■ نماز و عبادت در اشعار سعدی
سعدي
«شيخ سعدي که در سال هاي اوّل سده ي هفتم هجري متولد شده است، خانواده اش همه عالمان دين بوده اند. او در جواني به بغداد رفته و آن جا در مدرسه ي نظاميّه و حوزه هاي ديگر درس و بحث به تکميل علوم ديني و ادبي پرداخته است»[1] «و از آنچه نقل کرده، و از کليه ي کلماتش بر ميآيد که اهل منبر و وعظ و خطابه هم بوده است.»[2] سعدي، تخلّص شعري شيخ است.[3] .
---
«سعدي سلطان مسلّم ملک سخن و تسلّطش در بيان بر همه عيان است. از برکت وجود او زبان نظم و نثر فارسي از دوگانگي بيرون آمده و يگانه شده اند. سخن شيخ حشو و زوايد ندارد، و سرمشق سخنگويي است. او اين شيوه را نه تنها در نظم بلکه در نثر [نيز] به کار برده است، چنان که نثرش مزه ي شعر، و شعرش رواني نثر را يافته است. نثر شيخ، نثري است که گذشته از فصاحت و بلاغت و ايجاز و متانت و استحکام و ظرافت، همه ي آرايش هاي شعري را هم در بر دارد، حتّي سجع و قافيه، و او براي هر جمله و مطلبي که به نثرِ شاعرانه ادا شده، يک يا چند بيت شعر فارسي و گاهي عربي شاهد آورده است.»[4] .
---
قصد آن بود که «حکايات شيخ اجل» در بخش دوّم ـ نثر ـ نقل گردد، اما با توجه به اشاره هاي بالا، و لطايف سخن شيخ، از مجموع ذوق و زينت کلام او، که با تورّقي در بوستان و گلستان هميشه بهارش فراهم شده، استفاده ميکنيم.
---
«ياد دارم که در ايّام طفوليّت متعبّد بودمي، و شب خيز و مولع زهد و پرهيز. شبي در خدمت پدر رحمةالله عليه نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز بر کنار گرفته و طايفه اي گرد ما خفته. پدر را گفتم: از اينان يکي سر بر نميدارد که دو گانيي بگزارد.[5] چنان خواب غفلت برده اند که گويي نخفته اند که مرده اند. گفت: جان پدر تو نيز اگر بخفتي از آن به که در پوستين خلق افتي.
نبيند مدّعي جز خويشتن را
که دارد پرده ي پندار در پيش
گرت چشم خدا بيني ببخشد
نبيني هيچکس عاجزتر از خويش»[6]
---
«زاهدي مهمان پادشاهي بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بيش از آن کرد که عادت او. تا ظنّ صلاحيّت در حقّ او زيادت کنند.
ترسم نرسي به کعبه اي اَعرابي
کين ره که تو ميروي به ترکستان است
چون به مقام خويش آمد سفره خواست تا تناولي کند. پسري صاحب فراست داشت. گفت: اي پدر باري به مجلس سلطان در طعام نخوردي.
گفت: در نظر ايشان چيزي نخوردم که به کار آيد. گفت: نماز را هم قضا کن که چيزي نکردي که به کار آيد.
اي هنرها گرفته بر کف دست
عيب ها بر گرفته زير بغل
تا چه خواهي خريدن اي مغرور
روز درماندگي بسيم دغل»[7] .
---
«عابدي را حکايت کنند که شبي ده من طعام بخوردي و تا سحر ختمي در نماز بکردي.[8] صاحبدلي شنيد و گفت: اگر نيم ناني بخوردي و بخفتي بسيار ازين فاضل تر بودي.
اندرون از طعام خالي دار
تا درو نور معرفت بيني
تهي از حکمتي به علّت آن
که پري از طعام تا بيني»[9] .
---
«يکي از پادشاهان عابدي را که عيالان داشت پرسيد: اوقات عزيز چگونه ميگذرد؟ گفت: همه شب در مناجات و سحر در دعاي حاجات و روز در بند اخراجات. ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت. فرمود تا وجه کفاف وي معيّن دارند که بار عيال از دل او برخيزد.
اي گرفتار و پاي بند عيال
ديگر آسوده گي مبند خيال
غم فرزند و نان و جامعه و قوت
بازت آرد ز سير در ملکوت
همه روز اتفاق ميسازم
که به شب با خداي پردازم
شب چو عقد نماز ميبندم
چه خورد بامداد فرزندم»[10] .
---
«پادشاهي بديده استحقار در طايفه ي درويشان نظر کرد. يکي زان ميان به فراست به جاي آورد و گفت: اي ملک ما درين دنيا به جيش از تو کمتريم و به عيش خوشتر و به مرگ برابر و به قيامت بهتر. طريق درويشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توکّل و تسليم و تحمّل. هر که بدين صفت ها که گفتم موصوفست به حقيقت درويشست اگر چه در قباست. امّا هرزه گردي بينماز هواپرست هوسباز، که روزها به شب آرد در بند شهوت، و شب ها روز کند در خواب غفلت، و بخورد هر چه در ميان آيد، و بگويد هر چه بر زبان آيد؛ رندست و گر در عباست.
اي درونت برهنه از تقوي
کز برون جامه ي ريا داري
پرده ي هفت رنگ در مگذار
تو که در خانه بوريا داري»[11] .
---
«يکي در مسجد سنجار[12] به تطوّع بانگ نماز گفتي به ادايي که مستمعان را ازو نفرت بودي و صاحب مسجد اميري بود عادل نيک سيرت. نميخواستش که دل آزرده گردد. گفت: اي جوانمرد اين مسجد را مؤذنانند قديم. هر يکي را از ايشان پنج دينار مرتّب داشته ام. تو را ده دينار ميدهم تا جايي ديگر روي. برين قول اتّفاق کردند و برفت. پس از مدّتي درگذري پيش امير باز آمد. گفت: اي خداوند بر من حيف کردي که به ده دينار از آن بقعه به در کردي که اين جا که رفته ام بيست دينارم همي دهند تا جاي ديگر روم و قبول نميکنم.
امير از خنده بي خود گشت و گفت: زنهار تا نستاني که به پنجاه راضي گردند.
به تيشه کس نخراشد ز روي خارا گِل
چنانکه بانگ درشت تو ميخراشد دل»[13] .
---
چند پند و ابياتي از شيخ شيرين سخن شيراز، عليه الرحمه:
«وامش مده آن که بي نماز است
گرچه دهنش ز فاقه باز است
کاو فرض خدا نميگذارد
از قرض تو نيز غم ندارد»[14] .
---
«کسي روز محشر نگردد خجل
که شبها به درگه برد سوز دل
اگر هوشمندي ز داور بخواه
شب توبه تقصير روز گناه
هنوز ار سر صلح داري چه بيم
در عذرخواهان نبندد کريم»[15] .
---
«که داند چو در بند حق نيستي
اگر بيوضو در نماز ايستي»[16] .
---
چند غزل از شيخ اجل:
«اي به خُلق از جهانيان ممتاز
چشم خلقي به روي خوب تو باز
لازمست آن که دارد اين همه لطف
که تحمّل کنندش اين همه ناز
اي به عشق درخت بالايت
مرغ جان رميده در پرواز
آن نه صاحبنظر بود که کند
از چنين روي در به روي فراز
بخورم گر ز دست توست نبيد
نکنم گر خلاف توست نماز
گر بگريم چو شمع معذورم
کس مگويد در آتشم مگداز
مي نگفتم سخن در آتش عشق
تا نگفت آب ديده ي غمّاز
آب و آتش خلاف يکدگرند
نشنيديم عشق و صبر انباز
هر که ديدار دوست ميطلبد
دوستي را حقيقتست و مجاز
آرزومند کعبه را شرطست
که تحمّل کند نشيب و فراز
سعديا زنده عاشقي باشد
که بميرد بر آستان نياز»[17] .
---
«شبي چنين در هفت آسمان به رحمت باز
ز خويشتن نفسياي پسر به حقّ پرداز
مگر ز مدّت عمر آنچه مانده دريابي
که آنچه رفت به غفلت دگر نيايد باز
چنان مکن که به بيچارگي فرو ماني
کنون که چاره به دست اندرست چاره بساز
ز عمرت آنچه به بازيچه رفت و ضايع شد
گرت دريغ نيامد، بقيّت اندر باز
چه روزهات به شب رفت در هوا و هوس
شبي به روز کن آخر به ذکر و شکر و نماز
مگوي شب به عبادت چگونه روز کنم
محب را ننمايد شب وصال دراز
کريم عزّوجل غيبدان و مطلع است
گرش بلند بخواني و گر به خفيه و راز
برآر دست تضرّع ببار اشک نِدَم
ز بينياز بخواه آنچه بايدت به نياز
سراميد فرود آر و روي عجز بمال
بر آستان خداوند گار بنده نواز
به نيک مردان يا ربّ که دست فعل بَدان
ببند بر همه عالم خصوص بر شيراز»[18] .
[1] کليّات سعدي، به اهتمام محمدعلي فروغي، ص 12.
[2] همان منبع. ص13.
[3] نام او محل اختلاف است. بعضي مشرفالدّين و برخي مصلح الدّين نوشته، و گروهي مصلح الدّين را نام پدر شيخ انگاشتهاند.
[4] همان. ص 14.
[5] منظور، نماز صبح است. (ن).
[6] همان. ص 74.
[7] همان. ص 73.
[8] يعني يک دور قرآن کريم را در نماز ميخواند (ختم ميکرد).
[9] همان. ص 82.
[10] همان. ص 77.
[11] همان. ص 97 و 96.
[12] شهري ميان نواحي موصل و ديار بکر، در بينالنهرين. در عراق کنوني واقع است.
[13] همان. ص 126.
[14] گزيده اي از تأثير قرآن بر نظم فارسي. عبدالحميد حيرت سجّادي. ص 402.
[15] کليات سعدي به اهتمام محمّد علي فروغي. ص 127.
[16] گزيده اي از تأثير قرآن بر نظم فارسي. عبدالحميد حيرت سجّادي. ص 402.
[17] کليّات سعدي به اهتمام محمّد علي فروغي، ص 524.
[18] همان منبع. ص 527 و 526.