■ نيايش سرخ
محراب عشق
استاد محمود شاهرخي «جذبه»
آزادهاي که کعبه دلهاست کوي او
دارند چشم، اهل دو عالم به سوي او
صاحبدلان کنند به شکرانه جان نثار
در مقدم صبا به نسيمي ز کوي او
اي جان فداي همت آن عاشقي که بود
در راه دوست کشته شدن آرزوي او
دلدادهاي که بود به محراب وصل دوست
از جويبار خون همه غسل و، وضوي او
کردند جان نثار چو عقد نماز بست
زآزادگان عشق دو تن پيش روي او
لب تشنه جان سپرد به جانان کسي که بود
سر چشمه حيات نمي از سبوي او
در خون تپيد آنکه دو عالم حقير بود
در من يزيد عشق به يک تار موي او
در ساحل فرات چون لب تشنه شد شهيد
سيراب گشت مزرع دين زآبروي او
فري دوباره يافت حقيقت ز فيض وي
آبي دوباره جست شريعت ز جوي او
هستي به جنبش آمد و عالم ز جاي شد
هل من مغيث شد چو بلند از گلوي او
خونين شفق به دامن اين نيلگون سپهر
آيينهايست کرده در آن جلوه روي او
اين کيست خيره مانده درو چشم عالمين
شمع حقيقت است و چراغ هدي حسين «ع»
بزم شهود
استاد محمود شاهرخي
اقامهي نماز آن مظهر اسماء و صفات، و مشاهدهي تجلي ذات در خلوت جمع الجمع، و فراغ از کل ماسوي در پرتو شهود جمال جانان
بشنو از آن پير، پير راه عشق
مفتي روشندل آگاه عشق
گفت بهر عاشق پر سوز و ساز
در ره عشق است دو رکعت نماز
روي خود بايد به خون شويد نخست
چون وضويش نيست جز با خون درست
چون ز خون خويشتن سازد وضو
ميرود در بزم جانان سرخ رو
آري آري اين نماز عاشق است
اين چنين راز و نياز عاشق است
ظهر عاشورا در آن غوغاي عام
آن قيامت قامت آمد در قيام
راست چون شمعي فروزان ايستاد
آتش دل در زبان خود نهاد
گشت با دلدار در راز و نياز
حالتي خوش داشت در آن سوز و ساز
در مقام لي مع الله داشت جا
فارغ از خود بود و کل ماسوي
سينهي او مشتعل چون شمع بود
در مقام خاص جمعالجمع بود
آن چنان در بحر وحدت بود غرق
که نبود او را عنايت سوي فرق
ناگهان از سوي آن قوم شرير
بر سر او همچو باران ريخت تير
بود آن سان غرقهي بحر شهود
که فراغت داشت از بود و نبود
ماندهي اصحاب او گشتند جمع
همچو پروانه به گرداگرد شمع
جملگي کردند بهر حفظ شاه
سينههاي خويش را آماجگاه
تير چون از سوي دشمن ميرسيد
هر کسش با شوق بر جان ميخريد
چند تن در پيش آن شاه وجود
سرخرو رفتند در بزم شهود
ليک آن مرآت الله الصمد
بد مقيم خلوت جمعالاحد
بود محو آن گونه در خورشيد ذات
که نبود او را به ذرات التفات
بود با جانانه در گفت و شنود
دم بدم از ناي وحدت ميسرود
«حيث اقرب انت من حبل الوريد
لم اقل يا، يا نداء للبعيد
بل اغالطهم انادي في القفار
کي لاکتم من معي ممن اغار»
نماز و نياز
استاد مشفق کاشاني
هر شب خيال روي تو در خواب ديدهام
يعني، صفاي آينه، در آب ديدهام
من گنگ خواب ديده و هرگز نديدهام
الا خيال دوست که در خواب ديدهام
رنگين کمان عشق و جنون را در آسمان
گلريز بر صحيفهي اصحاب ديدهام
با لحظههاي سبز دعا، آفتاب را
در خلوت شبانهي مهتاب ديدهام
فوج کبوتران نماز و نياز را
بر عرش پر کشيده ز محراب ديدهام
خون هزار سرو که از دست دادهايم
جاري به پاي لالهي سيراب ديدهام
«دست سخن گرفتم و بر آسمان شدم»[1]
با معجزي که در غزل ناب ديدهام
[1] مصراع از صائب است.
راه حق
استاد ياور همداني
حسين آيينه ذات الهي
جهان را جلوه بخش جان - کماهي
بود صدق و صفاي راه حق را
نماز ظهر عاشورا - گواهي
نيايش
نيايش را که با صوت جلي خواند
صفاي سينه صافي دلي خواند
چه شوري ظهر عاشورا به پا کرد
نمازي که حسين بن علي (ع) خواند
ستايش
ملايک ديده هنگام ستايش
حسين آمد چو نوري در نمايش
همه دانند - سالار شهيدان
فدايي نماز است و نيايش
راز و نياز
تو «ياور» را چو يار دلنوازي
فروغ خلوت راز و نيازي
بيا دست ز پاي افتادگان گير
که سالار شهيدان نمازي
مصباح هدا
استاد ياور همداني
قبله حاجات الا اي کعبه کوي ولا
غرق خون اي خاک آتشناک دشت کربلا
گلشن مينو، بهشت آرزو، باغ اميد
تربت پاک حسين بن علي مرتضا (ع)
جلوه بخش جان زهرا (س) - قرة العين علي (ع)
نور کشتي نجات - انوار مصباح هدا
پيشواي پاکبازان، مقتداي انس و جان
رهروان راه حق را - رهنما و رهگشا
اي فروغ روشني بخش دل و جان روي تو
ديده را اي برتر از افلاک عزت، توتيا
شد فرات از خون هفتاد و دو گوهر لعل فام
دجله آتشگون شد از داغ فراق لالهها
قرنها شد با غمت رهتوشه دارد هر غريب
از غبارت، اي به درمان دردمندان را دوا
جاودان نقش نيايش ماند اي جان در جهان
به نماز ظهر عاشورا چو کردي جان فدا
تا همه حاجات محتاجان روا داري مراست
اي مجيبالدعوه دايم در برت دست دعا
دستگيري کن مگر پايم نلغزد در صراط
رحمت آور اي امامالرحمه در روز جزا
«ياور» از دامان وصلت کي کشد اي دوست، دست
تا به پايت سر سپارد - کي شناسد سر ز پا
اني احب الصلاة
استاد عباس براتيپور
آن کشته راه دين
غرقه خون روي زمين
سر ميدهد اين ندا
اني احب الصلاة (2)
آن ماه بيقرينه
آب آور سکينه
سر ميدهد اين ندا
اني احب الصلاة (2)
آن سيد شهيدان
کشته تيغ عدوان
سر ميدهد اين ندا
اني احب الصلاة (2)
نوحه ظهر عاشورا
استاد عباس براتيپور
قتلگه غرق خون - شد ز خون حسين
جلوه گر از رخ - لاله گون حسين
اين ندا ميرود تا به عرش علا
اشهد انک / قد اقمت الصلاة (2)
کودکان تشنه لب - غرق شور و نوا
نالهي العطش - آيد از خيمهها
اين ندا ميرود تا به عرش علا
اشهد انک / قد اقمت الصلاة (2)
مرد ميدان دين را ز دشمن چه باک
هديهي راه دين خون مردان پاک
اين ندا ميرود تا به عرش علا
اشهد انک / قد اقمت الصلاة (2)
اي شده کشته در راه احياء دين
سرفراز ني و تن به روي زمين
اين ندا ميرود تا به عرش علا
اشهد انک / قد اقمت الصلاة (2)
نماز ظهر عاشورا (1)
استاد حسان (حبيبالله چايچيان)
رضاي حق، مرا چون بوده مقصود
گذشتم از همه در راه معبود
ز قتل اکبر و عباس و قاسم
مرا هر لحظه داغي ديگر افزود
همي گريد رباب و نيست اصغر
بود گهواره خالي، خيمه پر دود
به پيش چشم زينب در وداعم
دگر شام اسارت بود مشهود
به دنبالم دوان آمد رقيه
مگر بار دگر بيند مرا زود
همه ياران من رفتند يکسر
رسيدند آن وفاداران به مقصود
ولي من ماندهام تنهاي تنها
ز هر سو راهها گرديده مسدود
به گود قتلگه افتادم از پا
به غارت چون که دشمن دست بگشود
سرم بر ني، به دست نيزهداران
تنم زير سم اسبان بفرسود
صراط وصل را، در اين مراحل
دلم با شوق و بيحد، گرچه پيمود
ولي والاترين معراج عشقم
نماز ظهر عاشوراي من بود
«حسانا» کربلا گلزار زهراست
خوشا آن عاشقي کآنجا بياسود
پنجرهاي به بهار
رضا خيري «شکيب»
اي دلانگيزتر از لذت پرواز، نماز
عشقورزي مرا فرصت ابراز، نماز
در زلال تو که سرچشمهي رود شوقي
مي شوم با نفس آينه همراز، نماز
با تو يک پنجره دارم به تماشاي بهار
بي تو با سردترين حنجره دمساز، نماز
دلت از دختر خورشيد خبر دارد و عشق
لبت از ماندن و پوييدن و آغاز نماز
من کويريتر از آنم که به خود سبز شوم
روزني کن به دل سوختهام باز، نماز
با طمأنينهي الفاظ تو آرام شوم
اي غزلسازترين مرغ خوشآواز، نماز
در حوالي تو صد چشمهي پاک است و زلال
و من و اين همه داغ جگرانداز، نماز
غنچهي لالهام و داغ شکفتن دارم
حرفها دارم از آن نرگس غماز، نماز
اي خوش آن اوج نشينان که به بال و پر سرخ
تا عروج تو رسيدند به پرواز، نماز
در کدامين غزل سبز به من هديه شدي
که پر از شوق شکفتن شدهام باز، نماز
نماز سرخ (1)
رضا خيري «شکيب»
ناگهان ولوله در گنبد افلاک افتاد
رد هفتاد و دو خورشيد چو بر خاک افتاد
باده نوش سحر از بيعت شب ميکوچيد
روي لب زمزمهي فزت و رب ميکوچيد
آسمان همنفس بال کبوتر ميشد
خون حق لالهي بستان پيمبر ميشد
حق حق چاه به آواي خروش آمده بود
داغ گل در رگ خورشيد به جوش آمده بود
از عروج فلق سرخ مداريد عجب
نتوان ديد که خورشيد کند سجده به شب
حرف هفتاد و دو سرو است که عاشق بودند
رهرو سرخترين فصل شقايق بودند
تشنهکامان بلا باده پرستان الست
همه از جام بلا چند قدح خورده و مست
قدح عاطفه از بادهي لا نوشيده
جامهي سرخ از آيين ولا پوشيده
زان مي مست که راي همه مستانه کند
همه را دل شده و عاشق و ديوانه کند
دل ياران خدا سخت به هم يکدله بود
زانکه عباس علمدار در اين قافله بود
بينشان سرور و سالار حسين است حسين
قبلهي جملهي احرار حسين است حسين
او که آرام و طمأنينهي پيغمبر بود
او که خورشيد منير افق حيدر بود
او که از دامن گل شاخهي حرمان چيده
غنچهوار از عطش داغ جگر خنديده
آن گروه سحرانديش و سعادت پيشه
همه خون در جگر آورده و سبز انديشه
روي کم کم به حوالي فرات آوردند
مردگان را خبر از آب حيات آوردند
روبرو امت شب برگذر نافله بود
از يزيد و عمر سعد دو صد قافله بود
خون خيال گذر از صفحهي عاشورا داشت
دهر ميسوخت اگر، يکسره زان غم، جا داشت
دوش مشک از کف سردار فرو افتاده
قد عباس علمدار فرو افتاده
راه بستند بر آن قافله خونآشامان
جاهلان، شبزدگان، ظلمپرستان، خامان
وقت آن است که ياران همه بدرود کنند
از دل خون و خطر روي به معبود کنند
وقت آن است که قاسم به عمو يار شود
جان نهد بر کف و بر نيزه خريدار شود
عابس و عون و حبيب ابن مظاهر، اکبر
هستي خويش سپردند به امواج خطر
همه از تيرهي پاکان و دليران بودند
همه در مرتبهي عشق اميران بودند
گرچه هر يک به يکي قافلهي شمشير زدند
عاقبت سينهشان را به گل تير زدند
همه رفتند، عزيزان و به جا ماند حسين
نور حق بود و چو خورشيد به شب راند حسين
دشت پرخون و مريدانش به خون غلتيده
همه در جرگهي خورشيدي خون رقصيده
ظهر هنگامه جنگ است و شرر ميبارد
هر طرف تير جگر سوز و خطر ميبارد
وقت آن است که جان را به هدف بگذارد
سجده بر حق کند و تيغ ز کف بگذارد
ديد هنگام نماز است و صلاي ظهر است
خون خورشيد اگر ريخت نماي ظهر است
سجده بر حق زد و مسجود به معبودش شد
همدم سرخترين لحظهي موعودش شد
با دو صد داغ به آهنگ خدا قامت بست
وصلت يار طلب کرد و در فرقت بست
او که در بندگيش لايق هر تحسين بود
صفحهي صافترين فصل نمازش اين بود
چه نمازي که به خون جگر آغشته شده
تار و پودش به هم آغوشي حق رشته شده
چه نمازي که غنا ميدهد از آب حيات
خبرت ميدهد از پرتو حق جلوهي ذات
اي خوش آن قوم که آيين نماز از تو گرفت
از خدا دم زدن و راز و نياز از تو گرفت
ياسمن از عطش سرخ تو بو آورده است
از گلوي تو گل سرخ سبو آورده است
پاکبازي چو تو در عرصه اين عالم نيست
تا تو هستي و مرام تو ز عالم غم نيست
تو حسيني و من از جام تو مي ميخواهم
نور عيني و به جز کام تو کي ميخواهم
تا ابد در افق عاطفه فرياد تويي
سرو آزاد تويي لاله و شمشاد تويي
چون به احياي نماز است قيام تو حسين
من فداي عطش سرخ کلام تو حسين
تا ابد عبد و مريدم به نماز تو حسين
تشنهام بر افق ظلم گداز تو حسين
فيض نماز
محمد علي صاعد - اصفهان
چون مؤذن سحر دهد آواز
سر دهد نغمه از براي نماز
گر کشي پاي همت از بستر
بگذري گر ز چار بالش ناز
رو کني جانب حقيقت محض
چشم پوشي ز هر چه هست مجاز
اشک رنگين کني ز خون جگر
ناله را پر دهي ز سوز و گداز
روزني از نماز خانهي دل
برکني سوي آسمانها باز
با طمأنينه گام برداري
سفر عشق را کني آغاز
چون حضور دلت شود کامل
لطف غيبي شود تو را انباز
در فضاي عوالم ملکوت
مرغ تسبيح را دهي پرواز
ره بري بر سرادق لاهوت
شوي آنجا مشار و محرم راز
رسدت از مقام قرب به گوش
رسد از شش جهت تو را آواز
کي بريده دل از علايقها
به حقيقت رسانده خود ز مجاز
آمدي خوش بيا بيا که بود
درگه فيض حق به رويت باز
ارجعي ارجعي الي ربک
اين تو و اين در بهشت فراز
فادخلي في عبادي اي زائر
اين تو و اين خداي بندهنواز
مقصد از خلق تو عبادت تست
زين عبادت شوي به حق دمساز
«صاعد» آسان مگير فيض حضور
همه را وانه و به او پرداز
نماز سرخ (2)
هما قدرتي - سمنان
اي شهيد جاويدان، شعر ماندگاري تو
روح آفتابي تو، رمز افتخاري تو
از تبار درياها، از ديار توفاني
راز چشمه نوري، عطر لالهزاري تو
لالهي به خون پرپر از سلالهي کوثر
از شراب روحاني، مستي و خماري تو
زخم بال رنگينت، عطر آشنا دارد
اي کبوتر عاشق، مژده بهاري تو
آسمان آبي را، روح سبز پروازي
تک ستارهاي روشن در شبان تاري تو
اي نماز سرخ تو ترجماني از باور
باغ باور ما را، نغمهي هزاري تو
آسمان ايمان را، اختر درخشاني
شمع جمع ياراني، بوي عشق داري تو
باغ سرخ گلها را، آب زندگي دادي
مثل لاله رنگيني، مثل چشمهساري تو
سمت نور کوچيدي، اي پرنده عاشق
مرد جبهه و سنگر، مرد سربداري تو
با تو عشق معنا شد، فصل عاشقيها شد
اي شقايق پرپر، فجر انتظاري تو
جاودانه ميماني، در کتاب آزادي
کز حديث عاشورا، طرفه يادگاري تو
نماز عاشورا
زهرا صفائي - سمنان
چه غريبانه از عطش ميسوخت
تن تبدار کربلا آن روز
آتش آفتاب ميتابيد
بر سر خاک آشنا آن روز
نيزه از هر کرانه ميباريد
ياسها پرپر جفا بودند
لالههاي شکفته در دل خون
در مناجات با خدا بودند
اشک از چشم آسمان ميريخت
سينه از درد شعلهور ميشد
لحظه لحظه ز فتنهي دشمن
بارش نيزه بيشتر ميشد
ترک سجاده و نماز نکرد
گرچه از جان بريده بود حسين (ع)
سر به درگاه دوست ميآورد
عشق را برگزيده بود حسين (ع)
زير باران نيزهي دشمن
در رکوع و سجود بود امام (ع)
در مناجات ظهر عاشورا
شعر پرواز ميسرود امام (ع)
محو لاهوت
صالح محمدي امين - قم
تا خلوت پيش رويت، سرشار عطر صلاة است
هر ذره از پيکر تو، آيينهي نور ذات است
سجادهات محو لاهوت، تسبيح تو در ترنم
آب وضويت ز دجلهست، روحت شکوه فرات است
تا در قيام و قعودي، سبزي شبيه بهشتي
انفاس تو بوي خضر است، اشک تو آب حيات است
برگوي اذان و اقامه، ميخواهم از او بگويم
اين دل مناجات دارد، پيرست پير هرات است
دستي به تکبير بردار، اللهاکبر از اين عشق
عشق تو جوشن کبير است، لبريز اسم و صفات است
تا در رکوع و سجودي، قديسي از جنس نوري
قلب اهورائي تو، چون ماه در کائنات است
شعر مرا زير و رو کن، با حمد و با قل هو الله
شعري که از او بگويد، نور است شاخ نبات است
از کربلاي مقدس، ميآيد آواي مردي
آواي نوراني او «اني احب الصلوة» است
نماز آخر
صالح محمدي امين - قم
تقديم به مولاي شهيدان حسين (ع) و نماز عاشورايش
بلال شو، اذان بگو که مهر من تراب اوست!
نماز صبح و شام من ز نور آفتاب اوست
چه «اشهد» و چه «اسهدت» به روح تشنه رحمت است
ببند قامت و ببين نماز چون سحاب اوست
سلام بر حسين و بر جماعت ميان خون
تشهد و سلام ما ز شور انقلاب اوست
ز خاک کربلا رسد شميم شفع و وتر او
فرات و دجله تشنهي دو ديدهي پر آب اوست
بايست رو به قبلهاي امام و مقتدا، کنون
زمان سجده و رکوع و ذکرهاي ناب اوست
بخوان شهادتين را که آخرين نماز توست
تو تشنهي شهادتي شهيد در رکاب اوست
آخرين نماز
محمود تاري «ياسر»
در هر نفسش سوز و گداز است حسين
سرچشمهي هر راز و نياز است حسين
ميخواند نماز آخرين را در خون
يعني که فدايي نماز است حسين
فريضهي نماز
در کرب و بلا روح حجاز آمده بود
با جلوهاي از راز و نياز آمده بود
در ظهر عطش وضو ز خون ساخت حسين
هنگام فريضهي نماز آمده بود
پايه دين
آيينهي روشن يقين است نماز
پايندهترين پايهي دين است نماز
در ظهر عطش نماز خود خواند حسين
يعني ز جهاد برتر اين است: نماز
شب زندهداران کوي دوست
محمود تاري «ياسر»
امشب تمام
ياران عاشق
گرم نمازند
تا صبح صادق
سوزند و گويند
با چشم گريان
مولا حسين جان
اينان ز نسل
فتح قريباند
شب زندهدار
کوي حبيباند
هستند مأنوس
با روح قرآن
مولا حسين جان
اينان که امشب
محو خدايند
پروانههاي
شمع ولايند
گريند و گويند
با قلب سوزان
مولا حسين جان
عباس گردد
دور حرم را
بگرفته در کف
امشب علم را
فردا شود او
لب تشنه قربان
مولا حسين جان
بر قلب زينب
جز غم نتابد
از داغ فردا
امشب نخوابد
دارد ز محنت
قلبي پريشان
مولا حسين جان
يک مادر اشکش
چون گل شکفته
زيرا که طفلش
بيشير خفته
فردا شود غم
گهواره جنبان
مولا حسين جان
سجدهي خون
محمود تاري «ياسر»
ز دست غمها
سبو گرفتم
ز چشمهي خون
وضو گرفتم
ادا نمودم
نماز خود را
خدا خدايا
به ظهر روز
قيام عاشور
فتاده بودم
به سجده نور
به ذکر تو يافت
دلم تسلا
خدا خدايا
به کربلا بود
سرود من خون
رکوع من خون
سجود من خون
عبادتم شد
به موج خونها
خدا خدايا
محبت حق
به دل نشاندم
به قتلگه من
نماز خواندم
اگرچه بودم
غريب و تنها
خدا خدايا
نماز در خون
محمود تاري «ياسر»
ديده خون بارد
چون عاشقي دارد
سوز و گداز عشق
در ميان خون
با چهرهي گلگون
خواند نماز عشق
باروي گلگون حسين
افتاده در خون حسين
آه واويلا
يوسف زهرا
مانده کنون تنها
در بين دشمنها
شد بگوش جان
هم شيون طفلان
هم نالهي زنها
باروي گلگون حسين
افتاده در خون حسين
آه واويلا
آسمان از غم
شد تيره و درهم
آه از دل زينب
دارد اين خواهر
دست عزا بر سر
واويلتا بر لب
باروي گلگون حسين
افتاده در خون حسين
آه و واويلا
شمر دون از کين
در مقتل خوني
بالين شه آمد
شد زمين لرزان
زينب دوان دوان
در قتلگه آمد
باروي گلگون حسين
افتاده در خون حسين
آه و واويلا
از گل زينب
اي کوفيان يارب
کردند مهماني
شد جدا از تن
با خنجر دشمن
آن رأس نوراني
باروي گلگون حسين
افتاده در خون حسين
آه و واويلا
نماز ظهر عاشورا (2)
علي غفرالهي (ماهر اصفهاني)
يا حسين اي جلوگاه کبريا سيماي تو
مظهر آيات حق روي جهان آراي تو
در جدال حق و باطل در زمين کربلا
خون حق پيوسته ميجوشيد در اعضاي تو
در حقيقت دشمنت را ديده حق بين نبود
ورنه مرآت خدائي بود سر تا پاي تو
از قيامت تا قيامت نخل دين شد بارور
عالمي باشد گواه نهضت گوياي تو
در بر عزم تو کس ياراي رهبندي نداشت
بود چون غوغاي حق در سينه سيناي تو
تا تو هل من ناصر و هل من معين گفتي هنوز
ميرسد بر گوش هر آزادهاي آواي تو
جاودان از خون خود کردي تو احياي نماز
اي همه عالم فداي همت والاي تو
يک جهان عشق و فداکاري و مهر و عاطفت
جلوهگر شد در نماز ظهر عاشوراي تو
تا تو در راه جوانمردي نهادي پا حسين
کي تواند کس گذارد پاي جاي پاي تو
در جزا از «ماهر» محزون شفاعت کن حسين
چون خدا بخشد محبان را به يک ايماي تو
نماز (1)
علي غفرالهي (ماهر اصفهاني)
آري اگر بجاي ز صدق و صفا نماز
گردد يقين قبول در کبريا نماز
دورت کند ز منکر و فحشا بدون ريب
توأم شود اگر که به صدق و صفا نماز
از پاي تا به سر همه نور خدا شوي
سازد ترا زد قيد علائق رها نماز
اهل نماز را نبود غم ز مشکلات
زيرا که هست بهر تو مشکل گشا نماز
جانم فداي سرور آزادگان حسين
کز جان و سرگذشت که سازد به پا نماز
بنيانگذار نهضت خونين کربلا
آن خسروي که خواند براي خدا نماز
يکسر گذشت از همه هستي که جاودان
ماند ميان امت جدش بجا نماز
«ماهر» ز آفتاب قيامت غمين مباش
چون سايه افکند به سرت در جزا نماز
صبح صادق
سيد حسن عباسي «تنها» - دليجان
تو اي وضوي هميشه، نماز طولاني
به صبح صادق شبهاي قدر ميماني
شبيه واژهي درياست نام زيبايت
لطيف و آبي و بيانتها و طوفاني
بدون ياد تو خار است زندگي در چشم
و با تو عشق پر از فرصت فراواني
تمام مردم اين شهر خوب ميدانند
تو يادگار غديري و اوج ايماني
تو خانهزاد خدايي و قلب قبلهي عشق
تو اقتدار نمازي و روح عرفاني
منم خرابه نشين دلي که تاريک است
بيا به خلوتم اي آشناي نوراني
به کاسههاي پر از شير کودکان سوگند
که درد شيعه ندارد پس از تو درماني
منم رها شده در اين کوير «تنها» يي
ببار بر سر اين تشنهي بياباني
دو رباعی
رباعي (1)
سيفاله خادمي «خادم» - اصفهان
آن تابش بيغروب در پهنهي دشت
از معرکهي کرببلا باز نگشت
بگذشت ز هر چه داشت حتي سر و جان
اما ز نماز خويش هرگز نگذشت
رباعي (2)
آورد کبوتر حرم نامهي تو
لرزيد به خويش خصم خودکامهي تو
طومار سياه کفر در هم پيچيد
هنگام صلوة ظهر هنگامهي تو
دوبيتي پيوسته
سيفاله خادمي «خادم»
تک و تنها به که ميانديشم
دلم از چيست پريشان شده است
کيست در خلوت تنهايي من
همه ذرات من ايمان شده است
شوق ديدار تو در دل دارم
طاقت آتش هجرانم نيست
دل به درياي حقيقت زدهام
تا تو هستي غم طوفانم نيست
باز در خلوت تنهايي من
لحظهها صاف و زلالي شدهاند
از افق تا به افق آينهها
همه از غير تو خالي شدهاند
باز از آن دور از آن سوي فلق
بانگ جانبخش اذان ميآيد
آسمان تا به زمين خم شده است
رخ به دامان افق ميسايد
خواهشي در دل من ميشکفد
خواهش رويش گلهاي نياز
خواهش وصل تو در سجدهي عشق
روي سجادهي سر سبز نماز
آيينهي زلال تماشا
(نماز حضرت زينب (س)
نسترن قدرتي - سمنان
عطر زلال جاري صحرا، نماز تو
گوياترين حقيقت گويا، نماز تو
عطر رهاي زمزمههاي شب علي (ع)
در خلوت هميشهي دلها، نماز تو
آواي پرطنين حضور ستارهها
زيباتر از بهار شکوفا، نماز تو
آميزهي معطري از عشق و آفتاب
آيينهي زلال تماشا، نماز تو
اي جاري هميشهي تاريخ روزگار
اي راز و رمز هرچه معما، نماز تو!
اي صبر بينهايت و اي آسمان عشق!
ژرفاي بينهايت دريا، نماز تو
زيباترين بهانهي پرواز تا خدا
شيواترين حکايت دنيا، نماز تو
سجادهاي به وسعت ايمان گشودهاي
در زمزمهست عرش خدا با نماز تو
صبر مجسمي به خداوندي خدا!
منظومهاي ز عشق و تولا نماز تو
تعبير عاشقانهي زيباترين حضور
مثل نماز حضرت زهرا (س)، نماز تو
آسودهايم از غم فردا قسم به عشق!
ما را ضمانت است به فردا، نماز تو
عطر پرواز
نماز امام حسين (ع)
نسترن قدرتي - سمنان
در تب بيداد، صحرا ميگداخت
آسمان از داغ گلها ميگداخت
آيه آيه عشق بود و موج خون
سوره سوره روح صحرا ميگداخت
کربلا از پرپر گلهاي باغ
بي قرار و ناشکيبا ميگداخت
سوز تب دل را به آتش ميکشيد
جان در آتش رها را، ميگداخت
در ميان شعله آباد جنون
لالهاي رنگين و زيبا، ميگداخت
از عروج ناگهان لالهها
يک دل تنهاي تنها، ميگداخت
دست و مشک و آفتاب و تشنگي
سينه را فرياد و غوغا ميگداخت
چهره از خون دل آذين بسته بود
ديده از داغ تماشا ميگداخت
درد غربت بود و پاياني نداشت
آسمان هم از غم ما ميگداخت
کربلا تفسير درد لالهها
از غم امروز و فردا ميگداخت
غرقهي راز و نياز عشق بود
او که در آتش سراپا ميگداخت
عطر پروازش به دلها مينشست
عطر پروازي که ما را ميگداخت
نماز سرخ صنوبر
(آخرين نماز امام (ع)
نسترن قدرتي - سمنان
هنگامهي قيامت عاشورا
صحراي عشق، عرصهي محشر بود
دلها ز داغ سرخ عطش بيتاب
چشم تمام آينهها، تر بود
صحرا پر از حضور شقايقها
لبريز عطر بال کبوتر بود
دستي ز باغ فاطمه (س) گل ميچيد
باغي که سبز و سرخ و معطر بود
سروي ميان معرکه در آتش
از شعلهي شرار ستمگر بود
از سوز تشنهکامي گل، ميسوخت
مردي که داغدار برادر بود
مردي ز نسل آبي درياها
با اوج بيکرانه برابر بود
مثل شميم عاطفه عطرآميز
مثل زلال سورهي کوثر بود
آيينهي رشادت مولايي
نستوه، شب شکار، دلاور بود
سرشار آيه آيه غم و ماتم
مردي که نور چشم پيمبر بود
بر لب سرود سرخ نيايش داشت
روحش، قرين درد مکرر بود
او را ز جاودانگي ايمان
آواي جاودانهي باور بود
باران تير بود رها، اما
سردار عشق را سر ديگر بود
تا قبلهي حضور خدا جاري
عطر نماز سرخ صنوبر بود
در سر هواي سبز پريدن داشت
روحي که در نماز، شناور بود
نيايش سرخ
سيما کرميتبار
شب بود و سپيده سجده ميکرد
يک گوشه نشسته بود صحرا
کشتي به ستم شکسته نامرد
آرام گرفته بود دريا
از گرمي ظهر، آن شب سرد
ميتاخت به دشت، خاک فردا
ميسوخت شکاف زخم، پر درد
ميساخت نواي سوز، شيدا
دستي به خدا بلند آورد
ميرفت که خون کني خدايا
تا صبح نشسته بود تنها
در چادر شب مهي نشسته
صد ابر به گرد خود کشيده
بيمار و غمين و زار و خسته
از دست حراميان چه ديده
در بر رخ آه و گريه بسته
ناليده به درد ناشنيده
با قلب تپان، ز غم شکسته
درد تو به جان و دل خريده
چون صبح به خون شب گسسته
تا بوده، کنار تو دويده
امروز نميکني مدارا
دستي به سپاس ميگشايد
کاين منبر خون حکايت ماست
غم نيست اگر تني نپايد
عالم همه در ولايت ماست
فردا که به نيزه سر برآيد
صد محمل خون شکايت ماست
بسيار سخن که از تو بايد
گفتن که هم از عنايت ماست
گر قامت من شکسته، شايد
کاين سينه شکسته غايت ماست
ميرفت که شب بميرد آنجا
قرباني ما قبول کردند
کز تن بگسسته، جان جان بود
آنان که ز حق عدول کردند
گفتند که او هم از زنان بود
بعضي به حرم وصول کردند
کاين فتنهي آخرالزمان بود
برخي به عدم افول کردند
ديدند وجود در ميان بود
در ظلمت شب حلول کردند
آتش به ميان آسمان بود
آيا تو نميروي تماشا
در گوشهي شب خميده ماهي
ميسوزد و نور ميفشاند
گاهي به سرشک و گاه آهي
دل را به سپاس ميکشاند
چون فجر به قلب هر سياهي
ميتازد و زخم ميرساند
فردا که رسد سر دو راهي
آيد گه آن که او بخواند:
اي لکه ننگ هر گناهي
بايد اثري ز تو نماند
از حق تو نميکني محابا
بشکسته صنوبرم ز دستت
فرياد ز تيغ جور فرياد
دادار جهان دهد شکستت
اي داد ز دست هرچه بيداد
آن قلب خرد ز تير مستت
خون خورد و تپيد و در گل افتاد
اي راحت جان که ديده بستت؟
آن دم که ستاره نوحه سرداد
از لعنت آن که ديده خستت
ويران شده کاخ ظلم شداد
بشکن در گنج لطف يارا!
فردا که مسيح سان برآيي
خورشيد صفت سوار بر ني
در ني بدمي، دم جدايي
سوزد دل لالهي تو از پي
در غربت بيکسان کجايي
هيهاي بر آرد از تو هي هي
اي آنکه تو دوستدار مايي
در تو برسند عاشقان کي
بي باغ و بهار و آشنايي
هم صبر که چاره نيست از وي
تنها مگذار آشنا را
افسوس که دل نداده بودند
با اينکه تو را به ديده ديدند
صد گوش، زمين نهاده بودند
نشنيده هر آنچه را شنيدند
گويي که ز سنگ زاده بودند
دست از سر آب حق کشيدند
الحق که چقدر ساده بودند
آنان که به کام خود رسيدند
در گل چو خزان فتاده بودند
بر زحمت خويش ميخميدند
افتاده صنوبر تو از پا
ديگر بگذشت آبم از سر
در هجر تو همدمي ندارم
هم پنجره بشکنند هم در
آسوده شوم چو جان سپارم
جز شرح مصيبتت برادر
نامحرمم ار دمي برآرم
تا حق بشناسد از تو کافر
حق تو به جاي ميگذارم
اينجاست که گفته است مادر
الجار که هست عين دارم
پروا نکنم ز جهل اصلا
آن يار يگانهاي که داني
هر کار که کرد جمله نيکوست
امروز که نيستت زباني
کار تو اشارههاي ابروست
از هر جهتي تو بينشاني
ملک تو وراي برج و باروست
از ديدهي دل چه ميچکاني
اي جان که دلت فدايي اوست
معشوق زميني و زماني
عشقت به مثل طلسم و جادوست
اي زيور حسن زينب (س) ما
دو رکعت عشق
فاطمه ناظري - کرمانشاه
سحر بود و ملائک بال در بال
دوباره شعر ايمان را سرودند
ميان آسمان صدها فرشته
پر از آب و پر از آيينه بودند
سحر بود و اذان بود و دل من
سحر بود و دو چشم از اشک لبريز
ميان کوچهي تاريک روحم
صدا ميزد کسي؛ برخيز! برخيز!
وضو کردم به آب ديدگانم
دلم روشنتر از آيينهها شد
هواي کوچهي روحم دوباره
پر از عطر خوش ياد خدا شد
سحر بود و به دستان دعايم
در ديدار را من باز کردم
تمام آسمان سجادهام شد
دو رکعت عشق را آغاز کردم
براي شبهاي اشکآلود تاسوعا و عاشورا
فاطمه ناظري - کرمانشاه
گريه کن، داد بزن هرچه که خواهي در من
که نماندهست دگر پشت و پناهي در من
گريه کن پاکترين ابر بهاري شايد
که نماند اثر هيچ گناهي در من
گريه کن سيل به پا کن تو، در اين حجم کوير
باز کن سمت سحر، روزنه، راهي در من
خرمن هستي من منتظر صاعقه است
تو، به پا کن شرر از برق نگاهي در من
صاعقه باش، بسوزان و بگريانم باز
که نشستهست غم ابر سياهي در من
هان... چه بهتر! که بسوزد دل دريايي من
که شده آفت مرداب تباهي در من
گريه کن داد بزن در شب تاريک دلم
باز کن سمت سحر روزه راهي، در من
نماز عشق
سيد حجتالله آزاده - فرخشهر
زير رگبار نيزهها برخاست
تا بگويد که عشق پابرجاست
با تن زخمي و لب خشکش
جنگ را با نماز عشق آراست
تا بماند نماز پابرجا
گفت اين خون سرخ هديه ماست
عشق را اين چنين کند اثبات
هر که در سينهاش ز حق غوغاست
جهد کن بر نماز اول وقت
اين پيام شهيد عاشوراست
گر نخواندي نماز با اخلاص
اشک حسرت به قدر يک درياست
از سر صدق سجده کن (مخلص)
سجده بيرياي ما زيباست
نماز (2)
محمود عندليب - اصفهان
معراج هر مقدس و هر پارسا نماز
تنها ستون محکم دين خدا نماز
مقصود از رسالت پيغمبران چه بود؟
اصل رسالت همه انبيا نماز
طاعات بندگان خدا ميشود قبول
از بنده گر قبول کند کبريا نماز
هرگز به گرد منکر و فحشا نميرود
چون ميکند ز منکر و فحشا رها نماز
بيشک به قرب حضرت محبوب ميرسد
هرکس کند اقامه به صدق و صفا نماز
در هر شبانهروز پنج بار فرض
در صبح و ظهر و عصر، غروب و عشا نماز
فرزند من فريضهي حق را بجاي آر
زيرا که گشته فرض به شاه و گدا نماز
در آن زمان که بانگ اذان ميشود بلند
بشتاب تا کنيم به مسجد ادا نماز
آغاز هر نماز به تکبير ميشود
تا بر خدا بريم به دور از ريا نماز
نيت کنيم و قصد تقرب به ذات او
يعني براي غير بود ناروا نماز
خواهي ز رنج و زحمت دنيا رها شوي
درد تراست راه علاج و شفا نماز
راه بهشت همسفران در اطاعت است
يعني بود به جنت حق رهگشا نماز
داني پيام شاه جگر تشنگان چه بود
در تنگناي حادثهي کربلا، نماز
آماج تير دشمن دين بود و ميگشود
تفتيده لعل خويش به تسبيح يا نماز
خوش گفت «عندليب» خدايا قبول کن
از راه لطف بندهي دلداده را نماز
ميان آتش و «قدقامت الصلوة» زدن
مصطفي ملک عابدي
در اين ميان چه اذانيست باز ميخواني
که ايستاده در اينجا نماز ميخواني
هنوز هم سرپايي در اين سرازيري
چه سربلند چه سان سرفراز ميخواني
ميان آتش و «قد قامت الصلوة» زدن؟!
تو با وجود «بسوز» و «بساز» ميخواني
گمان کنم ملکوتي نهفته در نفست
که نکته نکته از آفاق راز ميخواني
گلو بريده سر نيزه نيز قرآن را
چه با حرارت و سوز و گداز ميخواني
کدام معرکه بيياد و نام حضرت حق
که باز وقت نماز است و باز ميخواني
مشک عطش
مريم اکبردوست سليمي - اردبيل
چندي است کبوتر غزل، سرخ
افتاده به بستر غزل، سرخ
خون نامهي کربلايي ماست
بر مسلخ دفتر غزل، سرخ
شايد که کبوتر دلم را
کشتند به خنجر غزل، سرخ
امروز کبوتري نيامد
ديروز ابوذر غزل، سرخ
هفتاد و دو تيغ در نيايش
هفتاد و دو پيکر غزل، سرخ
اي مشک عطش به ياد داري؟
لب تشنه برادر غزل، سرخ
گويا به نماز ايستاده
آئينه حيدر غزل، سرخ
بگذار بگريد آسمان هم
خون بر سر ساغر غزل، سرخ
ميمانم و تيغ مينويسم
گشته است سراسر غزل، سرخ
سنگر نماز تو
اقتدا به نماز سرخ حسين (ع)
نيلوفر صفائي - سمنان
اي يادگار سرخ محمد (ص) امام عشق
اي قائم قيامت سرخ قيام عشق
عطر نماز و روح نجيب دعا تويي
خورشيد آسمان بلند خدا تويي
در سايهي قيام تو برپاست عاشقي
با عشق آل فاطمه (س) زيباست عاشقي
در سايهي رکوع تو، ايمان نشسته است
راز و نياز ناب تو شب را شکسته است
در سايهي قنوت تو راه نجات ماست
از آخرين نماز تو، دين خدا به پاست
در سنگر نماز تو سنگر گرفتهام
تا اوج آسمان خدا، پر گرفتهام
از عشق توست اينکه به پا ايستادهايم
دل را به دست آينه و آب دادهايم
اي يادگار سرخ محمد، امام عشق
قد قامت الصلوة تو روح قيام عشق
ما با قيام سرخ تو پيوند خوردهايم
راهي به سوي قبلهي آيينه بردهايم
صحرا گواه خلوت راز و نياز توست
حصن حصين دين محمد (ص) نماز توست
در جبههي نيايش سرخت پناه ماست
راه هميشه سبز تو، آغاز راه ماست
يک آسمان ستاره به همراهت
اقتدا به نماز زينب (س)
نيلوفر صفائي
اي از تبار آينهها، زينب (س)
روح شهامتي به خدا، زينب (س)
اي نور پاک بزم اهورايي
زيباترين شقايق صحرايي
رازيست سر به مهر، نياز تو
عطر بهشت، عطر نماز تو
اي راه تو، نهايت بيداري
عطر نماز تا به ابد جاري
راز بهار باور گلهايي
پيغام نور، در شب يلدايي
بوي دعا و بوي خدا داري
ابر کرامتي تو و ميباري
هنگامهي نماز شبانگاهت
يک آسمان ستاره به همراهت
عطر دعاي ناب تو تا جاريست
بر پا هماره رايت دينداريست
ما دل به مهر آل علي (ع) داديم
با تو هزار حنجره فرياديم
با بال عشق راهي پروازيم
يعني به آب و آينه دمسازيم
بانوي جاودانهي عاشورا
پيغام سرخ خون شقايقها!
ما با تو با نماز تو پيوستيم
از هرچه غير ياد خداست رستيم
ما با نياز سرخ تو خو کرديم
از خون پاک ديده وضو کرديم
ما و نماز و عشق تو و فردا
لطف تو و نگاه نياز ما
نماز اول وقت
کاظم کامران شرفشاهي
فرمود که عزمتان بود محکم و سخت
بايد ز جهان برون کشيد آخر رخت
قامت به نماز ظهر عاشورا بست
آموخت به ما نماز را اول وقت
پيکار ديگر
سجاده و سجده و جبين در ميدان
پيکار دگر براي دين در ميدان
لب تشنه، وضو گرفته در چشمه نور
ظهر است و نماز آخرين در ميدان
اقتدا
هرکس که دلش ز مهر حق لبريز است
تيغ سخنش به روي ظالم تيز است
اينک به حسين (ع) اقتدا بايد کرد
آنکس که نماز او شگفتانگيز است
مفهوم تازه
اي آنکه به دين مصطفي (ص) جان دادي
در راه عقيده جان به جانان دادي
سوگند به آن نماز عاشورايي
تو روح دوبارهاي به ايمان دادي
نماز سرخ (3)
نازم به قيام و قامت والايت
هنگامه عشق، چشم چون دريايت
خاموش در آن ميانه غوغا کردي
نازم به نماز ظهر عاشورايت
نماز با لب تشنه
وقتي که رسيد نوبت آخر به قيام
شمشير برون خزيد از لاک نيام
هنگام نماز است و عطشناک حسين (ع)
اين ماه محرم است يا ماه صيام؟!
فراز
تاريخ چو غنچهاي به خود پيچيده
از اين عظمت به خويشتن لرزيده
سرشار فراز است ولي با اين حال
مانند نماز کربلا، کي ديده؟
زيباترين تصوير
کاظم کامران شرفشاهي
يک سو سپاهي اندک و عاشق
سوي دگر مردان اهريمن
جز نالهها و نعرهها
يا بانگ طبل و شيون شيپور
چيزي نميآمد به گوش
آن روز
اين جنگ گويي تا قيامت
بود پابرجا
بيوقفه، بيپايان
ناگاه از سمت سپيديها
آمد صدايي آسماني:
شمشير بگذاريد
ظهر است و هنگام نماز است
بايد که قامت بست
هنگام نياز است
در زير باراني ز ناوکها
آن سرو قامت
راست قامت بود
گويي مصائب در نظرگاهش
خرد و حقير و پست و کوچک بود
در نينوا آن روز
محشر بود
سبط نبي (ص)، فرزند زهرا (س)، پور حيدر (ع)
آن دشت سوزان را
گلستان کرد
عطر نمازش
در همه آفاق پيچيد
اين صحنه
اين زيبايي محض
لرزاند دشمن را
هراسان کرد
ميکاود اينک خاطراتش را
تاريخ
با حزن و پريشاني
جز او نمييابد نشان
جز ظهر عاشورا
مجموعهاي آبي ز عشق و شور و شيدايي
در بين فرزندان آدم اين نماز ظهر
آيينهاي کامل
زايمان است
آري نماز ظهر عاشورا
عاليترين، زيباترين
تصوير انسان است
آخرين سجده
حسن يعقوبي - سرخه
شکوه از آفتاب دارد دل
غصهاي بيحساب دارد دل
بنگر اين دشت رنگ خون دارد
با خود آوازهي جنون دارد
سايهي آتش و عطش پيداست
شور شيرين عاشقي برپاست
بوي اشک و گلاب ميآيد
نالهي بوتراب ميآيد
سورهي فجر در نماز آمد
عطر مستي ز عرش باز آمد
آتش اشتياق در جان داشت
چون به آب حيات ايمان داشت
در قنوتش خدا نمايان بود
چشمه چشمه دعا نمايان بود
نينوا را نواي ديگر داد
شعر پر شور عاشقي سر داد
آخرين سجده را به جا آورد
شور مستي به نينوا آورد
آخرين سجده، سجدهي خون بود
در تشهد، سلام، گلگون بود
بوي پرواز و نور ميآيد
موسي از کوه طور ميآيد
اين شکوه همارهي عشق است
پيکر پاره پارهي عشق است
راز خون
حسن يعقوبي
به گلوي سرخ
غنچه ششماهه سوگند
واپسين نماز خويش را
- مولاي عشق -
با تيمم
گزارد
يعني:
در کربلا
در خاک ميتوان
خدا را يافت
اين است سر
تربت نينوا
و
امضاي خونين حسين (ع)
گواست
بر اين راز...
نماز عاشوراي عشق
دکتر حسين رزمجو - مشهد مقدس
نماز ظهر عاشوراي آن پاک
که بر شد از زمين تا اوج افلاک
در آن هنگامهي خون و حماسه
که ميباريد ز ابر غم به سر خاک
دلاور مرد راه عشق و ايثار
- به وادي خطر، جانباز و بيباک -
همان سالار و سرخيل شهيدان
که جدش را خدا فرموده: «لولاک»[1] .
به پيش لشگر دشمن، مقاوم
ز جور ظالمان همواره غمناک
نماز او به صحراي شهادت
که بودي خالص و پاکيزه از، آک[2] .
مصور کرد تصويري مقدس
ز اوج عشق جاويد فرحناک
طنين دلنواز او به گيتي
کند همواره دامان زمان، چاک
رساند اين پيام آسمانيش
به گوش عاشقان در پهنهي خاک:
که فخر من به اسلام و نماز است
بود سرمستيام از خمر اين تاک
هلا، ميدان که رکن دين نماز است
که باشد از ريا و ريبها پاک
[1] اشارت است به حديث قدسي که خداوند متعال در شأن پيامبر اکرم (ص) فرموده است: «لولاک خلقت الافلاک».
[2] عيب، نقص و کاستي.
الذين ان مکناهم في الارض اقاموا الصلوة
ابراهيم شايان - زاهدان
ا: اي که ميخواهي دلت گنجينهي عرفان شود
اين دو دستت بايد اول رحل يک قرآن شود
ل: لب مکن وا جز به نام آنکه هستي آفريد
عاشق او گر شدي او عاشق جانان شود
ذ: ذوالجلال حي دانا خالق يکتا خداست
هر که گردد بندهاش از لطف او انسان شود
ي: يک زمان انديشه کن اول خدا را بنده شو
گر شدي بنده دليلت حضرت سبحان شود
ن: نصرت و ياري بجوي از درگهش صبح و مسا
تا که قلبت بر هواي نفس تو سلطان شود
ا: اي برادر سرنوشت آدم و شيطان بخوان
گر که ميخواهي برايت زندگي آسان شود
ن: نام شيطان را شنيدي از چه رو لعنت شده
سجده بر آدم نکرد و عاقبت بريان شود
م: مزد او شد لعنت و نفرين و آتش اين چنين
پس براي بينمازان اين دو صد چندان شود
ک: کبک نفس آدمي سر زير برف غفلت است
چون به زعم او معاصي اين چنين پنهان شود
ن: نعمت افزون او بيمزد و منت ميرسد
با نمازت شکر نعمت کن که او خندان شود
ا: اسم اعظم در قيام است و رکوع و سجدهتين
خوش به حال آنکه چشمش اين سه جا گريان شود
ه: همدم و همراز پيغمبر نميگردد کسي
جز به اخلاص عمل، کي هر کسي سلمان شود
م: مسح سر تا مسح پا يعني سراسر بندهئي
مخلص او گر نباشي رهبرت شيطان شود
ف: فاتح کل وجودت گر نباشي در قيام
دل بهنگام رکوعت واله و حيران شود
ي: يک شبي تنهاي تنها در دل پاک سحر
از معاصي توبه کن تا دل پر از ايمان شود
ا: امر حق را کن اطاعت در عبادتهاي خويش
تا ولايت هديه بر تو از ره احسان شود
ل: لطف او گر صاحب صد قصر و رضوانت کند
از ولايت گر شدي غافل همه ويران شود
ا: اسب نفس خود سواري با غرور و بيخيال
هيبت تکبير تو تا بشنود لرزان شود
ر: راه عصيان ميشود مسدود و از لطف خداي
راه سجده باز و سجاده در رضوان شود
ض: ضامن رزق همه آن رازق بيادعاست
کي روا باشد که آدم عبد اين و آن شود
ا: اولين برگ کتاب زندگي باشد نماز
گر قبول افتد رضاي حضرت منان شود
ق: قيمت هر چه عبادت در خلوص نيت است
عابد بيمحتوا در دام دل زندان شود
ا: آن در و ديوار و قصر و حوريان نازنين
بر گروه بينمازان خانهي احزان شود
م: مرز بين کفر و اسلام اين نماز است و نماز
بي وجودش قصر ايمان سست و بيبنيان شود
و: واي بر ما واي بر ما گر عمود دين شکست
بعد از آن هر مسلمي سرچشمهي عصيان شود
ا: اسم و رسم مسلمين باشد به تقواي خدا
واي اگر روح شريف مسلمين عريان شود
ا: اين همه گلبوته در گلزار دين بشکفته است
همتي تا کل عالم سبز و گلباران شود
ل: لحظه لحظه عمر ما چون سايه روشن ميرود
واي بر اين عمر ما گر لحظهها طوفان شود
ص: صبر اگر در قسمت و تقدير و غمهايت نبود
سرنوشت تو مثال يوسف کنعان شود
ل: لاله و نسرين و سوسن دائما در ذکر او
در سپاس آنکه صحرا زنده از باران شود
و: وصل اگر خواهي شوي بر درگه قرب خداي
وقت سجده رهنمايت حضرت سبحان شود
ت: تائب درگاه تو يارب کجا روي آورد
با همه شرمندگي «شايان» ترا مهمان شود
نماز شب (1)
محسن جاويدان
به نماز ايستادهام امشب
دل به معبود دادهام امشب
بيخود از خويش از شراب حضور
روي خاک اوفتادهام امشب
اختيارم در اختيارم نيست
بيخود و بيارادهام امشب
چشم بد دور ساقي از هر شب
بيشتر داده بادهام امشب
از حدود گليم کوچک خويش
پاي بيرون نهادهام امشب
هيچ در خويشتن نميگنجم
گوئي از خود زيادهام امشب
سبک و نرم مثل پروانه
روي آب ايستادهام امشب
زندهام آنچنان که از مادر
تازه انگار زادهام امشب
بالم از آسمان شکفتهتر است
سوي او پر گشادهام امشب
همه ذرات جانم آئينه است
صاف و بيرنگ و سادهام امشب
رهسپار ديار خورشيدم
پاي در ره نهادهام امشب
آخرين منزلم مقام رضاست
تازه آغاز جادهام امشب
گل سجاده را بگشاي در پيش
ماندني صلصال - بوشهر
اگر داري هواي وصل جانان
صفابخشي ز ديدارش دل و جان
وگر ميل سخن با يار داري
درآ در سلک خيل ره سپاران
وضوي عشق گير از آب ديده
به جانان راز گو از درد هجران
ترنم کن سرود عاشقي را
ز شوقش از دو ديده گوهرافشان
مشو غافل دمي از وصل معشوق
که درد عشق را وصل است درمان
تو هم گر سالکي بيخود ز خود شو
نياز آور به نزد حي سبحان
تواضع کن به درگاه الهي
تکبر نيست جانا شأن انسان
مگر نشنيدهاي قول پيمبر
نماز آمد ستون دين و ايمان
مگر فزت و رب الکعبهاي دوست
تو نشنيدي ز قول شاه مردان
به پاس اين فريضه جان فدا کرد
حسين بن علي با جمله ياران
گل سجاده را بگشاي در پيش
مطهر با نمازي کن تن و جان
ز عطر نام جانان عين جان شو
نهال عشق حق در قلب بنشان
جمال دوست بيپرده هويداست
به هر سو بنگري آنجاست جانان
بود از ناسپاسي بينمازي
ز ذکر حق بران از خويش شيطان
بشو «صلصال» تن با آب توبه
بکن با دوست محکم عهد و پيمان
نماز شب (2)
محمد قدسي
هست گلخانه دلم امشب
با صفا از ترانه يارب
بندبندم گشوده لب به نماز
با خدا هست گرم راز و نياز
جان و دل، دست و سر وضو داده
در شط عشق شستشو داده
لب به تسبيح کرده باز دلم
نغمه راز، کرده ساز دلم
شب قدري چه با صفا دارم
لب به ذکر خدا خدا دارم
سينهام پر از عطر اشراق است
دل من گرم سير آفاق است
روي سجاده با خضوع تمام
گه به حال قعود و گاه قيام
از سر شوق، سر به مهر نماز
دل به ياد خداي بندهنواز
با نواي اذان هم آغوشم
از سبوي اقامه مينوشم
بر لبم هر نفس ز عمق ضمير
ميتراود ترانه تکبير
روي دل کرده سوي دلدارم
خوش صواب جماعتي دارم
صوت اللهاکبرم به زبان
ميدهم اين شهادت از دل و جان
که خدا بيبديل و بيهمتاست
بينظير و مهيمن و داناست
مصطفي را خدا فرستاده است
به سرش تاج وحي بنهاده است
عاشقم آن رسول خاتم را
فخر آدم، مراد عالم را
اين شهادت مرا به صوت جلي است
که وصي نبي، علي ولي است
او که مولا و مقتداي من است
مهر رويش مرا چو جان به تن است
رمز حي علي الفلاح اين است
که ولايت اساس آئين است
هر که دارد ولايت حيدر
رستگار است در صف محشر
قامت افراختم به قد قامت
حالتي دست داده در طاعت
وه چه حال عبادتي دارم
خوش قيام و قيامتي دارم
بر زبان جاري از دل حق خواه
نغمه لا اله الا الله
نيتم سکر چشم آن ساقي است
جامي از جلوههاي اشراقي است
تا به تکبير بستهام احرام
دست برداشتم ز شهرت و نام
حمدم از خال و خط دلدار است
سورهاي از تجلي يار است
نيست باغي شکفتهتر ز خشوع
خوش بود خم شدن به شوق رکوع
سجدهام آستانه بوسي اوست
رکعتم آن دو مصرع ابروست
جبهه را گر نهادهام به زمين
خاک مهرم به مهر اوست عجين
عاشقم، عاشق صفاي قنوت
مينوازد لبم، نواي قنوت
در دعا با دل حق آئينم
فوج فوج فرشته ميبينم
که در آيند از يسار و يمين
تا دعاي مرا دهند آمين
ربنا آتناست ورد زبان
فقنا من عذاب يا رحمان
اي ملائک عبادتم بينيد
در تشهد شهادتم بينيد
ساقيم داده باده توحيد
چشم بد دور هستيم بخشيد
من که زان باده مست و بيتابم
چيست ترتيب و چيست آدابم
مات اويم ز خويش بيگانه
غرقه در گريهها مستانه
مست و بيتابم از مي ديدار
تار و پودم گسسته از اغيار
ابر چشمم به اشک مهماني است
غرق حال و هواي عرفاني است
اين چه حاليست يا اوليالابصار
منم الحال، خواب يا بيدار
خواب اگر نيستم، چه بيداري است
مست اگر نيستم چه هشياري است
آنچنان مستم از مي وحدت
که ندانم رکوع از رکعت
آن قدر غرق عشق و احساسم
که رکوع از سجود نشناسم
«قدسيا» صبح راستين سر زد
پيک اقبال حلقه بر در زد
در تشهد شهود جانان شد
باده وصل حال گردان شد
تا نماند نماز نيمه تمام
مصطفي را دهم ز صدق سلام
کاش اين حال خوش دوامي داشت
هر نمازم چنين سلامي داشت
نماز (3)
محمد ابوالقاسم جندقيان - «م. شفيق»
داني نماز عشق نصيب که ميشود
بر فرق آنکه تيغ به محراب ميخورد
شهپر لاهوت سير مرغ جان باشد نماز
رهگشاي خاکيان تا لامکان باشد نماز
چون گل شبنم زده بر چهرهها بخشد صفا
مايهي شادابي پير و جوان باشد نماز
از حقيقت دور ماند بندهي مسجد گريز
جملهي طاعات ما جسمند و جان باشد نماز
ني همي وقت اذان خواند ترا در کوي راز
رابط مخلوق و خالق هر زمان باشد نماز
پاي بر سجادهي اخلاص بگذار اشگبار
سوز دل را در بر حق ترجمان باشد نماز
دست و رو شويند هنگام وضو در جوي نور
پرتو طور دل روحانيان باشد نماز
گر فلک شد سبحه گردان هر شب از انجم چه سود
با سيهرويان زاهد سرگران باشد نماز
نخل توحيد از سحاب فيض او شد بارور
سايه گستر بر سر باغ جنان باشد نماز
کي بود از چشم حق بين پايه قدرش نهان
دين اگر باشد صدف در گران باشد نماز
زد علي (ع) با خون سر مهر قبولش بر جبين
سرخ رو تا نزد اهل آسمان باشد نماز
نيست تنها قامت محراب خم در پيش او
عرش درگاه و ملائک پاسبان باشد نماز
خاک دشت کربلا را مهر هر سجاده کن
پاسدار خون پاکان جهان باشد نماز
هر بنائي بر ستون خويش باشد استوار
کاخ دين را هم ستون و پشتبان باشد نماز
آنچه از حبلالمتين درج است در قرآن «شفيق»
اهل تحقيقي اگر، تفسير آن باشد نماز
نماز (4)
علي وحيد دستگردي «برزگر»
مؤذن نغمه توحيد سر کن
صلا ده اهل ايمان را خبر کن
سروش عرش حق را همصدا شو
سفير خالق ارض و سما شو
رسان بر عرش گلبانگ اذان را
بخوان نام خداي مهربان را
گواهي ده که او را نيست ثاني
دو عالم را به جز او نيست باني
بگو باشد حبيب حق محمد (ص)
رسول خالق يکتاي سرمد
مؤذن صحن دل را منجلي کن
چراغ راه خود مهر علي کن
گواهي ده که از بعد پيمبر
علي باشد ولي حي داور
بگو مولا علي ما را امام است
بگو دين بيولايش ناتمام است
مؤذن با صداي گرم و گيرا
جماعت را بخوان سوي مصلا
به گلبانگي جماعت را کن آگاه
که باشد با جماعت دست الله
بگو پوئيدن اين ره صلاح است
شما را اين ره خير و فلاح است
جماعت را بگو خير است اين کار
بکن زين کار مردم را خبردار
بگو قد قامت و کن راست قامت
به قد قامت بياد آور قيامت
مؤذن جز ره حق راه ما نيست
دو عالم را خدايي جز خدا نيست
مؤذن در نوايت شور و حال است
نوايت گويي از ناي بلال است
تو هم بشتاب تا بنديم صف را
يکي سازيم دل را و هدف را
به سوي کعبه رو آريم با هم
نماز عشق بگذاريم با هم
نماز عشق يعني عشق جانان
خداوندي که باشد هستي از آن
خوشا آنکس که با جانانه پيوست
به هنگام نماز از خويش بگسست
خوشا آنکس که راه حق بداند
نماز وصل چون مولا بخواند
نماز خود اگر خواهي علي وار
قدم در راه او مردانه بگذار
تشيع يعني از اين راه رفتن
سحر بر درگه الله رفتن
خوشا آنان که عاشورا نشانند
نماز وصل در مقتل بخوانند
اگر از کربلا ياد آري اي دوست
نمازت را سبک نشماري اي دوست
حسين از بهر آن جان را فدا کرد
نماز وصل در مقتل ادا کرد
بسويش تير ميآمد ز هر سو
ولي او گرم گفتن بود با هو
به کار شاه دين اين رمز و راز است
که اي مردم ستون دين نماز است
نماز است اين که باشد پايه دين
نه من گويم پيمبر گفته است اين
الهي «برزگر» را ديده واکن
دلش را با حقيقت آشنا کن
غزل
حميدرضا ايراننژاد - خمينيشهر
سجاده است و دست دعايي که يپش روست
قد قامت الصلاة، صدايي که پيش روست
صبح است و باز بوي اذان ميوزد به دل
نيت براي اوست، خدايي که پيش روست
تکبير عشق دست دلم را گرفت و برد
تا چشمههاي پنجرههايي که پيش روست
اينک! نماز و ما و کليد در بهشت
اينک! حضور راهنمايي که پيش روست
اي دل وضو بگير و نمازي بخوان به صدق
با عشق و شور، پيش خدايي که پيش روست
نماز (5)
سيد محمود مرتضوي نائيني «ناظر»
اهل ايمان ميکنند از صدق دل بر پا نماز
چون که روح آدمي را ميکند احيا نماز
رو به سوي بينياز آرند در کوي نياز
کبريا را بندهيي هستند مخلص با نماز
پاک باشند و بپرهيزند از کبر و ريا
تا شود زانها قبول خالق يکتا نماز
شرط دينداري بود پرهيز از رزق حرام
در مکان غصبي اي مؤمن بود بيجا نماز
مست ديدار رخ جانانه بودن لازم است
شوق بايد بهر خواندن در دل شبها نماز
موقع تکبيرةالاحرام بايستي گذشت
اي بشر از آنچه داري در نظر الا نماز
خاتم پيغمبران ميگفت يا رب از کرم
امتم را در جزا محشور فرما با نماز
بود در وقت عبادت تا علي گرم نماز
قدسيان از شوق ميخواندند با مولا نماز
در زمين کربلا در روز عاشورا حسين
زير تيغ و تير دشمن خواند بيپروا نماز
ميگريزد کور دل از طاعت پروردگار
ميبرد بر درگه حق مؤمن بينا نماز
پارسايان جهان هنگام رفتن ميبرند
همره خود سوي عقبي توشه از دنيا نماز
هر که سستي ميکند امروز در کار صلوة
بيگمان هرگز نگردد شافعش فردا نماز
گر قوافي شد مکرر التزام شعر بود
خواست «ناظر» تا که بنشيند نکو بر جانماز
نماز (6)
مرتضي هادويفرد «نامي»
هر که گرديد آشناي نماز
گوش جان داد بر نداي نماز
بانگ تکبير تا بلند بود
نشود سرنگون لواي نماز
عجلو بالصلوة قبل الموت
هست هشدار از براي نماز
هم بود لا اله الا الله
ذکر توحيد در اداي نماز
بهر مؤمن نواي خوش آنجاست
که طنين افکند صداي نماز
صورت ظاهري است آن را ليک
پر ز معناست جاي جاي نماز
هست در آن جهاني از حکمت
رمز و راز است محتواي نماز
رو به توحيد ميبرد مؤمن
با سرانگشت رهنماي نماز
جز به ياد خدا نبايد بود
ز ابتدا تا به انتهاي نماز
ديدن ماورا بود ممکن
بهر چشم دل از وراي نماز
نهي فرمود حق از آنچه کژي است
مسلمين را به راستاي نماز
هست اميدوار «نامي» هم
که برد بهره از عطاي نماز
اوج عشق
اسماعيل رفاهي
ميتوان تا آسمان پرواز کرد
سينهها را آشنا با راز کرد
ميتوان در لحظهي سبز دعا
شيوهي دلدادگي آغاز کرد
ميتوان با گفتن تسبيح عشق
همنفس با عندليب آواز کرد
با سجودي بيريا در اوج عشق
ميتوان درهاي رحمت باز کرد
با نماز عشق، آري ميتوان
بندگي خود به حق ابراز کرد
ميتوان در منتهاي بندگي
رو به سوي حي بيانباز کرد
ميتوان تا عرش هنگام نماز
بال و پر زد بيريا پرواز کرد
سرور و سالار دشت کربلا
با نمازي کار صد اعجاز کرد
نماز (7)
صديقه صابري «شهلا»
چشم آن دارم که در حال نماز
پرگشايم تا به خلوتگاه راز
مرغ دل هر دم به بال اشتياق
اوج ميگيرد به معراج نماز
هر که چون من مست جام عشق شد
ميشود در پيش جانان سرفراز
آيد از گلدستهها بانگ اذان
هست اين بانگ منادي دلنواز
شعله شو، پروانه شو، ديوانه شو
محو شو در آتش سوز و گداز
در بر ناز تو اي نازآفرين
هست سر تا پاي ما عجز و نياز
بارالها از تو خواهم روز و شب
تا رها گردم ز دام حرص و آز
دردهاي خلق را درمان تويي
چارهام کن، چارهام، اي چارساز
در تمام لحظههاي هستيم
دست حاجت سوي تو دارم دراز
سرخوشم «شهلا» من از فيض حضور
در نمازم، در نمازم، در نماز
نماز (8)
محمد سروش - آبادان
خيز و بر اوج فلک پرواز کن
بال مرغ روح خود را باز کن
خلوت دل خانهي عشق خداست
با نماز آن راز را ابراز کن
شستشو کن با گلاب ديده، دل
ساز دل ز آهنگ او دمساز کن
ناي با آهنگ وصل او بزن
ديده را مبهوت سرو ناز کن
گوش دل بسپار بر آواي او
ناي جان همساز آن آواز کن
عاشقا برخيز و مي کن در سبو
خيز با معشوق سوز و ساز کن
شاد کن دل را ز انوار نماز
تا شوي در هر دو عالم سرفراز
خيز و کن پرواز با بال نماز
با عروج عشق سوي چاره ساز
اي نم باران تو با آن قطرهها
کن سوي درياي رحمت ديده باز
خيز و رو با عندليبان سحر
در تجليگاه عشق دلنواز
جرعهاي زان خم به جام دل بريز
مست شو از جلوهي آن سرو ناز
باغ رضوان است جاي عندليب
کن رها زندان حرص و يأس و آز
سالکان آهنگ کويش ميکنند
رهران با کوله باري از نياز
شاد کن دل را ز انوار نماز
تا شوي در هر دو عالم سرفراز
اي عروج آسمان هر شهيد
گوهر اسرار قرآن مجيد
در تجليگاه حمد تو بهشت
در رکوع و در سجود تو نويد
در اذانت جلوهي حق آشکار
با وضويت نور بر دلها پديد
اي مراد جمله ابرار زمان
آرزوي جذبه جان مريد
اي به يادت عارف شب زندهدار
آنکه عشقت را به جان و دل خريد
اوج عرفان ذکر تسبيحات تو
در قيام و در قعود تو اميد
اي نماز اي گنج اسرار خدا
اي به نامت روي هر مؤمن سفيد
هر کسي دريافت اسرار تو را
عاقبت سر انا الحق را شنيد
ذکر تو داروي درد خستگان
ياد تو، ياد خداوند مجيد
شاد کن دل را ز انوار نماز
تا شوي در هر دو عالم سرفراز
نماز (9)
حسن کاظمي مرادي «مراد» - اصفهان
هست معراج در صفاي نماز
بيتعلق بيا براي نماز
سير کردن به عالم ملکوت
هست از نور رهگشاي نماز
روح را در عروج روشن عشق
ميسپارم به اعتلاي نماز
جان و دل را به جلوهگاه حضور
ميکنم روشن از صفاي نماز
ريختم در مقام آگاهي
هستي خويش را به پاي نماز
يکسر از خويشتن شدم فاني
تا که دريافتم بقاي نماز
جان در آن لحظههاي نوراني
شد هم آغوش با خداي نماز
شوق هم شد به وصل او اکسير
از گل مهر کيمياي نماز
در وصالم طليعه نورش
آگهم کرد از بهاي نماز
غرق در نور عشق ميگويم
غزلي ناب از براي نماز
باز کن چشم دل که جان «مراد»
متجلي است از جلاي نماز
الصلوة معراج المؤمن
حسن کاظمي مرادي «مراد» - اصفهان
ميروم با جان روشن سوي دوست
در حريم خلوت مينوي دوست
دل پذيراي ظهورش ميکنم
روشن از فيض حضورش ميکنم
بستهام بر جان خود احرام را
ناظرم آئينهي الهام را
فارغم ديگر ز کل ماسوا
ميکنم از جان به جانان اقتدا
فيض او جاري است بر من در حضور
گشتهام مستغرق درياي نور
در نمازم اوست در مد نظر
اوست ميبخشد به جان من اثر
اوست ميخواند مرا من نيستم
اوست ميگويد بگو من کيستم
اوست ميخواند مرا سوي نماز
تا ز جان با او کنم راز و نياز
اوست در سير همه آفاق من
اوست در آئينهي اشراق من
اوست در انفاس جانافزاي من
اوست در ناي من و آواي من
خاليم از خويش و لبريزم ز دوست
در ضميرم بانگ الا هوي اوست
اوست ميخواند مرا در راز من
در نمازم اوست هم آواز من
يار من بيپرده ميخواند مرا
تا شوم آگه ز راز ربنا
با ولايش روشني شد حاصلم
بيولايش در نماز باطلم
گفتم از جان قل هو الله احد
کيميا شد دل ز انوار صمد
در عروجم محو آيات ويم
روشن از نور سماوات ويم
رحمت فيضش در انفاس من است
جوشش درياي احساس من است
از دل روشن به جان هوشيار
روح پرهيزم درآميزد به يار
خوش به او پرداخت جان قابلم
فارغ از رنج من و ما شد دلم
جان چو با نور ظهورش روبروست
گفتگو با حضرت رحمان نکوست
اي تو محبوب دل آگاه من
اي تو در من رهنماي راه من
دل «مراد» خويش را بيپرده ديد
خط لا بر صفحه الا کشيد
گفت جان با همنوائيهاي تو
محو شد چون قطره در درياي تو
با نوايت همنوائي ميکنم
تا ترا دارم خدائي ميکنم
پله معراج حق
آيت الله دشتچي «آيت» - اصفهان
بکوش تا سر و پا جان شوي براي نماز
ترا که روي سخن هست با خداي نماز
ز رکن دين که نماز است پاسداري کن
که هست پلهي معراج حق بناي نماز
رسد بگوش چو گلبانگ جانفزاي اذان
قيام کن ز سر صدق از براي نماز
زراه صدق و صفا با خدا شود نزديک
دلي که پر زند از شوق در هواي نماز
هميشه دست دعايش گرهگشا گردد
هر آنکه از دل و جان ايستد به پاي نماز
دگر به هيچ بهائي نميدهد از دست
شناخت آنکه به عالم چو ما بهاي نماز
سحر ز اشک نيايش طراوتم دادند
دلم چو آينه روشن شد از صفاي نماز
به چشم دل به جز آيات حق نميبيند
هر آن کسي که شود «آيت» آشناي نماز
نماز (10)
يدالله عاليخاني «فرجام» - خمين
بيا که وقت وصال است، ديده بربنديم
به روي غير خدا، هر که هست، دربنديم
صلاي عشق برآريم، وقت تکبير است
به عزم بزم حضور خدا، کمر بنديم
تمام مأذنهها بانگ عشق سر دادند
بيا به دوش فلق، توشهي سفر بنديم
هواي وصل گرفتهست، کوچه و برزن
صلاح عشق نباشد که بال و پر بنديم
کنار نعش برادر، نماز شيرين است
سزاست گاه سفر ديده از قمر بندي
فراز نيزه نماز نياز ميخواند
بيا اقامهي خونين درين سحر بنديم
هلا مسافر شام، اي طليعهي خورشيد
رها شدي تو و، اي واي ما، که در بنديم
نماز عشق چنين بر شريعه ميخوانند
بيا که وقت وصال است، ديده بربنديم
کنار سجاده
سيد احمد جعفرنژاد - بهشهر
دستان سبز يار
پر از نيايش و
عشق
پر ميکند تمام سمت و سوهاي مرا
آنگاه
به وسعت سينه
کنار سجاده
غرق آواز ميشوم
مثل نسيمي که از سمت دوست ميآيد.
طرح کوتاه
صداي عشق
حسي غريب
ميخواند مرا
با ترنم وحي
تا آبيهاي دور...
طرح
خورشيد آينهها
پيچيده از صداي بلال
در فضاي سينهها
سجدهگاه عشق
علي نجات سياوشي - ملاير
آسمان آن روز خونين رنگ بود
در زمين پيکار نام و ننگ بود
ظهر بود و هرم سوزان هوا
آفتاب داغ و خاک نينوا
سرخ خون پاشيده تا اوج سپهر
پرتو خونين، جدا ميشد ز مهر
التهابي بيکران، در آسمان
تب، زمين را سخت ميآزرد جان
عشق ميباريد و عاشق تشنه بود
چشم دل در انتظار دشنه بود
جان فزا عطر خوش خون شهيد
سوي سمتي نرم نرمک ميوزيد
يک طرف هفتاد و دو معناي عشق
سوي ديگر ننگ جويان دمشق
برق هر شمشير و يک فواره خون
هر صفير تير و سروي سرنگون
پيکر صد پاره و سم ستور
کودک افتاده از مادر به دور
در غبار جهل، حق گم گشته بود
بوي غفلت با هوا آغشته بود
زين نبرد نابرابر، وين غزا
شد خجل تقدير و شرمنده قضا
تک نورد رادمردي و شرف
وان بلند معني و اوج هدف
او که پرواز از حضورش در سقوط
وان که عيسي در قياسش، در هبوط
آن فروزان هدايت در ظلام
سهمگين امواج دريا را، سلام
آنکه دستش بر شجاعت، بوسهگاه
وانکه قلبش بر صداقت، برده راه
اسوهي احرار و الگوي حيا
آمر معروف و ناهي از ريا
وارث شايستهي خلق کريم
پاسدار حرمت و حفظ حريم
لحظه ديدار بود و انتظار،
تک سوار عشق را بردي قرار
لب به لبخند رضا بگشود و راز
نغزتر قول و غزل بنمود ساز
ظهر بود و موعد ديدار بود
گوش عاشق را، صلاي يار بود
بانگ تکبير مؤذن شد بلند
بر لب عاشق، شکوفا نوشخند:
«بارالها! در کجا استادهام؟
آخر هجرست؛ يا آغاز غم؟
در نمازم شوق و شوري ديگرست
سجدهگاهم را حضوري ديگرست
در قيامش، قامتي بايد چو کوه
سروگون، آزاده، با فر و شکوه
در رکوعش، ذرهسان در کهکشان
در سجودش، فرق بين اين و آن
در قنوتش، خالي دست نياز
در سلامش محو، در نه توي راز
قامت سبز حضورش در نماز
سرخ گون هنگامهاي را کرده ساز
در حصار مردگان زندهسان
استواري را، حضورش ترجمان
اين چنين سجاده، وين گونه نماز
سر به سر پندست و سر و رمز و راز
با نمازش گفت، ما را صد پيام:
«تيغ عزت را درآريد از نيام
دور بادا ذلت و خواري ز ما
ذکر و ايثار و شهادت، عز ما»
مثله چون شد پيش چشمت نور عين
آنگهت بايد نمازي چون حسين (ع)!
خواهرت چون شد اسير قوم دون
آن زمان بايد وضو سازي ز خون
بايد اندر گود بود و سرفراز
ورنه کي سودي تو را بخشد نماز
مسلخ عشق ار نهي گردن نکوست
در نماز سرخ، بايد ذکر دوست
اين سترگ امر ايثار و شرف
بهر احياي نمازش بد هدف