■ از نماز تا شهادت
حجت الاسلام و المسلمین سید حسن نصرالله، دیبرکل حزب الله نقل میکند:
قرار بود "علی منیف اشمر" یك کاروان نظامی اسراییلی را، طی یك عملیات استشهادی منفجر کرده و نابود كند. یکی از دوستانش از دور او را با دوربین زیر نظر داشت. علی اشمر تا نزدیكیهای پایگاه رسیده بود. طبق شناساییهای انجام شده، قرار بود كاروان نیروهای اسرائیلی در یك ساعت مشخصی از آنجا عبور کنند و علی باید خودش را به آنها نزدیک کرده و منفجر میكرد. فیلمبردار، با تیراندازی مزدوران اسرائیلی از موقعیت خودش خارج میشود و نمیتواند فیلم بگیرد. علی اشمر در موقعیت از پیش تعیین شده مستقر بود كه كاروان نظامی به آنجا نزدیک میشود. با بیسیم به او اطلاع میدهند كه عملیات را شروع كند، اما پاسخی نمیشنوند. هر چه بیسیم میزنند علی جواب نمیدهد. كاروان صهیونیستها از آن محل عبور کرده و از سهراهی رد میشود، کمی بعد علی اشمر بیسیمش را جواب میدهد.
میپرسند: كجا بودی؟ میگوید: داشتم نماز میخواندم. وقت نماز بود. میگویند: ما این همه تلاش كردیم تا به این برنامهریزی رسیدیم. نقشههایمان را خراب کردی! علی اشمر میگوید: صبر كنید، این كاروان بازخواهد گشت و من باید اینها را بُكشم. میگویند: ما شناسایی كردیم، و میدانیم که مسیر این كاروان همین بوده و بازنمیگردد.
علی به آنها اطمینان میدهد كه كاروان بازمیگردد و عملیات با موفقیت تمام میشود.
بعداز ساعتی در کمال تعجب کاروان نظامی اسرائیلی دوباره از همان مسیری که رفته بود باز میگردد و گفتههای علی اشمر به واقعیت میپیوندد.
علی لباس نیروهای اسرائیلی را پوشیده بود؛ هنگامی که نظامیان اسرائیلی به محل استقرار او میرسند، جلو میرود و سلام نظامی میدهد. یکی از مزدوران به او شك میكند كه ما اینجا نه دژبانی داریم، نه پایگاه، نیروی ما اینجا چه میكند؟!! و تا میآید اقدامی بكند، علی خودش را به ماشین نظامیان میكوبد و آنها منفجر میكند و خود نیز به فیض شهادت نائل میآید.
رفیق فیلمبردارش كه از معركه گریخته بود، میگوید: هنگامی که علی خواست به سمت کاروان نظامی برود، من دیدم که رو به سمتی ایستاد و به نشانه ادب و سلام دستش را بلند کرد. این کار او برایم جای سوال بود که بعد از عملیات، خواب علی را دیدم. علی به من گفت: تو نباید از من فیلمبرداری میكردی، تو نباید مرا میدیدی. گفتم: چرا؟ گفت: من وقتی این طرف جاده نشسته بودم، حضرت عزرائیل با یک چهره بسيار زیبا روبهروی من در آن طرف جاده نشسته بود. حضرت عزرائیل به من گفت: این كاروان كه میرود، برمیگردد و تو آن موقع خودت را وسط كاروان منفجر خواهی کرد. از علی پرسیدم: چرا قبل از حرکت، دستت را بلند کردی؟ جواب داد: من در آن لحظه مولایم آقا امام زمان (علیه السلام) را دیدم و به ایشان عرض ادب کردم.
این حادثه، یادآور جریان «لیله الحریر» است؛ شب معروفی در جنگ صفین که از دشوارترین شبهای جنگ بود. وقتی امیرمؤمنان حضرت علی(علیه السلام) در حال اقامه نماز بودند،شخصی نزد ایشان آمد و عرضه داشت: «یا امیر المؤمنین، الآن چه وقت نماز است؟» ایشان فرمودند: «ما برای این نماز با آنها میجنگیم».