نيايش سرخ‏

■ نيايش سرخ‏

نيايش سرخ‏

محراب عشق‏

استاد محمود شاهرخي «جذبه»

 

آزاده‏اي که کعبه دلهاست کوي او

دارند چشم، اهل دو عالم به سوي او

 

صاحبدلان کنند به شکرانه جان نثار

در مقدم صبا به نسيمي ز کوي او

 

اي جان فداي همت آن عاشقي که بود

در راه دوست کشته شدن آرزوي او

 

دلداده‏اي که بود به محراب وصل دوست‏

از جويبار خون همه غسل و، وضوي او

 

کردند جان نثار چو عقد نماز بست‏

زآزادگان عشق دو تن پيش روي او

 

 

لب تشنه جان سپرد به جانان کسي که بود

سر چشمه حيات نمي از سبوي او

 

در خون تپيد آنکه دو عالم حقير بود

در من يزيد عشق به يک تار موي او

 

در ساحل فرات چون لب تشنه شد شهيد

سيراب گشت مزرع دين زآبروي او

 

فري دوباره يافت حقيقت ز فيض وي‏

آبي دوباره جست شريعت ز جوي او

 

هستي به جنبش آمد و عالم ز جاي شد

هل من مغيث شد چو بلند از گلوي او

 

خونين شفق به دامن اين نيلگون سپهر

آيينه‏اي‏ست کرده در آن جلوه روي او

 

اين کيست خيره مانده درو چشم عالمين‏

شمع حقيقت است و چراغ هدي حسين «ع»

 

بزم شهود

استاد محمود شاهرخي‏

اقامه‏ي نماز آن مظهر اسماء و صفات، و مشاهده‏ي تجلي ذات در خلوت جمع الجمع، و فراغ از کل ماسوي در پرتو شهود جمال جانان‏

 

بشنو از آن پير، پير راه عشق‏

مفتي روشندل آگاه عشق‏

 

گفت بهر عاشق پر سوز و ساز

در ره عشق است دو رکعت نماز

 

روي خود بايد به خون شويد نخست‏

چون وضويش نيست جز با خون درست‏

 

چون ز خون خويشتن سازد وضو

مي‏رود در بزم جانان سرخ رو

 

آري آري اين نماز عاشق است‏

اين چنين راز و نياز عاشق است‏

 

ظهر عاشورا در آن غوغاي عام‏

آن قيامت قامت آمد در قيام‏

 

راست چون شمعي فروزان ايستاد

آتش دل در زبان خود نهاد

 

گشت با دلدار در راز و نياز

حالتي خوش داشت در آن سوز و ساز

 

در مقام لي مع الله داشت جا

فارغ از خود بود و کل ماسوي‏

 

سينه‏ي او مشتعل چون شمع بود

در مقام خاص جمع‏الجمع بود

 

آن چنان در بحر وحدت بود غرق‏

که نبود او را عنايت سوي فرق‏

 

ناگهان از سوي آن قوم شرير

بر سر او همچو باران ريخت تير

 

بود آن سان غرقه‏ي بحر شهود

که فراغت داشت از بود و نبود

 

مانده‏ي اصحاب او گشتند جمع‏

همچو پروانه به گرداگرد شمع‏

 

جملگي کردند بهر حفظ شاه‏

سينه‏هاي خويش را آماجگاه‏

 

تير چون از سوي دشمن مي‏رسيد

هر کسش با شوق بر جان مي‏خريد

 

چند تن در پيش آن شاه وجود

سرخ‏رو رفتند در بزم شهود

 

ليک آن مرآت الله الصمد

بد مقيم خلوت جمع‏الاحد

 

بود محو آن گونه در خورشيد ذات‏

که نبود او را به ذرات التفات‏

 

بود با جانانه در گفت و شنود

دم بدم از ناي وحدت مي‏سرود

 

«حيث اقرب انت من حبل الوريد

لم اقل يا، يا نداء للبعيد

 

بل اغالطهم انادي في القفار

کي لاکتم من معي ممن اغار»

 

 

نماز و نياز

استاد مشفق کاشاني‏

 

هر شب خيال روي تو در خواب ديده‏ام‏

يعني، صفاي آينه، در آب ديده‏ام‏

 

من گنگ خواب ديده و هرگز نديده‏ام‏

الا خيال دوست که در خواب ديده‏ام‏

 

رنگين کمان عشق و جنون را در آسمان‏

گلريز بر صحيفه‏ي اصحاب ديده‏ام‏

 

با لحظه‏هاي سبز دعا، آفتاب را

در خلوت شبانه‏ي مهتاب ديده‏ام‏

 

فوج کبوتران نماز و نياز را

بر عرش پر کشيده ز محراب ديده‏ام‏

 

خون هزار سرو که از دست داده‏ايم‏

جاري به پاي لاله‏ي سيراب ديده‏ام‏

 

«دست سخن گرفتم و بر آسمان شدم»[1]

با معجزي که در غزل ناب ديده‏ام‏

 

[1] مصراع از صائب است.

 

 

راه حق

استاد ياور همداني‏

 

حسين آيينه ذات الهي‏

جهان را جلوه بخش جان - کماهي‏

 

بود صدق و صفاي راه حق را

نماز ظهر عاشورا - گواهي‏

 

نيايش

نيايش را که با صوت جلي خواند

صفاي سينه صافي دلي خواند

 

چه شوري ظهر عاشورا به پا کرد

نمازي که حسين بن علي (ع) خواند

 

ستايش

ملايک ديده هنگام ستايش‏

حسين آمد چو نوري در نمايش‏

 

همه دانند - سالار شهيدان‏

فدايي نماز است و نيايش‏

 

راز و نياز

تو «ياور» را چو يار دلنوازي‏

فروغ خلوت راز و نيازي‏

 

بيا دست ز پاي افتادگان گير

که سالار شهيدان نمازي‏

 

مصباح هدا

استاد ياور همداني‏

 

قبله حاجات الا اي کعبه کوي ولا

غرق خون اي خاک آتشناک دشت کربلا

 

گلشن مينو، بهشت آرزو، باغ اميد

تربت پاک حسين بن علي مرتضا (ع)

 

جلوه بخش جان زهرا (س) - قرة العين علي (ع)

نور کشتي نجات - انوار مصباح هدا

 

پيشواي پاکبازان، مقتداي انس و جان‏

رهروان راه حق را - رهنما و رهگشا

 

اي فروغ روشني بخش دل و جان روي تو

ديده را اي برتر از افلاک عزت، توتيا

 

شد فرات از خون هفتاد و دو گوهر لعل فام‏

دجله آتشگون شد از داغ فراق لاله‏ها

 

قرن‏ها شد با غمت ره‏توشه دارد هر غريب‏

از غبارت، اي به درمان دردمندان را دوا

 

جاودان نقش نيايش ماند اي جان در جهان‏

به نماز ظهر عاشورا چو کردي جان فدا

 

تا همه حاجات محتاجان روا داري مراست‏

اي مجيب‏الدعوه دايم در برت دست دعا

 

دستگيري کن مگر پايم نلغزد در صراط

رحمت آور اي امام‏الرحمه در روز جزا

 

«ياور» از دامان وصلت کي کشد اي دوست، دست‏

تا به پايت سر سپارد - کي شناسد سر ز پا

 

اني احب الصلاة

استاد عباس براتي‏پور

 

آن کشته راه دين‏

غرقه خون روي زمين‏

 

سر مي‏دهد اين ندا

اني احب الصلاة (2)

 

آن ماه بي‏قرينه‏

آب آور سکينه‏

 

سر مي‏دهد اين ندا

اني احب الصلاة (2)

 

آن سيد شهيدان‏

کشته تيغ عدوان‏

 

سر مي‏دهد اين ندا

اني احب الصلاة (2)

 

 

نوحه ظهر عاشورا

استاد عباس براتي‏پور

 

قتلگه غرق خون - شد ز خون حسين‏

جلوه گر از رخ - لاله گون حسين‏

 

اين ندا مي‏رود تا به عرش علا

اشهد انک / قد اقمت الصلاة (2)

 

کودکان تشنه لب - غرق شور و نوا

ناله‏ي العطش - آيد از خيمه‏ها

 

اين ندا مي‏رود تا به عرش علا

اشهد انک / قد اقمت الصلاة (2)

 

مرد ميدان دين را ز دشمن چه باک‏

هديه‏ي راه دين خون مردان پاک‏

 

اين ندا مي‏رود تا به عرش علا

اشهد انک / قد اقمت الصلاة (2)

 

اي شده کشته در راه احياء دين‏

سرفراز ني و تن به روي زمين‏

 

اين ندا مي‏رود تا به عرش علا

اشهد انک / قد اقمت الصلاة (2)

 

نماز ظهر عاشورا (1)

استاد حسان (حبيب‏الله چايچيان)

 

رضاي حق، مرا چون بوده مقصود

گذشتم از همه در راه معبود

 

ز قتل اکبر و عباس و قاسم‏

مرا هر لحظه داغي ديگر افزود

 

همي گريد رباب و نيست اصغر

بود گهواره خالي، خيمه پر دود

 

به پيش چشم زينب در وداعم‏

دگر شام اسارت بود مشهود

 

به دنبالم دوان آمد رقيه‏

مگر بار دگر بيند مرا زود

 

همه ياران من رفتند يکسر

رسيدند آن وفاداران به مقصود

 

ولي من مانده‏ام تنهاي تنها

ز هر سو راه‏ها گرديده مسدود

 

به گود قتلگه افتادم از پا

به غارت چون که دشمن دست بگشود

 

سرم بر ني، به دست نيزه‏داران‏

تنم زير سم اسبان بفرسود

 

صراط وصل را، در اين مراحل‏

دلم با شوق و بي‏حد، گرچه پيمود

 

ولي والاترين معراج عشقم‏

نماز ظهر عاشوراي من بود

 

«حسانا» کربلا گلزار زهراست‏

خوشا آن عاشقي کآنجا بياسود

 

پنجره‏اي به بهار

رضا خيري «شکيب»

 

اي دل‏انگيزتر از لذت پرواز، نماز

عشق‏ورزي مرا فرصت ابراز، نماز

 

در زلال تو که سرچشمه‏ي رود شوقي‏

مي شوم با نفس آينه همراز، نماز

 

با تو يک پنجره دارم به تماشاي بهار

بي تو با سردترين حنجره دمساز، نماز

 

دلت از دختر خورشيد خبر دارد و عشق‏

لبت از ماندن و پوييدن و آغاز نماز

من کويري‏تر از آنم که به خود سبز شوم‏

روزني کن به دل سوخته‏ام باز، نماز

 

با طمأنينه‏ي الفاظ تو آرام شوم‏

اي غزلسازترين مرغ خوش‏آواز، نماز

 

در حوالي تو صد چشمه‏ي پاک است و زلال‏

و من و اين همه داغ جگرانداز، نماز

 

غنچه‏ي لاله‏ام و داغ شکفتن دارم‏

حرفها دارم از آن نرگس غماز، نماز

 

اي خوش آن اوج نشينان که به بال و پر سرخ‏

تا عروج تو رسيدند به پرواز، نماز

 

در کدامين غزل سبز به من هديه شدي‏

که پر از شوق شکفتن شده‏ام باز، نماز

 

نماز سرخ‏ (1)

رضا خيري «شکيب»

 

ناگهان ولوله در گنبد افلاک افتاد

رد هفتاد و دو خورشيد چو بر خاک افتاد

 

باده نوش سحر از بيعت شب مي‏کوچيد

روي لب زمزمه‏ي فزت و رب مي‏کوچيد

 

آسمان همنفس بال کبوتر مي‏شد

خون حق لاله‏ي بستان پيمبر مي‏شد

 

حق حق چاه به آواي خروش آمده بود

داغ گل در رگ خورشيد به جوش آمده بود

 

از عروج فلق سرخ مداريد عجب‏

نتوان ديد که خورشيد کند سجده به شب‏

 

حرف هفتاد و دو سرو است که عاشق بودند

رهرو سرخ‏ترين فصل شقايق بودند

 

تشنه‏کامان بلا باده پرستان الست‏

همه از جام بلا چند قدح خورده و مست‏

 

قدح عاطفه از باده‏ي لا نوشيده‏

جامه‏ي سرخ از آيين ولا پوشيده‏

 

زان مي مست که راي همه مستانه کند

همه را دل شده و عاشق و ديوانه کند

 

دل ياران خدا سخت به هم يکدله بود

زانکه عباس علمدار در اين قافله بود

 

بينشان سرور و سالار حسين است حسين‏

قبله‏ي جمله‏ي احرار حسين است حسين‏

 

او که آرام و طمأنينه‏ي پيغمبر بود

او که خورشيد منير افق حيدر بود

 

او که از دامن گل شاخه‏ي حرمان چيده‏

غنچه‏وار از عطش داغ جگر خنديده‏

 

آن گروه سحرانديش و سعادت پيشه‏

همه خون در جگر آورده و سبز انديشه‏

 

روي کم کم به حوالي فرات آوردند

مردگان را خبر از آب حيات آوردند

 

روبرو امت شب برگذر نافله بود

از يزيد و عمر سعد دو صد قافله بود

 

خون خيال گذر از صفحه‏ي عاشورا داشت‏

دهر مي‏سوخت اگر، يکسره زان غم، جا داشت‏

 

دوش مشک از کف سردار فرو افتاده‏

قد عباس علمدار فرو افتاده‏

 

راه بستند بر آن قافله خون‏آشامان‏

جاهلان، شب‏زدگان، ظلم‏پرستان، خامان‏

 

وقت آن است که ياران همه بدرود کنند

از دل خون و خطر روي به معبود کنند

 

وقت آن است که قاسم به عمو يار شود

جان نهد بر کف و بر نيزه خريدار شود

 

عابس و عون و حبيب ابن مظاهر، اکبر

هستي خويش سپردند به امواج خطر

 

همه از تيره‏ي پاکان و دليران بودند

همه در مرتبه‏ي عشق اميران بودند

 

گرچه هر يک به يکي قافله‏ي شمشير زدند

عاقبت سينه‏شان را به گل تير زدند

 

همه رفتند، عزيزان و به جا ماند حسين‏

نور حق بود و چو خورشيد به شب راند حسين‏

 

دشت پرخون و مريدانش به خون غلتيده‏

همه در جرگه‏ي خورشيدي خون رقصيده‏

 

ظهر هنگامه جنگ است و شرر مي‏بارد

هر طرف تير جگر سوز و خطر مي‏بارد

 

وقت آن است که جان را به هدف بگذارد

سجده بر حق کند و تيغ ز کف بگذارد

 

ديد هنگام نماز است و صلاي ظهر است‏

خون خورشيد اگر ريخت نماي ظهر است‏

 

سجده بر حق زد و مسجود به معبودش شد

همدم سرخ‏ترين لحظه‏ي موعودش شد

 

با دو صد داغ به آهنگ خدا قامت بست‏

وصلت يار طلب کرد و در فرقت بست‏

 

او که در بندگيش لايق هر تحسين بود

صفحه‏ي صاف‏ترين فصل نمازش اين بود

 

چه نمازي که به خون جگر آغشته شده‏

تار و پودش به هم آغوشي حق رشته شده‏

 

چه نمازي که غنا مي‏دهد از آب حيات‏

خبرت مي‏دهد از پرتو حق جلوه‏ي ذات‏

 

اي خوش آن قوم که آيين نماز از تو گرفت‏

از خدا دم زدن و راز و نياز از تو گرفت‏

 

ياسمن از عطش سرخ تو بو آورده است‏

از گلوي تو گل سرخ سبو آورده است‏

 

پاکبازي چو تو در عرصه اين عالم نيست‏

تا تو هستي و مرام تو ز عالم غم نيست‏

 

تو حسيني و من از جام تو مي مي‏خواهم‏

نور عيني و به جز کام تو کي مي‏خواهم‏

 

تا ابد در افق عاطفه فرياد تويي‏

سرو آزاد تويي لاله و شمشاد تويي‏

 

چون به احياي نماز است قيام تو حسين‏

من فداي عطش سرخ کلام تو حسين‏

 

تا ابد عبد و مريدم به نماز تو حسين‏

تشنه‏ام بر افق ظلم گداز تو حسين‏

 

فيض نماز

محمد علي صاعد - اصفهان‏

 

چون مؤذن سحر دهد آواز

سر دهد نغمه از براي نماز

 

گر کشي پاي همت از بستر

بگذري گر ز چار بالش ناز

 

رو کني جانب حقيقت محض‏

چشم پوشي ز هر چه هست مجاز

 

اشک رنگين کني ز خون جگر

ناله را پر دهي ز سوز و گداز

 

روزني از نماز خانه‏ي دل‏

برکني سوي آسمان‏ها باز

 

با طمأنينه گام برداري‏

سفر عشق را کني آغاز 

 

چون حضور دلت شود کامل‏

لطف غيبي شود تو را انباز

 

در فضاي عوالم ملکوت‏

مرغ تسبيح را دهي پرواز

 

ره بري بر سرادق لاهوت‏

شوي آنجا مشار و محرم راز

 

رسدت از مقام قرب به گوش‏

رسد از شش جهت تو را آواز

 

کي بريده دل از علايقها

به حقيقت رسانده خود ز مجاز

 

آمدي خوش بيا بيا که بود

درگه فيض حق به رويت باز

 

ارجعي ارجعي الي ربک‏

اين تو و اين در بهشت فراز

 

فادخلي في عبادي اي زائر

اين تو و اين خداي بنده‏نواز

 

مقصد از خلق تو عبادت تست‏

زين عبادت شوي به حق دمساز

 

«صاعد» آسان مگير فيض حضور

همه را وانه و به او پرداز

 

 

نماز سرخ‏ (2)

هما قدرتي - سمنان‏

 

اي شهيد جاويدان، شعر ماندگاري تو

روح آفتابي تو، رمز افتخاري تو

 

از تبار درياها، از ديار توفاني‏

راز چشمه نوري، عطر لاله‏زاري تو

 

لاله‏ي به خون پرپر از سلاله‏ي کوثر

از شراب روحاني، مستي و خماري تو

 

زخم بال رنگينت، عطر آشنا دارد

اي کبوتر عاشق، مژده بهاري تو

 

آسمان آبي را، روح سبز پروازي‏

تک ستاره‏اي روشن در شبان تاري تو

 

اي نماز سرخ تو ترجماني از باور

باغ باور ما را، نغمه‏ي هزاري تو

 

آسمان ايمان را، اختر درخشاني‏

شمع جمع ياراني، بوي عشق داري تو

 

باغ سرخ گلها را، آب زندگي دادي‏

مثل لاله رنگيني، مثل چشمه‏ساري تو

 

سمت نور کوچيدي، اي پرنده عاشق‏

مرد جبهه و سنگر، مرد سربداري تو

 

با تو عشق معنا شد، فصل عاشقي‏ها شد

اي شقايق پرپر، فجر انتظاري تو

 

جاودانه مي‏ماني، در کتاب آزادي‏

کز حديث عاشورا، طرفه يادگاري تو

 

نماز عاشورا

زهرا صفائي - سمنان‏

 

چه غريبانه از عطش مي‏سوخت‏

تن تبدار کربلا آن روز

 

آتش آفتاب مي‏تابيد

بر سر خاک آشنا آن روز

 

نيزه از هر کرانه مي‏باريد

ياسها پرپر جفا بودند

 

لاله‏هاي شکفته در دل خون‏

در مناجات با خدا بودند

 

اشک از چشم آسمان مي‏ريخت‏

سينه از درد شعله‏ور مي‏شد

 

لحظه لحظه ز فتنه‏ي دشمن‏

بارش نيزه بيشتر مي‏شد

 

ترک سجاده و نماز نکرد

گرچه از جان بريده بود حسين (ع)

 

سر به درگاه دوست مي‏آورد

عشق را برگزيده بود حسين (ع)

 

زير باران نيزه‏ي دشمن‏

در رکوع و سجود بود امام (ع)

 

در مناجات ظهر عاشورا

شعر پرواز مي‏سرود امام (ع)

 

محو لاهوت‏

صالح محمدي امين - قم‏

 

تا خلوت پيش رويت، سرشار عطر صلاة است‏

هر ذره از پيکر تو، آيينه‏ي نور ذات است‏

 

سجاده‏ات محو لاهوت، تسبيح تو در ترنم‏

آب وضويت ز دجله‏ست، روحت شکوه فرات است‏

 

تا در قيام و قعودي، سبزي شبيه بهشتي‏

انفاس تو بوي خضر است، اشک تو آب حيات است‏

 

برگوي اذان و اقامه، مي‏خواهم از او بگويم‏

اين دل مناجات دارد، پيرست پير هرات است‏

 

دستي به تکبير بردار، الله‏اکبر از اين عشق‏

عشق تو جوشن کبير است، لبريز اسم و صفات است‏

 

تا در رکوع و سجودي، قديسي از جنس نوري‏

قلب اهورائي تو، چون ماه در کائنات است‏

 

شعر مرا زير و رو کن، با حمد و با قل هو الله‏

شعري که از او بگويد، نور است شاخ نبات است‏

 

از کربلاي مقدس، مي‏آيد آواي مردي‏

آواي نوراني او «اني احب الصلوة» است‏

 

 

نماز آخر

صالح محمدي امين - قم‏

تقديم به مولاي شهيدان حسين (ع) و نماز عاشورايش

 

بلال شو، اذان بگو که مهر من تراب اوست!

نماز صبح و شام من ز نور آفتاب اوست‏

 

چه «اشهد» و چه «اسهدت» به روح تشنه رحمت است‏

ببند قامت و ببين نماز چون سحاب اوست‏

 

سلام بر حسين و بر جماعت ميان خون‏

تشهد و سلام ما ز شور انقلاب اوست‏

 

ز خاک کربلا رسد شميم شفع و وتر او

فرات و دجله تشنه‏ي دو ديده‏ي پر آب اوست‏

 

بايست رو به قبله‏اي امام و مقتدا، کنون‏

زمان سجده و رکوع و ذکرهاي ناب اوست‏

 

بخوان شهادتين را که آخرين نماز توست‏

تو تشنه‏ي شهادتي شهيد در رکاب اوست‏

 

 

 

آخرين نماز

محمود تاري «ياسر»

 

در هر نفسش سوز و گداز است حسين‏

سرچشمه‏ي هر راز و نياز است حسين‏

 

مي‏خواند نماز آخرين را در خون‏

يعني که فدايي نماز است حسين‏

 

فريضه‏ي نماز

در کرب و بلا روح حجاز آمده بود

با جلوه‏اي از راز و نياز آمده بود

 

در ظهر عطش وضو ز خون ساخت حسين‏

هنگام فريضه‏ي نماز آمده بود

 

پايه دين‏

آيينه‏ي روشن يقين است نماز

پاينده‏ترين پايه‏ي دين است نماز

 

در ظهر عطش نماز خود خواند حسين‏

يعني ز جهاد برتر اين است: نماز

 

شب زنده‏داران کوي دوست‏

محمود تاري «ياسر»

 

امشب تمام‏

ياران عاشق‏

گرم نمازند

تا صبح صادق‏

سوزند و گويند

با چشم گريان‏

مولا حسين جان‏

 

اينان ز نسل‏

فتح قريب‏اند

شب زنده‏دار

کوي حبيب‏اند

هستند مأنوس‏

با روح قرآن‏

مولا حسين جان‏

 

اينان که امشب‏

محو خدايند

پروانه‏هاي‏

شمع ولايند

گريند و گويند

با قلب سوزان‏

مولا حسين جان‏

 

عباس گردد

دور حرم را

بگرفته در کف‏

امشب علم را

فردا شود او

لب تشنه قربان‏

مولا حسين جان‏

 

بر قلب زينب‏

جز غم نتابد

از داغ فردا

امشب نخوابد

دارد ز محنت‏

قلبي پريشان‏

مولا حسين جان‏

 

يک مادر اشکش‏

چون گل شکفته‏

زيرا که طفلش

بي‏شير خفته‏

فردا شود غم‏

گهواره جنبان‏

مولا حسين جان‏

 

سجده‏ي خون‏

محمود تاري «ياسر»

 

ز دست غم‏ها

سبو گرفتم‏

ز چشمه‏ي خون‏

وضو گرفتم‏

ادا نمودم‏

نماز خود را

خدا خدايا

 

به ظهر روز

قيام عاشور

فتاده بودم‏

به سجده نور

به ذکر تو يافت‏

دلم تسلا

خدا خدايا

 

به کربلا بود

سرود من خون‏

رکوع من خون‏

سجود من خون‏

عبادتم شد

به موج خون‏ها

خدا خدايا

 

محبت حق‏

به دل نشاندم‏

به قتلگه من‏

نماز خواندم‏

اگرچه بودم‏

غريب و تنها

خدا خدايا

 

نماز در خون‏

محمود تاري «ياسر»

 

ديده خون بارد

چون عاشقي دارد

سوز و گداز عشق‏

در ميان خون‏

با چهره‏ي گلگون‏

خواند نماز عشق‏

باروي گلگون حسين‏

افتاده در خون حسين‏

آه واويلا

 

يوسف زهرا

مانده کنون تنها

در بين دشمن‏ها

شد بگوش جان‏

هم شيون طفلان‏

هم ناله‏ي زن‏ها

باروي گلگون حسين‏

افتاده در خون حسين‏

آه واويلا

 

آسمان از غم‏

شد تيره و درهم‏

آه از دل زينب‏

دارد اين خواهر

دست عزا بر سر

واويلتا بر لب‏

باروي گلگون حسين‏

افتاده در خون حسين‏

آه و واويلا

 

شمر دون از کين‏

در مقتل خوني‏

بالين شه آمد

شد زمين لرزان‏

زينب دوان دوان‏

در قتلگه آمد

باروي گلگون حسين‏

افتاده در خون حسين‏

آه و واويلا

 

از گل زينب‏

اي کوفيان يارب‏

کردند مهماني‏

شد جدا از تن‏

با خنجر دشمن‏

آن رأس نوراني‏

باروي گلگون حسين‏

افتاده در خون حسين‏

آه و واويلا

 

نماز ظهر عاشورا (2)

علي غفرالهي (ماهر اصفهاني)

 

يا حسين اي جلوگاه کبريا سيماي تو

مظهر آيات حق روي جهان آراي تو

 

در جدال حق و باطل در زمين کربلا

خون حق پيوسته مي‏جوشيد در اعضاي تو

 

در حقيقت دشمنت را ديده حق بين نبود

ورنه مرآت خدائي بود سر تا پاي تو

 

از قيامت تا قيامت نخل دين شد بارور

عالمي باشد گواه نهضت گوياي تو

 

در بر عزم تو کس ياراي ره‏بندي نداشت‏

بود چون غوغاي حق در سينه سيناي تو

 

تا تو هل من ناصر و هل من معين گفتي هنوز

مي‏رسد بر گوش هر آزاده‏اي آواي تو

 

جاودان از خون خود کردي تو احياي نماز

اي همه عالم فداي همت والاي تو

 

يک جهان عشق و فداکاري و مهر و عاطفت‏

جلوه‏گر شد در نماز ظهر عاشوراي تو

 

تا تو در راه جوانمردي نهادي پا حسين‏

کي تواند کس گذارد پاي جاي پاي تو

 

در جزا از «ماهر» محزون شفاعت کن حسين‏

چون خدا بخشد محبان را به يک ايماي تو

نماز (1)

علي غفرالهي (ماهر اصفهاني)

 

آري اگر بجاي ز صدق و صفا نماز

گردد يقين قبول در کبريا نماز

 

دورت کند ز منکر و فحشا بدون ريب‏

توأم شود اگر که به صدق و صفا نماز

 

از پاي تا به سر همه نور خدا شوي‏

سازد ترا زد قيد علائق رها نماز

 

اهل نماز را نبود غم ز مشکلات‏

زيرا که هست بهر تو مشکل گشا نماز

 

جانم فداي سرور آزادگان حسين‏

کز جان و سرگذشت که سازد به پا نماز

 

بنيانگذار نهضت خونين کربلا

آن خسروي که خواند براي خدا نماز

 

يکسر گذشت از همه هستي که جاودان‏

ماند ميان امت جدش بجا نماز

 

«ماهر» ز آفتاب قيامت غمين مباش‏

چون سايه افکند به سرت در جزا نماز

 

صبح صادق‏

سيد حسن عباسي «تنها» - دليجان‏

 

تو اي وضوي هميشه، نماز طولاني‏

به صبح صادق شب‏هاي قدر مي‏ماني‏

 

شبيه واژه‏ي درياست نام زيبايت‏

لطيف و آبي و بي‏انتها و طوفاني‏

 

بدون ياد تو خار است زندگي در چشم‏

و با تو عشق پر از فرصت فراواني‏

 

تمام مردم اين شهر خوب مي‏دانند

تو يادگار غديري و اوج ايماني‏

 

تو خانه‏زاد خدايي و قلب قبله‏ي عشق‏

تو اقتدار نمازي و روح عرفاني‏

 

منم خرابه نشين دلي که تاريک است‏

بيا به خلوتم اي آشناي نوراني‏

 

به کاسه‏هاي پر از شير کودکان سوگند

که درد شيعه ندارد پس از تو درماني‏

 

منم رها شده در اين کوير «تنها» يي‏

ببار بر سر اين تشنه‏ي بياباني‏

 

دو رباعی

رباعي (1)

سيف‏اله خادمي «خادم» - اصفهان‏

 

آن تابش بي‏غروب در پهنه‏ي دشت‏

از معرکه‏ي کرببلا باز نگشت‏

 

بگذشت ز هر چه داشت حتي سر و جان‏

اما ز نماز خويش هرگز نگذشت‏

 

رباعي (2)

آورد کبوتر حرم نامه‏ي تو

لرزيد به خويش خصم خودکامه‏ي تو

 

طومار سياه کفر در هم پيچيد

هنگام صلوة ظهر هنگامه‏ي تو

 

دوبيتي پيوسته‏

سيف‏اله خادمي «خادم»

 

تک و تنها به که مي‏انديشم‏

دلم از چيست پريشان شده است‏

 

کيست در خلوت تنهايي من‏

همه ذرات من ايمان شده است‏

 

شوق ديدار تو در دل دارم‏

طاقت آتش هجرانم نيست‏

 

دل به درياي حقيقت زده‏ام‏

تا تو هستي غم طوفانم نيست

 

باز در خلوت تنهايي من‏

لحظه‏ها صاف و زلالي شده‏اند

 

از افق تا به افق آينه‏ها

همه از غير تو خالي شده‏اند

 

باز از آن دور از آن سوي فلق‏

بانگ جانبخش اذان مي‏آيد

 

آسمان تا به زمين خم شده است‏

رخ به دامان افق مي‏سايد

 

خواهشي در دل من مي‏شکفد

خواهش رويش گلهاي نياز

 

خواهش وصل تو در سجده‏ي عشق‏

روي سجاده‏ي سر سبز نماز

 

آيينه‏ي زلال تماشا

(نماز حضرت زينب (س)

نسترن قدرتي - سمنان‏

 

عطر زلال جاري صحرا، نماز تو

گوياترين حقيقت گويا، نماز تو

 

عطر رهاي زمزمه‏هاي شب علي (ع)

در خلوت هميشه‏ي دلها، نماز تو

 

آواي پرطنين حضور ستاره‏ها

زيباتر از بهار شکوفا، نماز تو

 

آميزه‏ي معطري از عشق و آفتاب‏

آيينه‏ي زلال تماشا، نماز تو

اي جاري هميشه‏ي تاريخ روزگار

اي راز و رمز هرچه معما، نماز تو!

 

اي صبر بي‏نهايت و اي آسمان عشق!

ژرفاي بي‏نهايت دريا، نماز تو

 

زيباترين بهانه‏ي پرواز تا خدا

شيواترين حکايت دنيا، نماز تو

 

سجاده‏اي به وسعت ايمان گشوده‏اي‏

در زمزمه‏ست عرش خدا با نماز تو

 

صبر مجسمي به خداوندي خدا!

منظومه‏اي ز عشق و تولا نماز تو

 

تعبير عاشقانه‏ي زيباترين حضور

مثل نماز حضرت زهرا (س)، نماز تو

 

آسوده‏ايم از غم فردا قسم به عشق!

ما را ضمانت است به فردا، نماز تو

 

عطر پرواز

نماز امام حسين (ع)

نسترن قدرتي - سمنان‏

 

در تب بيداد، صحرا مي‏گداخت‏

آسمان از داغ گلها مي‏گداخت‏

 

آيه آيه عشق بود و موج خون‏

سوره سوره روح صحرا مي‏گداخت‏

 

کربلا از پرپر گل‏هاي باغ‏

بي قرار و ناشکيبا مي‏گداخت‏

 

سوز تب دل را به آتش مي‏کشيد

جان در آتش رها را، مي‏گداخت‏

 

در ميان شعله آباد جنون‏

لاله‏اي رنگين و زيبا، مي‏گداخت‏

 

از عروج ناگهان لاله‏ها

يک دل تنهاي تنها، مي‏گداخت‏

 

دست و مشک و آفتاب و تشنگي‏

سينه را فرياد و غوغا مي‏گداخت‏

 

چهره از خون دل آذين بسته بود

ديده از داغ تماشا مي‏گداخت‏

 

درد غربت بود و پاياني نداشت‏

آسمان هم از غم ما مي‏گداخت‏

 

کربلا تفسير درد لاله‏ها

از غم امروز و فردا مي‏گداخت‏

 

غرقه‏ي راز و نياز عشق بود

او که در آتش سراپا مي‏گداخت‏

 

عطر پروازش به دل‏ها مي‏نشست‏

عطر پروازي که ما را مي‏گداخت‏

 

نماز سرخ صنوبر

(آخرين نماز امام (ع)

نسترن قدرتي - سمنان‏

 

هنگامه‏ي قيامت عاشورا

صحراي عشق، عرصه‏ي محشر بود

 

دلها ز داغ سرخ عطش بي‏تاب‏

چشم تمام آينه‏ها، تر بود

 

صحرا پر از حضور شقايق‏ها

لبريز عطر بال کبوتر بود

 

دستي ز باغ فاطمه (س) گل مي‏چيد

باغي که سبز و سرخ و معطر بود

 

سروي ميان معرکه در آتش‏

از شعله‏ي شرار ستمگر بود

 

از سوز تشنه‏کامي گل، مي‏سوخت‏

مردي که داغدار برادر بود

 

مردي ز نسل آبي درياها

با اوج بي‏کرانه برابر بود

 

مثل شميم عاطفه عطرآميز

مثل زلال سوره‏ي کوثر بود

 

آيينه‏ي رشادت مولايي‏

نستوه، شب شکار، دلاور بود

 

سرشار آيه آيه غم و ماتم‏

مردي که نور چشم پيمبر بود

 

بر لب سرود سرخ نيايش داشت‏

روحش، قرين درد مکرر بود

 

او را ز جاودانگي ايمان‏

آواي جاودانه‏ي باور بود

 

باران تير بود رها، اما

سردار عشق را سر ديگر بود

 

تا قبله‏ي حضور خدا جاري‏

عطر نماز سرخ صنوبر بود

 

در سر هواي سبز پريدن داشت‏

روحي که در نماز، شناور بود

 

نيايش سرخ‏

سيما کرمي‏تبار

 

شب بود و سپيده سجده مي‏کرد

يک گوشه نشسته بود صحرا

 

کشتي به ستم شکسته نامرد

آرام گرفته بود دريا

 

از گرمي ظهر، آن شب سرد

مي‏تاخت به دشت، خاک فردا

 

مي‏سوخت شکاف زخم، پر درد

مي‏ساخت نواي سوز، شيدا

 

دستي به خدا بلند آورد

مي‏رفت که خون کني خدايا

 

تا صبح نشسته بود تنها

 

در چادر شب مهي نشسته‏

صد ابر به گرد خود کشيده‏

 

بيمار و غمين و زار و خسته‏

از دست حراميان چه ديده‏

 

در بر رخ آه و گريه بسته‏

ناليده به درد ناشنيده‏

 

با قلب تپان، ز غم شکسته‏

درد تو به جان و دل خريده‏

 

چون صبح به خون شب گسسته‏

تا بوده، کنار تو دويده‏

 

امروز نمي‏کني مدارا

 

دستي به سپاس مي‏گشايد

کاين منبر خون حکايت ماست‏

 

غم نيست اگر تني نپايد

عالم همه در ولايت ماست‏

 

فردا که به نيزه سر برآيد

صد محمل خون شکايت ماست‏

 

بسيار سخن که از تو بايد

گفتن که هم از عنايت ماست‏

 

گر قامت من شکسته، شايد

کاين سينه شکسته غايت ماست‏

 

مي‏رفت که شب بميرد آنجا

 

قرباني ما قبول کردند

کز تن بگسسته، جان جان بود

 

آنان که ز حق عدول کردند

گفتند که او هم از زنان بود

 

بعضي به حرم وصول کردند

کاين فتنه‏ي آخرالزمان بود

 

برخي به عدم افول کردند

ديدند وجود در ميان بود

 

در ظلمت شب حلول کردند

آتش به ميان آسمان بود

 

آيا تو نمي‏روي تماشا

 

در گوشه‏ي شب خميده ماهي‏

مي‏سوزد و نور مي‏فشاند

 

گاهي به سرشک و گاه آهي‏

دل را به سپاس مي‏کشاند

 

چون فجر به قلب هر سياهي‏

مي‏تازد و زخم مي‏رساند

 

فردا که رسد سر دو راهي‏

آيد گه آن که او بخواند:

 

اي لکه ننگ هر گناهي‏

بايد اثري ز تو نماند

 

از حق تو نمي‏کني محابا

 

بشکسته صنوبرم ز دستت‏

فرياد ز تيغ جور فرياد

 

دادار جهان دهد شکستت‏

اي داد ز دست هرچه بيداد

 

آن قلب خرد ز تير مستت‏

خون خورد و تپيد و در گل افتاد

 

اي راحت جان که ديده بستت؟

آن دم که ستاره نوحه سرداد

 

از لعنت آن که ديده خستت‏

ويران شده کاخ ظلم شداد

 

بشکن در گنج لطف يارا!

 

فردا که مسيح سان برآيي‏

خورشيد صفت سوار بر ني‏

 

در ني بدمي، دم جدايي‏

سوزد دل لاله‏ي تو از پي‏

 

در غربت بي‏کسان کجايي‏

هي‏هاي بر آرد از تو هي هي‏

 

اي آنکه تو دوستدار مايي‏

در تو برسند عاشقان کي‏

 

بي باغ و بهار و آشنايي‏

هم صبر که چاره نيست از وي‏

 

تنها مگذار آشنا را

 

افسوس که دل نداده بودند

با اينکه تو را به ديده ديدند

 

صد گوش، زمين نهاده بودند

نشنيده هر آنچه را شنيدند

 

گويي که ز سنگ زاده بودند

دست از سر آب حق کشيدند

 

الحق که چقدر ساده بودند

آنان که به کام خود رسيدند

 

در گل چو خزان فتاده بودند

بر زحمت خويش مي‏خميدند

 

افتاده صنوبر تو از پا

 

ديگر بگذشت آبم از سر

در هجر تو همدمي ندارم‏

 

هم پنجره بشکنند هم در

آسوده شوم چو جان سپارم‏

 

جز شرح مصيبتت برادر

نامحرمم ار دمي برآرم‏

 

تا حق بشناسد از تو کافر

حق تو به جاي مي‏گذارم‏

 

اينجاست که گفته است مادر

الجار که هست عين دارم‏

 

پروا نکنم ز جهل اصلا

 

آن يار يگانه‏اي که داني‏

هر کار که کرد جمله نيکوست‏

 

امروز که نيستت زباني‏

کار تو اشاره‏هاي ابروست‏

 

از هر جهتي تو بي‏نشاني‏

ملک تو وراي برج و باروست‏

 

از ديده‏ي دل چه مي‏چکاني‏

اي جان که دلت فدايي اوست‏

 

معشوق زميني و زماني‏

عشقت به مثل طلسم و جادوست‏

 

اي زيور حسن زينب (س) ما

 

دو رکعت عشق‏

فاطمه ناظري - کرمانشاه‏

 

سحر بود و ملائک بال در بال‏

دوباره شعر ايمان را سرودند

 

ميان آسمان صدها فرشته‏

پر از آب و پر از آيينه بودند

 

سحر بود و اذان بود و دل من‏

سحر بود و دو چشم از اشک لبريز

 

ميان کوچه‏ي تاريک روحم‏

صدا مي‏زد کسي؛ برخيز! برخيز!

 

وضو کردم به آب ديدگانم‏

دلم روشن‏تر از آيينه‏ها شد

 

هواي کوچه‏ي روحم دوباره‏

پر از عطر خوش ياد خدا شد

 

سحر بود و به دستان دعايم‏

در ديدار را من باز کردم‏

 

تمام آسمان سجاده‏ام شد

دو رکعت عشق را آغاز کردم‏

 

براي شبهاي اشک‏آلود تاسوعا و عاشورا

فاطمه ناظري - کرمانشاه‏

 

گريه کن، داد بزن هرچه که خواهي در من‏

که نمانده‏ست دگر پشت و پناهي در من‏

 

گريه کن پاک‏ترين ابر بهاري شايد

که نماند اثر هيچ گناهي در من‏

 

گريه کن سيل به پا کن تو، در اين حجم کوير

باز کن سمت سحر، روزنه، راهي در من‏

 

خرمن هستي من منتظر صاعقه است‏

تو، به پا کن شرر از برق نگاهي در من‏

 

صاعقه باش، بسوزان و بگريانم باز

که نشسته‏ست غم ابر سياهي در من‏

 

هان... چه بهتر! که بسوزد دل دريايي من‏

که شده آفت مرداب تباهي در من‏

 

گريه کن داد بزن در شب تاريک دلم‏

باز کن سمت سحر روزه راهي، در من‏

 

نماز عشق‏

سيد حجت‏الله آزاده - فرخ‏شهر

 

زير رگبار نيزه‏ها برخاست‏

تا بگويد که عشق پابرجاست‏

 

با تن زخمي و لب خشکش‏

جنگ را با نماز عشق آراست‏

 

تا بماند نماز پابرجا

گفت اين خون سرخ هديه ماست‏

 

عشق را اين چنين کند اثبات‏

هر که در سينه‏اش ز حق غوغاست‏

 

جهد کن بر نماز اول وقت‏

اين پيام شهيد عاشوراست‏

 

گر نخواندي نماز با اخلاص‏

اشک حسرت به قدر يک درياست‏

 

از سر صدق سجده کن (مخلص)

سجده بي‏رياي ما زيباست‏

 

نماز (2)

محمود عندليب - اصفهان‏

 

معراج هر مقدس و هر پارسا نماز

تنها ستون محکم دين خدا نماز

 

مقصود از رسالت پيغمبران چه بود؟

اصل رسالت همه انبيا نماز

 

طاعات بندگان خدا مي‏شود قبول‏

از بنده گر قبول کند کبريا نماز

 

هرگز به گرد منکر و فحشا نمي‏رود

چون مي‏کند ز منکر و فحشا رها نماز

 

بي‏شک به قرب حضرت محبوب مي‏رسد

هرکس کند اقامه به صدق و صفا نماز

 

در هر شبانه‏روز پنج بار فرض‏

در صبح و ظهر و عصر، غروب و عشا نماز

 

فرزند من فريضه‏ي حق را بجاي آر

زيرا که گشته فرض به شاه و گدا نماز

 

در آن زمان که بانگ اذان مي‏شود بلند

بشتاب تا کنيم به مسجد ادا نماز

 

آغاز هر نماز به تکبير مي‏شود

تا بر خدا بريم به دور از ريا نماز

 

نيت کنيم و قصد تقرب به ذات او

يعني براي غير بود ناروا نماز

 

خواهي ز رنج و زحمت دنيا رها شوي‏

درد تراست راه علاج و شفا نماز

 

راه بهشت همسفران در اطاعت است‏

يعني بود به جنت حق رهگشا نماز

 

داني پيام شاه جگر تشنگان چه بود

در تنگناي حادثه‏ي کربلا، نماز

 

آماج تير دشمن دين بود و مي‏گشود

تفتيده لعل خويش به تسبيح يا نماز

 

خوش گفت «عندليب» خدايا قبول کن‏

از راه لطف بنده‏ي دلداده را نماز

 

ميان آتش و «قدقامت الصلوة» زدن‏

مصطفي ملک عابدي‏

 

در اين ميان چه اذاني‏ست باز مي‏خواني‏

که ايستاده در اينجا نماز مي‏خواني‏

 

هنوز هم سرپايي در اين سرازيري‏

چه سربلند چه سان سرفراز مي‏خواني‏

 

ميان آتش و «قد قامت الصلوة» زدن؟!

تو با وجود «بسوز» و «بساز» مي‏خواني‏

 

گمان کنم ملکوتي نهفته در نفست‏

که نکته نکته از آفاق راز مي‏خواني‏

 

گلو بريده سر نيزه نيز قرآن را

چه با حرارت و سوز و گداز مي‏خواني‏

 

کدام معرکه بي‏ياد و نام حضرت حق‏

که باز وقت نماز است و باز مي‏خواني‏

 

مشک عطش‏

مريم اکبردوست سليمي - اردبيل‏

 

چندي است کبوتر غزل، سرخ‏

افتاده به بستر غزل، سرخ‏

 

خون نامه‏ي کربلايي ماست‏

بر مسلخ دفتر غزل، سرخ‏

 

شايد که کبوتر دلم را

کشتند به خنجر غزل، سرخ‏

 

امروز کبوتري نيامد

ديروز ابوذر غزل، سرخ‏

 

هفتاد و دو تيغ در نيايش‏

هفتاد و دو پيکر غزل، سرخ‏

 

اي مشک عطش به ياد داري؟

لب تشنه برادر غزل، سرخ‏

 

گويا به نماز ايستاده‏

آئينه حيدر غزل، سرخ‏

 

بگذار بگريد آسمان هم‏

خون بر سر ساغر غزل، سرخ‏

 

مي‏مانم و تيغ مي‏نويسم‏

گشته است سراسر غزل، سرخ‏

 

سنگر نماز تو

اقتدا به نماز سرخ حسين (ع)

نيلوفر صفائي - سمنان‏

 

اي يادگار سرخ محمد (ص) امام عشق‏

اي قائم قيامت سرخ قيام عشق‏

 

عطر نماز و روح نجيب دعا تويي‏

خورشيد آسمان بلند خدا تويي‏

 

در سايه‏ي قيام تو برپاست عاشقي‏

با عشق آل فاطمه (س) زيباست عاشقي‏

 

در سايه‏ي رکوع تو، ايمان نشسته است‏

راز و نياز ناب تو شب را شکسته است‏

 

در سايه‏ي قنوت تو راه نجات ماست‏

از آخرين نماز تو، دين خدا به پاست‏

 

در سنگر نماز تو سنگر گرفته‏ام‏

تا اوج آسمان خدا، پر گرفته‏ام‏

 

از عشق توست اينکه به پا ايستاده‏ايم‏

دل را به دست آينه و آب داده‏ايم‏

 

اي يادگار سرخ محمد، امام عشق‏

قد قامت الصلوة تو روح قيام عشق‏

 

ما با قيام سرخ تو پيوند خورده‏ايم‏

راهي به سوي قبله‏ي آيينه برده‏ايم‏

 

صحرا گواه خلوت راز و نياز توست‏

حصن حصين دين محمد (ص) نماز توست‏

 

در جبهه‏ي نيايش سرخت پناه ماست‏

راه هميشه سبز تو، آغاز راه ماست‏

 

يک آسمان ستاره به همراهت‏

اقتدا به نماز زينب (س)

نيلوفر صفائي‏

 

اي از تبار آينه‏ها، زينب (س)

روح شهامتي به خدا، زينب (س)

 

اي نور پاک بزم اهورايي‏

زيباترين شقايق صحرايي‏

 

رازي‏ست سر به مهر، نياز تو

عطر بهشت، عطر نماز تو

 

اي راه تو، نهايت بيداري‏

عطر نماز تا به ابد جاري‏

 

راز بهار باور گلهايي‏

پيغام نور، در شب يلدايي‏

 

بوي دعا و بوي خدا داري‏

ابر کرامتي تو و مي‏باري‏

 

هنگامه‏ي نماز شبانگاهت‏

يک آسمان ستاره به همراهت‏

 

عطر دعاي ناب تو تا جاريست‏

بر پا هماره رايت دينداري‏ست‏

 

ما دل به مهر آل علي (ع) داديم‏

با تو هزار حنجره فرياديم‏

 

با بال عشق راهي پروازيم‏

يعني به آب و آينه دمسازيم‏

 

بانوي جاودانه‏ي عاشورا

پيغام سرخ خون شقايق‏ها!

 

ما با تو با نماز تو پيوستيم‏

از هرچه غير ياد خداست رستيم‏

 

ما با نياز سرخ تو خو کرديم‏

از خون پاک ديده وضو کرديم‏

 

ما و نماز و عشق تو و فردا

لطف تو و نگاه نياز ما

نماز اول وقت‏

کاظم کامران شرفشاهي‏

 

فرمود که عزمتان بود محکم و سخت‏

بايد ز جهان برون کشيد آخر رخت‏

 

قامت به نماز ظهر عاشورا بست‏

آموخت به ما نماز را اول وقت‏

پيکار ديگر

سجاده و سجده و جبين در ميدان‏

پيکار دگر براي دين در ميدان‏

 

لب تشنه، وضو گرفته در چشمه نور

ظهر است و نماز آخرين در ميدان‏

 

اقتدا

هرکس که دلش ز مهر حق لبريز است‏

تيغ سخنش به روي ظالم تيز است‏

 

اينک به حسين (ع) اقتدا بايد کرد

آنکس که نماز او شگفت‏انگيز است‏

 

مفهوم تازه‏

اي آنکه به دين مصطفي (ص) جان دادي‏

در راه عقيده جان به جانان دادي‏

 

سوگند به آن نماز عاشورايي‏

تو روح دوباره‏اي به ايمان دادي‏

 

نماز سرخ‏ (3)

نازم به قيام و قامت والايت‏

هنگامه عشق، چشم چون دريايت‏

 

خاموش در آن ميانه غوغا کردي‏

نازم به نماز ظهر عاشورايت‏

 

نماز با لب تشنه‏

وقتي که رسيد نوبت آخر به قيام‏

شمشير برون خزيد از لاک نيام‏

 

هنگام نماز است و عطشناک حسين (ع)

اين ماه محرم است يا ماه صيام؟!

 

فراز

تاريخ چو غنچه‏اي به خود پيچيده‏

از اين عظمت به خويشتن لرزيده‏

 

سرشار فراز است ولي با اين حال‏

مانند نماز کربلا، کي ديده؟

 

زيباترين تصوير

کاظم کامران شرفشاهي‏

 

يک سو سپاهي اندک و عاشق‏

سوي دگر مردان اهريمن‏

جز ناله‏ها و نعره‏ها

يا بانگ طبل و شيون شيپور

چيزي نمي‏آمد به گوش‏

آن روز

اين جنگ گويي تا قيامت‏

بود پابرجا

بي‏وقفه، بي‏پايان‏ 

 

ناگاه از سمت سپيدي‏ها

آمد صدايي آسماني:

شمشير بگذاريد

ظهر است و هنگام نماز است‏

بايد که قامت بست‏

هنگام نياز است‏

 

در زير باراني ز ناوکها

آن سرو قامت‏

راست قامت بود

گويي مصائب در نظرگاهش‏

خرد و حقير و پست و کوچک بود

 

در نينوا آن روز

محشر بود

سبط نبي (ص)، فرزند زهرا (س)، پور حيدر (ع)

آن دشت سوزان را

گلستان کرد

عطر نمازش

 

در همه آفاق پيچيد

اين صحنه‏

اين زيبايي محض‏

لرزاند دشمن را

هراسان کرد

 

مي‏کاود اينک خاطراتش را

تاريخ‏

با حزن و پريشاني‏

جز او نمي‏يابد نشان‏

جز ظهر عاشورا

مجموعه‏اي آبي ز عشق و شور و شيدايي‏

در بين فرزندان آدم اين نماز ظهر

آيينه‏اي کامل‏

زايمان است‏

آري نماز ظهر عاشورا

عالي‏ترين، زيباترين‏

تصوير انسان است‏

 

آخرين سجده‏

حسن يعقوبي - سرخه‏

 

شکوه از آفتاب دارد دل‏

غصه‏اي بي‏حساب دارد دل‏

 

بنگر اين دشت رنگ خون دارد

با خود آوازه‏ي جنون دارد

 

سايه‏ي آتش و عطش پيداست‏

شور شيرين عاشقي برپاست‏

 

بوي اشک و گلاب مي‏آيد

ناله‏ي بوتراب مي‏آيد

 

 

 

سوره‏ي فجر در نماز آمد

عطر مستي ز عرش باز آمد

 

آتش اشتياق در جان داشت‏

چون به آب حيات ايمان داشت‏

 

در قنوتش خدا نمايان بود

چشمه چشمه دعا نمايان بود

 

نينوا را نواي ديگر داد

شعر پر شور عاشقي سر داد

 

آخرين سجده را به جا آورد

شور مستي به نينوا آورد

 

آخرين سجده، سجده‏ي خون بود

در تشهد، سلام، گلگون بود

 

بوي پرواز و نور مي‏آيد

موسي از کوه طور مي‏آيد

 

اين شکوه هماره‏ي عشق است‏

پيکر پاره پاره‏ي عشق است‏

 

راز خون‏

حسن يعقوبي‏

 

به گلوي سرخ‏

غنچه ششماهه سوگند

واپسين نماز خويش را

- مولاي عشق -

با تيمم‏

گزارد

يعني:

در کربلا

در خاک مي‏توان‏

خدا را يافت‏

اين است سر

تربت نينوا

و

امضاي خونين حسين (ع)

گواست‏

بر اين راز...

 

نماز عاشوراي عشق‏

دکتر حسين رزمجو - مشهد مقدس‏

 

نماز ظهر عاشوراي آن پاک‏

که بر شد از زمين تا اوج افلاک‏

 

در آن هنگامه‏ي خون و حماسه‏

که مي‏باريد ز ابر غم به سر خاک‏

 

دلاور مرد راه عشق و ايثار

- به وادي خطر، جانباز و بي‏باک -

 

همان سالار و سرخيل شهيدان‏

که جدش را خدا فرموده: «لولاک»[1] .

 

به پيش لشگر دشمن، مقاوم‏

ز جور ظالمان همواره غمناک‏

 

نماز او به صحراي شهادت‏

که بودي خالص و پاکيزه از، آک[2] .

 

مصور کرد تصويري مقدس‏

ز اوج عشق جاويد فرحناک‏

 

طنين دلنواز او به گيتي‏

کند همواره دامان زمان، چاک‏

 

رساند اين پيام آسمانيش‏

به گوش عاشقان در پهنه‏ي خاک:

 

که فخر من به اسلام و نماز است‏

بود سرمستي‏ام از خمر اين تاک‏

 

هلا، مي‏دان که رکن دين نماز است‏

که باشد از ريا و ريب‏ها پاک‏

 

 [1] اشارت است به حديث قدسي که خداوند متعال در شأن پيامبر اکرم (ص) فرموده است: «لولاک خلقت الافلاک».

[2] عيب، نقص و کاستي.

 

الذين ان مکناهم في الارض اقاموا الصلوة

ابراهيم شايان - زاهدان‏

 

ا: اي که مي‏خواهي دلت گنجينه‏ي عرفان شود

اين دو دستت بايد اول رحل يک قرآن شود

 

ل: لب مکن وا جز به نام آنکه هستي آفريد

عاشق او گر شدي او عاشق جانان شود

 

ذ: ذوالجلال حي دانا خالق يکتا خداست‏

هر که گردد بنده‏اش از لطف او انسان شود

 

ي: يک زمان انديشه کن اول خدا را بنده شو

گر شدي بنده دليلت حضرت سبحان شود

 

ن: نصرت و ياري بجوي از درگهش صبح و مسا

تا که قلبت بر هواي نفس تو سلطان شود

 

ا: اي برادر سرنوشت آدم و شيطان بخوان‏

گر که مي‏خواهي برايت زندگي آسان شود

 

ن: نام شيطان را شنيدي از چه رو لعنت شده‏

سجده بر آدم نکرد و عاقبت بريان شود

 

م: مزد او شد لعنت و نفرين و آتش اين چنين‏

پس براي بي‏نمازان اين دو صد چندان شود

 

ک: کبک نفس آدمي سر زير برف غفلت است‏

چون به زعم او معاصي اين چنين پنهان شود

 

ن: نعمت افزون او بي‏مزد و منت مي‏رسد

با نمازت شکر نعمت کن که او خندان شود

 

ا: اسم اعظم در قيام است و رکوع و سجده‏تين‏

خوش به حال آنکه چشمش اين سه جا گريان شود

 

ه: همدم و همراز پيغمبر نمي‏گردد کسي‏

جز به اخلاص عمل، کي هر کسي سلمان شود

 

م: مسح سر تا مسح پا يعني سراسر بنده‏ئي‏

مخلص او گر نباشي رهبرت شيطان شود

 

ف: فاتح کل وجودت گر نباشي در قيام‏

دل بهنگام رکوعت واله و حيران شود

 

ي: يک شبي تنهاي تنها در دل پاک سحر

از معاصي توبه کن تا دل پر از ايمان شود

 

ا: امر حق را کن اطاعت در عبادتهاي خويش‏

تا ولايت هديه بر تو از ره احسان شود

 

ل: لطف او گر صاحب صد قصر و رضوانت کند

از ولايت گر شدي غافل همه ويران شود

 

ا: اسب نفس خود سواري با غرور و بي‏خيال‏

هيبت تکبير تو تا بشنود لرزان شود

 

ر: راه عصيان مي‏شود مسدود و از لطف خداي‏

راه سجده باز و سجاده در رضوان شود

 

ض: ضامن رزق همه آن رازق بي‏ادعاست‏

کي روا باشد که آدم عبد اين و آن شود

 

ا: اولين برگ کتاب زندگي باشد نماز

گر قبول افتد رضاي حضرت منان شود

 

ق: قيمت هر چه عبادت در خلوص نيت است‏

عابد بي‏محتوا در دام دل زندان شود

 

ا: آن در و ديوار و قصر و حوريان نازنين‏

بر گروه بي‏نمازان خانه‏ي احزان شود

 

م: مرز بين کفر و اسلام اين نماز است و نماز

بي وجودش قصر ايمان سست و بي‏بنيان شود

 

و: واي بر ما واي بر ما گر عمود دين شکست‏

بعد از آن هر مسلمي سرچشمه‏ي عصيان شود

 

ا: اسم و رسم مسلمين باشد به تقواي خدا

واي اگر روح شريف مسلمين عريان شود

 

ا: اين همه گلبوته در گلزار دين بشکفته است‏

همتي تا کل عالم سبز و گلباران شود

 

ل: لحظه لحظه عمر ما چون سايه روشن مي‏رود

واي بر اين عمر ما گر لحظه‏ها طوفان شود

 

ص: صبر اگر در قسمت و تقدير و غمهايت نبود

سرنوشت تو مثال يوسف کنعان شود

 

ل: لاله و نسرين و سوسن دائما در ذکر او

در سپاس آنکه صحرا زنده از باران شود

 

و: وصل اگر خواهي شوي بر درگه قرب خداي‏

وقت سجده رهنمايت حضرت سبحان شود

 

ت: تائب درگاه تو يارب کجا روي آورد

با همه شرمندگي «شايان» ترا مهمان شود

 

نماز شب‏ (1)

محسن جاويدان‏

 

به نماز ايستاده‏ام امشب‏

دل به معبود داده‏ام امشب‏

 

بي‏خود از خويش از شراب حضور

روي خاک اوفتاده‏ام امشب‏

 

اختيارم در اختيارم نيست‏

بي‏خود و بي‏اراده‏ام امشب‏

 

چشم بد دور ساقي از هر شب‏

بيشتر داده باده‏ام امشب‏

 

از حدود گليم کوچک خويش‏

پاي بيرون نهاده‏ام امشب‏

 

هيچ در خويشتن نمي‏گنجم‏

گوئي از خود زياده‏ام امشب‏

 

سبک و نرم مثل پروانه‏

روي آب ايستاده‏ام امشب‏

 

زنده‏ام آنچنان که از مادر

تازه انگار زاده‏ام امشب‏

 

بالم از آسمان شکفته‏تر است‏

سوي او پر گشاده‏ام امشب‏

 

همه ذرات جانم آئينه است‏

صاف و بي‏رنگ و ساده‏ام امشب‏

 

رهسپار ديار خورشيدم‏

پاي در ره نهاده‏ام امشب‏

 

آخرين منزلم مقام رضاست‏

تازه آغاز جاده‏ام امشب‏

 

 

گل سجاده را بگشاي در پيش‏

ماندني صلصال - بوشهر

 

اگر داري هواي وصل جانان‏

صفابخشي ز ديدارش دل و جان‏

 

وگر ميل سخن با يار داري‏

درآ در سلک خيل ره سپاران‏

 

وضوي عشق گير از آب ديده‏

به جانان راز گو از درد هجران‏

 

ترنم کن سرود عاشقي را

ز شوقش از دو ديده گوهرافشان‏

 

مشو غافل دمي از وصل معشوق‏

که درد عشق را وصل است درمان‏

 

تو هم گر سالکي بي‏خود ز خود شو

نياز آور به نزد حي سبحان‏

 

تواضع کن به درگاه الهي‏

تکبر نيست جانا شأن انسان‏

 

مگر نشنيده‏اي قول پيمبر

نماز آمد ستون دين و ايمان‏

 

مگر فزت و رب الکعبه‏اي دوست‏

تو نشنيدي ز قول شاه مردان‏

 

به پاس اين فريضه جان فدا کرد

حسين بن علي با جمله ياران‏

 

گل سجاده را بگشاي در پيش‏

مطهر با نمازي کن تن و جان‏

 

ز عطر نام جانان عين جان شو

نهال عشق حق در قلب بنشان‏

 

جمال دوست بي‏پرده هويداست‏

به هر سو بنگري آنجاست جانان‏

 

بود از ناسپاسي بي‏نمازي‏

ز ذکر حق بران از خويش شيطان‏

 

بشو «صلصال» تن با آب توبه‏

بکن با دوست محکم عهد و پيمان‏

 

نماز شب (2)

محمد قدسي‏

 

هست گلخانه دلم امشب‏

با صفا از ترانه يارب‏

 

بندبندم گشوده لب به نماز

با خدا هست گرم راز و نياز

 

جان و دل، دست و سر وضو داده‏

در شط عشق شستشو داده‏

 

لب به تسبيح کرده باز دلم‏

نغمه راز، کرده ساز دلم‏

 

شب قدري چه با صفا دارم‏

لب به ذکر خدا خدا دارم‏

 

سينه‏ام پر از عطر اشراق است‏

دل من گرم سير آفاق است‏

 

روي سجاده با خضوع تمام‏

گه به حال قعود و گاه قيام‏

 

از سر شوق، سر به مهر نماز

دل به ياد خداي بنده‏نواز

 

با نواي اذان هم آغوشم‏

از سبوي اقامه مي‏نوشم‏

 

بر لبم هر نفس ز عمق ضمير

مي‏تراود ترانه تکبير

 

روي دل کرده سوي دلدارم‏

خوش صواب جماعتي دارم‏

 

صوت الله‏اکبرم به زبان‏

مي‏دهم اين شهادت از دل و جان‏

 

که خدا بي‏بديل و بي‏همتاست‏

بي‏نظير و مهيمن و داناست‏

 

مصطفي را خدا فرستاده است‏

به سرش تاج وحي بنهاده است‏

 

عاشقم آن رسول خاتم را

فخر آدم، مراد عالم را

 

اين شهادت مرا به صوت جلي است‏

که وصي نبي، علي ولي است‏

 

او که مولا و مقتداي من است‏

مهر رويش مرا چو جان به تن است‏

 

رمز حي علي الفلاح اين است‏

که ولايت اساس آئين است‏

 

هر که دارد ولايت حيدر

رستگار است در صف محشر

 

قامت افراختم به قد قامت‏

حالتي دست داده در طاعت‏

 

وه چه حال عبادتي دارم‏

خوش قيام و قيامتي دارم‏

 

بر زبان جاري از دل حق خواه‏

نغمه لا اله الا الله‏

 

نيتم سکر چشم آن ساقي است‏

جامي از جلوه‏هاي اشراقي است‏

 

تا به تکبير بسته‏ام احرام‏

دست برداشتم ز شهرت و نام‏

 

حمدم از خال و خط دلدار است‏

سوره‏اي از تجلي يار است‏

 

نيست باغي شکفته‏تر ز خشوع‏

خوش بود خم شدن به شوق رکوع‏

 

سجده‏ام آستانه بوسي اوست‏

رکعتم آن دو مصرع ابروست‏

 

جبهه را گر نهاده‏ام به زمين‏

خاک مهرم به مهر اوست عجين‏

 

عاشقم، عاشق صفاي قنوت‏

مي‏نوازد لبم، نواي قنوت‏

 

در دعا با دل حق آئينم‏

فوج فوج فرشته مي‏بينم‏

 

که در آيند از يسار و يمين‏

تا دعاي مرا دهند آمين‏

 

ربنا آتناست ورد زبان‏

فقنا من عذاب يا رحمان‏

 

اي ملائک عبادتم بينيد

در تشهد شهادتم بينيد

 

ساقيم داده باده توحيد

چشم بد دور هستيم بخشيد

 

من که زان باده مست و بي‏تابم‏

چيست ترتيب و چيست آدابم‏

 

مات اويم ز خويش بيگانه‏

غرقه در گريه‏ها مستانه‏

 

مست و بي‏تابم از مي ديدار

تار و پودم گسسته از اغيار

 

ابر چشمم به اشک مهماني است‏

غرق حال و هواي عرفاني است‏

 

اين چه حالي‏ست يا اولي‏الابصار

منم الحال، خواب يا بيدار

 

خواب اگر نيستم، چه بيداري است‏

مست اگر نيستم چه هشياري است‏

 

آنچنان مستم از مي وحدت‏

که ندانم رکوع از رکعت‏

 

آن قدر غرق عشق و احساسم‏

که رکوع از سجود نشناسم‏

 

«قدسيا» صبح راستين سر زد

پيک اقبال حلقه بر در زد

 

در تشهد شهود جانان شد

باده وصل حال گردان شد

 

تا نماند نماز نيمه تمام‏

مصطفي را دهم ز صدق سلام‏

 

کاش اين حال خوش دوامي داشت‏

هر نمازم چنين سلامي داشت‏

 

نماز (3)

محمد ابوالقاسم جندقيان - «م. شفيق»

 

داني نماز عشق نصيب که مي‏شود

بر فرق آنکه تيغ به محراب مي‏خورد

 

شهپر لاهوت سير مرغ جان باشد نماز

ره‏گشاي خاکيان تا لامکان باشد نماز

 

چون گل شبنم زده بر چهره‏ها بخشد صفا

مايه‏ي شادابي پير و جوان باشد نماز

 

از حقيقت دور ماند بنده‏ي مسجد گريز

جمله‏ي طاعات ما جسمند و جان باشد نماز

 

ني همي وقت اذان خواند ترا در کوي راز

رابط مخلوق و خالق هر زمان باشد نماز

 

پاي بر سجاده‏ي اخلاص بگذار اشگبار

سوز دل را در بر حق ترجمان باشد نماز

 

دست و رو شويند هنگام وضو در جوي نور

پرتو طور دل روحانيان باشد نماز

 

گر فلک شد سبحه گردان هر شب از انجم چه سود

با سيه‏رويان زاهد سرگران باشد نماز

 

نخل توحيد از سحاب فيض او شد بارور

سايه گستر بر سر باغ جنان باشد نماز

 

کي بود از چشم حق بين پايه قدرش نهان‏

دين اگر باشد صدف در گران باشد نماز

 

زد علي (ع) با خون سر مهر قبولش بر جبين‏

سرخ رو تا نزد اهل آسمان باشد نماز

 

نيست تنها قامت محراب خم در پيش او

عرش درگاه و ملائک پاسبان باشد نماز

 

خاک دشت کربلا را مهر هر سجاده کن‏

پاسدار خون پاکان جهان باشد نماز

 

هر بنائي بر ستون خويش باشد استوار

کاخ دين را هم ستون و پشتبان باشد نماز

 

آنچه از حبل‏المتين درج است در قرآن «شفيق»

اهل تحقيقي اگر، تفسير آن باشد نماز

 

نماز (4)

علي وحيد دستگردي «برزگر»

 

مؤذن نغمه توحيد سر کن‏

صلا ده اهل ايمان را خبر کن‏

 

سروش عرش حق را همصدا شو

سفير خالق ارض و سما شو

 

رسان بر عرش گلبانگ اذان را

بخوان نام خداي مهربان را

 

گواهي ده که او را نيست ثاني‏

دو عالم را به جز او نيست باني

 

بگو باشد حبيب حق محمد (ص)

رسول خالق يکتاي سرمد

 

مؤذن صحن دل را منجلي کن‏

چراغ راه خود مهر علي کن‏

 

گواهي ده که از بعد پيمبر

علي باشد ولي حي داور

 

بگو مولا علي ما را امام است‏

بگو دين بي‏ولايش ناتمام است‏

 

مؤذن با صداي گرم و گيرا

جماعت را بخوان سوي مصلا

 

به گلبانگي جماعت را کن آگاه‏

که باشد با جماعت دست الله‏

 

بگو پوئيدن اين ره صلاح است‏

شما را اين ره خير و فلاح است‏

 

جماعت را بگو خير است اين کار

بکن زين کار مردم را خبردار

 

بگو قد قامت و کن راست قامت‏

به قد قامت بياد آور قيامت‏

 

مؤذن جز ره حق راه ما نيست‏

دو عالم را خدايي جز خدا نيست‏

 

مؤذن در نوايت شور و حال است‏

نوايت گويي از ناي بلال است‏

 

تو هم بشتاب تا بنديم صف را

يکي سازيم دل را و هدف را

 

به سوي کعبه رو آريم با هم‏

نماز عشق بگذاريم با هم‏

 

نماز عشق يعني عشق جانان‏

خداوندي که باشد هستي از آن‏

 

خوشا آنکس که با جانانه پيوست‏

به هنگام نماز از خويش بگسست‏

 

خوشا آنکس که راه حق بداند

نماز وصل چون مولا بخواند

 

نماز خود اگر خواهي علي وار

قدم در راه او مردانه بگذار

 

تشيع يعني از اين راه رفتن‏

سحر بر درگه الله رفتن‏

 

خوشا آنان که عاشورا نشانند

نماز وصل در مقتل بخوانند

 

اگر از کربلا ياد آري اي دوست‏

نمازت را سبک نشماري اي دوست‏

 

حسين از بهر آن جان را فدا کرد

نماز وصل در مقتل ادا کرد

 

بسويش تير مي‏آمد ز هر سو

ولي او گرم گفتن بود با هو

 

به کار شاه دين اين رمز و راز است‏

که اي مردم ستون دين نماز است‏

 

نماز است اين که باشد پايه دين‏

نه من گويم پيمبر گفته است اين‏

 

الهي «برزگر» را ديده واکن‏

دلش را با حقيقت آشنا کن‏

 

غزل‏

حميدرضا ايران‏نژاد - خميني‏شهر

 

سجاده است و دست دعايي که يپش روست‏

قد قامت الصلاة، صدايي که پيش روست‏

 

صبح است و باز بوي اذان مي‏وزد به دل‏

نيت براي اوست، خدايي که پيش روست‏

 

تکبير عشق دست دلم را گرفت و برد

تا چشمه‏هاي پنجره‏هايي که پيش روست‏

 

اينک! نماز و ما و کليد در بهشت‏

اينک! حضور راهنمايي که پيش روست‏

 

اي دل وضو بگير و نمازي بخوان به صدق‏

با عشق و شور، پيش خدايي که پيش روست‏

نماز (5)

سيد محمود مرتضوي نائيني «ناظر»

 

اهل ايمان مي‏کنند از صدق دل بر پا نماز

چون که روح آدمي را مي‏کند احيا نماز

 

رو به سوي بي‏نياز آرند در کوي نياز

کبريا را بنده‏يي هستند مخلص با نماز

 

پاک باشند و بپرهيزند از کبر و ريا

تا شود زان‏ها قبول خالق يکتا نماز

 

شرط دينداري بود پرهيز از رزق حرام‏

در مکان غصبي اي مؤمن بود بيجا نماز

 

مست ديدار رخ جانانه بودن لازم است‏

شوق بايد بهر خواندن در دل شب‏ها نماز

 

موقع تکبيرةالاحرام بايستي گذشت‏

اي بشر از آنچه داري در نظر الا نماز

 

خاتم پيغمبران مي‏گفت يا رب از کرم‏

امتم را در جزا محشور فرما با نماز

 

بود در وقت عبادت تا علي گرم نماز

قدسيان از شوق مي‏خواندند با مولا نماز

 

در زمين کربلا در روز عاشورا حسين‏

زير تيغ و تير دشمن خواند بي‏پروا نماز

 

مي‏گريزد کور دل از طاعت پروردگار

مي‏برد بر درگه حق مؤمن بينا نماز

 

پارسايان جهان هنگام رفتن مي‏برند

همره خود سوي عقبي توشه از دنيا نماز

 

هر که سستي مي‏کند امروز در کار صلوة

بي‏گمان هرگز نگردد شافعش فردا نماز

 

گر قوافي شد مکرر التزام شعر بود

خواست «ناظر» تا که بنشيند نکو بر جانماز

 

نماز (6)

مرتضي هادوي‏فرد «نامي»

 

هر که گرديد آشناي نماز

گوش جان داد بر نداي نماز

 

بانگ تکبير تا بلند بود

نشود سرنگون لواي نماز

 

عجلو بالصلوة قبل الموت‏

هست هشدار از براي نماز

 

هم بود لا اله الا الله‏

ذکر توحيد در اداي نماز

 

بهر مؤمن نواي خوش آنجاست‏

که طنين افکند صداي نماز

 

صورت ظاهري است آن را ليک‏

پر ز معناست جاي جاي نماز

 

هست در آن جهاني از حکمت‏

رمز و راز است محتواي نماز

 

رو به توحيد مي‏برد مؤمن‏

با سرانگشت رهنماي نماز

 

جز به ياد خدا نبايد بود

ز ابتدا تا به انتهاي نماز

 

ديدن ماورا بود ممکن‏

بهر چشم دل از وراي نماز

 

نهي فرمود حق از آنچه کژي است‏

مسلمين را به راستاي نماز

 

هست اميدوار «نامي» هم‏

که برد بهره از عطاي نماز

 

اوج عشق‏

اسماعيل رفاهي‏

 

مي‏توان تا آسمان پرواز کرد

سينه‏ها را آشنا با راز کرد

 

مي‏توان در لحظه‏ي سبز دعا

شيوه‏ي دلدادگي آغاز کرد

 

مي‏توان با گفتن تسبيح عشق‏

همنفس با عندليب آواز کرد

 

با سجودي بي‏ريا در اوج عشق‏

مي‏توان درهاي رحمت باز کرد

 

 

با نماز عشق، آري مي‏توان‏

بندگي خود به حق ابراز کرد

 

مي‏توان در منتهاي بندگي‏

رو به سوي حي بي‏انباز کرد

 

مي‏توان تا عرش هنگام نماز

بال و پر زد بي‏ريا پرواز کرد

 

سرور و سالار دشت کربلا

با نمازي کار صد اعجاز کرد

 

نماز (7)

صديقه صابري «شهلا»

 

چشم آن دارم که در حال نماز

پرگشايم تا به خلوتگاه راز

 

مرغ دل هر دم به بال اشتياق‏

اوج مي‏گيرد به معراج نماز

 

هر که چون من مست جام عشق شد

مي‏شود در پيش جانان سرفراز

 

آيد از گلدسته‏ها بانگ اذان‏

هست اين بانگ منادي دلنواز

 

شعله شو، پروانه شو، ديوانه شو

محو شو در آتش سوز و گداز

 

در بر ناز تو اي نازآفرين‏

هست سر تا پاي ما عجز و نياز

 

بارالها از تو خواهم روز و شب‏

تا رها گردم ز دام حرص و آز

 

دردهاي خلق را درمان تويي‏

چاره‏ام کن، چاره‏ام، اي چارساز

 

در تمام لحظه‏هاي هستيم‏

دست حاجت سوي تو دارم دراز

 

سرخوشم «شهلا» من از فيض حضور

در نمازم، در نمازم، در نماز

 

نماز (8)

محمد سروش - آبادان‏

 

خيز و بر اوج فلک پرواز کن‏

بال مرغ روح خود را باز کن‏

 

خلوت دل خانه‏ي عشق خداست‏

با نماز آن راز را ابراز کن‏

 

شستشو کن با گلاب ديده، دل‏

ساز دل ز آهنگ او دمساز کن‏

 

ناي با آهنگ وصل او بزن‏

ديده را مبهوت سرو ناز کن‏

 

گوش دل بسپار بر آواي او

ناي جان همساز آن آواز کن‏

 

عاشقا برخيز و مي کن در سبو

خيز با معشوق سوز و ساز کن‏

 

شاد کن دل را ز انوار نماز

تا شوي در هر دو عالم سرفراز

 

خيز و کن پرواز با بال نماز

با عروج عشق سوي چاره ساز

 

اي نم باران تو با آن قطره‏ها

کن سوي درياي رحمت ديده باز

 

خيز و رو با عندليبان سحر

در تجلي‏گاه عشق دلنواز

 

جرعه‏اي زان خم به جام دل بريز

مست شو از جلوه‏ي آن سرو ناز

 

باغ رضوان است جاي عندليب‏

کن رها زندان حرص و يأس و آز

 

سالکان آهنگ کويش مي‏کنند

رهران با کوله باري از نياز

 

شاد کن دل را ز انوار نماز

تا شوي در هر دو عالم سرفراز

 

اي عروج آسمان هر شهيد

گوهر اسرار قرآن مجيد

 

در تجلي‏گاه حمد تو بهشت‏

در رکوع و در سجود تو نويد

 

در اذانت جلوه‏ي حق آشکار

با وضويت نور بر دلها پديد

 

اي مراد جمله ابرار زمان‏

آرزوي جذبه جان مريد

 

اي به يادت عارف شب زنده‏دار

آنکه عشقت را به جان و دل خريد

 

اوج عرفان ذکر تسبيحات تو

در قيام و در قعود تو اميد

 

اي نماز اي گنج اسرار خدا

اي به نامت روي هر مؤمن سفيد

 

هر کسي دريافت اسرار تو را

عاقبت سر انا الحق را شنيد

 

ذکر تو داروي درد خستگان‏

ياد تو، ياد خداوند مجيد

 

شاد کن دل را ز انوار نماز

تا شوي در هر دو عالم سرفراز

 

نماز (9)

حسن کاظمي مرادي «مراد» - اصفهان‏

 

هست معراج در صفاي نماز

بي‏تعلق بيا براي نماز

 

سير کردن به عالم ملکوت‏

هست از نور ره‏گشاي نماز

 

روح را در عروج روشن عشق‏

مي‏سپارم به اعتلاي نماز

 

جان و دل را به جلوه‏گاه حضور

مي‏کنم روشن از صفاي نماز

 

ريختم در مقام آگاهي‏

هستي خويش را به پاي نماز

 

يکسر از خويشتن شدم فاني‏

تا که دريافتم بقاي نماز

 

جان در آن لحظه‏هاي نوراني‏

شد هم آغوش با خداي نماز

 

شوق هم شد به وصل او اکسير

از گل مهر کيمياي نماز

 

در وصالم طليعه نورش‏

آگهم کرد از بهاي نماز

 

غرق در نور عشق مي‏گويم‏

غزلي ناب از براي نماز

 

باز کن چشم دل که جان «مراد»

متجلي است از جلاي نماز

 

الصلوة معراج المؤمن‏

حسن کاظمي مرادي «مراد» - اصفهان‏

 

مي‏روم با جان روشن سوي دوست‏

در حريم خلوت مينوي دوست‏

 

دل پذيراي ظهورش مي‏کنم‏

روشن از فيض حضورش مي‏کنم‏

 

بسته‏ام بر جان خود احرام را

ناظرم آئينه‏ي الهام را

 

فارغم ديگر ز کل ماسوا

مي‏کنم از جان به جانان اقتدا

 

فيض او جاري است بر من در حضور

گشته‏ام مستغرق درياي نور

 

در نمازم اوست در مد نظر

اوست مي‏بخشد به جان من اثر

 

اوست مي‏خواند مرا من نيستم‏

اوست مي‏گويد بگو من کيستم‏

 

اوست مي‏خواند مرا سوي نماز

تا ز جان با او کنم راز و نياز

 

اوست در سير همه آفاق من‏

اوست در آئينه‏ي اشراق من‏

 

اوست در انفاس جان‏افزاي من‏

اوست در ناي من و آواي من‏

 

خاليم از خويش و لبريزم ز دوست‏

در ضميرم بانگ الا هوي اوست‏

 

اوست مي‏خواند مرا در راز من‏

در نمازم اوست هم آواز من‏

 

يار من بي‏پرده مي‏خواند مرا

تا شوم آگه ز راز ربنا

 

با ولايش روشني شد حاصلم‏

بي‏ولايش در نماز باطلم‏

 

گفتم از جان قل هو الله احد

کيميا شد دل ز انوار صمد

 

در عروجم محو آيات ويم‏

روشن از نور سماوات ويم‏

 

رحمت فيضش در انفاس من است‏

جوشش درياي احساس من است‏

 

از دل روشن به جان هوشيار

روح پرهيزم درآميزد به يار

 

خوش به او پرداخت جان قابلم‏

فارغ از رنج من و ما شد دلم‏

 

جان چو با نور ظهورش روبروست‏

گفتگو با حضرت رحمان نکوست‏

 

اي تو محبوب دل آگاه من‏

اي تو در من رهنماي راه من‏

 

دل «مراد» خويش را بي‏پرده ديد

خط لا بر صفحه الا کشيد

 

گفت جان با هم‏نوائي‏هاي تو

محو شد چون قطره در درياي تو

 

با نوايت همنوائي مي‏کنم‏

تا ترا دارم خدائي مي‏کنم‏

 

پله معراج حق‏

آيت الله دشتچي «آيت» - اصفهان‏

 

بکوش تا سر و پا جان شوي براي نماز

ترا که روي سخن هست با خداي نماز

 

ز رکن دين که نماز است پاسداري کن‏

که هست پله‏ي معراج حق بناي نماز

 

رسد بگوش چو گلبانگ جانفزاي اذان‏

قيام کن ز سر صدق از براي نماز

 

زراه صدق و صفا با خدا شود نزديک‏

دلي که پر زند از شوق در هواي نماز

 

هميشه دست دعايش گره‏گشا گردد

هر آنکه از دل و جان ايستد به پاي نماز

 

دگر به هيچ بهائي نمي‏دهد از دست‏

شناخت آنکه به عالم چو ما بهاي نماز

 

سحر ز اشک نيايش طراوتم دادند

دلم چو آينه روشن شد از صفاي نماز

 

به چشم دل به جز آيات حق نمي‏بيند

هر آن کسي که شود «آيت» آشناي نماز

 

نماز (10)

يدالله عاليخاني «فرجام» - خمين‏

 

بيا که وقت وصال است، ديده بربنديم‏

به روي غير خدا، هر که هست، دربنديم‏

 

صلاي عشق برآريم، وقت تکبير است‏

به عزم بزم حضور خدا، کمر بنديم‏

 

تمام مأذنه‏ها بانگ عشق سر دادند

بيا به دوش فلق، توشه‏ي سفر بنديم‏

 

هواي وصل گرفته‏ست، کوچه و برزن‏

صلاح عشق نباشد که بال و پر بنديم‏

 

کنار نعش برادر، نماز شيرين است‏

سزاست گاه سفر ديده از قمر بندي

 

فراز نيزه نماز نياز مي‏خواند

بيا اقامه‏ي خونين درين سحر بنديم‏

 

هلا مسافر شام، اي طليعه‏ي خورشيد

رها شدي تو و، اي واي ما، که در بنديم‏

 

نماز عشق چنين بر شريعه مي‏خوانند

بيا که وقت وصال است، ديده بربنديم‏

 

کنار سجاده‏

سيد احمد جعفرنژاد - بهشهر

 

دستان سبز يار

پر از نيايش و

عشق‏

پر مي‏کند تمام سمت و سوهاي مرا

آنگاه‏

به وسعت سينه‏

کنار سجاده‏

غرق آواز مي‏شوم‏

مثل نسيمي که از سمت دوست مي‏آيد.

 

 

طرح کوتاه‏

صداي عشق‏

حسي غريب‏

مي‏خواند مرا

با ترنم وحي‏

تا آبي‏هاي دور...

 

طرح‏

خورشيد آينه‏ها

پيچيده از صداي بلال‏

در فضاي سينه‏ها

 

سجده‏گاه عشق‏

علي نجات سياوشي - ملاير

 

آسمان آن روز خونين رنگ بود

در زمين پيکار نام و ننگ بود

 

ظهر بود و هرم سوزان هوا

آفتاب داغ و خاک نينوا

 

سرخ خون پاشيده تا اوج سپهر

پرتو خونين، جدا مي‏شد ز مهر

 

التهابي بيکران، در آسمان‏

تب، زمين را سخت مي‏آزرد جان‏

 

عشق مي‏باريد و عاشق تشنه بود

چشم دل در انتظار دشنه بود

 

جان فزا عطر خوش خون شهيد

سوي سمتي نرم نرمک مي‏وزيد

 

يک طرف هفتاد و دو معناي عشق‏

سوي ديگر ننگ جويان دمشق‏

 

برق هر شمشير و يک فواره خون‏

هر صفير تير و سروي سرنگون‏

 

پيکر صد پاره و سم ستور

کودک افتاده از مادر به دور

 

در غبار جهل، حق گم گشته بود

بوي غفلت با هوا آغشته بود

 

زين نبرد نابرابر، وين غزا

شد خجل تقدير و شرمنده قضا

 

تک نورد رادمردي و شرف‏

وان بلند معني و اوج هدف‏

 

او که پرواز از حضورش در سقوط

وان که عيسي در قياسش، در هبوط

 

آن فروزان هدايت در ظلام‏

سهمگين امواج دريا را، سلام‏

 

آنکه دستش بر شجاعت، بوسه‏گاه‏

وانکه قلبش بر صداقت، برده راه‏

 

اسوه‏ي احرار و الگوي حيا

آمر معروف و ناهي از ريا

 

وارث شايسته‏ي خلق کريم‏

پاسدار حرمت و حفظ حريم‏

 

لحظه ديدار بود و انتظار،

تک سوار عشق را بردي قرار

 

لب به لبخند رضا بگشود و راز

نغزتر قول و غزل بنمود ساز

 

ظهر بود و موعد ديدار بود

گوش عاشق را، صلاي يار بود

 

بانگ تکبير مؤذن شد بلند

بر لب عاشق، شکوفا نوشخند:

 

«بارالها! در کجا استاده‏ام؟

آخر هجرست؛ يا آغاز غم؟

 

در نمازم شوق و شوري ديگرست‏

سجده‏گاهم را حضوري ديگرست‏

 

در قيامش، قامتي بايد چو کوه‏

سروگون، آزاده، با فر و شکوه‏

 

در رکوعش، ذره‏سان در کهکشان‏

در سجودش، فرق بين اين و آن‏

 

در قنوتش، خالي دست نياز

در سلامش محو، در نه توي راز

 

قامت سبز حضورش در نماز

سرخ گون هنگامه‏اي را کرده ساز

 

در حصار مردگان زنده‏سان‏

استواري را، حضورش ترجمان‏

 

اين چنين سجاده، وين گونه نماز

سر به سر پندست و سر و رمز و راز

 

با نمازش گفت، ما را صد پيام:

«تيغ عزت را درآريد از نيام‏

 

دور بادا ذلت و خواري ز ما

ذکر و ايثار و شهادت، عز ما»

 

مثله چون شد پيش چشمت نور عين‏

آنگهت بايد نمازي چون حسين (ع)!

 

خواهرت چون شد اسير قوم دون‏

آن زمان بايد وضو سازي ز خون‏

 

بايد اندر گود بود و سرفراز

ورنه کي سودي تو را بخشد نماز

 

مسلخ عشق ار نهي گردن نکوست‏

در نماز سرخ، بايد ذکر دوست‏

 

اين سترگ امر ايثار و شرف‏

بهر احياي نمازش بد هدف‏

این مطلب را به اشتراک بگذارید :
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در  فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران

نوع محتوا : مقاله
تعداد کلمات : 10996 کلمه
1395/4/10 ساعت 09:23
کد : 1438
دسته : اشعار نماز
لینک مطلب
درباره ما
با توجه به نیازهای روزافزونِ ستاد و فعالان ترویج اقامۀ نماز، به محتوای به‌روز و کاربردی، مربّی مختصص و محصولات جذاب و اثرگذار، ضرورتِ وجود مرکز تخصصی در این حوزه نمایان بود؛ به همین دلیل، «مرکز تخصصی نماز» در سال 1389 در دلِ «ستاد اقامۀ نماز» شکل گرفت؛ به‌ویژه با پی‌گیری‌های قائم‌مقام وقتِ حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ...
ارتباط با ما
مدیریت مرکز:02537841860
روابط عمومی:02537740732
آموزش:02537733090
تبلیغ و ارتباطات: 02537740930
پژوهش و مطالعات راهبردی: 02537841861
تولید محصولات: 02537841862
آدرس: قم، خیابان شهدا (صفائیه)، کوچۀ 22 (آمار)، ساختمان ستاد اقامۀ نماز، طبقۀ اول.
پیوند ها
x
پیشخوان
ورود به سیستم
لینک های دسترسی:
کتابخانه دیجیتالدانش پژوهانره‌توشه مبلغانقنوت نوجوانآموزش مجازی نمازشبکه مجازی نمازسامانه اعزاممقالات خارجیباشگاه ایده پردازیفراخوان های نماز