. الجامع لأحكام القرآن: ج6، صص228 ـ 229
[41]. بنگرید به: الاستغاثه: ج1، صص25-26
[42]. نهج الحق: ص351
[43]. بداية المجتهد: ج1، ص77
[44]. سنن بيهقى: ج1، ص423؛ شرح المعانى طحاوى: ج1، ص82
[45]. ترجيع در اَذان، تكرار آشكار شهادتين، بعد از اَداى آهسته و پنهان است. صـاغانى، آن را اين گـونه تـفسير مى كند؛ تاج العروس: ج21، ص72
[46]. صـحيح بـخارى: ج1، ص224، ح595؛ صـحيح مسلم: ج2، ص768
[47]. المعجم الأوسط: ج7، ص290، ح7524؛ مجمع الزوائد: ج1، ص330.
[48]. ابوبصير (از امام باقر يا حضرت صادق علیهما السلام ) روايت كرده است كه: «بِلال بنده ی صالح خدا بود. او گفت: پس از پيامبر، براى اَحَدى اذان نـخواهم گـفت! از آن زمـان بود كه حَىَّ عَلَى خير العمل، ترك شد.»؛ مـن لايحـضره الفقيه: ج1، ص286، ح872؛ وسائل الشيعة: ج5، ص417، ب19، ح11. اين روايت ما را در استوارسازى نظريه اى كه ارائه داديم، يارى مى رساند؛ زيرا مقصود بلال اين نيست كه براى هيچ يك از مردم، به طور عام، اذان نمى گـوید؛ زیـرا وى بـعد از شهادت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم (و پيش از رفتن به شام) به خـواست حضرت صدیقه ی کبری علیهاالسلام براى آن حضرت، اَذان گفت؛ من لايحضره الفقيه: ج1، ص298 و ح907. او هم چنین بعد از شهادت آن بانو، هنگام بازگشت از شام و در پى خوابى كه ديد (ابـن عـساكر و ديگـران آن را روايت كرده اند؛ تاريخ دمشق: ج7، ص136، ترجمه493؛ تاریخ الاسلام: ج17، ص67؛ سير أعلام النبلاء: ج1، ص358؛ أسد الغـابة: ج1، ص208؛ و بـنگرید به: تهذيب الکمال: ج4، ص289، که «حسن و حسین» را جایگزین «بعضی از صحابه» می کند.) براى حسنين علیهما السلام اَذان گفت. بـِلال حـبشى در اين جـا مى خواهد بگويد كه اَذان گوى اين و آن نخواهد شد و آن چه را سنت مى دانـد، بـراى هـيچ يك از خلفا ترك نخواهد کرد. كلامِ وی ما را به ياد سخن یکى از صحابه مى اندازد كهـ بـا مـشاهده ی بدعتِ عُمَر گفت: «براى خوشامد كسى، سنت پيامبر را رها نمى كنم» تاریخ دمشق: ج 39، ص 258) و فـرمايش امـام علی علیه السلام به عثمان كه هنگام نهى از تلبيه در عمره و حج، فرمود: «به جهت سخنِ هـيچ يك از مـردمان، سـنت رسول خدا را وا نمى گذارم» (سنن نسائی: ج5، ص148؛ سنن دارمی: ص70 و دیگر منابع). اين حقیقت را شيخ مفيد در الاخـتصاص يادآور مـى شود و مى گويد: بلال مُؤذِّن پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود. چون آن حضرت از دنيا رفت، در خـانه مـاند و بـراى هيچ يك از خلفا اذان نگفت؛ الإختصاص: ص73؛ و نیز بنگرید به: مسند احمد: ج1، ص135، ح1139؛ مسند ابی یعلی: ج1، ص341، ح434؛ البداية و النهاية: ج5، ص141. ابـن كثـير به نادرستى اين ادعا ـ كه بلال در زمان خلافت ابوبكر براى او اَذان مى گفت - پى مى بـَرَد و مـى نـويسد: چون رسول خدا در گذشت، بلال اَذان را ترك كرد. گفته اند: وى براى ابوبكر در ايام خلافتش، اَذان گفت؛ ليكن اين سخن صحيح نـیست. البـداية و النـهاية: ج4، ص7، رقم104، حوادث سنه20. بنابراين، اَذان نگفتن بلال براى ابوبكر و عُمَر، نشانه يك امر اعـتقادى اسـت. اين توجيه را كه وى بعد از پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم طاقت نداشت جاى خالى حضرتش را بنگرد و اذان دهد، نمى توان پذيرفت؛ زیرا بـلال، شـخصى پرهيزگار و شجاع و بنده ی شايسته خدا بود؛ پارساتر از آن كه منصبى را كه رسول خدا صلی الله عـلیه وآله وسلم وى را بر آن گمارد رها كند؛ آن هم وقـتی امـت در مـوقعیت سختى گرفتار آمده بود و به بلال و اَذانـش نـياز داشت. اگر بلال بر اَذانش پايدار مى ماند، مسلمانان در عزيمت به جنگ ها و نـبرد بـا دشمنان، قوت قلب مى يافـتند و نـيرو مى گـرفتند؛ زیـرا ياد و خـاطره ی پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلم را در دل هـا زنـده مى کرد. اذانِ بلال، برنده تر از شمشير و شكافنده تر از نيزه بود. اين سـخن كهـ بلال، به سبب رفتن به شـام و شركت در جهاد، اذان را تـرك كرد، تـوجيهى ضعيف و ناچسب است که عـقل سـليم آن را نمى پذيرد؛ زيرا اگر جهاد براى بلال محبوب تر بود و آن را بر اذان ترجيح مى داد، چرا در نـبرد بـا مرتدّان شركت نجست؟ چرا نام او را در جـنگ هـاى ردّه (كه ابـوبكر پس از درگذشت پيامبر صلی الله عـلیه وآلهـ وسلم به راه انداخت و نزديك يك سـال طـول كشيد) نمى بينيم؟ با توجه به شواهد و قراين، احتمال مى رود كه آنان از بلال خواستند كه «الصَّلاةُ خـيرٌ مـن النَّوم» را به اَذان بيفزايد؛ ولی او به اين كار تـن نـداد. آن ها نـيز زير بـار اذانـِ بلال نرفتند و او را از خود رانـدند و او چنين ديد كه با رفتن به شام، دين و دنيايش آسيب كمترى مى بيند. این بود که سعد قـَرَظ را آوردنـد؛ كسى كه در عهد نبوی (اگر اين نقل درسـت بـاشد كه پيامـبر صلی الله عـلیه وآله وسـلم او را به اَذان گفتن در آنـ مـسجد گمارد) بيش از سه بار در قبا اَذان نگفت و اين سِمت را به ابومَحْذوره دادند (همو كه بعد از جنگ حـنين، رسـول خـدا و اَذان را ريشخند مى كرد). اين دو، سردمداران اَخبار «ترجيع» و «تثويب» در اَذان انـد! آریـ؛ بـا قـهرِ بـلال از اَذانِ خلفا، «حَىَّ على خير العَمَل» از آن رخت بر بَست و به جاى آن «الصَّلاة خير من النَّوم» نشست. در اين چارچوب (طبقِ قاعده «رفع» و «وضع» كه بيان داشتيم) به بلال اَحاديثى را بـستند و گفتند كه او «الصَّلاة خيرٌ من النَّوم» را در اَذان نهاد يا همو بود كه حيعله ی سوم را به دستور پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم از اَذان برداشت و ديگر ياوه هايى كه نگارنده در موسوعه ی الاذان بين الاصالة والتحريف به آن ها پاسخ داده است و در اين جا ـ تـنها ـ بـه نقل سخنانى بسنده مى كنيم كه بر مخالفتِ بلال با شیخین دلالت دارد و بيانگر آن است كه بلال، زير بار خلافت اين دو نمى رفت. در كتاب أصفياء أميرالمؤمنين از ابوالبَخْتَرى روايت شده است كه به نقل از عبداللّه حسن، گـفت: بـلال از بيعت با ابوبكر خوددارى ورزيد. عُمَر آمد و گريبان بلال را گرفت و به او گفت: بلال! پاداش ابوبكر اين بود؟! او تو را از بردگى رهانيد و تو حاضر نيستى به بيعتش درآيى؟! بلال پاسـخ داد: اگـر ابوبكر مرا براى خدا آزاد سـاخت، بـه او واگذارَد و اگر جز اين، نظر ديگرى داشته، من همان برده ام. بلال ادامه داد: من با كسى كه رسول خدا او را جانشين خود نكرد، بيعت نمى كنم. بيعت پسـر عـموى پيامبر ـ روز غدير ـ تا قـيامت بـرگردنِ ماست. كدام يك از ما مى تواند روى بيعت مولايش [با ديگرى] بيعت كند؟! عُمَر گفت: بى مادر شوى! نزد ما نمان! بلال نیز، به شام رهسپار شد. الدرجات الرفـيعة: ص367، به نقل از کتاب أصفیاء امـیرالمؤمنین) نـزدیک به این مضمون را وحید بهبهانی نیز در حاشیه اش می آورد؛ معجم رجال الحدیث: ج4، ص272) بارى؛ بلال با ابوبكر و عُمَر بيعت نكرد و در كنار مولی على علیه السلام باقى ماند و با آن دو درافتاد. از اين رو، او را به بهانة جنگ در جبهه شـامات، بـه ترك مـدينه مجبور کردند؛ چنان كه سعد بن عُباده را به شام تبعيد كردند. نيز مى توان گفت: بلال از اين رويدادها فـاصله گرفت تا دين و دنيايش به سلامت ماند. روايتِ بر ساخته ی اَذان بلال بـراى عـُمَر در «جـابيه»، براى سرپوش نهادن بر درگيرى بلال با او بر سر چگونگى توزيع اراضى مفتوح العَنْوة و اَمثالِ آن آفریده شـد. رک: پیـ نوشت کتابالاذان بين الاصالة والتحريف: ص 385. از اَوزاعى روايت شده است كه بلال نزد عُمَر آمد و بـانگ زد: «الصـَّلاة، الصـَّلاة!» (وقت نماز است) و اين جمله را تكرار كرد. عمر گفت: ما از تو بهتر وقت نماز را مى دانـيم. بلال گفت: (خیر) من از تو به وقت نماز داناترم؛ تو از چارپای خانواده ات گم راه ترى! (مختصر تـاریخ دمـشق: ج5، صص266ـ267. در متن دلالتی بر این نیست که بلال در زمان خلافت عمر، پیش او آمد؛ بسا در عهد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمده باشد؛ زیرا ثابت است که بلال برای عمر اذان نگفت). پس از هـمه ی اين ها، انگيزه هاى عُمَر روشن مى شود و اين كه چرا با بلال درگير شد و آن چه را خدا و رسول بنيان گذارده بودند، از اَذان برداشت و با همدستى ابوبكر، جمله اى را به این مناسک زیبا افزود كه پيش از آن، سـابقه نـداشت و با اين زد و بندها... كوشيد امام على علیه السلام و اهل بيت علیهم السلام آن حضرت را از خلافت دور سازد.
[49]. بسيارى از اهل سنت اين سخن را روايت كرده اند كه چون يهود از نشانه هاى نبى پرسيدند، پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم به آن ها فرمود: « چـشمانش بـه خواب مى رود و دلش بيدار است»؛ مسند احمد: ج1، ص274؛ صحيح مسلم: ج1، ص528، ح762؛ الأحاديث المختاره: ج10، ص670، ح60 ـ61). در صحيح بخارى(ج4، ص168) از اَنس بن مالك (در حديث معراج) نقل شده كه گفت: « چشمانِ پيامبر به خواب مى رود و قلبش نمى خوابد و هـمچنين [ديگـر] انبياى الهى، چشمانشان به خواب مى رود و قلب هایشان بیدار است».
[50]. چنان كه او خود دريافت كه ایشان به اين قصد او پى برده اند. با همه ی اين ها، از ابن عباس پرسيد: آيا مى دانى چـرا بـعد از مـحمد، کسانتان خلافت را از شما بازداشتند؟ ابن عباس مـى گـويد: خـوش نداشتم او را پاسخ دهم؛ گفتم: اگر ندانم، پیشوای مؤمنان بي اگاه اندم! عُمَر گفت: برنمى تافتند كه نبوت و خلافت، يك جا، براى شما باشد! شما بـر کـسانتان [بـه نبوت] باليديد و فخر فروختيد و سر برافراشتيد! قريش بـراى خـود، خليفه اى برگزيد و درست انتخاب كرد و كامياب شد. گفتم: اى پیشوای مؤمنان! اگر اجازه ی سخن دهى و خشم خويش از من بردارى، بگویم. گـفت: بـگو ابـن عباس. گفتم: گفتى: قريش براى خويش زمامدار برگزيد و به انـتخابى درست دست يافت و كامياب شد. اگر قريش شخصى را انتخاب مى كرد كه خداى بزرگ برگزيده بود، به صواب دست مـى يافـت؛ كسـى آن را از او نمى ستاند و حسادت ها را بر نمى انگيخت. نیز گفتى: قريش بـر نـمى تافت كه نبوت و خلافت در يك خاندان باشد. خداوند متعال پيامد اين ناخوش داشتن را چنين وصف مى كند: «ذلك بِأنَّهُمْ كَرِهـُوا مـَا أَنـزَلَ اللهُ فَأحْبَطَ أعْمَالَهُمْ» (محمد: صلی الله علیه وآله وسلم )؛ اين كيفر الهى، بدان جهت بـود كه آن چـه را خـدا فرو فرستاد نپسنديدند و در نتيجه، اعمال (و كارهاى نيك و شايسته)شان را به باد داد. عُمَر گفت: ابـن عـباس. بـه خدا سوگند، چنين نباشد! خبرهايى از تو به من مى رسيد كه خوش نداشتم آن ها را راسـت بـينگارم و از چشمم بيفتى! گفتم: كدام خبرها؟ اگر آن ها راست باشد، بجاست كه نزد تو، آبرويى نـداشته بـاشم و اگـر باطل و ناروا باشد، چون منى مى تواند از خود دفاع كند و نادرستى ها را از خود بـزدايد. عـُمَر گفت: خبر دارم كه گفته اى: از روى حسادت و ستم، خلافت را از ما بازداشتند! گفتم: اين كه گفته ام: بـا سـتم و زور، خـلافت را از ما گرفتند (كيست كه اين را نداند)، براى هر خردمند و نابخردى روشن است (كه قريش ظالمانه بـر مـا تاخت و...). اين كه گفته ام: از روى حسد (نتوانستند ما را در مسند حكومت ببينند) نیز (سخن تازه ای نـيست) ابـليس بر حضرت آدم حَسَد بُرد و ما اولاد آدم، در معرض حسادت ايم. عُمَر گفت: چنين مباد! به خدا سـوگند، دل هـاى شـما هاشميان (نسبت به ما) آكنده از حسادتى است كه تغيير نمى پذيرد و چنان ناصاف شـده كه غـش آن از بين نمى رود. گفتم: آرام، اى پیشوای مؤمنان! تند نران! قلب هاى كسانى را كه خدا پليدى را از آن ها زدود و پاك و پاكيزه شان ساخت، بـه حـسادت و آلودگى توصيف مكن؛ زیرا قلب پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم از همين قلب هاست. عـُمَر گـفت: از پيش چشمم دور شو ابن عباس! گفتم: چنین خـواهم كرد. چـون خـواستم برخيزم، از من شرمش آمد. گفت: بنشين! بـه خـدا سوگند، حقّت را پاس مى دارم و به آن چه شادمانت سازد، علاقه مندم... (تاريخ طبری: ج2، ص578، حـوادث سـنه23؛ الکامل فی التاريخ: ج2، ص458؛ در شرح نـهج البـلاغه (ج12، صص53 ـ254) ایـن گـفت وگـو با توضیح و تفسیر بیش تری آمـده اسـت). بنابراين، عُمَر در كارها و سخنانش، موضوع امامت را مدّ نظر داشت و این موضوعی بـود کـه در درگيرى ميان بنى هاشم و عُمَر و بـين علويان و بنى اُمَيّه، لحـاظ مـى شد.
[51]. صحيح بخارى بشرح الكرمانى: ج2، ص127، بـاب كتـابة العلم
[52]. اين سخن جاى شبهه و سؤال دارد؛ زيرا اقتضای آن این است كه در حال بيمارى، از پيامبر صلی الله علیه وآله وسـلم چيزى خـلاف واقع بروز يابد و پيش از اين، گـذشت كه آن حـضرت در همه حال (بـیماری و تـن درستی) معصوم است.
[53]. اصـلع کـسی است که موی جلوی سرش ریخته است. کنایه ای است وهن آمیز به جای نـام مـولا علیّ بن ابی طالب علیه السلام.
[54]. انعام (6): 38
[55]. نـسيم الرياض فـى شرح الشـفا: ج4، ص276
[56]. بـنگريد به: أشهد أنّ عـليا ولىّ الله در اَذان، ( اثر نگارنده)، بخش پايانى.
[57]. این سخن در کتاب کافی نیز هست.