■ نور مؤمن
مقدمه (در حريم راز): محمود شاهرخي
واستعينوا بالصبر والصلاة
اي که داري به دل غمي جانکاه
جان و دل شاد کن به ذکر الله
استعانت اگر که ميخواهي
ز شکيبايي و نماز بخواه
ياور همداني
بسم الله الرحمن الرحيم
از من و دل شد قرار تا که فکنديم بار
من به سر کوي دل، دل به سر کوي دوست
انسان موجودي است شگفتانگيز و معجوني طرفه و اسرارآميز. او آميزهاي است از جان و تن و ترکيبي از روح و جسم، روح او نفخه ربوبي است و پرورده عالم ملکوت و تن او مولود و محصول عالم خاک و اين هر دو به اقتضاي طبع خود خواستار بازگشت و رجعت به اصل خويشند.
جان که عندليب گلشن قدس است سر پرواز به وطن مألوف خويش دارد و تن که نشأت گرفته از عرصه خاک است چنگالها در زمين فروبرده و خواستار اقامت و سکونت درين تيره خاکدان و بهرهگيري از شهوات حيواني است.
جان ز هجر عرش اندر فاقهاي
تن زعشق خاربن چون ناقهاي
جان گشايد سوي بالا بالها
در زده تن در زمين چنگالها
تا تو با من باشي اي مردهي وطن
بس زليلي دور ماند جان من
آري انسان درين دنيا که دار ابتلا و دامگاه آز و نياز است پيوسته چونان تخته پارهاي در کام توفان و خاشاکي در معرض امواج خروشان، دستخوش هجوم هواهاي نفساني و تمايلات جسماني است و همواره دچار اضطراب و دغدغه خاطر. تنها چيزي که بدو آرامش و سکون ميبخشد ياد خداوند است و توجه به لطف و عنايت او. آري، ذکر خداست که درين گرداب مهيب به روح آدمي سکون و طمأنينه عطا ميکند و او را به ساحل امن رستگاري و جوار قرب رهنمون ميگردد چنانکه خداوند خود فرموده است: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» بدانيد به ياد خداست که دلها آرامش مييابند.
ذکر حق پاک است، چون پاکي رسيد
رخت بربندد، برون آيد پليد
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکر را خورشيد اين افسرده ساز
درين معني است که نيايشگري گويد:
ديگر روح من از چيزي نميهراسد و نوميدي بر او دست نمييابد و ديگر دلم در عرصهي توفانهاي سهمگين جهان به لرزه درنميآيد. زيرا چنانچه اختران فروزان آسمان را مينگرم، در درون خويش نور ايمان را ميبينم که مرا در پيکار با تاريکيهاي ترس ياري ميکند. اي خدا، اي قدرت جاويدان، اي آفريدگار مطلق، تو هميشه در دل من جاي داري. اي حقيقت حيات، تو در کالبد من براي خويش منزلگاهي يافتهاي و من از تو نيرو و توان يافتهام. معبود من، هزاران خواهش گونه گون بيبنياد، دلها را به هيجان ميآورد. اين همه بيهوده و زحمت افزايند و بسان علفهاي خشک يا کفهاي بيحاصل دريا. تنها ياد تست که دل را از دغدغه و اضطراب ميرهاند و جان را آرامش و سکون ميبخشد.
ياد رخسار تو را در دل نهان داريم ما
در دل دوزخ، بهشت جاودان داريم ما
چيست خاک تيره تا باشد تماشاگاه ما
سيرها در خويشتن چون آسمان داريم ما
آري، ذکر خداست که کيمياي جهان هستي است و قلبهاي غير خالص را عيار ناب ميبخشد و صيقلي است که زنگار هوا و هوس را از آينه روح ميزدايد و چه ذکري برتر و کاملتر از نماز که خداي متعال در قرآن کريم اين همه شأن و مرتبت و قدر منزلت آن را ستوده و در محافظت و اداي آن تأکيد کرده و فرموده است: «حافظوا علي الصلوات» و ترک و ضايع گذاشتن آن موجب عذاب دوزخ دانسته است، چنانکه ميفرمايد: از دوزخيان ميپرسند: چه چيز شما را بدين عذاب گرفتار کرد؟
گويند ما از نمازگزاران نبودهايم «ما سلککم في سقر؟ قالوا لم نک من المصلين» و فرمود: «ان الصلوة کانت علي المؤمنين کتابا موقوتا»: نماز بر مؤمنان در وقت معين، واجب گشته است و آنان که نماز را با غفلت و عدم توجه به جاي ميآورند انذار کرده، فرمايد: «ويل للمصلين الذين هم في صلاتهم ساهون» واي بر آن نمازگزاران که نماز را به سهو و غفلت به جاي ميآورند و مؤمناني را که با توجه و خشوع نماز را به پاي ميدارند رستگار و ناجي خوانده و فرموده است: «قد افلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون».
احاديث مأثوره از حضرات معصومين عليهمالسلام در عظمت و جايگاه ويژهي نماز از شماره بيرون است. ابنمسعود از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سؤال ميکند که کدام عمل از جميع اعمال نزد خداوند محبوبتر است؟ و آن حضرت ميفرمايد: به جاي آوردن نماز به وقت خود «عن ابنمسعود قال سئلت عن رسول الله صلي الله عليه و آله اي الاعمال احب الي الله عزوجل قال الصلوة لوقتها.»
و اميرالمؤمنين علي عليهالسلام در صفين گرم پيکار بود و با آن حال مراقب خورشيد، ابنعباس پرسيد: اي اميرمؤمنان مراد از اين نظاره چيست؟ حضرت پاسخ داد منتظر زوال خورشيدم تا نماز را به جاي آرم. ابنعباس گفت: آيا اکنون هنگام نماز است با اين اشتغال جنگ که ما بدان مشغوليم؟ امام پاسخ داد: ما از براي چه با آنان پيکار ميکنيم؛ همانا براي نماز؛ زيرا نماز معيار صواب و خطاست و مرز ايمان و کفر. سرور شهيدان حضرت اباعبدالله صلوات الله عليه در بحبوحه جنگ و هجوم لشکر کفر به نماز ميايستد در حاليکه دشمن ددمنش، آن جناب و اصحابش را زير رگبار تير قرار داده بود.
خاست حسين بن علي در صلات
با خطر و خوف سپاه عصات
وه چه نمازي به سر کوي عشق
با صف عشاق و هياهوي عشق
وه چه نمازي همه سوز و گداز
راز و نيازي به در بينياز
پيش چنين ذکر و نماز احد
بادا فدا طاعت ما تا ابد
روح نماز توجه و حضور است. اگر توجه و حضور در نماز نباشد، نماز جسمي است بي روح. حضور قلب حقيقت نماز است اگر اين حضور نباشد بسان تن بيروح است. رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:
«کم من قائم يکون حظه من صلوته التعب و النصب» چه بسيار برپادارنده نماز که بهره وي از نماز تنها رنج و زحمت است و فرمود: «لا صلوة الا بحضور القلب» نماز تحقق نمييابد مگر با حضور قلب.
اين نمازت چيست داني در فتوح
همچو انساني که دارد جسم و روح
جسم او سجده و رکوع است و قيام
روح او باشد حضور مستدام
گر ترا اين روح نبود در صلات
مرده است و نيستش اصلا حيات
لا جرم ز امر حق آن در پاي نور
لا صلاة گفت الا بالحضور
گر زمعناي حضوري بيخبر
ذکر و فکرت آن حضور است اي پسر
آن حضور تست مرغي در مثال
ذکر و فکر او راست مانند دو بال
بال و پر را چون گشايد در نماز
از نشيبت ميبرد سوي فراز
پس نماز تو شود معراج تو
بازگردد بر فلک منهاج تو
نماز است که بازدارنده مؤمن از فحشا و منکر است. نماز است قرباني هر پرهيزگار. نماز است که اگر به موقف قبول رسد ديگر اعمال نيز مقبول ميگردد و اگر مردود شد ساير اعمال نيز مردود است. نماز است که معراج و نور مؤمن است. نماز است که به جاي آوردن يا نياوردن آن مرز ميان کفر و ايمان است. بالجمله نماز کليد قفل مهمات و نردبان عروج مؤمن به عرش قرب و شهود ديدار شاهد غيب است.
خوش آنکه از دو جهان گشت بينياز اينجا
گرفت دامن آن يار دلنواز اينجا
نسيم رحمت حق گر چه عقده پرداز است
بکوش و غنچه دل ساز نيم باز اينجا
به گفتگو نتوان اهل حال شد اي دوست
خموش باش و سخن را مکن دراز اينجا
نمازگزار چون به نماز قيام ميکند بايد بدين نکته توجه کند که در پيش جهانآفرين و خالق هستي و قدرت مطلق ايستاده است. مبادا آنکه، عنايت و توجه به غير داشته باشد که اين کمال بيادبي و جسارت است. شنيدهايد که حضرات معصومين عليهمالسلام چون به نماز ميايستادند، رنگشان متغير ميشد و لرزه بر اندامشان ميافتاد، چه آنان به عظمت و جلال کبرياي حضرت حق واقف بودند. بايد ترک همه نعمتها گفت و به ولي نعمت پرداخت. بايد پاسبان حرم دل شد تا جز خيال دوست در آن گام نگذارد.
پاسبان حرم دل شدهام شب، همه شب
تا درين پرده جز انديشه او نگذارم
بايد از همه هواها و ناخالصيها پاک شد و با داماني پاک و دلي منزه از گرد تعلق پاي بدين حريم نهاد. بايد آينه دل را از غبار غيريت پاک ساخت تا جمال دلرباي معشوق و محبوب در آن جلوه نمايد.
غوطه در اشک زدم کاهل طريقت گويند
پاک شو اول پس ديده بر آن پاک انداز
دل محل تجلي و حضور حضرت حق تعالي شانه است که خود فرمود:
«لا يسعني ارضي و لا سمائي ولکن يسعني قلب عبدي المؤمن» پس دل بايد از هر آفتي و هر ناخالصي حفظ کرد و اين آينه را از زنگ غفلت و هوا پاک ساخت تا معبود در آن رخ نمايد. در خبر آمده است که به داود عليهالسلام از حضرت حق خطاب آمد که: «اي داود خانه ما را پاکيزه گردان تا صاحبخانه بدان درآيد. داود گفت: آن را چگونه پاک سازم؟ خطاب آمد آتش عشق ما در آن زن تا هر چه به ما نسبت ندارد سوخته شود آنگاه به حسرت آن را بروب که عروس وصل ما با هواي نفس سازگار نيست.»
چه ديدهاند گدايان عشق از در دوست
که هر دو عالمشان در نظر نميآيد
اينک خاضعانه و با عجز و نياز از پيشگاه آفريدگار کارساز بنده نواز خواستاريم که چراغ توفيق و مشعل تأييد فرا راه ما دارد تا به عون عنايت او دل ما از قيد ريا و آينه جان ما از گرد هوا و هوس پاکيزه گردد و جرعهاي از رحيق حقيقت به ما بچشاند تا ما نيز در زمرهي نمازگزاران واقعي و صاحب معرفت به شمار آئيم و عاجزانه مسئلت داريم که پردهي غفلت را از چهرهي جان و دل ما بردارد تا دل ما در پرتو نماز، آينه شهود شاهد غيب گردد و نماز ما را نردبان معراج قرب ما سازد.
يا رب از ما چه فلاح آيد اگر تو نپذيري
به خداوندي و لطفت که نظر باز نگيري
درد پنهان به تو گويم که خداوند کريمي
يا نگويم که تو خود واقف اسرار ضميري
گر براني به گناهان قبيح از در خويشم
هم به درگاه تو آيم که لطيفي و خبيري
دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کريمي و حکيمي و عظيمي و قديري
در سنوات اخير مسئولان و دست اندرکاران مخلص و صديق اقامه نماز براي تبيين و تعريف جايگاه والا و ويژه نماز و اشاعه فرهنگ اين فريضه الهي دست به تبليغات وسيع و دامنهداري زده و اقدامات مؤثري به انجام رسانيدهاند از جمله برگزاري کنگرهها و انتشار مجموعههاي منظوم و منثور و اهداي جوائز به آثار برگزيده شاعران و بسياري از کوششهاي در خور تحسين و تقدير ديگر؛ تا مردم ما بيشتر به شأن و منزلت اين فريضه واقف گردند. خاصه جوانان عزيز که به حق در امور مذهبي و معنوي تحولي ژرف و پيشرفتي شگرف حاصل کردهاند. باشد که با مطالعه چنين آثاري شوق و رغبت آنان فزوني گيرد و بيشتر به عظمت و ارج نماز واقف گردند.
اينک مجموعه ديگري از آثار و سرودههاي شاعران در دست چاپ و انتشار است پيش از اين مجموعهاي با عنوان معراج مؤمن توسط ستاد محترم اقامه نماز انتشار يافت که مورد اقبال و استقبال قرار گرفت.
و اين مجموعه که برگزيدهاي است از آثار شاعران به نام «نور مؤمن» در دست انتشار است و اين عنوان نيز متخذ از حديث نبوي است که فرمود: «الصلوة نور المؤمن» باشد که مؤمنان حق طلب و خداجو از آن بهره و حظي معنوي حاصل کرده و هر چه بيشتر با فرهنگ نماز آشنا شوند.
از درگاه خداوند متعال مسئلت داريم که دل ما را به نور قرآن و فروغ نماز روشن و منور سازد و نماز ما را به موقف قبول برساند و آن را نردبان معراج ما به آسمان رستگاري و قرب قرار دهد. «بعونه و منه و کرمه»
محمود شاهرخي
10 / 1 / 77
اقامه نماز: استاد عبدالعلي اديب برومند
نماز چيست؟ ستادن به درگه باري
رها شدن ز پريشاني، گرانباري
قعود آن بره انقياد پابندي
قيام آن به ره اعتقاد پاداري
تهي شدن زخودانديشي و خود آلائي
عيان شدن به خداجوئي و خداياري
به طيب خاطر و اخلاص، بندگي کردن
نه بهر پاس وظيفت به حکم اجباري
نه از هراس جهنم نه با اميد بهشت
سر نياز سپردن به درگه باري
به عمق معني هر واژه ژرف بين گشتن
دقيقه ياب شدن در کلام تکراري
به صدق، رشته گسستن ز هر علاقهي دون
به شوق، سلسله بستن به لطف داداري
به ياد آنچه زاحسان حق گذشته به ما
ثناگري و ندامت ز سهلانگاري
به درک عزت پروردگار پي بردن
به ضعف خويشتن اقرار در گنهکاري
گه رکوع تماشاي کبريا کردن
گه سجود ز کبر و ريا شدن عاري
رکوع را متباين به خودسري ديدن
سجود را متغاير به مردم آزاري
خوشا دمي که بپا ايستد ز بهر نماز
کسيکه رانده ريا را خود از در خواري
شبانگهي که توئي ايستاده در بر دوست
بهين شبان حياتست و وقت بيداري
مخاطب تو بود محترمترين معشوق
خوشا خطاب درين لحظههاي دلداري
نماز بين خداوند و خلق ميثاقي است
براي پاس طهارت ز خدعه بيزاري
طهارت تن اگر شرط لازم است ولي
تو بي طهارت روحي مجوي دينداري
بکوش تا که بداني معاني الفاظ
به فهم خويش قرين کن درست گفتاري
اگر نماز درين راستا اقامه نگشت
تحرکي است مقيد به عادتي جاري
نماز و اخلاق: سيد ابوالحسن روح القدس
نماز آئينهي عشق خدايي است
که سر فصل کتاب آشنايي است
دلا تک بيت شعر جان نماز است
ستون خيمه ايمان نماز است
بخوان با صدق، «الله الصمد» را
ز «بسم الله» تا، «کفوا احد» را
که سرمست از مي توحيد گردي
اگر چون ذرهاي خورشيد گردي
در لطف خدا همواره باز است
ولي اذن دخول آن نماز است
نماز اي دل جنان را فتح باب است
که هر حرفي از آن «ام الکتاب» است
سحر خيزان که رند پاکبازند
همه مست مي جام نمازند
که اين مستي يقين و باور آرد
خمار و درد سر هرگز ندارد
به اشگ توبه برخيز و وضو کن
سحر شد جانب سجاده رو کن
برآر از آستين دست نيازي
خدا را شايد از خود شاد سازي
سحر باب عطاي دوست باز است
زمان عرض حاجات و نياز است
سحرگه عاشقان را شور و حالي است
براي عشقبازي خوش مجالي است
سحر خلوتگه راز و نياز است
دري از دل به روي دوست باز است
غبار دل بدرياي سحر شوي
دم (روح القدس) را از سحر جوي
نماز و تمنا: عباس مهري آتيه
بر سرير عرشيان با «ربنا» پل ميزني
لحظه لحظه، پله پله تا خدا پل ميزني
نيمه شبها، در سکوت خانه، دور از خاکيان
خشت خشت از جان به دست التجا پل ميزني
روي سجاده، به تسبيحي ز عشق و عاطفه
ز اعتکاف خاکيات سوي سما پل ميزني
روي سجاده، به همراه دلي سرشار نور
نيمه شبها با گل دست دعا پل ميزني
با دلي عريانتر از نور حقيقت، در قنوت
در حجابي از تمنا و حيا پل ميزني
در رکوعي، پلکان عشق را طي ميکني
در سجودي تا فرشته، تا خدا پل ميزني
همتبار طلعت ظلمت فروزي همچو نور
از کران تا عشق، تا بيانتها پل ميزني
روي سجاده به سيري انفسي تا بيکران
هر نفس تا قلبهاي آشنا پل ميزني
ديدهام بسيار، از خود کنده بودي خويش را
در گذشتن از خودت، بي ادعا پل ميزني
در گذشتن از خودت، عريان ز بار کالبد
نيمه شبها تا شکوه اصفيا پل ميزني
نماز: کاظم جيرودي
حسين (ع) از خون پاکش تا وضو کرد
وصال روي جانان آرزو کرد
نماز از حرمت خون شهيدان
خدا داند که کسب آبرو کرد
قيامت قامتي قامت به پا کرد
به ميثاق خداي خود وفا کرد
کنار لالههاي باغ ايثار
نماز عشق را گلگون ادا کرد
هنگام نماز: سيف الله خادمي «خادم»
خواب ديدم که در آغوش بهار
روي سجاده گلهاي نياز
کلبهاي داشتم از جنس بلور
در آن رو به اقاقيها باز
کشمکش بود ميان من و دل
در سخن گفتن با محرم راز
اول از خويش سخنها گفتم
شکوه کردم ز «من» حيلت باز
دو سه گامي به فلق بانگ اذان
آمد از دور ز گلدسته ناز
روي سجادهي عشق افتادم
جايتان سبز به هنگام نماز
سر و جانم همه تسليم و رضا
با گل عاطفهها هم آواز
شدم از خويشتن خويش رها
غرق در رايحه راز و نياز
سرخوش و مست ز گلبادهي عشق
روح سرگشته من در پرواز
ناگهان رايحهاي خوش پيچيد
از شميم سخني روح نواز
گفت: برخيز از اين خواب گران
پسرم وقت نماز است نماز
سجده بنفشهها: شهين محمدي
مؤذني صلاي نور ميدهد
پرندهي اذان به اوج ميرسد
به گوش جان تشنه در سپيده دم
صداي دلنواز موج ميرسد
ببر پيام خوش ز باغ، قاصدک!
به شاپرک بگو که غنچه واشده
شميم تازه نيايش و دعا
به کوچه باغ زندگي رها شده
نظاره کن به سجدهي بنفشهها
رکوع بيد را ببين که ديدني است!
کجاست کلک نقش بند ماهري؟
قيام لاله در چمن کشيدني است
مؤذني صلاي نور ميدهد
وجود من پر از نياز ميشود
دلم به درگه خدا که ميرسد
به رنگ روشن نماز ميشود
نماز عاشورا: جعفر رسولزاده
دشت سرخ است و عشق ميبارد
با تو بودن چه عالمي دارد؟
لالهها صف کشيدهاند همه
سينهاي کو که داغ بردارد؟
تيرها!... بر تنم فرود آئيد
تا امامم نماز بگزارد
پيش چشمش فدا شوم - اي کاش
آفتابي ستاره بشمارد
آنکه تکبير خوان سجده اوست
تن به محراب تيغ بسپارد
آشنائي که قبله عشق است
کاش - اهل نمازم انگارد...
نماز: جعفر رسولزاده
نماز اي تو معراج تا حق پرستي
نماز اي تو ميعاد تا رستگاري
لبم با تو اما دلم از تو دور است
دريغا از اين خجلت و شرمساري
بلال حقيقت - بخوان اي مؤذن
بخوان تا دل از دست بتها بگيرم
بخوان تا که در ظلمت خودپرستي
چراغي فراراه فردا بگيرم
چه زيباست؟ ميعاد با روشنائي
چه زيباست؟ از ظلمت خود «رهيدن»
رها بودن از بندهاي اسارت
سبک بال تا بيکران پر کشيدن
مؤذن ندا داد: الله اکبر
بيائيد، درهاي رحمت گشودهست
صلاي نماز است و گلبانگ توحيد
شکوه سپاس خداي ستودهست
در خلوت وصال: استاد محمود شاهرخي «جذبه»
باز اين نواي کيست کايد مرا به گوش
بانگ مؤذن است يا نعمهي سروش
از اين نداي او حي علي الصلاة
از دل رود قرار چون برکشد خروش
سرفصل اين ندا الله اکبر است
ذکري که مانع فحشا و منکر است
اي مؤمنان نماز باشد ستون دين
خلوتگه شهود معراج مؤمنين
برخيز سر نهيم بر درگه نياز
دل را صفا دهيم در چشمه سار راز
چون آه عاشقان بر بالهاي نور
تا عرش پرکشيم از قلهي نماز
در جويبار صدق گر شستشو کنيم
با زمزم خلوص بايد وضو کنيم
آنگاه با حضور در خلوت وصال
چون عاشقان به شوق رو سوي او کنيم
آواي آشنا: استاد محمود شاهرخي «جذبه»
آيد به گوش جانم آواي آشنايي
بخشد به دل فروغي ريزد به جان صفايي
بانگ مؤذن است اين آيد ز بام مسجد
حي علي الصلاتت گلبانگ جانفزايي
گويد که اي مسلمان آرام دل نماز است
وقت وصال جانان هنگام سوز و ساز است
بر مؤمنان گشودست پيوسته باب رحمت
بر طالبان ديداراين در هميشه باز است
در چشمه سار اخلاص با صدق دل وضو کن
ترک هواي خود گو پس سوي قبله رو کن
قدر نماز بشناس معراج مؤمن است اين
بر اوج قله راز با دوست گفتگو کن
وقت نماز آمد برخيز و ياد او کن
خلوت جان: جواد جهان آرائي
از چشمه معرفت وضو بايد کرد
وآنگه بسراي دوست رو بايد کرد
در زمزم عشق با دو رکعت تسليم
دل را ز گناه شستشو بايد کرد
از مأذنه تا مي شنوي بانگ اذان را
برخيز که آئينه کني خلوت جان را
با آب زلال اي دل افسرده وضو ساز
تا سجده کني درگه خلاق جهان را
هنگام نماز است بپاخيز و بيادآر
تا اوج دهي مرتبه روح و روان را
تنگ است مجال من و تو اي دل غافل
از دست مده فرصت عمر گذران را
تا دولت بيداري دلدار بيابي
برخيز و رها کن دل من خواب گران را
اي دوست نماز است که آئينه جان است
برخيز که آئينه کني خلوت جان را
طليعه سحر: امير عاملي
من در انتظار تو
تو در انتظار من
من هميشه يار تو
تو هميشه يار من
اي صداي بهترين
وي ستون سخت دين
اي نماز!
اي نماز!
اي نياز عاشقان
اي فراز عارفان
تو فراق را وصال ميکني
نقص را ز خود کمال ميکني
ناز
ناز
ناز
ناز لحظههاي با تو بودنم
با تو از جوانهها سرودنم
من در انتظار تو
تو در انتظار من
اي ترانهي رهائي بشر
وي طليعه سحر
دو بیتی: رضا اسماعیلی
باغچه اشراق
تکبير سحر، سپيده در جانم ريخت
صد غنچه صفا، به باغ ايمانم ريخت
از گلشن سبز راز، يک شب، (حلاج)
يک باغچه اشراق، به دامانم ريخت
يک قبله قنوت
دستان شما سلسلهي ايمانند
تا زاير سبز قبلهي قرآنند
دستان شما به روي سجادهي عشق
يک قبله قنوت، بيزبان ميخوانند
لبهاي شما
لبهاي شما، مبارک و منصورند
چون قاري سورههاي سبز نورند
لبهاي شما، قسم به ايمان در حشر
از بوسهي نيزههاي آتش دورند
چشمه اذان
از مسجد عشق، بوي جان ميچينم
يک قبله دعا، زآسمان ميچينم
از حنجرهي زلال يک غنچهي سرخ
گلدستهاي از عطر اذان ميچينم
باغ ملکوت
دستان شما که در قنوتي سبزند
آيينهي باغ ملکوتي سبزند
در ذهن زلال دستتان ميبينم
معراج نشين جبروتي سبزند
در آينهي نماز
با نور نماز، چهره را زيبا کن
دروازهي قبله را به رويت واکن
گر گم شدهاي ز خويش، خود را اي دل
در آينهي نماز شب، پيدا کن
گلبانگ نماز: معصومه شجاعي
نغمهي داود برخيزد زگلبانگ نماز
يا که آواز بلال آيد زاقصاي حجاز؟
گنج مقصود است اين يا درج معني را گهر؟
آيهي عشق است اين يا آفرينش را طراز؟
تا مؤذن خواند از گلدستهها آواز عشق
يک گلستان غنچهي توحيد شد در سينه، باز
جامه دل پاک کن، صافي شو از آلودگي
پس فضاي جان مصفا کن پي راز و نياز
تا رسي در کوي وصلش پاي جان در راه نه
دامن او تا بگيري دست همت کن دراز
در حريم خلوت دلدار تا يابي حضور
رو وضو با شبنم اخلاص و آب ديده ساز
در رکوع و در سجود و در قيام و در قعود
هر کجا پيدا بود لطف خداي کارساز
دو بیتی ها: بیت الله جعفری
معراج
اي بنده، نماز، نور منهاجت باد
خاک در کبريا به سر، تاجت باد
تا بگذري از مجاز در راه طلب
پيوسته نماز، راز معراجت باد
نماز
نوري که در آن نجات هر مرد و زن است
خود نور نماز است که ظلمت شکن است
احمد (صلي الله عليه وآله وسلم) که جهان منور از جلوهي اوست
فرمود: نماز نور چشمان من است
نماز زهرا
زهرا (س) که به حال خسته ميخواند نماز
از ضعف بدن نشسته ميخواند نماز
تا عرضه کند درستي راهش را
با دست و دلي شکسته ميخواند نماز
روضه رضوان: زهرا سيفي
يار مرا ميکشد تا دل گلزار راز
شعله زند عشق او در لحظات مجاز
در طلبش همچو ني ناله پريشان کنم
گر که شبي بشکفد پنجرههاي نياز
اي دل سرگشتهام روضه ديدار دوست
بر سر سجادهها گل بدهد در نماز
رغبت بهشت: جليل واقعطلب
به شوق سجده چو بر خاک سر گذاشتهام
قدم زعرش هم آنسويتر گذاشتهام
فرشتههاي خدا گرچه آسمان گردند
به سجدهاي همه را پشت سر گذاشتهام
براي ديدن افلاکيان، نسيم آسا
سري به خاک به چشمان تر گذاشتهام
هزار دوزخ دنيا برابرم هيچ است
که با نماز در آتش اثر گذاشتهام
عجيب نيست اگر رغبت بهشتم نيست
که من قدم به بهشتي دگر گذاشتم
به گريه گفتمش اي جان ز دست مگذارم
به خنده گفت ز دستت مگر گذاشتهام؟
در حضور دريا: محمود سنجري
همناله با نئي که نواها در او گم است
آن قطرهام که وسعت دريا در او گم است
درياب اعتبار زمان حضور را
کامروز لحظهايست که فردا در او گم است
گاهي نديدن است سبب ساز ديدنت
مست نگاهيام که تماشا در او گم است
ديروز اگر ز حسرت مجنون نشان نماند
اينک جنون ماست که صحرا در او گم است
هر نامه قاصديست که از حرف غربتم
يک آسمان کبوتر تنها در او گم است
از حيرت حضور دهان باز مانده است
غرق سکوتيام که صداها در او گم است
بنشين رفيق بر سر سجادهي نماز
درياب آن دعا که تمنا در او گم است
حي علي الصلوة: استاد عباس براتيپور
ميکده باز و خمرهها در جوش
عاشقان مست و عارفان مدهوش
سرخوش از باده و به کف ساغر
يکدگر را گرفته در آغوش
يک طرف ميکشند جام از خم
يک طرف خمرهها برند به دوش
ميزند مطرب اين نوا با چنگ
نغمهي دلنواز نوشا نوش
ناگهان ز آن ميان يکي برخاست
گفت اين نکته را به جوش و خروش
اي همه عارفان رباني
مست از ساغر الست، خموش
بشنويد اين کلام يزدان را
که برد از سر خلايق هوش
ميرسد از فراز مأذنهها
بانگ «حي علي الصلوة» بگوش
بشتابيد جمله سوي نماز
که چنين است خود پيام سروش
چشمهي نور: طاهره حاجيخاني
سحر از ساقههاي سبز دعا
يک سبد اشتياق ميچينم
در حضور خدا دل خود را
بيقرار نماز ميبينم
دست بيعت در آستان نماز
ميدهم با خداي بنده نواز
ميگريزم ز سايهي ترديد
ميرسم تا نهايت پرواز
مينشينم کنار چشمهي نور
روح خود را در آب ميشويم
با دلي تشنهي رکوع و سجود
راه ديدار دوست ميپويم
روي سجادهاي به وسعت نور
ره گشايم به چشمهي خورشيد
ميرسم از طنين بانگ اذان
به رهائي، به روشني، به اميد
پا به پاي موذن مسجد
ميروم تا عروج يک ديدار
در طلوعي اصيل و عرفاني
دامنم پر شود ز عطر بهار
چشم انتظار: مصطفي محدثي خراساني
سحر رسيده و دل بيقرار خواهد شد
دوباره دامن من پر بهار خواهد شد
صداي خوب اذان ميرسد و يک احساس
درون سينهي من بيقرار خواهد شد
و بعد در سر سجادههاي سوز و گداز
بهانههاي دلم بيشمار خواهد شد
ستارهها به تماشاي شعله ميآيند
و چشم عاصي من اشکبار خواهد شد
زلال و روشن و شفاف ميشوم از فيض
و جسم و جان من آيينه زار خواهد شد
چنان لطيف و سبک ميشود جهان که وجود
به روي رايحه گل سوار خواهد شد
و تا دوباره بيايد صداي خوب اذان
دلم غريبه چشم انتظار خواهد شد
جانباز در نماز: سيد احمد زينيوند «کلهر»
گاه پگاه
آنگاه که وضو ميسازي
از پاکي دلت
و اقتدا ميکني
به حقيقت سبز
طراوت و پاکي مينوشد
دريا
از خلوص سبزت
و آنگاه که پيشاني
به وسعت سجده ميگذاري
موج دريا
رکوع و سجود تو را تکرار ميکند
و ترنم باد
صداي تکبير درختان را
در سجدهات
آواز ميدهد
و آنگاه که بلند ميشوي
دستان به سوي آسمان
هالهاي از نور
به سوي ابديت
پرواز ميکند
و آنگاه
که گل دعا را
در سرزمين قلبت
نشاء ميکني
عشق خواهد آمد
و سبزههاي دلت را
آبياري خواهد کرد
من نيز خواهم آمد
و دستان ترا
خواهم بوئيد
راز و نياز: سيد احمد زينيوند «کلهر»
سحرگاهان که هنگام نماز است
دل مومن پر از راز و نياز است
ندا ميآيد از گلدستهي شهر
در رحمت به روي خلق بازست
غزل نماز: بهمن صالحي
خوش آنکه شام و سحر ياد آن يگانه کني
بهار خاطر خود را پر از جوانه کني
بسوي قبله به شادي دوگانهاي بگزار
که شکر رحمت آن خالق يگانه کني
به يمن جذبه خورشيد عشق او از خاک
سفر به عرصه آفاق بيکرانه کني
سپاس هر نفسي را، به آستانه وقت
هزار مرتبه تسبيح عاشقانه کني
قدم به شوق بنه يک زمان به خانه دوست
که عيش هر دو جهان از صفاي خانه کني
اگر نصيب تو شد جرعهاي ز چشمه عشق
سزا بود طلب عمر جادوانه کني
عروج تا ملکوت خدا ببال دعاست
دعا کن اي دل من ترک دام و دانه کني
بهشت در گرو زهد و طاعت است و ليک
قبول بندگيش به که عارفانه کني
چو قول عشق قويم است و لطف يار، عميم
مباد سستي عهد وفا بهانه کني
نماز عشق: معصومه سادات نبوي
وقت است تا دوباره خدا را صدا کنيم
دستي به آسمان اجابت رها کنيم
راهي زگرمسير سجود و نماز عشق
بر قلبهاي يخزده خويش وا کنيم
سجادهاي ز نور بينداز هر سحر
تا رکعتي به آينهها اقتدا کنيم
از نسل آسماني پرواز ميشويم
زنجير خاک را اگر از خود جدا کنيم
تا کوچههاي سبز شکفتن نگاه کن
راهي نمانده است توقف چرا کنيم
اينجا ميان پنجرهها نور ميوزد
وقت است تا دوباره خدا را صدا کنيم
دو بیتی ها: حسن کرمی نور
محراب نماز
آنان که مناديان محراب شدند
از حادثهاي شگرف بيتاب شدند
در وادي قرب دوست هنگام نماز
از جام وصال عشق سيراب شدند
نماز و جبهه
فرياد دلش حضور بيداري بود
سرشارترين سرود هشياري بود
وقتي که به عرصهي خطر ميآمد
آيات عروج از لبش جاري بود
براي شهادت مولا علي
گل از نفس سبز تو بيتاب شکفت
در بستر شب پرتو مهتاب شکفت
از ضربت خصم در گلوگاه شفق
خورشيد در آسمان محراب شکفت
نماز و شهادت
آنسان که نماز جاننثاران زيباست
آنسان که ترنم هزاران زيباست
سيماي شهيد عشق در سينهي دشت
چون رويش لاله در بهاران زيباست
نماز و مناجات
«بر درگه او دست نياز آوردم»
يک سينه پر از سوز و گداز آوردم
وقتي که اذان عشق سر ميدادند
در سايه تکبير نماز آوردم
عطر اذان: زهرا اکافان «ندا»
باز هم در پرتو عطر اذان
ميرود دستم به سوي آسمان
لا به لاي عطر او گم ميشوم
مثل دريا، پرتلاطم ميشوم
کوچههاي تنگ دل گل ميدهند
بوي شبنم بوي سنبل ميدهند
سرخوش از صهباي باور ميشوم
غرق در «الله اکبر» ميشوم
ميشوم مبهوت رمز و رازها
ميکنم تا اوج دل پروازها
کوچههاي دل پر از تاب و تب است
خانههايش غرق يارب يارب است
مجال عروج: غلامرضا مرادي
وقت نماز، خلوت دل از خدا پر است
اين خانه، از تبلور دست دعا پر است
اي آفتاب، بگذر و بگذارمان به خويش
اينجا زگرمي نفس آشنا پر است
در پنج نوبتي که مجال عروج ماست
هر گوشهاي، زسايهي بال هما پر است
تا قبلهگاه سينه مصلاي عشق اوست
از ما هميشه، مسجد آدينهها پر است
ما چشم دل به سمت تجلي گشودهايم
اينجا تمام پنجرهها، از صفا پر است
تو بوي سبز نافلهاي را شنيدهاي
شبها که آسمان و زمين و هوا پر است
وقتي بلال ماذنهها، بانگ ميزند:
يعني تمام هستي ما، از خدا پر است
يارب، دل شکسته ما را قبول کن
هر چند کوچک است، ولي از صفا پر است
مسجد: غلامرضا مرادي
به مسجد بيا تا صفا را ببيني
در اين خانه نور خدا را ببيني
پر از عطر لبيک، بال ملائک
بلنداي سبز دعا را ببيني
شکوفايي باغهاي عطوفت
نفسهاي مهر آشنا را ببيني
سبک خيزي بانگ «الله اکبر»
سبک روحي اوليا را ببيني
رکوع دل و جان ارواح عاشق
سجود سر و دست و پا را ببيني
قنوتي که با وي، خلوصي بيابي
حضوري که آن اوجها را ببيني
از اينجا بر آن دور دست تجلي
دري باز کن، تا صفا را ببيني
در اين گوشه خلوت بيقراري
خداييترين التجا را ببيني
بيا و در اين مهبط نور بنشين
مبين خويش را، تا خدا را ببيني
اسرار عشق: منصوره صدقيزاده «شقايق»
فروغ جان و نور دل نماز است
در آن اسرار عشق بينياز است
بهار جانفزاي اهل ايمان
کليد گلشن رضوان نماز است
به روي مومنان وقت عبادت
در رحمت زلطف دوست باز است
هر آنکس در فرايض نيست کاهل
به پيش خلق و خالق سرفراز است
به عالم درد هر درماندهاي را
نماز اهل ايمان چارهساز است
نهفته در نماز اسراري از عشق
بر اين اسرار، واقف اهل راز است
«شقايق» سر به طاعت نه که ما را
فروغ جان و نور دل نماز است
نماز ما: کيومرث عباسي «قصري»
چون آفتاب جلوه کند تا نماز ما
در سايه سار عشق شود چاره ساز ما
وقتي که بيخودانه سوي دوست ميرويم
قبله، خود آيد از همه سو پيشواز ما
هر کس به سبک خويش کند کسب امتياز
خود را چو شمع سوختن است امتياز ما
چون ما کسي فريفتهي سوز و ساز نيست
جز با گداز رفع نگردد نياز ما
يک شب تو هم بيا و دو رکعت چو ما بسوز
تا پي بري به لذت سوز و گداز ما
خود را خراب کوس «انالحق» چرا کنيم
بي هاي و هوي نيز شود فاش راز ما
بردي به غير باخت ندارد قمار عشق
خرم دمي که روي شود دست باز ما
«قصري» به خود بناز که نازت گرانبهاست
بيهوده روي دست نمانده ست ناز ما
واژههاي ناب: گلرخ بهنام
چگونه شرح دهم حسن بيحساب نماز
منور است دل از واژههاي ناب نماز
اگر نماز گزاري، به روز رستاخيز
ترا به جانب جنت برد ثواب نماز
اي مسلمي که دين محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) توراست کيش
هرگز مباد اينکه شوي زار و دل پريش
ره ميبري به درگه يزدان بينياز
با معرفت اگر که گزاري نماز خويش
گل اذان چو شکوفا شود به مأذن شهر
فضاي مسجد ما پر شود ز عطر نماز
خوشا کسي که به مسجد نماز بگزارد
کند به خالق يکتاي خويش راز و نياز
عمود خيمه ايمان نماز باشد و بس
فروغ پرتو راز و نياز باشد و بس
مگر که راه بري بر مراد دل «بهنام»
ره نماز به سوي تو باز باشد و بس
نماز جماعت: محمد حسن صفويپور «قيصر»
داري اگر بپا ز ره بندگي نماز
گردد چراغ راه تو در زندگي نماز
قامت بلند دار به «قد قامت الصلوة»
تا بخشدت وقار و برازندگي نماز
در زندگي به مردم آزاده ميدهد
سرمشق پايداري و پايندگي نماز
پر کن صف نماز جماعت که ميشود
مانع ز اختلاف و پراکندگي نماز
شرم از حضور خالق يکتا بود اگر
دارد نشانهاي ز سرافکندگي نماز
سيماي هر نماز گذاري منور است
از آنکه هست مظهر تابندگي نماز
گفتم که چيست باعث خير و صلاح خلق
فرمود پير مکتب سازندگي نماز
روز جزا که هر که پناهي طلب کند
باشد دژ پناه و پناهندگي نماز
«قيصر» گواه ميدهد از فعل نيک و بد
در محضر خدا به نمايندگي نماز
تضرع: سيد حجتالله آزاد «مخلص»
هنگام نماز است بپاخيز دوباره
فرياد بزن بانگ دلاويز دوباره
خاموش نما آتش عصيان به وضويي
از هر چه بجز دوست بپرهيز دوباره
روي آر به درگاه فروزنده دلها
از ديده نمي اشک فروريز دوباره
«مخلص» به تضرع سر تسليم فرودآر
بر رحمت او دست بياويز دوباره
نياز آسماني: مهرداد شيراني
تو تازهاي چون آب، مثل مهرباني
بايد هميشه با من تنها بماني
تو جذبهاي داري که اين تنهاترين را
با خود به سوي کهکشانها ميکشاني
در ازدحام اين همه آلودگيها
آيا مرا تا آسمانها ميرساني؟
بگذار تا اين راز، بيپروا بگويم
لبريزم از تو اي نياز آسماني
نياز و نماز: استاد مشفق کاشاني
دل را به نور عشق صفا ميدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا ميدهد نماز
از خارزار شرک اگر بگذري به صدق
باغ تو را زجلوه صفا ميدهد نماز
تا بنگري جمال حقيقت، ز معرفت
سرچشمهات ز آب بقا ميدهد نماز
پاي تو را زقيد تعلق رها کند
دست تو را به دست دعا ميدهد نماز
هر دم که سر به سجدهي اخلاص مينهي
روشندلي ز ياد خدا ميدهد نماز
چون بشنوي صلاي مؤذن شتاب کن
کز بارگاه قدس ندا ميدهد نماز
با قطرهاي ز اشک به خلوتگه نياز
صد کوثرت به خلد، جزا ميدهد نماز
لحظهاي سبز: معصومه مهري
ميگشايم روبرو، سجادهاي از جنس نور
لحظههايي از نيايش باز ميگردد مرور...
باز امشب لحظههايي سبز ميخواهم شدن
با نمازي سبز سبز از اين حوالي دور دور
اي خدا در پيشگاهت بوي رحمت ميدهد
دستهايم در نيايشهاي هنگام حضور
اي نماز امشب بيا تا صبح دستم را بگير
چشمهايم در شب يلداي ظلمت گشته کور
گرچه جسمم در حضورت چون حبابي خودنماست
با دو رکعت عشق خواندن گشته سرشار سرور
راز و نياز: زهرا (سمن) صفائي
پشت اين پنجره آوايي هست!
به صفاي همه عشق
به سبکبالي پرواز نسيم
سبز چون روح بهار
به دلانگيزي آواز قناري، آري
پشت اين پنجره آوازي هست
شوق پروازي هست
تا دم پاک سحر
نقش آغازي هست
و صدا ميخواند
نور از راه رسيد
بشتابيد به سوي همه نور
بشتابيد که ره نزديک است
آب، سرچشمهي زيباييهاست
آب، دنياي صفاست
چه کسي ميداند
گاه پرواز چه شوقي دارم؟
در وجودم چه هياهويي هست؟
دستها سوي تو، جانم با توست
و دلم غرق حضور
و پر از راز و نياز
به سجود همه عشق، روي ميآرم باز
به رکوع همه نور
چه صفايي دارد
با تو همراز شدن
در دم پاک سحر
با صلاي تو هم آواز شدن
ستون دين: ابوالفضل خلخالي «زنجاني» (فرزانه)
فروغ ديدهي انسان نماز است
ستون دين و هم ايمان نماز است
بود معراج مؤمن رمز پرواز
به سوي حضرت سبحان نماز است
ميان خالق و مخلوق راهي است
چراغ راه بيپايان نماز است
به گاه اضطراب و لغزش روح
رها سازنده از طوفان نماز است
بود روح بشر زنداني تن
رهائي بخش از زندان نماز است
چو پيمان ازل گردد فراموش
به ياد آرندهي پيمان نماز است
چه سازد بندهاي با درد جانسوز
علاج درد بيدرمان نماز است
به ذکر حق بود آرامش دل
کليد جنت و رضوان نماز است
رهاند خلق را از کيد ابليس
فرو کوبندهي شيطان نماز است
نگهدارنده از فحشا و منکر
صريح آيهي قرآن نماز است
برد ارواح را تا اوج افلاک
کند همراز با يزدان نماز است
نمايد بنده را با دوست همدم
که راه وصلت جانان نماز است
بسوزد عاشق اندر هجر معشوق
چه گويم چارهي هجران نماز است
چو گردد بندهي عاصي گرفتار
طريق محو هر عصيان نماز است
يقين (فرزانه) را هنگامهي حشر
سپر از آتش سوزان نماز است
نغمه توحيد: رخساره قدرتي
اي درخشنده آيت هستي
تو پيام خداي من هستي
تو کلام هميشه جاويدي
نغمهي دلپذير توحيدي
مژده از رحمت خداوندي
بين ما و يگانه پيوندي
چه صفاييست باغ جانت را
باغ گلهاي جاودانت را
عطر خوب شکوفه زاراني
با تو سبزيم چون بهاراني
تو کليد بهشت والايي
مثل خورشيد عالم آرايي
درس توحيد ميدهي ما را
تا بيابيم راه فردا را
شمع بزم خداپرستاني
آفتابي هماره تاباني
آيههايت لبالب از نورند
پيروان تو از بدي دورند
با تو همراه و همدم و ياريم
رستگاريم تا ترا داريم
در پناهت قرار ميجويم
از درت اعتبار ميجويم
اي چراغ هدايت و ايمان
تا ابد سبز و جاودانه بمان
گل اميد: نسترن قدرتي
صدايي ميشنيدم
چه گرم و مهربان بود
صداي آشنايي
که با من همزبان بود
صدا، آرام ميگفت:
زجا برخيز فرزند
ببين بر چهرهي گل
نسيم سرخ لبخند
به دامان سپيده
صفا و شادماني
به گلبرگ شقايق
نشان مهرباني
ببين پروانهها را
چه زيبا پر کشيدند!
چه آرام و سبکبال
ز روي گل پريدند
ز جا برخيز فرزند
تماشاي سحر کن
سرود زندگاني
سرود عشق، سر کن
پريدم چون پرنده
ز جا برخاستم زود
«زجا برخيز فرزند»
صداي مادرم بود
گل من بود مادر
که با من راز ميگفت
سخن از روشنايي
هم از پرواز ميگفت
چو در نور سپيده
نمودم شست و شويي
به آب پاک و روشن
گرفتم من وضويي
به قلب کوچک من
گل اميد واشد
تمام خانه ما
پر از ياد خدا شد
شعر حضور: نسترن قدرتي
از فراز زلال شهر نياز
بوي دشتي ستاره ميآيد
قاصد از کوي آشناييها
با سرودي دوباره ميآيد
همه دلها لبالب از نور است
آب و آيينه همنوا شدهاند
لحظهها، بوي عشق دارد باز
همه گلهاي شوق وا شدهاند
لحظهي پرگرفتن از هستيست
من، لبالب ز شوق پروازم
من، لبالب ز نور و روشنيام
بانواي سحر هماوازم
با مني، اي هميشه باور من!
من، ز بحر فنا وضو دارم
مستم از عطر جاودانهي نور
مستم و با تو گفتگو دارم
جوش درياي بيکرانه منم
من، ز شعر «حضور»، لبريزم
دل رها ميکنم ز هر چه که هست
ميروم، با سحر درآميزم
سجدهگاه من است، خاک درت
کعبهي آرزوي من، اينجاست
افتخاري زبندگي دارم
همهي آبروي من، اينجاست
با تمام وجود و، هستي خويش
سر به درگاه، ميگذارم باز
سينهام را به شوق ميآرد
عطر گلبانگ جاودان نماز
سجده: نسترن قدرتي
سجده يعني: به عشق رو کردن
دل به آيينه روبرو کردن
سجده يعني: حضور و بيداري
عطر فرياد تا خدا جاري
سجده يعني: سري فتاده به راه
معني «لا اله الا الله»
سجده يعني: سري به دامن خاک
پرگرفتن زخاک تا افلاک
پر گرفتن، ز خود رها گشتن
ساده و پاک و بيريا گشتن
روبه درگاه دوست آوردن
از خودي تا خدا سفر کردن
سجده يعني: تويي که بر پايي
قادري لا شريک و يکتايي
آفرينندهاي و بيهمتا
بينظيري و ناظر و دانا
از کمالت زمانه در کار است
عالم از قدرتت پديدار است
سجده يعني: که راه حق اين است
سر سپاري مرام و آيين است
سجده يعني: غبار راه شدن
دور از هر چه اشتباه شدن
گاه گاه نيايش و راز است
در دلم آرزوي پرواز است
هيچم و سر به خاک ميسايم
سر بر آن خاک پاک ميسايم
آرزومند آشناي توام
هر نفس در ره رضاي توام
دست من گير تا رها نشوم
از تو اي آشنا، جدا نشوم
سجده يعني: که قبلهگاه تويي
جاوداني، چراغ راه تويي
بيقرار توام، تو ميداني
رازها را نگفته ميخواني
سجده يعني: که جز تو يارم نيست
صبر و تابي ز انتظارم نيست
در غمت مانده اين دل زارم
چشم اميد بر درت دارم
تاج کرمنا: فتح الله اسلامينيا
اي که داري تاج «کرمنا» به سر
بر سرير عشق گشتي مستقر
هر کجائي گاه رو بر قبله کن
در قبيله باش و محور قبله کن
از محبت روز و شب «حي غفور»
خواند از راه نمازت در حضور
اين در از رحمت به رويت کرده باز
تا کني با حضرتش راز و نياز
سعي کن زان روح ريحاني کني
بندگي، ظاهر به پيشاني کني
سعي کن تا دل دهي با آن صفا
اينچنين بودند آل مصطفي (صلي الله عليه وآله وسلم)
تا اجل رفتند آنان زين طريق
اهل اين کشتي نميگردد غريق
انضباط و نظم آموزد نماز
جزء جزء آن پر است از رمز و راز
بر مصلي ميدهد درس ادب
ايستگاهش ميکند بر فيض رب
ميبرد او را برون از آب و گل
ميدهد سيرش به عرش جان و دل
بر حذر ميداردش از منکرات
ميدهد از بند شيطانش نجات
سعي کن آن را چنان آري بجاي
کان شود مقبول درگاه خداي
گر شود رد واي بر احوال تو
رد شود با آن، همه اعمال تو
دين اسلام است بر آن استوار
بي ستون کي خيمه ماند برقرار
بندگي با آن توان ابراز کرد
راه بر قرب الهي باز کرد
بس کنم، چون بنگري با ديد باز
نعمت و شکري نباشد چون نماز
نماز و حضور: سيد حسين ميرزاده
چون موج رحمتش آيد زدرياها به ساحلها
حضوري گر بدست آري چه پر سود است حاصلها
چه دور است از ادب، در محضرش غايب از او بودن
ثمر برگير از اين رحمت، مباش از جمله غافلها
نمازي با حضور دل در اين ساحل چو شد حاصل
چو نيکو بنگري دلدار همراه است با دلها
چه منزلها فراوان، در طريق قرب حق باشد
نکوبختان با توفيق طي کردند منزلها
چو وصل يار ميجوئي در اين معراج روحاني
رها کن غير آن دلبر، چنين کردند عاقلها
سرودي دلنشين باشد لسان الغيب حافظ را
که ميگويند و ميخوانند مشتاقان به محفلها
«حضوري گر همي خواهي از او غافل مشو حافظ
متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها»[1]
نکو گفتي ولي خود در حضور اي «مير» همت کن
به توفيقات رحماني تو هم بردار مشکلها
[1] هر گاه به وصال محبوب رسيدي دنيا را رها کن و واگذار.
قنوت سبز: مريم تيکني
سرود من همه سرشار يک پريشاني است
چه مانده است برايم، دلي زمستاني
هزار بغض گره خورده در گلو دارم
دوباره اول اين گريههاي پنهاني
چه روزهاي شگفتي هنوز يادم هست
تمام فاصلهها را يکي يکي ميبرد
اذان که سبزترين شعر آشنايي بود
اذان که با دل آوارهام گره ميخورد
قنوت سبز مرا روي دست ميبردند
فرشتگان مقرب، به آستانهي نور
و لحظههاي نيايش، هميشه ميرفتند
کبوتران دعا تا کرانههائي دور
کجاست حوض بزرگي که هر سحر مادر
دو دست عاشق خود را در آن وضو ميداد
کجاست مهر پدر، جانماز آبي رنگ
که صبح، چشم ترش باز شستشو ميداد
اگر چه قسمت من آسمان دلتنگي است
ولي خدا نکند بي ستاره باشم باز
نگاه کن دل غمگين من، از آن سوتر
رسيده وقت دعا، وقت بهترين آغاز
کجاوه نور: فريبا قنبري
از ته کوچههاي بيداري
باز عطر نماز ميآيد
يک نفر با دو بال نقرهايش
سويم آهسته باز ميآيد
وقت وقت شکفتن ذکر است
وقت روئيدن گل لبخند
وقت ذکر مقدس يارب
فصل پربار و آبي پيوند
با دعاي کميل خواندنها
ميتوان تا مقام عالي رفت
ميشود تا حريم سرخ شفق
با ابوحمزه ثمالي رفت
ذکر تسبيح حضرت زهرا (س)
چه نشاط آور است بعد نماز
موقع خواندن قنوت، دلم
مملو از حس خواهش است و نياز
ميشوم رهسپار شهر دعا
با دو پائي که محکم است از شور
ميروم تا نهايت بودن
در ميان کجاوهاي از نور
سبز در سبز ميشود روحم
در طنين رساي يک تکبير
جملهي «لا اله الا الله»
ميگذارد به قلب من تأثير
اثري که عميق و پر رنگ است
تا خدا ميدهد مرا پرواز
در اميد و عشق و ايمان را
ميکند روبروي چشمم باز
من پر از شوق سجده گشته و بعد
بال در بال نور ميتازم
با خلوص و صفا و يکرنگي
روح خود را دوباره ميسازم
با سلاح صداقت و ايمان
ميکنم جنگ با تعلقها
هيچ ترسي ندارم از شب و درد
چون خودم را سپردهام به خدا
مؤذن: عزيزالله شکرريز
شکفتم چو گل، از نداي مؤذن
روم سوي حق، با نواي مؤذن
جمال خدا در دلم جلوهگر شد
از آن نغمهي دلرباي مؤذن
به مسجد شدم جلوهي دوست ديدم
ز گلبانگ عشرت فزاي مؤذن
به محراب رفتم به شوق نيايش
ز تکبير جان بخش ناي مؤذن
ز مستي به معراج ايمان رسيدم
صفا يافتم از صفاي مؤذن
گل باغ هستي شدم از فضيلت
ز آواي حق آشناي مؤذن
سراپا شدم مست درگاه خالق
شدم تا به قرب خداي مؤذن
(شکرريز) بر تو ملک آفرين گفت
چو تکبير گفتي به جاي مؤذن
نماز: محمود پوروهاب
باز هم نماز را
گوشهاي نشسته خواند
با صداي پير خود
با دل شکسته خواند
غصه از صداي او
دانه دانه ميچکيد
بر شيار صورتش
جوي گريه ميخزيد
دستهاي خسته را
سوي آسمان گرفت
مثل شاخه سبز شد
غنچه داد و جان گرفت
روي دستهاي او
چند کفتر دعا
دانه دانه پر زدند
تا به اوج، تا خدا
او نماز خويش را
سبز و عاشقانه خواند
بر شيار صورتش
جاي پاي گريه ماند
گلبرگ قنوت: شادروان احمد زارعي
ديشب دوباره اشکهايم
مثل ستاره شد، درخشيد
سجادهام يک آسمان شد
مهر نمازم شد چو خورشيد
«الله اکبر» را که گفتم
ديدم که ياس کوچه هم گفت
ديدم قناري کرد تکرار
ديدم همان را غنچه هم گفت
ناگه دلم تا عرش پر زد
تابيد اشکي در سکوتم
وقتي که هنگام دعا شد
واشد چو گلبرگي قنوتم
من دوست دارم از زلالي
چون قطره شبنم بتابم
پر باشم از ياد خداوند
او را کنار خود بيابم
لطف دوست: عبدالعلي صادقي
شکوفا شد سحر وقت نماز است
زمان جلوهي راز و نياز است
باميد خدا از خواب برخيز
در دولت ز لطف دوست باز است
نماز آدينه: عبدالعلي صادقي
بگوشم اين صدا همواره بانگي آشنا دارد
خبر از وصل جانان، صحبت از لطف خدا دارد
مرا ميخواند اين آواز تا مرز خداجوئي
طنين نغمههايش، گفتگو از کبريا دارد
ز دست و روي بايد شست اين گرد غريبي را
که هر جا رو نمايم جلوههائي آشنا دارد
من اينجا بيخيال از همرهان تنها نميمانم
که با هر يک، دلم پيوسته پيوندي جدا دارد
به هر جا غنچهي ايمان شکوفا ميشود بر لب
ز لطف دوست ميخواهم که ما را همنوا دارد
رديف عاشقان در سجده ميجويند صف در صف
نشان خاک دلبر را که بوي کبريا دارد
مناي عشق را پويد بپاي دل در اين ميدان
بسعي خويش هر کس آشنائي باصفا دارد
مراد از دوست ميگيرد زحاجت هر چه ميخواهد
بدرگاه الهي هر که دستي بر دعا دارد
حديث عشق و شوق وصل و ديدار خداجويان
نمازي اينچنين شايسته را آدينهها دارد
سير الي الله: مصطفي هادوي «شهير»
زکارهاي فروبسته عقده باز کنيد
رخ نياز به درگاه بينياز کنيد
براي سير الي الله در طريق شهود
به هر نماز دري از بهشت باز کنيد
اگر به کوي وصالش حضور دل خواهيد
به پاي عشق سفر تا حريم راز کنيد
هزار مشکل پيچيده ميشود آسان
اگر که روي به درگاه کارساز کنيد
به جهد دامن مقصود را به دست آريد
اگر که چشم بدين رهگذار باز کنيد
هزار در به حقيقت گشوده خواهد شد
اگر رها دل سرگشته از مجاز کنيد
«شهير» مشکل هر کار چاره خواهد شد
بشرط آنکه نظر سوي چارهساز کنيد
دو بیتی: استاد یاور همدانی « احمد نیک طلب»
صبر و صلاة
الا اي که زغم با بيقراري
به دل آرام و آسايش نداري
به حکم محکم آيات قرآن
مددخواه از نماز و بردباري
صلاة و زکاة
کليد حل هر چه مشکلات است
بلا گردان زجان و دل زکات است
سرور دل ترا، اي نور ديده
به هر جا، هر زمان صبر و صلاة است
انوار آيات
نماز انوار آيات الهي
ز صبر و صدق صاحبدل گواهي
فروغ روشنان شامگاهان
صفاي سايهسار صبحگاهي
حبل المتين
نيايش در حريم حرمت حق
چنان باران ابر رحمت حق
يقين حبل المتين دين و آئين
بود پيوند جان با حضرت حق
سلوک سالک
نماز آسايش و آرامش جان
همه رکن رکين دين و ايمان
سلوک سالک، سير الي الله
امان و ايمني بخشاي انسان
استعينوا بالصبر و الصلوة
اي که داري به دل غمي جانکاه
جان و دل شاد کن به ذکر الله
استعانت اگر که ميخواهي
ز شکيبائي و نماز بخواه
شور حضور: احمد فرهنگ
به هنگام سحر با شوق پرواز
شدم با پاي دل در خلوت راز
خداجويان دشت سبز ايمان
عيان ديدم کنار بحر عرفان
وضو ميساختند از نور حکمت
صعودي داشتند از طور حکمت
به محراب سپيد و ارغواني
صف اندر صف در اوج کامراني
چراغ لالهها پرتوفشان بود
زمين در زير پاي اختران بود
به پا شور و حضوري بود در جمع
درخشان چهرهها چون پرتو شمع
که خورشيد از خجالت بود پنهان
به پيش پرتو انوار ايمان
نماز اين مرکب رهوار افلاک
رها ميکرد جان از عالم خاک
هزاران سرو ناز راست قامت
ز قد قامت به پا کرده قيامت
بهاري کرده احوال دل خويش
نهاده مرهمي بر اين دل ريش
انوار ايمان: احمد فرهنگ
به هنگام سحر با شوق پرواز
شد تا پاي دل در خلوت راز
خداجويان دشت سبز ايمان
عيان ديدم کتاب عشق و عرفان
وضو ميساختند از نور حکمت
صعودي داشتند از طور حکمت
به محراب سپيد و ارغواني
صف اندر صف در اوج کامراني
چراغ لالهها پرتو فشان بود
زمين در زير پاي اختران بود
بپا شور حضوري بود در جمع
درخشان چهرهها چون پرتو شمع
که خورشيد از خجالت بود پنهان
به پيش پرتو انوار ايمان
هزاران سرو ناز راست قامت
ز قد قامت به پا کرده قيامت
نماز اين مرکب رهوار افلاک
رها ميکرد جان از عالم خاک
بهاري کرده احوال دل خويش
نهاده مرهمي بر اين دل ريش
نابترين سروده توحيد: رضا اسماعيلي
اي سبزترين کتاب عالم، اي معجزهي رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم)
اين دفتر سر آفرينش، ديباچهي عشق را، متمم
اي نور خدا، فروغ جاويد، اي مهر جهانفروز اميد
اي نابترين سرود توحيد، بر قاف احد، يگانه پرچم
تو نور جمال عارفاني، بر دلشدگان تو نور جاني
آيينهي حضرت کريمي، در توست جمال حق، مجسم
اي مشعل راه متقين تو، در سينهي مؤمنان، يقين تو
اعجاز رسول آخرين تو، قرآني و نادري، مسلم
اي محو کنندهي ضلالت، اي سوره به سورهات، هدايت
قاموس صفا، پيام وحدت، اي اول عشق، ختم عالم
تو نور صراط مستقيمي، از گمرهي و خطر، چه بيمي؟!
خورشيد کريم سورههايت، روشنگر راه ماست، هر دم
اي نور هدي، هدايتم کن، سرمست مي اجابتم کن
در روز جزا، شفاعتم کن، قرآن مجيد، اي مکرم
ديروز اسير «من» شدم من، ناخواسته اهرمن شدم من
امروز عنايتي به من کن، شايد بشوم دوباره آدم
سجده خونين: رضا اسماعيلي
علي در سجده خونين دعا کرد
به اخلاص و صفا، حق را صدا کرد
چو بشنيد از ملائک سوره وصل
ز خون، محراب جان را کربلا کرد
پنجرهي زمزمه: رضا اسماعيلي
بوي گل ميشکفد
در هواي دل باراني من
و سحر پنجرهي زمزمه را
روبروي دل من
ميکند باز به مهر
دست گلبوي نسيم
چشم احساس مرا
ميگشايد به بهار
و دلم زمزمهگر
با پرستوي سحر
ميپرد از قفس زرد خزان
ميرود تا ملکوت گل ياس
مينشيند به نماز
ميکند راز و نياز
و به آهنگ دعا
بيصدا ميشکند
تجليگاه خدا: مصطفي هادوي «شهير»
مقام عشق و تجليگه خداست، نماز
شکوه محضر پرفيض کبرياست، نماز
حريم کعبهي عشق است و قبلهي حاجات
براي درد دل خستگان دواست نماز
کدام باغ به ديدار دوست مانند است
ز باغهاي جهان باغ دلگشاست، نماز
به لحظههاي رکوع و سجود و کشف و شهود
مقام و منزلت زمزم و صفاست، نماز
در آستان جلالش برآر دست نياز
که هر طرف نگري جلوهي خداست، نماز
بمير در ره معشوق تا که زنده شوي
فنا زخود چو شدي چشمهي بقاست، نماز
مقام شوق وصال و مراتب اشراق
به قلب بندهي مؤمن چو کيمياست، نماز
«شهير» هر چه بخواهي تو از خداي بخواه
کليد قفل اجابت به هر دعاست نماز
کليد رستگاري: مصطفي هادوي «شهير»
کليد رستگاري در نماز است
هزاران مشکلت را چارهساز است
مشو نوميد ز الطاف الهي
که باب توبه بر روي تو باز است
طريق شهود: مصطفي هادوي «شهير»
زکارهاي فروبسته عقده باز کنيد
رخ نياز به درگاه بينياز کنيد
براي سير الي الله در طريق شهود
به هر نماز دري از بهشت باز کنيد
اگر به کوي وصالش حضور دل خواهيد
بپاي عشق سفر تا حريم راز کنيد
هزار مشکل پيچيده ميشود آسان
اگر که روي بدرگاه کارساز کنيد
به جهد دامن مقصود را به دست آريد
اگر که چشم بدين رهگذار باز داريد
هزار در به حقيقت گشوده خواهد شد
اگر رها دل سرگشته از مجاز کنيد
«شهير» مشکل هر کار چاره خواهد شد
به شرط آنکه نظر سوي چارهساز کنيد
مظهر محبت: سعيد تکلومنش
اي روح سکوت نيمه شب
اي لحن قنوت نيمه شب
اي لهجه صبح در صدايت
اي خنده نور در نوايت
اي بال گشودهي پريدن
اي ياور تا خدا رسيدن
اي جلوه لحظههاي باران
اي هديهاي از خداي باران
اي هم نفس پرستوي راز
اي عطر بهار وقت پرواز
اي خاطره خدايي روح
از موسم آشنايي روح
گل نغمهي عاشقانهاي تو
در گوش دلم ترانهاي تو
دست دل من اگر چه خالي است
خوشبختي من وگر خياليست
هر لحظه وگر هجوم دردست
دستان دلم اگر چه سرد است
اي چشمه لطف لا يزالي
دل گشته اسير خشکسالي
تو مظهري از محبت او
اي چشمهي باطراوت او
تو واسطه بهار و باغي
در کوچه تيرگي چراغي
ناميست ترا که شور درياست
هر لحظهي تو طلوع فرداست
قد قامت تو بلندي نور
از ظلمت بيستارگي دور
اقرار شکوه حق شروعت
آيينهي بندگي رکوعت
هر سجده تو عروج آدم
از ظلمت شب خروج آدم
تو عشق مقربان اوئي
شادابي لحظه وضويي
تو قرة العين مصطفائي
تو خون حسين کربلائي
از خون علي شکفته باغت
روشن زعليست چلچراغت
اي راز شهادت گل سرخ
تو رمز سعادت گل سرخ
نام تو صميميست با من
لطف تو قديميست با من
نام تو پيام سرفرازيست
از رحمت غير بينيازيست
نام تو بلند و پاک و والاست
يادآور (لا اله الا) است
دستم تهي و تو چارهسازي
تو روح عبادتي، نمازي
سرمايه دستهاي من باش
در پيش خدا صداي من باش
آندم که فرامشيم در خويش
شرمنده و خاموشيم در خويش
آنگاه که بيرفيق و ياريم
وحشت زده، بيقرار و زاريم
همراه و قرين آندمم باش
در وحشت قبر همدمم باش
مگذار که بيرفيق باشم
در ظلمت خود غريق باشم
قرآن و نماز: بهروز سلطانيان
فرمان خداي تو به قرآن و نماز است
اذکار و ثناي تو به قرآن و نماز است
گر شامل حالت بشود خير و سعادت
هر يک ز براي تو به قرآن و نماز است
از درگه حق گر طلبي بخشش و غفران
غفران خطاي تو به قرآن و نماز است
از هيچ طبيبي مطلب دارو و درمان
درمان و دواي تو به قرآن و نماز است
گر صدق و صفا جان و دلت کرده مسخر
آن صدق و صفاي تو به قرآن و نماز است
روشندلي و نامهي اعمال نکويت
در روز جزاي تو به قرآن و نماز است
بر درگه بيچون خداوند، اگر شد
مقبول، دعاي تو به قرآن و نماز است
يابي تو امان از خطر کل بليات
چون دفع بلاي تو به قرآن و نماز است
خير و برکت صحت و افزوني و نعمت
داده است خداي تو به قرآن و نماز است
لبيک اگر گفتي و ديدي که خدا داد
پاسخ به نداي تو به قرآن و نماز است
داري کرم و بخشش و گر جود و سخائي
آن جود و سخاي تو به قرآن و نماز است
حسن عمل و پاکي ايمان و صداقت
در عهد و وفاي تو به قرآن و نماز است
مقبول به درگاه خداوند دعايت
هر صبح و مساي تو به قرآن و نماز است
ريحان اگرت ميل شود جنت و رضوان
مأوا و سراي تو به قرآن و نماز است
صراط مستقيم: وحيده مهدويان «کنگرلو»
از گريبان فلق زرينه مهر
بردمد تا روشني بخشد سپهر
صبح و ظهر و شام چون آيد پديد
قرب يزدان را نشان است و نويد
باز ميآيد نوائي دلنشين
از فراز آسمانها بر زمين
ذکر يا سبوح و قدوس ملک
مژدهاي بر خاکيان است از فلک
در دل هر ذره از کون و مکان
زين نوا شوري است پيدا و نهان
گوش جان پر شد ز (عجل بالصلوت)
در سجود افتاد جمله کائنات
تا بيابي راه و رسم بندگي
خلوتي ميساز با شرمندگي
با صلابت نه قدم در راه حق
تا شوي لطف خدا را مستحق
با زلال اشک چون سازي وضو
عقدههايت بازگردد در گلو
در مصلاي نيازت با نماز
حمد گو آن خالق بنده نواز
حمد گو آن مالک روز جزا
مويه سر کن چون گداي بينوا
گفتگو با بينهايت در نماز
ما سراپا در نياز، او بينياز
چونکه غفار است و رحمان و رحيم
مينماياند صراط مستقيم
نيک بنگر «قل هو الله احد»
تا بيابي رمز «الله الصمد»
عطر اذان: مريم ابولي
هر کجا آئينهها محرم شدند
چشمهها با چشمها همدم شدند
کوچهها لبريز از عطر اذان
قلبهاي مهربان با هم شدند
در نخستين صبح تکبير زمين
آبهاي مرده چون زمزم شدند
شاخهها وقت قنوت آسمان
مهربانانه پر از شبنم شدند
در رکوع روح سبز روزگار
لاله و سرو و صنوبر خم شدند
سجدههاي با صفاي فاطمه (س)
مايه آرامش مريم شدند
پردهداران حريم کوي دوست
زخمهاي کهنه را مرهم شدند
ارتفاع لحظهها و ذکر شب
با عبور اختران توأم شدند
دو بیتی ها: سید محمد عباسیه کهن
شبنم و آينه
وقتي به خدا نياز پيدا کردم
دل، گم شده بود باز پيدا کردم
خود را و تو را و شبنم و آينه را
در پرتو اين نماز پيدا کردم
حضور قلب
تا خانه فرونريخت، منزل نشود
تا دل نشکست در سحر، دل نشود
مقبولترين نماز، در حضرت دوست
الا به حضور قلب، قابل نشود
مهر دل
اي عطر تو در فضاي دل پيچيده
عشق تو، به دست و پاي دل پيچيده
اين چيست که جانماز در خود دارد؟
مهريست در او که جاي دل پيچيده
شوق کعبه: سعيد طريقتي
در نماز عشق جاري ميشود
چهره زردم بهاري ميشود
شوق ايمان و صفا دارد نماز
عشق بازي با خدا دارد نماز
خانه دل گر بهاريتر شود
نغمههاي ما قناريتر شود
«گر به شوق کعبه خواهي زد قدم»
سهل باشد سينهات را صد الم
عاشقان را درد عشقي ديگر است
شعله در دل، شور مستي بر سر است
آنکه مستم کرده مخمورم کند
وز گناه عالمي دورم کند
گر کند مخمور پس هستي دهد
در جهان نيستي هستي دهد
هستيم از لطف او زيور گرفت
عشق از او جلوهاي ديگر گرفت
اشک ميريزم به هنگام وضو
پس بگيرم من وضو با آب رو
اي نماز آتش بزن اين سينه را
عاشق پروانه کن آئينه را
سينهام را خانه آئينه کن
پاک از زنگ ريا و کينه کن
ما زاصل خويشتن گم گشتهايم
بيتفاوت از مي و خم گشتهايم
شعلهايم اما ز آتش نيستيم
ما کمان داريم و آرش نيستيم
گر مسلماني برو پروانه باش
در کنار شعلهها ديوانه باش
در علي بين جلوه راز و نياز
در علي بنگر تجلاي نماز
شوق ايمان و صفايش را ببين
عشقبازي با خدايش را ببين
تير در پا دارد او وقت نماز
نيست در قيدش به هنگام نماز
بندگي را در قيام او ببين
عشق و ايمان را به کام او ببين
مستي و شوري دگر دارد نماز
ديده را نوري دگر دارد نماز
آفتاب معرفت روي علي
قبلهگاه عاشقان کوي علي
طلوع آرزو: حميد مظهري
روز رفت و باز شب آغاز شد
عشق با تنهاييم دمساز شد
باز شب شد وقت يا رب گفتن است
موسم گل گفتن و بشنفتن است
نيمه شبها مرغ دل پر ميکشد
پر به سوي کوي دلبر ميکشد
ميسپارد ره به سوي کوي دوست
تا که دل شايد ببيند روي دوست
تا بنام دوست لب وا ميکنم
خويش را آرام پيدا ميکنم
تا بشوق و ذوق (رحمان الرحيم)
مينهم پا در (صراط المستقيم)
رو به سوي قبله دل ميکنم
خويش را بر آب و آتش ميزنم
در هواي او اقامت ميکنم
بهر قد قامت قيامت ميکنم
بشنو اينک از دل بشکستهام
از دل درد آشناي خستهام
تا ببينم جلوهاي از روي دوست
مينهم سر در سراي نيمه شب
ميبرد تاب و توان عاشقان
هاي هاي گريههاي نيمه شب
تا فروغ مهر تابد بر دلم
ميرود دل پا به پاي نيمه شب
مردم چشمش نبيند روي خواب
هر که گردد آشناي نيمه شب
ميبرد تا ساحل بحر نجات
کشتي دل ناخداي نيمه شب
دردهاي بيدوا درمان شوند
با نماز و با دعاي نيمه شب
با خدا هم ميتوان دمساز بود
پا نهي گر در وراي نيمه شب
ميزند آتش بجان عاشقان
«اشک» گرم و شعلهزاي نيمه شب
اي نماز اي جلوهي زيباي حق
جلوه پيدا و ناپيداي حق
صبح، هنگام نماز عاشق است
موسم راز محبت صادق است
صبح با شبنم وضو بايد گرفت
از شقايق آبرو بايد گرفت
صبح هنگام طلوع آرزوست
موسم نوشيدن مي از سبوست
چون نماز عشق را برپا کني
بي گمان ابليس را رسوا کني
يکطرف ابليس يکجا نور عشق
روبروي دار هم منصور عشق
گل اميد: سيد فاخته فرقاني
در دل شب گل اميد شکفت
در دلم غنچهي خورشيد شکفت
جلوه ميکرد خدا در دل من
بر لبم سورهي توحيد شکفت
تا که تکبير زدم در دل شب
گلي از گلشن ناهيد شکفت
دل من نافلهي شب ميخواند
زهره تا حال مرا ديد شکفت
نرگس چشم من از شوق خدا
شبنم از ديده چو باريد شکفت
شد نماز شب من پرتو نور
شب سرآمد، گل خورشيد شکفت