■ داستان نماز كامل در سفر!
دو مسافر با كوله بارى از خستگى و پريشانى ، نزديك ظهر به خراسان رسيدند. آبى به سرو صورت زده و خود و اسب هاى شان را سيراب كردند. هنوز خستگى كاملا از تنشان بيرون نرفته بود كه صداى مؤ ذن را شنيدند. اسب ها را به درخت جلوى مسجد بستند و وضو گرفته ، داخل مسجد شدند. كنار ايستاده بودند و به سقف و معمارى داخل مسجد نگاه مى كردند. از شخصى كه دست ها و صورتش از آب وضو خيس بود و داخل مى شد پرسيدند:
- آقا! او كيست كه در محراب نشسته و نماز نافله مى خواند؟ امام جماعت است ؟
- چطور او را نمى شناسيد؟ مسافريد؟
- آرى ! مسافر هستيم .
- او آگاه به اسرار غيب ، وارث علم پيامبران و داناى شهرمان است . فرزند موسى بن جعفر، امام رضا عليه السلام است .
اين را گفت و كفش هايش را در آورد و رفت . مسافران غريب ، به هم نگاه كردند و يكى از آن دو گفت :
- برويم و بپرسيم نمازمان شكسته است يا كامل ؟
- آرى ! معلوم نيست ماندنمان چقدر طول بكشد. تكليفمان را بدانيم بهتر است !
منتظر شدند تا امام نماز مستحبى را تمام كرد. هر دو سلام كردند و يكى گفت :
- اى بزرگوار! سؤ الى داريم و زياد وقت شما را نمى گيريم .
- بپرسيد.
سؤ الشان را مطرح كردند و منتظر پاسخ شدند. امام پس از نگاهى طولانى به هر دو، به يكى اشاره كرد و فرمود: ((تو بايد نمازت را شكسته بخوانى )) اما به ديگرى فرمود: ((تو بايد كامل بخوانى ))!
خيلى تعجب كردند و خواستند علت را بپرسند، اما امام نافله ى بعدى را شروع كرده بود. از جوابى كه شنيده بودند، قانع نشده بودند؛ بنابراين منتظر شدند تا نماز امام تمام شود.
آن كه بايد نمازش را كامل مى خواند، پرسيد:
- آقا! ما هر دو از يك سرزمين آمده ايم . هر دو يك مسير را پيموده ايم . وضعمان در سفر مثل هم است . چرا او شكسته بخواند و من كامل ؟ چرا بين ما فرق گذاشتيد؟!
امام فرمود:
- تو براى چه كارى به خراسان آمده اى ؟
- براى ديدن ماءمون ، خليفه عباسى .
بنابراين مسافرت تو گناه است و در سفرى كه معصيت باشد، نماز كامل است .
- چه گناهى از من سر زده است ؟! كار بدى مرتكب شده ام ؟!
- همين كه به ديدار طاغوت (حاكم ستمگر) آمده اى ، سفر معصيت است .[1]
[1] . وسائل الشيعه ، ج 5، ص 510.