■ فکر کردن در نماز ممنوع!
نقل شده! روزی سید هاشم امام جماعت مسجد سر دوزک بعد از نماز منبر رفتند. در ضمن توصیه به لزوم حضور قلب در نماز فرمودند: روزی پدرم می خواست نماز جماعت بخواند، من هم جزء جماعت بودم. ناگاه مردی به هیأت دهاتی وارد شد. از صنوف عبور کرد، تا صف اول، و پشت سر پدرم قرار گرفت مؤمنین از این که یک نفر دهاتی در صف اول ایستاد، ناراحت شدند. او اعتنایی نکرد، و در رکعت دوم در حال قنوت قصد فرادی کرد، و نمازش را به تنهایی به اتمام رساند همان جا نشست و مشغول نان خوردن شد. چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به او حمله و اعتراض کردند. او جواب نمی داد. پدرم فرمود: چه خبر است؟
گفتند: مردی دهاتی و جاهل به مسأله آمد صف اول، و پشت سر شما اقتداء کرد. آنگاه وسط نماز قصد فردای کرده و نشسته ناگه غذا خورد.
پدرم گفت چرا چنین کردی؟ در جواب گفت سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم؟ پدرم گفت: در حضور همه بگو!
گفت: من وارد این مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهره مند شوم. چون اقتداء کردم. دیدم شما در وسط حمد از نماز بیرون رفتید، و در این خیال واقع شدید که من پیر شده ام و از آمدن به مسجد عاجز شده ام، الاغی لازم دارم، پس به میدان الاغ فروشها رفتید، و خری را انتخاب کردید. و در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جای او بودید. من عاجز شدم، و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم، لذا نماز خود را تمام کردم. این را بگفت و رفت. پدرم بر سر خود زد و ناله کرد و گفت:
این مرد بزرگی است او را بیاورید! من با او کار دارم. مردم رفتند که او را بیاورند، ناپدید گردید . و دیگر دیده نشد.