نور مؤمن

■ نور مؤمن

نور مؤمن

مقدمه (در حريم راز): محمود شاهرخي

واستعينوا بالصبر والصلاة

 

اي که داري به دل غمي جانکاه‏

جان و دل شاد کن به ذکر الله‏

 

استعانت اگر که مي‏خواهي‏

ز شکيبايي و نماز بخواه‏

 

ياور همداني

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

از من و دل شد قرار تا که فکنديم بار

من به سر کوي دل، دل به سر کوي دوست‏

 

انسان موجودي است شگفت‏انگيز و معجوني طرفه و اسرارآميز. او آميزه‏اي است از جان و تن و ترکيبي از روح و جسم، روح او نفخه ربوبي است و پرورده عالم ملکوت و تن او مولود و محصول عالم خاک و اين هر دو به اقتضاي طبع خود خواستار بازگشت و رجعت به اصل خويشند.

جان که عندليب گلشن قدس است سر پرواز به وطن مألوف خويش دارد و تن که نشأت گرفته از عرصه خاک است چنگالها در زمين فروبرده و خواستار اقامت و سکونت درين تيره خاکدان و بهره‏گيري از شهوات حيواني است.

 

جان ز هجر عرش اندر فاقه‏اي‏

تن زعشق خاربن چون ناقه‏اي‏

 

جان گشايد سوي بالا بالها

در زده تن در زمين چنگالها

 

تا تو با من باشي اي مرده‏ي وطن‏

بس زليلي دور ماند جان من‏

 

آري انسان درين دنيا که دار ابتلا و دامگاه آز و نياز است پيوسته چونان تخته پاره‏اي در کام توفان و خاشاکي در معرض امواج خروشان، دستخوش هجوم هواهاي نفساني و تمايلات جسماني است و همواره دچار اضطراب و دغدغه خاطر. تنها چيزي که بدو آرامش و سکون مي‏بخشد ياد خداوند است و توجه به لطف و عنايت او. آري، ذکر خداست که درين گرداب مهيب به روح آدمي سکون و طمأنينه عطا مي‏کند و او را به ساحل امن رستگاري و جوار قرب رهنمون مي‏گردد چنانکه خداوند خود فرموده است: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» بدانيد به ياد خداست که دلها آرامش مي‏يابند.

 

ذکر حق پاک است، چون پاکي رسيد

رخت بربندد، برون آيد پليد

 

ذکر آرد فکر را در اهتزاز

ذکر را خورشيد اين افسرده ساز

 

درين معني است که نيايشگري گويد:

ديگر روح من از چيزي نمي‏هراسد و نوميدي بر او دست نمي‏يابد و ديگر دلم در عرصه‏ي توفانهاي سهمگين جهان به لرزه درنمي‏آيد. زيرا چنانچه اختران فروزان آسمان را مي‏نگرم، در درون خويش نور ايمان را مي‏بينم که مرا در پيکار با تاريکي‏هاي ترس ياري مي‏کند. اي خدا، اي قدرت جاويدان، اي آفريدگار مطلق، تو هميشه در دل من جاي داري. اي حقيقت حيات، تو در کالبد من براي خويش منزلگاهي يافته‏اي و من از تو نيرو و توان يافته‏ام. معبود من، هزاران خواهش گونه گون بي‏بنياد، دلها را به هيجان مي‏آورد. اين همه بيهوده و زحمت افزايند و بسان علف‏هاي خشک يا کفهاي بي‏حاصل دريا. تنها ياد تست که دل را از دغدغه و اضطراب مي‏رهاند و جان را آرامش و سکون مي‏بخشد.

 

ياد رخسار تو را در دل نهان داريم ما

در دل دوزخ، بهشت جاودان داريم ما

 

چيست خاک تيره تا باشد تماشاگاه ما

سيرها در خويشتن چون آسمان داريم ما

 

آري، ذکر خداست که کيمياي جهان هستي است و قلب‏هاي غير خالص را عيار ناب مي‏بخشد و صيقلي است که زنگار هوا و هوس را از آينه روح مي‏زدايد و چه ذکري برتر و کامل‏تر از نماز که خداي متعال در قرآن کريم اين همه شأن و مرتبت و قدر منزلت آن را ستوده و در محافظت و اداي آن تأکيد کرده و فرموده است: «حافظوا علي الصلوات» و ترک و ضايع گذاشتن آن موجب عذاب دوزخ دانسته است، چنانکه مي‏فرمايد: از دوزخيان مي‏پرسند: چه چيز شما را بدين عذاب گرفتار کرد؟

گويند ما از نمازگزاران نبوده‏ايم «ما سلککم في سقر؟ قالوا لم نک من المصلين» و فرمود: «ان الصلوة کانت علي المؤمنين کتابا موقوتا»: نماز بر مؤمنان در وقت معين، واجب گشته است و آنان که نماز را با غفلت و عدم توجه به جاي مي‏آورند انذار کرده، فرمايد: «ويل للمصلين الذين هم في صلاتهم ساهون» واي بر آن نمازگزاران که نماز را به سهو و غفلت به جاي مي‏آورند و مؤمناني را که با توجه و خشوع نماز را به پاي مي‏دارند رستگار و ناجي خوانده و فرموده است: «قد افلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون».

احاديث مأثوره از حضرات معصومين عليهم‏السلام در عظمت و جايگاه ويژه‏ي نماز از شماره بيرون است. ابن‏مسعود از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سؤال مي‏کند که کدام عمل از جميع اعمال نزد خداوند محبوب‏تر است؟ و آن حضرت مي‏فرمايد: به جاي آوردن نماز به وقت خود «عن ابن‏مسعود قال سئلت عن رسول الله صلي الله عليه و آله اي الاعمال احب الي الله عزوجل قال الصلوة لوقتها.»

و اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام در صفين گرم پيکار بود و با آن حال مراقب خورشيد، ابن‏عباس پرسيد: اي اميرمؤمنان مراد از اين نظاره چيست؟ حضرت پاسخ داد منتظر زوال خورشيدم تا نماز را به جاي آرم. ابن‏عباس گفت: آيا اکنون هنگام نماز است با اين اشتغال جنگ که ما بدان مشغوليم؟ امام پاسخ داد: ما از براي چه با آنان پيکار مي‏کنيم؛ همانا براي نماز؛ زيرا نماز معيار صواب و خطاست و مرز ايمان و کفر. سرور شهيدان حضرت اباعبدالله صلوات الله عليه در بحبوحه جنگ و هجوم لشکر کفر به نماز مي‏ايستد در حاليکه دشمن ددمنش، آن جناب و اصحابش را زير رگبار تير قرار داده بود.

 

خاست حسين بن علي در صلات‏

با خطر و خوف سپاه عصات‏

 

وه چه نمازي به سر کوي عشق‏

با صف عشاق و هياهوي عشق‏

 

وه چه نمازي همه سوز و گداز

راز و نيازي به در بي‏نياز

 

پيش چنين ذکر و نماز احد

بادا فدا طاعت ما تا ابد

 

روح نماز توجه و حضور است. اگر توجه و حضور در نماز نباشد، نماز جسمي است بي روح. حضور قلب حقيقت نماز است اگر اين حضور نباشد بسان تن بي‏روح است. رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«کم من قائم يکون حظه من صلوته التعب و النصب» چه بسيار برپادارنده نماز که بهره وي از نماز تنها رنج و زحمت است و فرمود: «لا صلوة الا بحضور القلب» نماز تحقق نمي‏يابد مگر با حضور قلب.

 

اين نمازت چيست داني در فتوح‏

همچو انساني که دارد جسم و روح‏

 

جسم او سجده و رکوع است و قيام‏

روح او باشد حضور مستدام‏

 

گر ترا اين روح نبود در صلات‏

مرده است و نيستش اصلا حيات‏

 

لا جرم ز امر حق آن در پاي نور

لا صلاة گفت الا بالحضور

 

گر زمعناي حضوري بي‏خبر

ذکر و فکرت آن حضور است اي پسر

 

آن حضور تست مرغي در مثال‏

ذکر و فکر او راست مانند دو بال‏

 

بال و پر را چون گشايد در نماز

از نشيبت مي‏برد سوي فراز

 

پس نماز تو شود معراج تو

بازگردد بر فلک منهاج تو

 

نماز است که بازدارنده مؤمن از فحشا و منکر است. نماز است قرباني هر پرهيزگار. نماز است که اگر به موقف قبول رسد ديگر اعمال نيز مقبول مي‏گردد و اگر مردود شد ساير اعمال نيز مردود است. نماز است که معراج و نور مؤمن است. نماز است که به جاي آوردن يا نياوردن آن مرز ميان کفر و ايمان است. بالجمله نماز کليد قفل مهمات و نردبان عروج مؤمن به عرش قرب و شهود ديدار شاهد غيب است.

 

خوش آنکه از دو جهان گشت بي‏نياز اينجا

گرفت دامن آن يار دلنواز اينجا

 

نسيم رحمت حق گر چه عقده پرداز است‏

بکوش و غنچه دل ساز نيم باز اينجا

 

به گفتگو نتوان اهل حال شد اي دوست‏

خموش باش و سخن را مکن دراز اينجا

 

نمازگزار چون به نماز قيام مي‏کند بايد بدين نکته توجه کند که در پيش جهان‏آفرين و خالق هستي و قدرت مطلق ايستاده است. مبادا آنکه، عنايت و توجه به غير داشته باشد که اين کمال بي‏ادبي و جسارت است. شنيده‏ايد که حضرات معصومين عليهم‏السلام چون به نماز مي‏ايستادند، رنگشان متغير مي‏شد و لرزه بر اندامشان مي‏افتاد، چه آنان به عظمت و جلال کبرياي حضرت حق واقف بودند. بايد ترک همه نعمت‏ها گفت و به ولي نعمت پرداخت. بايد پاسبان حرم دل شد تا جز خيال دوست در آن گام نگذارد.

 

پاسبان حرم دل شده‏ام شب، همه شب‏

تا درين پرده جز انديشه او نگذارم‏

 

بايد از همه هواها و ناخالصي‏ها پاک شد و با داماني پاک و دلي منزه از گرد تعلق پاي بدين حريم نهاد. بايد آينه دل را از غبار غيريت پاک ساخت تا جمال دلرباي معشوق و محبوب در آن جلوه نمايد.

 

غوطه در اشک زدم کاهل طريقت گويند

پاک شو اول پس ديده بر آن پاک انداز

 

دل محل تجلي و حضور حضرت حق تعالي شانه است که خود فرمود:

«لا يسعني ارضي و لا سمائي ولکن يسعني قلب عبدي المؤمن» پس دل بايد از هر آفتي و هر ناخالصي حفظ کرد و اين آينه را از زنگ غفلت و هوا پاک ساخت تا معبود در آن رخ نمايد. در خبر آمده است که به داود عليه‏السلام از حضرت حق خطاب آمد که: «اي داود خانه ما را پاکيزه گردان تا صاحبخانه بدان درآيد. داود گفت: آن را چگونه پاک سازم؟ خطاب آمد آتش عشق ما در آن زن تا هر چه به ما نسبت ندارد سوخته شود آنگاه به حسرت آن را بروب که عروس وصل ما با هواي نفس سازگار نيست.»

 

چه ديده‏اند گدايان عشق از در دوست‏

که هر دو عالمشان در نظر نمي‏آيد

 

اينک خاضعانه و با عجز و نياز از پيشگاه آفريدگار کارساز بنده ‏نواز خواستاريم که چراغ توفيق و مشعل تأييد فرا راه ما دارد تا به عون عنايت او دل ما از قيد ريا و آينه جان ما از گرد هوا و هوس پاکيزه گردد و جرعه‏اي از رحيق حقيقت به ما بچشاند تا ما نيز در زمره‏ي نمازگزاران واقعي و صاحب معرفت به شمار آئيم و عاجزانه مسئلت داريم که پرده‏ي غفلت را از چهره‏ي جان و دل ما بردارد تا دل ما در پرتو نماز، آينه شهود شاهد غيب گردد و نماز ما را نردبان معراج قرب ما سازد.

 

يا رب از ما چه فلاح آيد اگر تو نپذيري‏

به خداوندي و لطفت که نظر باز نگيري‏

 

درد پنهان به تو گويم که خداوند کريمي‏

يا نگويم که تو خود واقف اسرار ضميري‏

 

گر براني به گناهان قبيح از در خويشم‏

هم به درگاه تو آيم که لطيفي و خبيري‏

 

دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم‏

که کريمي و حکيمي و عظيمي و قديري‏

 

در سنوات اخير مسئولان و دست اندرکاران مخلص و صديق اقامه نماز براي تبيين و تعريف جايگاه والا و ويژه نماز و اشاعه فرهنگ اين فريضه الهي دست به تبليغات وسيع و دامنه‏داري زده و اقدامات مؤثري به انجام رسانيده‏اند از جمله برگزاري کنگره‏ها و انتشار مجموعه‏هاي منظوم و منثور و اهداي جوائز به آثار برگزيده شاعران و بسياري از کوشش‏هاي در خور تحسين و تقدير ديگر؛ تا مردم ما بيشتر به شأن و منزلت اين فريضه واقف گردند. خاصه جوانان عزيز که به حق در امور مذهبي و معنوي تحولي ژرف و پيشرفتي شگرف حاصل کرده‏اند. باشد که با مطالعه چنين آثاري شوق و رغبت آنان فزوني گيرد و بيشتر به عظمت و ارج نماز واقف گردند.

اينک مجموعه ديگري از آثار و سروده‏هاي شاعران در دست چاپ و انتشار است پيش از اين مجموعه‏اي با عنوان معراج مؤمن توسط ستاد محترم اقامه نماز انتشار يافت که مورد اقبال و استقبال قرار گرفت.

و اين مجموعه که برگزيده‏اي است از آثار شاعران به نام «نور مؤمن» در دست انتشار است و اين عنوان نيز متخذ از حديث نبوي است که فرمود: «الصلوة نور المؤمن» باشد که مؤمنان حق طلب و خداجو از آن بهره و حظي معنوي حاصل کرده و هر چه بيشتر با فرهنگ نماز آشنا شوند.

از درگاه خداوند متعال مسئلت داريم که دل ما را به نور قرآن و فروغ نماز روشن و منور سازد و نماز ما را به موقف قبول برساند و آن را نردبان معراج ما به آسمان رستگاري و قرب قرار دهد. «بعونه و منه و کرمه»

محمود شاهرخي

10 / 1 / 77

 

اقامه نماز: استاد عبدالعلي اديب برومند

نماز چيست؟ ستادن به درگه باري‏

رها شدن ز پريشاني، گرانباري‏

 

قعود آن بره انقياد پابندي‏

قيام آن به ره اعتقاد پاداري‏

 

تهي شدن زخودانديشي و خود آلائي‏

عيان شدن به خداجوئي و خداياري‏

 

به طيب خاطر و اخلاص، بندگي کردن‏

نه بهر پاس وظيفت به حکم اجباري‏

 

نه از هراس جهنم نه با اميد بهشت‏

سر نياز سپردن به درگه باري‏

 

به عمق معني هر واژه ژرف بين گشتن‏

دقيقه ياب شدن در کلام تکراري‏

به صدق، رشته گسستن ز هر علاقه‏ي دون‏

به شوق، سلسله بستن به لطف داداري‏

 

به ياد آنچه زاحسان حق گذشته به ما

ثناگري و ندامت ز سهل‏انگاري‏

 

به درک عزت پروردگار پي بردن‏

به ضعف خويشتن اقرار در گنه‏کاري‏

 

گه رکوع تماشاي کبريا کردن‏

گه سجود ز کبر و ريا شدن عاري‏

 

رکوع را متباين به خودسري ديدن‏

سجود را متغاير به مردم آزاري‏

 

خوشا دمي که بپا ايستد ز بهر نماز

کسيکه رانده ريا را خود از در خواري‏

 

شبانگهي که توئي ايستاده در بر دوست‏

بهين شبان حياتست و وقت بيداري‏

 

مخاطب تو بود محترم‏ترين معشوق‏

خوشا خطاب درين لحظه‏هاي دلداري‏

 

نماز بين خداوند و خلق ميثاقي است‏

براي پاس طهارت ز خدعه بيزاري‏

 

طهارت تن اگر شرط لازم است ولي‏

تو بي طهارت روحي مجوي دين‏داري‏

 

بکوش تا که بداني معاني الفاظ

به فهم خويش قرين کن درست گفتاري‏

 

اگر نماز درين راستا اقامه نگشت‏

تحرکي است مقيد به عادتي جاري‏

 

نماز و اخلاق: سيد ابوالحسن روح القدس

نماز آئينه‏ي عشق خدايي است‏

که سر فصل کتاب آشنايي است‏

 

دلا تک بيت شعر جان نماز است‏

ستون خيمه ايمان نماز است‏

 

بخوان با صدق، «الله الصمد» را

ز «بسم الله» تا، «کفوا احد» را

 

که سرمست از مي توحيد گردي‏

اگر چون ذره‏اي خورشيد گردي‏

 

در لطف خدا همواره باز است‏

ولي اذن دخول آن نماز است‏

 

نماز اي دل جنان را فتح باب است‏

که هر حرفي از آن «ام الکتاب» است‏

 

سحر خيزان که رند پاکبازند

همه مست مي جام نمازند

 

که اين مستي يقين و باور آرد

خمار و درد سر هرگز ندارد 

 

به اشگ توبه برخيز و وضو کن‏

سحر شد جانب سجاده رو کن‏

 

برآر از آستين دست نيازي‏

خدا را شايد از خود شاد سازي‏

 

سحر باب عطاي دوست باز است‏

زمان عرض حاجات و نياز است‏

 

سحرگه عاشقان را شور و حالي است‏

براي عشقبازي خوش مجالي است‏

 

سحر خلوتگه راز و نياز است‏

دري از دل به روي دوست باز است‏

 

غبار دل بدرياي سحر شوي‏

دم (روح القدس) را از سحر جوي‏

 

 

نماز و تمنا: عباس مهري آتيه

بر سرير عرشيان با «ربنا» پل مي‏زني‏

لحظه لحظه، پله پله تا خدا پل مي‏زني‏

 

نيمه شبها، در سکوت خانه، دور از خاکيان‏

خشت خشت از جان به دست التجا پل مي‏زني‏

 

روي سجاده، به تسبيحي ز عشق و عاطفه‏

ز اعتکاف خاکي‏ات سوي سما پل مي‏زني‏

 

روي سجاده، به همراه دلي سرشار نور

نيمه شبها با گل دست دعا پل مي‏زني‏

 

با دلي عريانتر از نور حقيقت، در قنوت‏

در حجابي از تمنا و حيا پل مي‏زني‏

 

در رکوعي، پلکان عشق را طي مي‏کني‏

در سجودي تا فرشته، تا خدا پل مي‏زني‏

 

همتبار طلعت ظلمت فروزي همچو نور

از کران تا عشق، تا بي‏انتها پل مي‏زني‏

 

روي سجاده به سيري انفسي تا بي‏کران‏

هر نفس تا قلبهاي آشنا پل مي‏زني‏

 

 

ديده‏ام بسيار، از خود کنده بودي خويش را

در گذشتن از خودت، بي ادعا پل مي‏زني‏

 

در گذشتن از خودت، عريان ز بار کالبد

نيمه شبها تا شکوه اصفيا پل مي‏زني‏

 

نماز: کاظم جيرودي

حسين (ع) از خون پاکش تا وضو کرد

وصال روي جانان آرزو کرد

 

نماز از حرمت خون شهيدان‏

خدا داند که کسب آبرو کرد

 

قيامت قامتي قامت به پا کرد

به ميثاق خداي خود وفا کرد

 

کنار لاله‏هاي باغ ايثار

نماز عشق را گلگون ادا کرد

 

هنگام نماز: سيف الله خادمي «خادم»

خواب ديدم که در آغوش بهار

روي سجاده گلهاي نياز

 

کلبه‏اي داشتم از جنس بلور

در آن رو به اقاقي‏ها باز

کشمکش بود ميان من و دل‏

در سخن گفتن با محرم راز

 

اول از خويش سخنها گفتم‏

شکوه کردم ز «من» حيلت باز

 

دو سه گامي به فلق بانگ اذان‏

آمد از دور ز گلدسته ناز

 

روي سجاده‏ي عشق افتادم‏

جايتان سبز به هنگام نماز

 

سر و جانم همه تسليم و رضا

با گل عاطفه‏ها هم آواز

 

شدم از خويشتن خويش رها

غرق در رايحه راز و نياز

 

سرخوش و مست ز گلباده‏ي عشق‏

روح سرگشته من در پرواز

 

ناگهان رايحه‏اي خوش پيچيد

از شميم سخني روح نواز

 

گفت: برخيز از اين خواب گران‏

پسرم وقت نماز است نماز

 

سجده بنفشه‏ها: شهين محمدي

مؤذني صلاي نور مي‏دهد

پرنده‏ي اذان به اوج مي‏رسد

 

به گوش جان تشنه در سپيده دم‏

صداي دلنواز موج مي‏رسد

 

ببر پيام خوش ز باغ، قاصدک!

به شاپرک بگو که غنچه واشده‏

 

شميم تازه نيايش و دعا

به کوچه باغ زندگي رها شده‏

 

نظاره کن به سجده‏ي بنفشه‏ها

رکوع بيد را ببين که ديدني است!

 

کجاست کلک نقش بند ماهري؟

قيام لاله در چمن کشيدني است‏

 

مؤذني صلاي نور مي‏دهد

وجود من پر از نياز مي‏شود

 

دلم به درگه خدا که مي‏رسد

به رنگ روشن نماز مي‏شود

 

 

 

نماز عاشورا: جعفر رسول‏زاده‏

دشت سرخ است و عشق مي‏بارد

با تو بودن چه عالمي دارد؟

 

لاله‏ها صف کشيده‏اند همه‏

سينه‏اي کو که داغ بردارد؟

 

تيرها!... بر تنم فرود آئيد

تا امامم نماز بگزارد

 

پيش چشمش فدا شوم - اي کاش‏

آفتابي ستاره بشمارد

 

 

آنکه تکبير خوان سجده اوست‏

تن به محراب تيغ بسپارد

 

آشنائي که قبله عشق است‏

کاش - اهل نمازم انگارد...

 

 

نماز: جعفر رسول‏زاده

نماز اي تو معراج تا حق پرستي‏

نماز اي تو ميعاد تا رستگاري‏

 

لبم با تو اما دلم از تو دور است‏

دريغا از اين خجلت و شرمساري‏

 

بلال حقيقت - بخوان اي مؤذن‏

بخوان تا دل از دست بت‏ها بگيرم‏

 

بخوان تا که در ظلمت خودپرستي‏

چراغي فراراه فردا بگيرم‏

 

چه زيباست؟ ميعاد با روشنائي‏

چه زيباست؟ از ظلمت خود «رهيدن»

 

رها بودن از بندهاي اسارت‏

سبک بال تا بيکران پر کشيدن‏

 

مؤذن ندا داد: الله اکبر

بيائيد، درهاي رحمت گشوده‏ست‏

 

صلاي نماز است و گلبانگ توحيد

شکوه سپاس خداي ستوده‏ست‏

 

در خلوت وصال: استاد محمود شاهرخي «جذبه»

باز اين نواي کيست کايد مرا به گوش‏

بانگ مؤذن است يا نعمه‏ي سروش‏

 

از اين نداي او حي علي الصلاة

از دل رود قرار چون برکشد خروش‏

 

سرفصل اين ندا الله اکبر است‏

ذکري که مانع فحشا و منکر است‏

 

اي مؤمنان نماز باشد ستون دين‏

خلوتگه شهود معراج مؤمنين‏

 

برخيز سر نهيم بر درگه نياز

دل را صفا دهيم در چشمه ‏سار راز

 

چون آه عاشقان بر بالهاي نور

تا عرش پرکشيم از قله‏ي نماز

 

در جويبار صدق گر شستشو کنيم‏

با زمزم خلوص بايد وضو کنيم‏

 

آنگاه با حضور در خلوت وصال‏

چون عاشقان به شوق رو سوي او کنيم‏

 

آواي آشنا: استاد محمود شاهرخي «جذبه»

آيد به گوش جانم آواي آشنايي‏

بخشد به دل فروغي ريزد به جان صفايي‏

 

بانگ مؤذن است اين آيد ز بام مسجد

حي علي الصلاتت گلبانگ جانفزايي‏

 

گويد که اي مسلمان آرام دل نماز است‏

وقت وصال جانان هنگام سوز و ساز است‏

 

بر مؤمنان گشودست پيوسته باب رحمت‏

بر طالبان ديداراين در هميشه باز است‏

 

در چشمه ‏سار اخلاص با صدق دل وضو کن‏

ترک هواي خود گو پس سوي قبله رو کن‏

 

قدر نماز بشناس معراج مؤمن است اين‏

بر اوج قله راز با دوست گفتگو کن‏

 

وقت نماز آمد برخيز و ياد او کن‏

 

خلوت جان: جواد جهان آرائي

از چشمه معرفت وضو بايد کرد

وآنگه بسراي دوست رو بايد کرد

 

در زمزم عشق با دو رکعت تسليم‏

دل را ز گناه شستشو بايد کرد

 

از مأذنه تا مي شنوي بانگ اذان را

برخيز که آئينه کني خلوت جان را

 

با آب زلال اي دل افسرده وضو ساز

تا سجده کني درگه خلاق جهان را

 

هنگام نماز است بپاخيز و بيادآر

تا اوج دهي مرتبه روح و روان را

 

تنگ است مجال من و تو اي دل غافل‏

از دست مده فرصت عمر گذران را

 

تا دولت بيداري دلدار بيابي‏

برخيز و رها کن دل من خواب گران را

 

اي دوست نماز است که آئينه جان است‏

برخيز که آئينه کني خلوت جان را

 

طليعه سحر: امير عاملي

من در انتظار تو

تو در انتظار من‏

من هميشه يار تو

تو هميشه يار من‏

اي صداي بهترين‏

وي ستون سخت دين‏

اي نماز!

 

اي نماز!

اي نياز عاشقان‏

اي فراز عارفان‏

تو فراق را وصال مي‏کني‏

نقص را ز خود کمال مي‏کني‏

ناز

ناز

ناز

ناز لحظه‏هاي با تو بودنم‏

با تو از جوانه‏ها سرودنم‏

من در انتظار تو

تو در انتظار من‏

اي ترانه‏ي رهائي بشر

وي طليعه سحر

 

دو بیتی: رضا اسماعیلی

باغچه اشراق

تکبير سحر، سپيده در جانم ريخت‏

صد غنچه صفا، به باغ ايمانم ريخت‏

 

از گلشن سبز راز، يک شب، (حلاج)

يک باغچه اشراق، به دامانم ريخت‏

 

 

يک قبله قنوت

دستان شما سلسله‏ي ايمانند

تا زاير سبز قبله‏ي قرآنند

 

دستان شما به روي سجاده‏ي عشق‏

يک قبله قنوت، بي‏زبان مي‏خوانند

 

لب‏هاي شما

لبهاي شما، مبارک و منصورند

چون قاري سوره‏هاي سبز نورند

 

لبهاي شما، قسم به ايمان در حشر

از بوسه‏ي نيزه‏هاي آتش دورند

 

چشمه اذان

از مسجد عشق، بوي جان مي‏چينم‏

يک قبله دعا، زآسمان مي‏چينم‏

 

از حنجره‏ي زلال يک غنچه‏ي سرخ‏

گلدسته‏اي از عطر اذان مي‏چينم‏

 

باغ ملکوت

دستان شما که در قنوتي سبزند

آيينه‏ي باغ ملکوتي سبزند

 

در ذهن زلال دستتان مي‏بينم‏

معراج نشين جبروتي سبزند

 

در آينه‏ي نماز

با نور نماز، چهره را زيبا کن‏

دروازه‏ي قبله را به رويت واکن‏

 

گر گم شده‏اي ز خويش، خود را اي دل‏

در آينه‏ي نماز شب، پيدا کن‏

 

گلبانگ نماز: معصومه شجاعي

نغمه‏ي داود برخيزد زگلبانگ نماز

يا که آواز بلال آيد زاقصاي حجاز؟

 

گنج مقصود است اين يا درج معني را گهر؟

آيه‏ي عشق است اين يا آفرينش را طراز؟

 

 

تا مؤذن خواند از گلدسته‏ها آواز عشق‏

يک گلستان غنچه‏ي توحيد شد در سينه، باز

 

جامه دل پاک کن، صافي شو از آلودگي‏

پس فضاي جان مصفا کن پي راز و نياز

 

تا رسي در کوي وصلش پاي جان در راه نه‏

دامن او تا بگيري دست همت کن دراز

 

در حريم خلوت دلدار تا يابي حضور

رو وضو با شبنم اخلاص و آب ديده ساز

 

در رکوع و در سجود و در قيام و در قعود

هر کجا پيدا بود لطف خداي کارساز

 

دو بیتی ها: بیت الله جعفری

معراج

اي بنده، نماز، نور منهاجت باد

خاک در کبريا به سر، تاجت باد

 

تا بگذري از مجاز در راه طلب‏

پيوسته نماز، راز معراجت باد  

 

نماز

نوري که در آن نجات هر مرد و زن است‏

خود نور نماز است که ظلمت شکن است‏

 

احمد (صلي الله عليه وآله وسلم) که جهان منور از جلوه‏ي اوست‏

فرمود: نماز نور چشمان من است‏

 

نماز زهرا

زهرا (س) که به حال خسته مي‏خواند نماز

از ضعف بدن نشسته مي‏خواند نماز

 

تا عرضه کند درستي راهش را

با دست و دلي شکسته مي‏خواند نماز

 

روضه رضوان: زهرا سيفي

يار مرا مي‏کشد تا دل گلزار راز

شعله زند عشق او در لحظات مجاز

 

در طلبش همچو ني ناله پريشان کنم‏

گر که شبي بشکفد پنجره‏هاي نياز

 

اي دل سرگشته‏ام روضه ديدار دوست‏

بر سر سجاده‏ها گل بدهد در نماز

 

رغبت بهشت: جليل واقع‏طلب

به شوق سجده چو بر خاک سر گذاشته‏ام‏

قدم زعرش هم آنسوي‏تر گذاشته‏ام‏

 

فرشته‏هاي خدا گرچه آسمان گردند

به سجده‏اي همه را پشت سر گذاشته‏ام‏

 

براي ديدن افلاکيان، نسيم آسا

سري به خاک به چشمان تر گذاشته‏ام‏

 

هزار دوزخ دنيا برابرم هيچ است‏

که با نماز در آتش اثر گذاشته‏ام‏

 

عجيب نيست اگر رغبت بهشتم نيست‏

که من قدم به بهشتي دگر گذاشتم‏

 

به گريه گفتمش اي جان ز دست مگذارم‏

به خنده گفت ز دستت مگر گذاشته‏ام؟

 

در حضور دريا: محمود سنجري

همناله با نئي که نواها در او گم است‏

آن قطره‏ام که وسعت دريا در او گم است‏

 

درياب اعتبار زمان حضور را

کامروز لحظه‏ايست که فردا در او گم است‏

 

گاهي نديدن است سبب ساز ديدنت‏

مست نگاهي‏ام که تماشا در او گم است‏

 

ديروز اگر ز حسرت مجنون نشان نماند

اينک جنون ماست که صحرا در او گم است‏

 

هر نامه قاصديست که از حرف غربتم‏

يک آسمان کبوتر تنها در او گم است‏

 

از حيرت حضور دهان باز مانده است‏

غرق سکوتي‏ام که صداها در او گم است‏

 

بنشين رفيق بر سر سجاده‏ي نماز

درياب آن دعا که تمنا در او گم است‏

 

حي علي الصلوة: استاد عباس براتي‏پور

ميکده باز و خمره‏ها در جوش‏

عاشقان مست و عارفان مدهوش‏

 

سرخوش از باده و به کف ساغر

يکدگر را گرفته در آغوش‏

 

يک طرف مي‏کشند جام از خم‏

يک طرف خمره‏ها برند به دوش‏

مي‏زند مطرب اين نوا با چنگ‏

نغمه‏ي دلنواز نوشا نوش‏

 

ناگهان ز آن ميان يکي برخاست‏

گفت اين نکته را به جوش و خروش‏

 

اي همه عارفان رباني‏

مست از ساغر الست، خموش‏

 

بشنويد اين کلام يزدان را

که برد از سر خلايق هوش‏

 

مي‏رسد از فراز مأذنه‏ها

بانگ «حي علي الصلوة» بگوش‏

 

بشتابيد جمله سوي نماز

که چنين است خود پيام سروش‏

 

چشمه‏ي نور: طاهره حاجي‏خاني

سحر از ساقه‏هاي سبز دعا

يک سبد اشتياق مي‏چينم‏

 

در حضور خدا دل خود را

بي‏قرار نماز مي‏بينم‏

 

دست بيعت در آستان نماز

مي‏دهم با خداي بنده‏ نواز

 

مي‏گريزم ز سايه‏ي ترديد

مي‏رسم تا نهايت پرواز

 

مي‏نشينم کنار چشمه‏ي نور

روح خود را در آب مي‏شويم‏

 

با دلي تشنه‏ي رکوع و سجود

راه ديدار دوست مي‏پويم‏

 

روي سجاده‏اي به وسعت نور

ره گشايم به چشمه‏ي خورشيد

 

مي‏رسم از طنين بانگ اذان‏

به رهائي، به روشني، به اميد

 

پا به پاي موذن مسجد

مي‏روم تا عروج يک ديدار

 

در طلوعي اصيل و عرفاني‏

دامنم پر شود ز عطر بهار

 

چشم انتظار: مصطفي محدثي خراساني‏

سحر رسيده و دل بيقرار خواهد شد

دوباره دامن من پر بهار خواهد شد

 

صداي خوب اذان مي‏رسد و يک احساس‏

درون سينه‏ي من بيقرار خواهد شد

 

و بعد در سر سجاده‏هاي سوز و گداز

بهانه‏هاي دلم بيشمار خواهد شد

 

ستاره‏ها به تماشاي شعله مي‏آيند

و چشم عاصي من اشکبار خواهد شد

 

زلال و روشن و شفاف مي‏شوم از فيض‏

و جسم و جان من آيينه زار خواهد شد

 

چنان لطيف و سبک مي‏شود جهان که وجود

به روي رايحه گل سوار خواهد شد

 

و تا دوباره بيايد صداي خوب اذان‏

دلم غريبه چشم انتظار خواهد شد

 

جانباز در نماز: سيد احمد زيني‏وند «کلهر»

گاه پگاه‏

آنگاه که وضو مي‏سازي‏

از پاکي دلت‏

و اقتدا مي‏کني‏

به حقيقت سبز

طراوت و پاکي مي‏نوشد

دريا

از خلوص سبزت‏

و آنگاه که پيشاني‏

به وسعت سجده مي‏گذاري‏

موج دريا

رکوع و سجود تو را تکرار مي‏کند

و ترنم باد

صداي تکبير درختان را

در سجده‏ات‏

آواز مي‏دهد

و آنگاه که بلند مي‏شوي‏

دستان به سوي آسمان‏

هاله‏اي از نور

به سوي ابديت‏

پرواز مي‏کند

و آنگاه‏

که گل دعا را

در سرزمين قلبت‏

نشاء مي‏کني‏

عشق خواهد آمد

و سبزه‏هاي دلت را

آبياري خواهد کرد

من نيز خواهم آمد

و دستان ترا

خواهم بوئيد

 

راز و نياز: سيد احمد زيني‏وند «کلهر»

سحرگاهان که هنگام نماز است‏

دل مومن پر از راز و نياز است‏

 

ندا مي‏آيد از گلدسته‏ي شهر

در رحمت به روي خلق بازست‏

 

غزل نماز: بهمن صالحي

خوش آنکه شام و سحر ياد آن يگانه کني‏

بهار خاطر خود را پر از جوانه کني‏

 

بسوي قبله به شادي دوگانه‏اي بگزار

که شکر رحمت آن خالق يگانه کني‏

 

به يمن جذبه خورشيد عشق او از خاک‏

سفر به عرصه آفاق بيکرانه کني‏

 

سپاس هر نفسي را، به آستانه وقت‏

هزار مرتبه تسبيح عاشقانه کني‏

 

قدم به شوق بنه يک زمان به خانه دوست‏

که عيش هر دو جهان از صفاي خانه کني‏

 

اگر نصيب تو شد جرعه‏اي ز چشمه عشق‏

سزا بود طلب عمر جادوانه کني‏

 

عروج تا ملکوت خدا ببال دعاست‏

دعا کن اي دل من ترک دام و دانه کني‏

 

بهشت در گرو زهد و طاعت است و ليک‏

قبول بندگيش به که عارفانه کني‏

 

چو قول عشق قويم است و لطف يار، عميم‏

مباد سستي عهد وفا بهانه کني‏

 

نماز عشق: معصومه سادات نبوي‏

وقت است تا دوباره خدا را صدا کنيم‏

دستي به آسمان اجابت رها کنيم‏

 

راهي زگرمسير سجود و نماز عشق‏

بر قلب‏هاي يخ‏زده خويش وا کنيم‏

 

سجاده‏اي ز نور بينداز هر سحر

تا رکعتي به آينه‏ها اقتدا کنيم‏

 

از نسل آسماني پرواز مي‏شويم‏

زنجير خاک را اگر از خود جدا کنيم‏

 

تا کوچه‏هاي سبز شکفتن نگاه کن‏

راهي نمانده است توقف چرا کنيم‏

 

اينجا ميان پنجره‏ها نور مي‏وزد

وقت است تا دوباره خدا را صدا کنيم‏

 

 

دو بیتی ها: حسن کرمی نور

محراب نماز

آنان که مناديان محراب شدند

از حادثه‏اي شگرف بي‏تاب شدند

 

در وادي قرب دوست هنگام نماز

از جام وصال عشق سيراب شدند

 

نماز و جبهه

فرياد دلش حضور بيداري بود

سرشارترين سرود هشياري بود

 

وقتي که به عرصه‏ي خطر مي‏آمد

آيات عروج از لبش جاري بود

 

براي شهادت مولا علي

گل از نفس سبز تو بي‏تاب شکفت‏

در بستر شب پرتو مهتاب شکفت‏

 

از ضربت خصم در گلوگاه شفق‏

خورشيد در آسمان محراب شکفت‏

 

نماز و شهادت‏

آنسان که نماز جان‏نثاران زيباست‏

آنسان که ترنم هزاران زيباست‏

 

سيماي شهيد عشق در سينه‏ي دشت‏

چون رويش لاله در بهاران زيباست‏

 

نماز و مناجات

«بر درگه او دست نياز آوردم»

يک سينه پر از سوز و گداز آوردم‏

 

وقتي که اذان عشق سر مي‏دادند

در سايه تکبير نماز آوردم‏

 

عطر اذان‏: زهرا اکافان «ندا»

باز هم در پرتو عطر اذان‏

مي‏رود دستم به سوي آسمان‏

 

لا به لاي عطر او گم مي‏شوم‏

مثل دريا، پرتلاطم مي‏شوم‏

 

کوچه‏هاي تنگ دل گل مي‏دهند

بوي شبنم بوي سنبل مي‏دهند

 

 

سرخوش از صهباي باور مي‏شوم‏

غرق در «الله اکبر» مي‏شوم‏

 

مي‏شوم مبهوت رمز و رازها

مي‏کنم تا اوج دل پروازها

 

کوچه‏هاي دل پر از تاب و تب است‏

خانه‏هايش غرق يارب يارب است‏

مجال عروج: غلامرضا مرادي

وقت نماز، خلوت دل از خدا پر است‏

اين خانه، از تبلور دست دعا پر است‏

 

اي آفتاب، بگذر و بگذارمان به خويش‏

اينجا زگرمي نفس آشنا پر است‏

 

در پنج نوبتي که مجال عروج ماست‏

هر گوشه‏اي، زسايه‏ي بال هما پر است‏

 

تا قبله‏گاه سينه مصلاي عشق اوست‏

از ما هميشه، مسجد آدينه‏ها پر است‏

 

ما چشم دل به سمت تجلي گشوده‏ايم‏

اينجا تمام پنجره‏ها، از صفا پر است‏

 

تو بوي سبز نافله‏اي را شنيده‏اي‏

شبها که آسمان و زمين و هوا پر است‏

 

وقتي بلال ماذنه‏ها، بانگ مي‏زند:

يعني تمام هستي ما، از خدا پر است‏

 

يارب، دل شکسته ما را قبول کن‏

هر چند کوچک است، ولي از صفا پر است‏

 

 

مسجد: غلامرضا مرادي

به مسجد بيا تا صفا را ببيني‏

در اين خانه نور خدا را ببيني‏

 

پر از عطر لبيک، بال ملائک‏

بلنداي سبز دعا را ببيني‏

 

شکوفايي باغهاي عطوفت‏

نفسهاي مهر آشنا را ببيني‏

 

سبک خيزي بانگ «الله اکبر»

سبک روحي اوليا را ببيني‏

 

رکوع دل و جان ارواح عاشق‏

سجود سر و دست و پا را ببيني‏

 

قنوتي که با وي، خلوصي بيابي‏

حضوري که آن اوج‏ها را ببيني‏

 

از اينجا بر آن دور دست تجلي‏

دري باز کن، تا صفا را ببيني‏

 

در اين گوشه خلوت بيقراري‏

خدايي‏ترين التجا را ببيني‏

 

بيا و در اين مهبط نور بنشين‏

مبين خويش را، تا خدا را ببيني‏

 

اسرار عشق: منصوره صدقي‏زاده «شقايق»

فروغ جان و نور دل نماز است‏

در آن اسرار عشق بي‏نياز است‏

 

بهار جانفزاي اهل ايمان‏

کليد گلشن رضوان نماز است‏

 

به روي مومنان وقت عبادت‏

در رحمت زلطف دوست باز است‏

 

هر آنکس در فرايض نيست کاهل‏

به پيش خلق و خالق سرفراز است‏

 

به عالم درد هر درمانده‏اي را

نماز اهل ايمان چاره‏ساز است‏

 

نهفته در نماز اسراري از عشق‏

بر اين اسرار، واقف اهل راز است‏

 

«شقايق» سر به طاعت نه که ما را

فروغ جان و نور دل نماز است‏

 

نماز ما: کيومرث عباسي «قصري»

چون آفتاب جلوه کند تا نماز ما

در سايه سار عشق شود چاره ‏ساز ما

 

وقتي که بيخودانه سوي دوست مي‏رويم‏

قبله، خود آيد از همه سو پيشواز ما

 

هر کس به سبک خويش کند کسب امتياز

خود را چو شمع سوختن است امتياز ما

 

چون ما کسي فريفته‏ي سوز و ساز نيست‏

جز با گداز رفع نگردد نياز ما

 

يک شب تو هم بيا و دو رکعت چو ما بسوز

تا پي بري به لذت سوز و گداز ما

 

خود را خراب کوس «انالحق» چرا کنيم‏

بي هاي و هوي نيز شود فاش راز ما

 

بردي به غير باخت ندارد قمار عشق‏

خرم دمي که روي شود دست باز ما

 

«قصري» به خود بناز که نازت گرانبهاست‏

بيهوده روي دست نمانده ‏ست ناز ما

 

 

واژه‏هاي ناب: گلرخ بهنام

چگونه شرح دهم حسن بي‏حساب نماز

منور است دل از واژه‏هاي ناب نماز

 

اگر نماز گزاري، به روز رستاخيز

ترا به جانب جنت برد ثواب نماز

 

اي مسلمي که دين محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) توراست کيش‏

هرگز مباد اينکه شوي زار و دل پريش‏

 

ره مي‏بري به درگه يزدان بي‏نياز

با معرفت اگر که گزاري نماز خويش‏

 

گل اذان چو شکوفا شود به مأذن شهر

فضاي مسجد ما پر شود ز عطر نماز

 

خوشا کسي که به مسجد نماز بگزارد

کند به خالق يکتاي خويش راز و نياز

 

عمود خيمه ايمان نماز باشد و بس‏

فروغ پرتو راز و نياز باشد و بس‏

 

مگر که راه بري بر مراد دل «بهنام»

ره نماز به سوي تو باز باشد و بس‏

 

 

نماز جماعت: محمد حسن صفوي‏پور «قيصر»

داري اگر بپا ز ره بندگي نماز

گردد چراغ راه تو در زندگي نماز

 

قامت بلند دار به «قد قامت الصلوة»

تا بخشدت وقار و برازندگي نماز

 

در زندگي به مردم آزاده مي‏دهد

سرمشق پايداري و پايندگي نماز

 

پر کن صف نماز جماعت که مي‏شود

مانع ز اختلاف و پراکندگي نماز

 

شرم از حضور خالق يکتا بود اگر

دارد نشانه‏اي ز سرافکندگي نماز

 

سيماي هر نماز گذاري منور است‏

از آنکه هست مظهر تابندگي نماز

 

گفتم که چيست باعث خير و صلاح خلق‏

فرمود پير مکتب سازندگي نماز

 

روز جزا که هر که پناهي طلب کند

باشد دژ پناه و پناهندگي نماز

 

«قيصر» گواه مي‏دهد از فعل نيک و بد

در محضر خدا به نمايندگي نماز

 

تضرع: سيد حجت‏الله آزاد «مخلص»

هنگام نماز است بپاخيز دوباره‏

فرياد بزن بانگ دلاويز دوباره‏

 

خاموش نما آتش عصيان به وضويي‏

از هر چه بجز دوست بپرهيز دوباره‏

 

روي آر به درگاه فروزنده دلها

از ديده نمي اشک فروريز دوباره‏

 

«مخلص» به تضرع سر تسليم فرودآر

بر رحمت او دست بياويز دوباره‏

 

نياز آسماني: مهرداد شيراني

تو تازه‏اي چون آب، مثل مهرباني‏

بايد هميشه با من تنها بماني‏

 

تو جذبه‏اي داري که اين تنهاترين را

با خود به سوي کهکشانها مي‏کشاني‏

 

در ازدحام اين همه آلودگيها

آيا مرا تا آسمانها مي‏رساني؟

 

بگذار تا اين راز، بي‏پروا بگويم‏

لبريزم از تو اي نياز آسماني‏

 

نياز و نماز: استاد مشفق کاشاني

دل را به نور عشق صفا مي‏دهد نماز

جان را به ياد دوست جلا مي‏دهد نماز

 

از خارزار شرک اگر بگذري به صدق‏

باغ تو را زجلوه صفا مي‏دهد نماز

 

تا بنگري جمال حقيقت، ز معرفت‏

سرچشمه‏ات ز آب بقا مي‏دهد نماز

 

پاي تو را زقيد تعلق رها کند

دست تو را به دست دعا مي‏دهد نماز

 

هر دم که سر به سجده‏ي اخلاص مي‏نهي‏

روشندلي ز ياد خدا مي‏دهد نماز

 

چون بشنوي صلاي مؤذن شتاب کن‏

کز بارگاه قدس ندا مي‏دهد نماز

 

با قطره‏اي ز اشک به خلوتگه نياز

صد کوثرت به خلد، جزا مي‏دهد نماز

 

 

لحظه‏اي سبز: معصومه مهري

مي‏گشايم روبرو، سجاده‏اي از جنس نور

لحظه‏هايي از نيايش باز مي‏گردد مرور...

 

باز امشب لحظه‏هايي سبز مي‏خواهم شدن‏

با نمازي سبز سبز از اين حوالي دور دور

 

اي خدا در پيشگاهت بوي رحمت مي‏دهد

دستهايم در نيايش‏هاي هنگام حضور

 

اي نماز امشب بيا تا صبح دستم را بگير

چشمهايم در شب يلداي ظلمت گشته کور

 

گرچه جسمم در حضورت چون حبابي خودنماست‏

با دو رکعت عشق خواندن گشته سرشار سرور

 

راز و نياز: زهرا (سمن) صفائي

پشت اين پنجره آوايي هست!

به صفاي همه عشق‏

به سبکبالي پرواز نسيم‏

سبز چون روح بهار

به دل‏انگيزي آواز قناري، آري‏

پشت اين پنجره آوازي هست‏

شوق پروازي هست‏

تا دم پاک سحر

نقش آغازي هست‏

و صدا مي‏خواند

نور از راه رسيد

بشتابيد به سوي همه نور

بشتابيد که ره نزديک است‏

آب، سرچشمه‏ي زيباييهاست‏

آب، دنياي صفاست‏

چه کسي مي‏داند

گاه پرواز چه شوقي دارم؟

در وجودم چه هياهويي هست؟

دستها سوي تو، جانم با توست‏

و دلم غرق حضور

و پر از راز و نياز

به سجود همه عشق، روي مي‏آرم باز

به رکوع همه نور

چه صفايي دارد

با تو همراز شدن‏

در دم پاک سحر

با صلاي تو هم آواز شدن‏

 

ستون دين: ابوالفضل خلخالي «زنجاني» (فرزانه)

فروغ ديده‏ي انسان نماز است‏

ستون دين و هم ايمان نماز است‏

 

بود معراج مؤمن رمز پرواز

به سوي حضرت سبحان نماز است‏

 

ميان خالق و مخلوق راهي است‏

چراغ راه بي‏پايان نماز است‏

 

به گاه اضطراب و لغزش روح‏

رها سازنده از طوفان نماز است‏

 

بود روح بشر زنداني تن‏

رهائي بخش از زندان نماز است‏

 

چو پيمان ازل گردد فراموش‏

به ياد آرنده‏ي پيمان نماز است‏

 

چه سازد بنده‏اي با درد جانسوز

علاج درد بي‏درمان نماز است‏

 

به ذکر حق بود آرامش دل‏

کليد جنت و رضوان نماز است‏

 

رهاند خلق را از کيد ابليس‏

فرو کوبنده‏ي شيطان نماز است‏

 

نگهدارنده از فحشا و منکر

صريح آيه‏ي قرآن نماز است

 

برد ارواح را تا اوج افلاک‏

کند همراز با يزدان نماز است‏

 

نمايد بنده را با دوست همدم‏

که راه وصلت جانان نماز است‏

 

بسوزد عاشق اندر هجر معشوق‏

چه گويم چاره‏ي هجران نماز است‏

 

چو گردد بنده‏ي عاصي گرفتار

طريق محو هر عصيان نماز است‏

 

يقين (فرزانه) را هنگامه‏ي حشر

سپر از آتش سوزان نماز است‏

 

نغمه توحيد: رخساره قدرتي

اي درخشنده آيت هستي‏

تو پيام خداي من هستي‏

 

تو کلام هميشه جاويدي‏

نغمه‏ي دلپذير توحيدي‏

 

مژده از رحمت خداوندي‏

بين ما و يگانه پيوندي‏

 

چه صفايي‏ست باغ جانت را

باغ گلهاي جاودانت را

 

عطر خوب شکوفه زاراني‏

با تو سبزيم چون بهاراني‏

 

تو کليد بهشت والايي‏

مثل خورشيد عالم آرايي‏

 

درس توحيد مي‏دهي ما را

تا بيابيم راه فردا را

 

شمع بزم خداپرستاني‏

آفتابي هماره تاباني‏

 

آيه‏هايت لبالب از نورند

پيروان تو از بدي دورند

 

با تو همراه و همدم و ياريم‏

رستگاريم تا ترا داريم‏

 

در پناهت قرار مي‏جويم‏

از درت اعتبار مي‏جويم‏

 

اي چراغ هدايت و ايمان‏

تا ابد سبز و جاودانه بمان‏

گل اميد: نسترن قدرتي

صدايي مي‏شنيدم‏

چه گرم و مهربان بود

صداي آشنايي‏

که با من همزبان بود

 

صدا، آرام مي‏گفت:

زجا برخيز فرزند

ببين بر چهره‏ي گل‏

نسيم سرخ لبخند

 

به دامان سپيده‏

صفا و شادماني‏

به گلبرگ شقايق‏

نشان مهرباني‏

 

ببين پروانه‏ها را

چه زيبا پر کشيدند!

چه آرام و سبکبال‏

ز روي گل پريدند

 

ز جا برخيز فرزند

تماشاي سحر کن‏

سرود زندگاني‏

سرود عشق، سر کن‏

 

پريدم چون پرنده‏

ز جا برخاستم زود

«زجا برخيز فرزند»

 صداي مادرم بود

گل من بود مادر

که با من راز مي‏گفت‏

سخن از روشنايي‏

هم از پرواز مي‏گفت‏

 

چو در نور سپيده‏

نمودم شست و شويي‏

به آب پاک و روشن‏

گرفتم من وضويي‏

 

به قلب کوچک من‏

گل اميد واشد

تمام خانه ما

پر از ياد خدا شد

 

شعر حضور: نسترن قدرتي

از فراز زلال شهر نياز

بوي دشتي ستاره مي‏آيد

 

قاصد از کوي آشنايي‏ها

با سرودي دوباره مي‏آيد

 

همه دلها لبالب از نور است‏

آب و آيينه همنوا شده‏اند

 

لحظه‏ها، بوي عشق دارد باز

همه گلهاي شوق وا شده‏اند

 

لحظه‏ي پرگرفتن از هستي‏ست‏

من، لبالب ز شوق پروازم‏

 

من، لبالب ز نور و روشني‏ام‏

بانواي سحر هماوازم‏

 

با مني، اي هميشه باور من!

من، ز بحر فنا وضو دارم‏

 

مستم از عطر جاودانه‏ي نور

مستم و با تو گفتگو دارم‏

 

جوش درياي بي‏کرانه منم‏

من، ز شعر «حضور»، لبريزم‏

 

دل رها مي‏کنم ز هر چه که هست‏

مي‏روم، با سحر درآميزم‏

 

سجده‏گاه من است، خاک درت‏

کعبه‏ي آرزوي من، اينجاست‏

 

افتخاري زبندگي دارم‏

همه‏ي آبروي من، اينجاست‏

 

با تمام وجود و، هستي خويش‏

سر به درگاه، مي‏گذارم باز

 

سينه‏ام را به شوق مي‏آرد

عطر گلبانگ جاودان نماز

 

سجده: نسترن قدرتي

سجده يعني: به عشق رو کردن‏

دل به آيينه روبرو کردن‏

 

سجده يعني: حضور و بيداري‏

عطر فرياد تا خدا جاري‏

 

سجده يعني: سري فتاده به راه‏

معني «لا اله الا الله»

سجده يعني: سري به دامن خاک‏

پرگرفتن زخاک تا افلاک‏

 

پر گرفتن، ز خود رها گشتن‏

ساده و پاک و بي‏ريا گشتن‏

 

روبه درگاه دوست آوردن‏

از خودي تا خدا سفر کردن‏

 

سجده يعني: تويي که بر پايي‏

قادري لا شريک و يکتايي‏

 

آفريننده‏اي و بي‏همتا

بي‏نظيري و ناظر و دانا

 

از کمالت زمانه در کار است‏

عالم از قدرتت پديدار است‏

 

سجده يعني: که راه حق اين است‏

سر سپاري مرام و آيين است‏

 

سجده يعني: غبار راه شدن‏

دور از هر چه اشتباه شدن‏

 

گاه گاه نيايش و راز است‏

در دلم آرزوي پرواز است‏

 

هيچم و سر به خاک مي‏سايم‏

سر بر آن خاک پاک مي‏سايم‏

 

آرزومند آشناي توام‏

هر نفس در ره رضاي توام‏

 

دست من گير تا رها نشوم‏

از تو اي آشنا، جدا نشوم‏

سجده يعني: که قبله‏گاه تويي‏

جاوداني، چراغ راه تويي‏

 

بي‏قرار توام، تو مي‏داني‏

رازها را نگفته مي‏خواني‏

 

سجده يعني: که جز تو يارم نيست‏

صبر و تابي ز انتظارم نيست‏

 

در غمت مانده اين دل زارم‏

چشم اميد بر درت دارم‏

 

تاج کرمنا: فتح الله اسلامي‏نيا

اي که داري تاج «کرمنا» به سر

بر سرير عشق گشتي مستقر

 

هر کجائي گاه رو بر قبله کن‏

در قبيله باش و محور قبله کن‏

 

از محبت روز و شب «حي غفور»

خواند از راه نمازت در حضور

 

اين در از رحمت به رويت کرده باز

تا کني با حضرتش راز و نياز

 

سعي کن زان روح ريحاني کني‏

بندگي، ظاهر به پيشاني کني‏

 

سعي کن تا دل دهي با آن صفا

اينچنين بودند آل مصطفي (صلي الله عليه وآله وسلم)

 

تا اجل رفتند آنان زين طريق‏

اهل اين کشتي نمي‏گردد غريق‏

 

انضباط و نظم آموزد نماز

جزء جزء آن پر است از رمز و راز

 

بر مصلي مي‏دهد درس ادب‏

ايستگاهش مي‏کند بر فيض رب‏

 

مي‏برد او را برون از آب و گل‏

مي‏دهد سيرش به عرش جان و دل‏

 

بر حذر مي‏داردش از منکرات‏

مي‏دهد از بند شيطانش نجات‏

 

سعي کن آن را چنان آري بجاي‏

کان شود مقبول درگاه خداي‏

 

گر شود رد واي بر احوال تو

رد شود با آن، همه اعمال تو

 

دين اسلام است بر آن استوار

بي ستون کي خيمه ماند برقرار

 

بندگي با آن توان ابراز کرد

راه بر قرب الهي باز کرد

 

بس کنم، چون بنگري با ديد باز

نعمت و شکري نباشد چون نماز

 

نماز و حضور: سيد حسين ميرزاده‏

چون موج رحمتش آيد زدرياها به ساحلها

حضوري گر بدست آري چه پر سود است حاصلها

 

چه دور است از ادب، در محضرش غايب از او بودن‏

ثمر برگير از اين رحمت، مباش از جمله غافلها

 

نمازي با حضور دل در اين ساحل چو شد حاصل‏

چو نيکو بنگري دلدار همراه است با دلها

 

چه منزلها فراوان، در طريق قرب حق باشد

نکوبختان با توفيق طي کردند منزلها

 

چو وصل يار مي‏جوئي در اين معراج روحاني‏

رها کن غير آن دلبر، چنين کردند عاقلها

 

سرودي دلنشين باشد لسان الغيب حافظ را

که مي‏گويند و مي‏خوانند مشتاقان به محفلها

 

«حضوري گر همي خواهي از او غافل مشو حافظ

متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها»[1]

 

نکو گفتي ولي خود در حضور اي «مير» همت کن‏

به توفيقات رحماني تو هم بردار مشکلها

 

[1] هر گاه به وصال محبوب رسيدي دنيا را رها کن و واگذار.

 

قنوت سبز: مريم تيکني

سرود من همه سرشار يک پريشاني است‏

چه مانده است برايم، دلي زمستاني‏

 

هزار بغض گره خورده در گلو دارم‏

دوباره اول اين گريه‏هاي پنهاني‏

 

چه روزهاي شگفتي هنوز يادم هست‏

تمام فاصله‏ها را يکي يکي مي‏برد

 

اذان که سبزترين شعر آشنايي بود

اذان که با دل آواره‏ام گره مي‏خورد

 

قنوت سبز مرا روي دست مي‏بردند

فرشتگان مقرب، به آستانه‏ي نور

 

و لحظه‏هاي نيايش، هميشه مي‏رفتند

کبوتران دعا تا کرانه‏هائي دور

 

کجاست حوض بزرگي که هر سحر مادر

دو دست عاشق خود را در آن وضو مي‏داد

 

کجاست مهر پدر، جانماز آبي رنگ‏

که صبح، چشم ترش باز شستشو مي‏داد

 

اگر چه قسمت من آسمان دلتنگي است‏

ولي خدا نکند بي ستاره باشم باز

 

نگاه کن دل غمگين من، از آن سوتر

رسيده وقت دعا، وقت بهترين آغاز

 

کجاوه نور: فريبا قنبري

از ته کوچه‏هاي بيداري‏

باز عطر نماز مي‏آيد

 

يک نفر با دو بال نقره‏ايش‏

سويم آهسته باز مي‏آيد

 

وقت وقت شکفتن ذکر است‏

وقت روئيدن گل لبخند

 

وقت ذکر مقدس يارب‏

فصل پربار و آبي پيوند

 

 

با دعاي کميل خواندنها

مي‏توان تا مقام عالي رفت‏

 

مي‏شود تا حريم سرخ شفق‏

با ابوحمزه ثمالي رفت‏

 

ذکر تسبيح حضرت زهرا (س)

چه نشاط آور است بعد نماز

 

موقع خواندن قنوت، دلم‏

مملو از حس خواهش است و نياز

 

مي‏شوم رهسپار شهر دعا

با دو پائي که محکم است از شور

 

مي‏روم تا نهايت بودن‏

در ميان کجاوه‏اي از نور

 

سبز در سبز مي‏شود روحم‏

در طنين رساي يک تکبير

 

جمله‏ي «لا اله الا الله»

مي‏گذارد به قلب من تأثير

اثري که عميق و پر رنگ است‏

تا خدا مي‏دهد مرا پرواز

 

در اميد و عشق و ايمان را

مي‏کند روبروي چشمم باز

 

من پر از شوق سجده گشته و بعد

بال در بال نور مي‏تازم‏

 

با خلوص و صفا و يکرنگي‏

روح خود را دوباره مي‏سازم‏

 

با سلاح صداقت و ايمان‏

مي‏کنم جنگ با تعلقها

 

هيچ ترسي ندارم از شب و درد

چون خودم را سپرده‏ام به خدا

 

مؤذن: عزيزالله شکرريز

شکفتم چو گل، از نداي مؤذن‏

روم سوي حق، با نواي مؤذن‏

 

جمال خدا در دلم جلوه‏گر شد

از آن نغمه‏ي دلرباي مؤذن‏

 

به مسجد شدم جلوه‏ي دوست ديدم‏

ز گلبانگ عشرت فزاي مؤذن‏

 

به محراب رفتم به شوق نيايش‏

ز تکبير جان بخش ناي مؤذن‏

 

ز مستي به معراج ايمان رسيدم‏

صفا يافتم از صفاي مؤذن‏

 

گل باغ هستي شدم از فضيلت‏

ز آواي حق آشناي مؤذن‏

 

سراپا شدم مست درگاه خالق‏

شدم تا به قرب خداي مؤذن‏

 

(شکرريز) بر تو ملک آفرين گفت‏

چو تکبير گفتي به جاي مؤذن‏

 

نماز: محمود پوروهاب‏

باز هم نماز را

گوشه‏اي نشسته خواند

 

با صداي پير خود

با دل شکسته خواند

 

غصه از صداي او

دانه دانه مي‏چکيد

 

بر شيار صورتش‏

جوي گريه مي‏خزيد

 

دستهاي خسته را

سوي آسمان گرفت‏

 

مثل شاخه سبز شد

غنچه داد و جان گرفت‏

 

روي دستهاي او

چند کفتر دعا

 

دانه دانه پر زدند

تا به اوج، تا خدا

 

او نماز خويش را

سبز و عاشقانه خواند

 

بر شيار صورتش‏

جاي پاي گريه ماند

 

گلبرگ قنوت: شادروان احمد زارعي

ديشب دوباره اشکهايم‏

مثل ستاره شد، درخشيد

 

سجاده‏ام يک آسمان شد

مهر نمازم شد چو خورشيد

 

«الله اکبر» را که گفتم‏

ديدم که ياس کوچه هم گفت‏

 

ديدم قناري کرد تکرار

ديدم همان را غنچه هم گفت‏

 

ناگه دلم تا عرش پر زد

تابيد اشکي در سکوتم‏

 

وقتي که هنگام دعا شد

واشد چو گلبرگي قنوتم‏

 

من دوست دارم از زلالي‏

چون قطره شبنم بتابم‏

 

پر باشم از ياد خداوند

او را کنار خود بيابم‏

 

لطف دوست: عبدالعلي صادقي

شکوفا شد سحر وقت نماز است‏

زمان جلوه‏ي راز و نياز است‏

 

باميد خدا از خواب برخيز

در دولت ز لطف دوست باز است‏

 

نماز آدينه: عبدالعلي صادقي

بگوشم اين صدا همواره بانگي آشنا دارد

خبر از وصل جانان، صحبت از لطف خدا دارد

 

مرا مي‏خواند اين آواز تا مرز خداجوئي‏

طنين نغمه‏هايش، گفتگو از کبريا دارد

 

ز دست و روي بايد شست اين گرد غريبي را

که هر جا رو نمايم جلوه‏هائي آشنا دارد

 

من اينجا بي‏خيال از همرهان تنها نمي‏مانم‏

که با هر يک، دلم پيوسته پيوندي جدا دارد

 

به هر جا غنچه‏ي ايمان شکوفا مي‏شود بر لب‏

ز لطف دوست مي‏خواهم که ما را همنوا دارد

 

رديف عاشقان در سجده مي‏جويند صف در صف‏

نشان خاک دلبر را که بوي کبريا دارد

 

مناي عشق را پويد بپاي دل در اين ميدان‏

بسعي خويش هر کس آشنائي باصفا دارد

 

مراد از دوست مي‏گيرد زحاجت هر چه مي‏خواهد

بدرگاه الهي هر که دستي بر دعا دارد

 

حديث عشق و شوق وصل و ديدار خداجويان‏

نمازي اينچنين شايسته را آدينه‏ها دارد

 

سير الي الله: مصطفي هادوي «شهير»

زکارهاي فروبسته عقده باز کنيد

رخ نياز به درگاه بي‏نياز کنيد

 

براي سير الي الله در طريق شهود

به هر نماز دري از بهشت باز کنيد

 

اگر به کوي وصالش حضور دل خواهيد

به پاي عشق سفر تا حريم راز کنيد

 

هزار مشکل پيچيده مي‏شود آسان‏

اگر که روي به درگاه کارساز کنيد

 

به جهد دامن مقصود را به دست آريد

اگر که چشم بدين رهگذار باز کنيد

 

هزار در به حقيقت گشوده خواهد شد

اگر رها دل سرگشته از مجاز کنيد

 

«شهير» مشکل هر کار چاره خواهد شد

بشرط آنکه نظر سوي چاره‏ساز کنيد

 

دو بیتی: استاد یاور همدانی « احمد نیک طلب»

صبر و صلاة

الا اي که زغم با بيقراري‏

به دل آرام و آسايش نداري‏

 

به حکم محکم آيات قرآن‏

مددخواه از نماز و بردباري‏

 

صلاة و زکاة

کليد حل هر چه مشکلات است‏

بلا گردان زجان و دل زکات است‏

 

سرور دل ترا، اي نور ديده‏

به هر جا، هر زمان صبر و صلاة است‏

 

انوار آيات

نماز انوار آيات الهي‏

ز صبر و صدق صاحبدل گواهي‏

 

فروغ روشنان شامگاهان‏

صفاي سايه‏سار صبحگاهي‏

 

حبل المتين

نيايش در حريم حرمت حق‏

چنان باران ابر رحمت حق‏

 

يقين حبل المتين دين و آئين‏

بود پيوند جان با حضرت حق‏

 

سلوک سالک‏

نماز آسايش و آرامش جان‏

همه رکن رکين دين و ايمان‏

 

سلوک سالک، سير الي الله‏

امان و ايمني بخشاي انسان‏

 

استعينوا بالصبر و الصلوة

اي که داري به دل غمي جانکاه‏

جان و دل شاد کن به ذکر الله‏

 

استعانت اگر که مي‏خواهي‏

ز شکيبائي و نماز بخواه‏

 

شور حضور: احمد فرهنگ‏

به هنگام سحر با شوق پرواز

شدم با پاي دل در خلوت راز

 

خداجويان دشت سبز ايمان‏

عيان ديدم کنار بحر عرفان‏

 

وضو مي‏ساختند از نور حکمت‏

صعودي داشتند از طور حکمت‏

 

به محراب سپيد و ارغواني‏

صف اندر صف در اوج کامراني‏

 

چراغ لاله‏ها پرتوفشان بود

زمين در زير پاي اختران بود

 

به پا شور و حضوري بود در جمع‏

درخشان چهره‏ها چون پرتو شمع‏

 

که خورشيد از خجالت بود پنهان‏

به پيش پرتو انوار ايمان‏

 

نماز اين مرکب رهوار افلاک‏

رها مي‏کرد جان از عالم خاک‏

 

هزاران سرو ناز راست قامت‏

ز قد قامت به پا کرده قيامت‏

 

بهاري کرده احوال دل خويش‏

نهاده مرهمي بر اين دل ريش‏

 

انوار ايمان: احمد فرهنگ

به هنگام سحر با شوق پرواز

شد تا پاي دل در خلوت راز

 

خداجويان دشت سبز ايمان‏

عيان ديدم کتاب عشق و عرفان‏

 

وضو مي‏ساختند از نور حکمت‏

صعودي داشتند از طور حکمت‏

 

به محراب سپيد و ارغواني‏

صف اندر صف در اوج کامراني‏

 

چراغ لاله‏ها پرتو فشان بود

زمين در زير پاي اختران بود

 

بپا شور حضوري بود در جمع‏

درخشان چهره‏ها چون پرتو شمع‏

 

که خورشيد از خجالت بود پنهان‏

به پيش پرتو انوار ايمان‏

 

هزاران سرو ناز راست قامت‏

ز قد قامت به پا کرده قيامت‏

 

نماز اين مرکب رهوار افلاک‏

رها مي‏کرد جان از عالم خاک‏

 

بهاري کرده احوال دل خويش‏

نهاده مرهمي بر اين دل ريش‏

 

ناب‏ترين سروده توحيد: رضا اسماعيلي‏

اي سبزترين کتاب عالم، اي معجزه‏ي رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم)

اين دفتر سر آفرينش، ديباچه‏ي عشق را، متمم‏

 

اي نور خدا، فروغ جاويد، اي مهر جهانفروز اميد

اي ناب‏ترين سرود توحيد، بر قاف احد، يگانه پرچم‏

 

تو نور جمال عارفاني، بر دلشدگان تو نور جاني‏

آيينه‏ي حضرت کريمي، در توست جمال حق، مجسم‏

 

اي مشعل راه متقين تو، در سينه‏ي مؤمنان، يقين تو

اعجاز رسول آخرين تو، قرآني و نادري، مسلم‏

 

اي محو کننده‏ي ضلالت، اي سوره به سوره‏ات، هدايت‏

قاموس صفا، پيام وحدت، اي اول عشق، ختم عالم‏

 

تو نور صراط مستقيمي، از گمرهي و خطر، چه بيمي؟!

خورشيد کريم سوره‏هايت، روشنگر راه ماست، هر دم‏

 

اي نور هدي، هدايتم کن، سرمست مي اجابتم کن‏

در روز جزا، شفاعتم کن، قرآن مجيد، اي مکرم‏

 

ديروز اسير «من» شدم من، ناخواسته اهرمن شدم من‏

امروز عنايتي به من کن، شايد بشوم دوباره آدم‏

 

سجده خونين: رضا اسماعيلي

علي در سجده خونين دعا کرد

به اخلاص و صفا، حق را صدا کرد

 

چو بشنيد از ملائک سوره وصل‏

ز خون، محراب جان را کربلا کرد

 

پنجره‏ي زمزمه: رضا اسماعيلي

بوي گل مي‏شکفد

در هواي دل باراني من‏

و سحر پنجره‏ي زمزمه را

روبروي دل من

مي‏کند باز به مهر

دست گلبوي نسيم‏

چشم احساس مرا

مي‏گشايد به بهار

و دلم زمزمه‏گر

با پرستوي سحر

مي‏پرد از قفس زرد خزان‏

مي‏رود تا ملکوت گل ياس‏

مي‏نشيند به نماز

مي‏کند راز و نياز

و به آهنگ دعا

بي‏صدا مي‏شکند

 

تجليگاه خدا: مصطفي هادوي «شهير»

مقام عشق و تجليگه خداست، نماز

شکوه محضر پرفيض کبرياست، نماز

 

حريم کعبه‏ي عشق است و قبله‏ي حاجات‏

براي درد دل خستگان دواست نماز

 

کدام باغ به ديدار دوست مانند است‏

ز باغهاي جهان باغ دلگشاست، نماز

 

به لحظه‏هاي رکوع و سجود و کشف و شهود

مقام و منزلت زمزم و صفاست، نماز

 

در آستان جلالش برآر دست نياز

که هر طرف نگري جلوه‏ي خداست، نماز

 

بمير در ره معشوق تا که زنده شوي‏

فنا زخود چو شدي چشمه‏ي بقاست، نماز

 

مقام شوق وصال و مراتب اشراق‏

به قلب بنده‏ي مؤمن چو کيمياست، نماز

 

«شهير» هر چه بخواهي تو از خداي بخواه‏

کليد قفل اجابت به هر دعاست نماز

 

کليد رستگاري‏: مصطفي هادوي «شهير»

کليد رستگاري در نماز است‏

هزاران مشکلت را چاره‏ساز است‏

 

مشو نوميد ز الطاف الهي‏

که باب توبه بر روي تو باز است‏

 

طريق شهود: مصطفي هادوي «شهير»

زکارهاي فروبسته عقده باز کنيد

رخ نياز به درگاه بي‏نياز کنيد

 

براي سير الي الله در طريق شهود

به هر نماز دري از بهشت باز کنيد

 

اگر به کوي وصالش حضور دل خواهيد

بپاي عشق سفر تا حريم راز کنيد

 

هزار مشکل پيچيده مي‏شود آسان‏

اگر که روي بدرگاه کارساز کنيد

 

به جهد دامن مقصود را به دست آريد

اگر که چشم بدين رهگذار باز داريد

 

هزار در به حقيقت گشوده خواهد شد

اگر رها دل سرگشته از مجاز کنيد

 

«شهير» مشکل هر کار چاره خواهد شد

به شرط آنکه نظر سوي چاره‏ساز کنيد

 

مظهر محبت: سعيد تکلومنش

اي روح سکوت نيمه شب‏

اي لحن قنوت نيمه شب‏

 

اي لهجه صبح در صدايت‏

اي خنده نور در نوايت‏

 

اي بال گشوده‏ي پريدن‏

اي ياور تا خدا رسيدن‏

 

اي جلوه لحظه‏هاي باران‏

اي هديه‏اي از خداي باران‏

 

اي هم نفس پرستوي راز

اي عطر بهار وقت پرواز

 

اي خاطره خدايي روح‏

از موسم آشنايي روح‏

 

گل نغمه‏ي عاشقانه‏اي تو

در گوش دلم ترانه‏اي تو

 

دست دل من اگر چه خالي است‏

خوشبختي من وگر خيالي‏ست‏

 

هر لحظه وگر هجوم دردست‏

دستان دلم اگر چه سرد است‏

 

اي چشمه لطف لا يزالي‏

دل گشته اسير خشکسالي‏

 

تو مظهري از محبت او

اي چشمه‏ي باطراوت او

 

تو واسطه بهار و باغي‏

در کوچه تيرگي چراغي‏

 

نامي‏ست ترا که شور درياست‏

هر لحظه‏ي تو طلوع فرداست‏

 

قد قامت تو بلندي نور

از ظلمت بي‏ستارگي دور

 

اقرار شکوه حق شروعت‏

آيينه‏ي بندگي رکوعت‏

 

هر سجده تو عروج آدم‏

از ظلمت شب خروج آدم‏

 

تو عشق مقربان اوئي‏

شادابي لحظه وضويي‏

 

تو قرة العين مصطفائي‏

تو خون حسين کربلائي‏

 

از خون علي شکفته باغت‏

روشن زعلي‏ست چلچراغت‏

 

اي راز شهادت گل سرخ‏

تو رمز سعادت گل سرخ‏

 

نام تو صميمي‏ست با من‏

لطف تو قديمي‏ست با من‏

 

نام تو پيام سرفرازي‏ست‏

از رحمت غير بي‏نيازي‏ست‏

 

نام تو بلند و پاک و والاست‏

يادآور (لا اله الا) است‏

 

دستم تهي و تو چاره‏سازي‏

تو روح عبادتي، نمازي‏

 

سرمايه دستهاي من باش‏

در پيش خدا صداي من باش‏

 

آندم که فرامشيم در خويش‏

شرمنده و خاموشيم در خويش‏

 

آنگاه که بي‏رفيق و ياريم‏

وحشت زده، بي‏قرار و زاريم‏

 

همراه و قرين آندمم باش‏

در وحشت قبر همدمم باش‏

 

مگذار که بي‏رفيق باشم‏

در ظلمت خود غريق باشم‏

 

قرآن و نماز: بهروز سلطانيان‏

فرمان خداي تو به قرآن و نماز است‏

اذکار و ثناي تو به قرآن و نماز است‏

 

گر شامل حالت بشود خير و سعادت‏

هر يک ز براي تو به قرآن و نماز است‏

 

از درگه حق گر طلبي بخشش و غفران‏

غفران خطاي تو به قرآن و نماز است‏

 

از هيچ طبيبي مطلب دارو و درمان‏

درمان و دواي تو به قرآن و نماز است‏

 

گر صدق و صفا جان و دلت کرده مسخر

آن صدق و صفاي تو به قرآن و نماز است‏

 

روشندلي و نامه‏ي اعمال نکويت‏

در روز جزاي تو به قرآن و نماز است‏

 

بر درگه بيچون خداوند، اگر شد

مقبول، دعاي تو به قرآن و نماز است‏

 

يابي تو امان از خطر کل بليات‏

چون دفع بلاي تو به قرآن و نماز است‏

 

خير و برکت صحت و افزوني و نعمت‏

داده است خداي تو به قرآن و نماز است‏

 

لبيک اگر گفتي و ديدي که خدا داد

پاسخ به نداي تو به قرآن و نماز است‏

 

داري کرم و بخشش و گر جود و سخائي‏

آن جود و سخاي تو به قرآن و نماز است‏

 

حسن عمل و پاکي ايمان و صداقت‏

در عهد و وفاي تو به قرآن و نماز است‏

 

مقبول به درگاه خداوند دعايت‏

هر صبح و مساي تو به قرآن و نماز است‏

 

ريحان اگرت ميل شود جنت و رضوان‏

مأوا و سراي تو به قرآن و نماز است‏

 

صراط مستقيم: وحيده مهدويان «کنگرلو»

از گريبان فلق زرينه مهر

بردمد تا روشني بخشد سپهر

 

صبح و ظهر و شام چون آيد پديد

قرب يزدان را نشان است و نويد

 

 

باز مي‏آيد نوائي دلنشين‏

از فراز آسمانها بر زمين‏

 

ذکر يا سبوح و قدوس ملک‏

مژده‏اي بر خاکيان است از فلک‏

 

در دل هر ذره از کون و مکان‏

زين نوا شوري است پيدا و نهان‏

 

گوش جان پر شد ز (عجل بالصلوت)

در سجود افتاد جمله کائنات‏

 

تا بيابي راه و رسم بندگي‏

خلوتي ميساز با شرمندگي‏

 

با صلابت نه قدم در راه حق‏

تا شوي لطف خدا را مستحق‏

 

با زلال اشک چون سازي وضو

عقده‏هايت بازگردد در گلو

 

در مصلاي نيازت با نماز

حمد گو آن خالق بنده نواز

 

حمد گو آن مالک روز جزا

مويه سر کن چون گداي بينوا

 

گفتگو با بي‏نهايت در نماز

ما سراپا در نياز، او بي‏نياز

 

چونکه غفار است و رحمان و رحيم‏

مي‏نماياند صراط مستقيم‏

 

نيک بنگر «قل هو الله احد»

تا بيابي رمز «الله الصمد»

 

عطر اذان: مريم ابولي

هر کجا آئينه‏ها محرم شدند

چشمه‏ها با چشم‏ها همدم شدند

 

کوچه‏ها لبريز از عطر اذان‏

قلبهاي مهربان با هم شدند

 

در نخستين صبح تکبير زمين‏

آبهاي مرده چون زمزم شدند

 

شاخه‏ها وقت قنوت آسمان‏

مهربانانه پر از شبنم شدند

 

در رکوع روح سبز روزگار

لاله و سرو و صنوبر خم شدند

 

سجده‏هاي با صفاي فاطمه (س)

مايه آرامش مريم شدند

 

پرده‏داران حريم کوي دوست‏

زخمهاي کهنه را مرهم شدند

 

ارتفاع لحظه‏ها و ذکر شب‏

با عبور اختران توأم شدند

 

 

دو بیتی ها: سید محمد عباسیه کهن

شبنم و آينه

وقتي به خدا نياز پيدا کردم‏

دل، گم شده بود باز پيدا کردم‏

 

خود را و تو را و شبنم و آينه را

در پرتو اين نماز پيدا کردم‏

 

حضور قلب

تا خانه فرونريخت، منزل نشود

تا دل نشکست در سحر، دل نشود

 

مقبول‏ترين نماز، در حضرت دوست‏

الا به حضور قلب، قابل نشود

 

مهر دل

اي عطر تو در فضاي دل پيچيده‏

عشق تو، به دست و پاي دل پيچيده‏

 

اين چيست که جانماز در خود دارد؟

مهري‏ست در او که جاي دل پيچيده‏

 

شوق کعبه: سعيد طريقتي‏

در نماز عشق جاري مي‏شود

چهره زردم بهاري مي‏شود

 

شوق ايمان و صفا دارد نماز

عشق بازي با خدا دارد نماز

 

خانه دل گر بهاري‏تر شود

نغمه‏هاي ما قناري‏تر شود

 

«گر به شوق کعبه خواهي زد قدم»

سهل باشد سينه‏ات را صد الم‏

 

عاشقان را درد عشقي ديگر است‏

شعله در دل، شور مستي بر سر است‏

 

آنکه مستم کرده مخمورم کند

وز گناه عالمي دورم کند

 

گر کند مخمور پس هستي دهد

در جهان نيستي هستي دهد

 

هستيم از لطف او زيور گرفت‏

عشق از او جلوه‏اي ديگر گرفت‏

 

اشک مي‏ريزم به هنگام وضو

پس بگيرم من وضو با آب رو

 

اي نماز آتش بزن اين سينه را

عاشق پروانه کن آئينه را

 

سينه‏ام را خانه آئينه کن‏

پاک از زنگ ريا و کينه کن‏

 

ما زاصل خويشتن گم گشته‏ايم‏

بي‏تفاوت از مي و خم گشته‏ايم‏

 

شعله‏ايم اما ز آتش نيستيم‏

ما کمان داريم و آرش نيستيم‏

 

گر مسلماني برو پروانه باش‏

در کنار شعله‏ها ديوانه باش‏

 

در علي بين جلوه راز و نياز

در علي بنگر تجلاي نماز

 

شوق ايمان و صفايش را ببين‏

عشقبازي با خدايش را ببين‏

 

تير در پا دارد او وقت نماز

نيست در قيدش به هنگام نماز

 

بندگي را در قيام او ببين‏

عشق و ايمان را به کام او ببين‏

 

مستي و شوري دگر دارد نماز

ديده را نوري دگر دارد نماز

 

آفتاب معرفت روي علي‏

قبله‏گاه عاشقان کوي علي‏

 

طلوع آرزو: حميد مظهري

روز رفت و باز شب آغاز شد

عشق با تنهاييم دمساز شد

 

باز شب شد وقت يا رب گفتن است‏

موسم گل گفتن و بشنفتن است‏

 

نيمه شبها مرغ دل پر مي‏کشد

پر به سوي کوي دلبر مي‏کشد

 

مي‏سپارد ره به سوي کوي دوست‏

تا که دل شايد ببيند روي دوست‏

 

تا بنام دوست لب وا مي‏کنم‏

خويش را آرام پيدا مي‏کنم‏

 

تا بشوق و ذوق (رحمان الرحيم)

مي‏نهم پا در (صراط المستقيم)

 

رو به سوي قبله دل مي‏کنم‏

خويش را بر آب و آتش مي‏زنم‏

 

در هواي او اقامت مي‏کنم‏

بهر قد قامت قيامت مي‏کنم‏

 

بشنو اينک از دل بشکسته‏ام‏

از دل درد آشناي خسته‏ام‏

 

تا ببينم جلوه‏اي از روي دوست‏

مي‏نهم سر در سراي نيمه شب‏

 

مي‏برد تاب و توان عاشقان‏

هاي هاي گريه‏هاي نيمه شب‏

 

تا فروغ مهر تابد بر دلم‏

مي‏رود دل پا به پاي نيمه شب‏

 

مردم چشمش نبيند روي خواب‏

هر که گردد آشناي نيمه شب‏

 

مي‏برد تا ساحل بحر نجات‏

کشتي دل ناخداي نيمه شب‏

 

دردهاي بي‏دوا درمان شوند

با نماز و با دعاي نيمه شب‏

با خدا هم مي‏توان دمساز بود

پا نهي گر در وراي نيمه شب‏

 

مي‏زند آتش بجان عاشقان‏

«اشک» گرم و شعله‏زاي نيمه شب‏

 

اي نماز اي جلوه‏ي زيباي حق‏

جلوه پيدا و ناپيداي حق‏

 

صبح، هنگام نماز عاشق است‏

موسم راز محبت صادق است‏

 

صبح با شبنم وضو بايد گرفت‏

از شقايق آبرو بايد گرفت‏

 

صبح هنگام طلوع آرزوست‏

موسم نوشيدن مي از سبوست‏

 

چون نماز عشق را برپا کني‏

بي گمان ابليس را رسوا کني‏

 

يکطرف ابليس يکجا نور عشق‏

روبروي دار هم منصور عشق‏

 

گل اميد: سيد فاخته فرقاني

در دل شب گل اميد شکفت‏

در دلم غنچه‏ي خورشيد شکفت‏

 

جلوه مي‏کرد خدا در دل من‏

بر لبم سوره‏ي توحيد شکفت‏

 

 

تا که تکبير زدم در دل شب‏

گلي از گلشن ناهيد شکفت‏

 

دل من نافله‏ي شب مي‏خواند

زهره تا حال مرا ديد شکفت‏

 

نرگس چشم من از شوق خدا

شبنم از ديده چو باريد شکفت‏

 

شد نماز شب من پرتو نور

شب سرآمد، گل خورشيد شکفت‏

این مطلب را به اشتراک بگذارید :
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در  فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران

نوع محتوا : مقاله
تعداد کلمات : 10859 کلمه
1395/4/9 ساعت 10:39
کد : 1437
دسته : اشعار نماز
لینک مطلب
درباره ما
با توجه به نیازهای روزافزونِ ستاد و فعالان ترویج اقامۀ نماز، به محتوای به‌روز و کاربردی، مربّی مختصص و محصولات جذاب و اثرگذار، ضرورتِ وجود مرکز تخصصی در این حوزه نمایان بود؛ به همین دلیل، «مرکز تخصصی نماز» در سال 1389 در دلِ «ستاد اقامۀ نماز» شکل گرفت؛ به‌ویژه با پی‌گیری‌های قائم‌مقام وقتِ حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ...
ارتباط با ما
مدیریت مرکز:02537841860
روابط عمومی:02537740732
آموزش:02537733090
تبلیغ و ارتباطات: 02537740930
پژوهش و مطالعات راهبردی: 02537841861
تولید محصولات: 02537841862
آدرس: قم، خیابان شهدا (صفائیه)، کوچۀ 22 (آمار)، ساختمان ستاد اقامۀ نماز، طبقۀ اول.
پیوند ها
x
پیشخوان
ورود به سیستم
لینک های دسترسی:
کتابخانه دیجیتالدانش پژوهانره‌توشه مبلغانقنوت نوجوانآموزش مجازی نمازشبکه مجازی نمازسامانه اعزاممقالات خارجیباشگاه ایده پردازیفراخوان های نماز