■ نماز در اسارت
آزادگان گرچه در دام خشونت بودند اما در قلب دشمن پشت خاكريز پنهان با توكل بر خدا توانستند در مقابل تبليغات سوء دشمن قرار نگيرند و ذكر خدا بود كه بازداشتگاههای تاريك و مخوف دشمن را به زيستگاهی روشن مبدل ساخت و چون تاثير نماز در اسارت، پس از سالها برای دشمن مشخص شد آنها تمام تلاش خود را به طرق مختلف انجام مي دادند تا به اين امر مهم خدشه وارد آورده و در اجراي آن بين اسرا سنگاندازي نمايد.
به قول يكي از آزادگان كه ميگفت:
ما براي خواندن نماز مشكل نداشتيم اما آنها براي جلوگيری از آن كيسه كيسه بهانه داشتند و چماق چماق كتك ! خودشان اعتراف كرده بودند كه « از هر نقشهاي استفاده ميكنيم تا اسراي ايرانی را از نماز خواندن بيندازيم اما موفق نميشويم چرا كه اينها به خاطر اخلاص و ايمانشان است كه از ما نميترسند!»
شکنجه هایی که عراقی های می کردند برخی از آنها، شکنجه های قرون وسطایی و ابتدایی و برخی نیز با دستگاه های پیشرفته انجام می شد، برخی از شکنجه ها انفرادی و برخی نیز جمعی انجام می شد، یکی از شکنجه هایی که در ابتدای اسارت برای بنده رخ داد، روز اول اسارتم بود و در هوا نیروز شهر الاماره اسیر بودیم که احساس کردم نماز ظهر و عصرم دارد قضا می شود، به همان حالت که نشسته بودم چون دست ها را از پشت بسته بودند به حالت اشاره با تعدادی دیگر از برادران که آنها هم اسیر شده بودند شروع به خواندن نماز ظهر و عصر کردیم.
وقتی که با حرکت و اشاره نماز می خواندیم عراقی ها متوجه شدند و پس از تمام شدن نماز ما را به زندان هوا نیروز بردند و همان جا شوک برق دادند که سه نفر از برادرانی که مجروح بودند همان جا شهید شدند که یکی از تلخ ترین شکنجه هایی بود که انجام شد، البته در طول اسارت شکنجه های بدتری نیز بود.
ساعت6 بعد ظهر بود،و ما درحال خواندن نماز مغرب، وعده ای درحال سجده و عده ای در حال خواندن تعقیبات نماز بودند. عده ای نیز قر آن می خواندند هر کسی با خدای خود در گو شه ای از آسایشگاه خلوت کرده بود .
همه با هم پیمان بسته بودیم در دعاهایمان در وهله اول برای امام و بعد برای پیروزی رزمندگان دعا کنیم. بچه ها در حال و هوای مناجات با معبودشان بودند که یکی از دوستان با صدای بلند گفت: «نگهبانها آمدند!» در طی چند ماه گذشته کمتر دیده شده بود که آنها در آن موقع داخل محوطه اردوگاه ها شوند. یک سرباز عراقی داخل شد و اسم دو نفر از بچه ها را خواند و گفت که با او بیایند .
بعد به سراغ آسایشگاه های دیگر رفتند و به همین ترتیب از هر آسایشگاهی یکی دو نفر را با خود بردند . در مجموع، اسامی ده – دوازده نفر خوانده شد که نگهبان ها آنها را بیرون از محوطه اردوگاه بردند. مدت ها بود که از این بیرون بردن های کذائی عراقی ها خبری نبود .
مشخص بود که عراقی ها می خواهند به نحوه عصبانیت خود را از این عملیات به اسرا نشان بدهند. در آسایشگا اعلام شد که برای مصون ماندن برادرانمان از ضرب و شتم عراقی ها هر کس دو رکعت نماز بخواند و برای آن ها دعا کند. یک باره همه آسایشگاه به نماز ایستاد .
این واکنش معنوی به ما قوت قلب میداد .یکی از برادران بسیجی که نامش علی بود ، صورت زیبا و دلنشینی داشت . روزی از روزهای عید سال68 بود که بچه ها از او خواستند تا اذان مغرب را بگوید .
ساعت 5 بعد از ظهر آن روز آمار گرفتند و وقتی هنگام اذان شد، صوت زیبا و دلنشین علی در فضای اردوگاه پیچید . اماچیزی نگذشت که افسر عراقی وتعدای نگهبان 15 نفر به داخل آسایشگاه ریختند.
بچه های آسایشگاه به جرم خواندن نماز جماعت به چهار روز حبس محکوم شدند و مؤذّن نیز به یک ماه حبس با شکنجه محکوم شد. اخلاص عزیزان اسیر به هنگام نماز ، علی الخصوص گریه آنها در موقع قرائت اذ کار و ادعیه ، مسئول قاطع (سعد) را سخت تحت تاثیر قرار داده بود .
تا آنجا که او نیز به صفوف نماز گزاران ملحق شد . بچه ها به اوتعارف می کردند:((بیا جلو بایست)) و او در جواب گفت: نه،نه !ینجا هستم ، من هم مثل شما داخل صف می ایستم بعد چند روز ،نزدیک ظهر او را جلو اتاق خودش دیدم که با آب سطل کوچکی که از آشپزخانه پر کرده بود وضو می گرفت ، روز ها یکی پس از دیگری سپری می شد و سعد ، با حرفهایی که بچه ها درباره خدا و انقلاب و امام خمینی می زدند ، روز به روز بیشتر متحوّل می شد ، تا اینکه یکی از سربازان شرور عراقی به نام کریم ، رفتار او را زیر نظر می گیرد و پس از مدتی، منجر به خروج وی از اردوگاه و یا بهتر بگویم دستگیری او می گردد.
جریان از این قرار بود که سعد ،ساعت10:30 صبح ،با بچه های یکی از آسایشگاه ها مشغول صحبت بوده که کریم ،همراه با سرگرد عراقی وارد می شود و وقتی سعد را در حال صحبت درباره نماز می بینند او را زیر مشت و لگد می گیرد. پس از این قضیّه سعد از همه درخواست دعا کرد و برای همیشه وداع گفت.