■ اگــــــــر بـــــــودم... کجـــــــا بـــودم؟
همه با تعجب به آنها نگاه میکردند؛ «یک مرد، یک پسر و یک زن».
***
مرد با مرام و آیین جدیدش، عملاً به مقابله با اعتقادات غلط مردم سرزمینش برخاسته بود. همسرش و پسر عموی نوجوانش جدیترین حامی و پیرو او بودند.
در سوی مقابل، بسیاری از مردم و به ویژه قدرتمندان و ثروتمندان شهر مخالفش بودند و از هیچ تهدید و آزاری علیه او کوتاهی نمیکردند؛ اما او در اعتقاداتش ذرهای عقبنشینی نداشت.
اربابان شهر نه تنها از از او و رفتارهایش خوششان نمیآمد، بلکه حتی نمیخواستند سر به تن او باشد! اما او در مقابل، با نهایت مهربانی و حفظ احترام دیگران، همچنان اعتقاداتش را بیان میکرد.
او حتی در آن جوّ مخالف، در مقابل چشم دشمنانش به انجام اعمال و عبادات آیین خود مشغول میشد و از سرزنش و توهین هیچکس هراسی نداشت.
... او اعتقاداتش را باور داشت؛ همراهان و پیروانش راستینش نیز.
***
تا آن روز، کسی چنین صحنهای را ندیده بود و انجام این کارها، هم عجیب بود و هم خطرناک؛ زیرا نوعی مخالفت با آیین و رسوم مردم آن شهر محسوب میشد.
در آن روزگار، رسم بر این بود که هرکس به شهر مکه و نزد کعبه میآمد، به بتهای داخل و بیرون آن ادای احترام میکرد و برخی نیز قربانی و نذورات خود را به بتها تقدیم میکردند و میرفتند.
اما آن مرد به همراه همسر و پسرعمویش در حال انجام کار دیگری بودند و مردم در حال گفتگو دربارۀ آنها...
ـ چه جرأتی!
ـــ معنی این کارهای عجیب چیست؟
ـــ حتماً از جانشان سیر شدهاند!
ـــ آنها دیوانهاند!
ـــ حتماً دلیلی برای این کار دارند!
ـــ کارشان عجیب است، اما هم آنها افراد عادی نیستند؛ محمد امین، خدیجۀ ثروتمند و پسر ابوطالب!
محمد امین (ص) رو به کعبه ایستاده بود، پسرعمویش علی و خدیجه نیز، پشت سر او. آنها هماهنگ با هم خم و راست میشدند و گاهی نیز سر بر خاک مینهادند و در آن حال ذکرهایی میگفتند.
آری؛ آنها درحال اقامۀ اولین نماز جماعت تاریخ اســـــــــلام در مقابل دیدگان ناآگاهان و مخــــــــالفان و دشـــــمنان بودند؛ آنها ایـــــن کـــــار را میکردند، زیرا در برپایی نمــــــاز هـــــرگز گرفتار رودربایستیها و خجالتها و ترسها نبودند...
***
من که خود را پیرو آنها میدانم، نمیدانم اگر آنجا میبودم، آیا به آنها میپیوستم؟ یا اینکه آنها را غریبانه تنها میگذاشتم و ترجیح میدادم در گوشۀ خانه و به دور از نگاههای خصمانه و تمسخرآمیز دیگران نمازم را بخوانم؟
البته فهمیدنش چندان دشوار نیست؛ فقط لازم است کمی تأمل کنم که:
ـــ آیا در مدرسه و مقابل همکلاسیها و حتی معلمهایی که اهل نماز نیستند، نماز خواندنم را آشکار میکنم، یا اینکه...؟
ـــ آیا وقتی در محله و بین دوستانم هستم، به نمازخوان بودن افتخار میکنم، یا اینکه...؟
ـــ آیا وقتی به تفریح و مسافرت میروم، هنگام شنیدن صدای اذان، با اطمینان نمازم را مقابل دیدگان تمام کسانی که مشغول بازی و تفریح و خوردن هستند، اقامه میکنم یا اینکه...؟
ـــ آیا در دانشگاه و با داشتن تحصیلات عالی، از اینکه زمان برپایی نماز جماعت از دوستان و همکلاسیهایی با افکار و عقاید متفاوت جدا شوم و به سمت مسجد دانشگاه بروم، احساس خوشحالی و سرافرازی دارم که میخواهم فرمان خدا را اطاعت کنم یا اینکه...؟
ـــ آیا وقتی در باشگاه و محیط ورزشی هستم، تحت تأثیر جوّ و محیط قرار نمیگیرم و به موقع نمازم را همانجا بهجا میآورم، یا اینکه...؟
ـــ آیا در محل کارم، از اینکه بهخاطر حضور به موقع در نمازخانه به نمازخوان بودن معروف شوم، احساس خوبی دارم، یا اینکه...؟
ـــ اصلاً آیا وقتی در مکانی عمومی ندای اذان را میشنوم، با اطمینان و بدون توجه به نگاههای متفاوت دیگران خود را برای اقامۀ نماز آماده میکنم، یا اینکه...؟
ـــ و آخرین سؤال اینکه آیا وقتی متوجه برگزاری نماز جماعتی میشوم، با اعتقاد و افتخار به آن میپیوندم، یا اینکه گرفتار رودربایستیها و خجالتها و ترسها میشوم؟