■ نماز و عبادت در آثار حافظ شیرازی
علّامهي شهيد استاد مرتضي مطهّري، در کتاب کم حجم امّا پر بارشان، يعني «تماشاگه راز» ميگويند «حافظ سالکي است کامل و به همين دليل شاخص هاي شعري او گسترهي گيج کنندهاي از مراحل مختلف سلوک را در برگرفته و به نمايش گذاشته است، شعر حافظ با ارائه چنين شاخص هايي است که در تاريکي ادبيات عالم از خود نور ساطع ميکند، و چون در شنزار لغات پا نگرفته، هيچ بادي اگر چه سخت نتوانسته پريشان و پراکنده اش کند. غزل حافظ با تکيه بر شاخصهاست که اين رمز و لطافت فزاينده را يافته، و هر خواننده اي در صحنههاي آن احساس امني ملکوتي مييابد.»[1] .
---
دربارهي شخصيّت حافظ، شاخص هاي زبان شعري او و مقام عرفانياش، بسيار گفته اند، امّا با توجّه به بحث حاضر، يکي از بهترين و روانترين تحليل ها «حافظ نامه» است. نويسندهي اثر فوق الذکر توضيحات مبسوطي در اين زمينه، در جاي جاي کتاب ارائه ميکند. از جمله ميگويد:
«طنز حافظ دربارهي مقدّساتي چون نماز و روزه و حجّ و مسجد و تسبيح و سجاده و خرقه و خانقاه حاکي از اين است که او درد دين دارد. ميکوشد به مدد طنز و در کمال خوشباشي و کرامت نفس و عظمت روح، بدون تلخيِ زبان و هجو، ارزشهاي تحريف شده را از تحريف و تباهي برهاند. او نيز نماز را معراج مؤمن و مناجات و رازگويي بنده با پروردگار و رويکرد به غيب و قدس ميداند. با اين حال طبع حساسي در برابر زيبايي و ظرافت و ناز و نوازشهاي زندگي دارد. او زهد را فقط در مناعت نفس و طهارت روح ميداند، نه در رياضتکشي هاي بيمارگونه و رهبانيّت هايي که با ريا و رعونت آميخته است.»[2] .
«حافظ در ابيات فراواني به متعلّقات نماز، چون سجّاده، تسبيح و مسجد و مانند آنها اشارت دارد. تعمّق در معانيِ مورد نظر او، لااقل دو مطلب را روشن ميسازد:
يکي آن که مقام نماز که شهود ذات اقدس اله است، بسيار بلند مرتبه است و براي فهم آن بايد مراتب و آدابي را رعايت کرد، از جمله تطهيرات، تا پس از آداب ظاهر به تربيت باطن رسيد. امّا مهمتر از اين، فريب ظواهر را نخوردن و گذشتن از اين مرتبه است. در اين مرحله، حافظ هم به نفس خود، و هم به افراد سالوس و رياکار عصر خود، و هر زمان ديگري، طعنه ميزند و هشدار ميدهد»[3] مثلاً در هفت بيت ذيل که از غزلهاي او انتخاب شده اند، وي سجّاده را که بايد براي نماز گزاردن همواره پاکيزه باشد مثال ميآورد تا از تطهير آن، دفع ريا و کسب اخلاص را مُراد کند.
سجّاده از ريشهي سجود و به معناي جاي نماز است و معمولاً پارچه يا فرشي است که در طاهر نگه داشتن آن کوشش ميشود. برخي از صوفيه و زاهدان و متشرّعان در اين امر مبالغه ميکنند، و سجّاده به آب کشيدن که کنايه از افراط در زهد است؛ اشاره به همين سابقه دارد.
خود گرفتم کافکنم سجّاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ مي مسلماني بود؟
به کوي مي فروشانش به جامي بر نميگيرند
زهي سجّاده تقوا که يک ساغر نميارزد
ز کوي ميکده دوشش به دوش ميبردند
امام شهر که سجّاده ميکشيد به دوش
سوي رندان قلندر به رهاورد سفر
دلق بسطامي و سجّاده طامات بريم
نيست در کس کرم و وقت طرب ميگذرد
چاره آنست که سجّاده به مي بفروشيم
دوش رفتم به در ميکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجّاده شراب آلوده
دلق و سجّاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش زکف ساقي مهوش باشد»[4] .
ديگر نمونه هاي چنين اشارتهاي عارفانه را در ديوان عطرآگين حافظ ميتوان دريافت:
«مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
که به پيمانه کشي شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمهي عشق
چار تکبير زدم يکسره بر هر چه که هست
چار تکبير زدن، کنايه از ترک کلّي کردن، و تبراي مطلق از ماسويالله است. و کنايه از نماز ميّت هم باشد که بعد از آن ميّت را وداع کنند. (در چار تکبير زدن به هنگام نماز ميّت، بين مذاهب اربعهي اهل سنّت و شيعه اختلاف است. محمّد جواد مغنيه حديثي از امام جعفر صادق عليه السلام نقل ميکند که فرمود: تعداد تکبير پنج است به نشانهي نمازهاي پنج گانهي روزانه.) شاعران ديگر نيز به اين واژه اشاره کرده اند. کمال الدّين اسماعيل، در بيت ظريفي ميگويد:
کرديم دگر شيوهي رندي آغاز
تکبير زديم چار بر پنج نماز»[5] .
---
اشارات ديگر به ظرافتهاي زبان شعري حافظ، شايد براي عموم نمازگزاران صبح آشنا باشد، و بينياز از توضيح:
مزرع سبز فلک ديدم و داس مه نو
يادم از کشتهي خويش آمد و هنگام درو
گفتم اي بخت بخفتيدي و خورشيد دميد
گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو
که اشارت به ديرگاه شدن وقت نماز و دعاي سحر و از کف دادن اقبال خداداد است. حافظ در غزلي ديگر ميفرمايد:
«ز بخت خفته ملولم بود که بيداري
به وقت فاتحه صبح يک دعا بکند؟
منظور از فاتحهي صبح، نماز صبح است، و نفس قدسي حافظ در اين جا ابتداي صبح و سحر را مُراد دارد که سحر از مظان استجابت دعا ميباشد.»[6] .
همچنين خواجه در جاي ديگر فرموده است:
«بيار مي که چو حافظ هزارم استظهار
به گريهي سحري و نياز نيم شبي است
نياز نيم شبي، استغفار و راز و نياز و نماز به درگاه خداوند است به هنگام نيمهي شب.»[7] .
اکنون بپردازيم به شرح اشارات صريح حافظ در مقولهي نماز.
اين بيت مشهور را ملهم از ضربت خوردن امير مؤمنان علي عليه السلام و شب قدر دانسته اند:
در نمازم خم ابروي تو در ياد آمد
حالتي رفت که محراب به فرياد آمد
---
«اي کبک خوشخرام کجا ميروي بايست
غرّه مشو که گربهي زاهد نماز کرد
غرّه يعني فريفتن و به طمع خام انداختن. ولي در اين که منشاء اقتباس «گربه زاهد» در اين بيت چيست، بين محقّقان اختلاف نظر است. عدهاي از محقّقان آن را اشاره به «گربهي عابد» در «کليله و دمنه» دانسته اند، بدين قرار:
... کبک انجير گفت که: در اين نزديکي بر لب آب گربه اي است متعبّد، روز روزه دارد و شب نماز کند. هرگز خوني نريزد و ايذاي حيواني جايز نشمارد، و افطار او بر آب و گياه مقصور ميباشد. قاضي از او عادل تر نخواهيم يافت. نزد او رويم تا کار ما فصل کند. هر دو بدان راضي گشتند. و من براي نظاره بر اثر ايشان برفتم تا گربه روزه دار را ببينم و انصاف او در اين حکم مشاهدت کنم. چندان که صائم الدهر چشم بر ايشان فکند، بر دو پاي راست بيستاد و روي به محراب آورد، و خرگوش نيک از آن شگفت نمود. و توقف کردند تا از نماز فارغ شد... از اين نمط دمدمه و افسون بر ايشان ميدميد تا با او اِلفْ گرفتند، و آمن و فارغ و بيتحرّز و تصون پيشتر رفتند. به يک حمله هر دو را بگرفت و بکشت.
معناي بيت در راه سلوک و مقام تقرّب به درگاه پروردگار اين است که:
اي مريد ساده دل بي مهابا پيروي مکن و شرط تأمّل و احتياط به جاي آور، و غرّه به اين مشو که زاهد نمايشگر و فريبکار به عبادت پرداخت، زيرا او اندروني خبيث دارد، و سرانجام سادهدلان را به خاک سياه مينشاند.»[8] .
---
بهاي بادهي چون لعل چيست جوهر عقل
بيا که سود کسي برد کاين تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابي
کسي کند که به خون جگر طهارت کرد
«حافظ در ابيات ديگري نيز به طنز، به معارضهي عقل و باده اشاره دارد. امّا منشاء بيت دوّم بايد از منصور حلّاج باشد که گفت: «رکعتان فيالعشق لايصحّ وضوءُ هما الّا بالدّم. نماز عشق دو رکعت است که وضوي آن جز به خون (شهادت) درست نيايد.»[9] حافظ در غزلي ديگر، در همين مضمون ميفرمايد.
خوشا نماز و نياز کسي که از سر درد
به آب ديده و خون جگر طهارت کرد
---
«در ابيات زير به يکي از شخصيّت هاي مشهور و منفي و دوست نداشتني شعر حافظ بر ميخوريم که از لحاظ ظاهرپرستي، خودبيني، سست پيماني و طمع ورزي با شخصيّت منفي ديگري در شعر حافظ، همسان ميباشد که همانا صوفي است، که او نيز تندخو و بيبهره از معرفت ميباشد.
زاهد و عجب و نماز و من و مستي و نياز
تا تو را خود ز ميان با که عنايت باشد
زاهد ار راه به رندي نبرد معذورست
عشق کاري است که موقوف هدايت باشد
حافظ در مقابل اين دو چهرهي منفي، يک چهرهي مثبت از انسان کامل ارائه داده است که اهل عشق و خرابات است. حافظ نظريهي عرفاني «انسان کامل» يا «آدم حقيقي» را از عرفان پيش از خود گرفت، و آن را با همان طبع آفرينشگر خود بر «رند بي سر و سامان» اطلاق کرد، و رندانِ تشنه لب را «ولي» ناميد.
رندان تشنه لب را آبي نميدهد کس
گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت
امّا دربارهي زاهد اين نکته را بايد گفت که عيب او در پارسايياش نيست، چه حافظ هم پارسايي را دوست دارد، بلکه در ناپارسايي او، يا از آن بدتر، در پارسانمايي اوست. بنابراين مراد حافظ از زاهد، پارساي پاکدل يا مؤمن نيست؛ بلکه موجودي است شبيهالعلماء، که: «هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت.»[10] .
«و امّا، «عشق عرفاني» که در اشعار خواجه حافظ مقام کاملاً ممتازي دارد.
هر آن کسي که در اين حلقه نيست زنده به عشق
بر او نمرده به فتواي من نماز کنيد
عشق در ادبيات منظوم فارسي دو جلوهي بزرگ دارد. نخست عشق انساني که از مثنوي هاي رودکي و عنصري نشأت گرفته و در مثنوي هاي نظامي به اوج رسيده و عاشقان و معشوقکان بزرگ پرورده است. جلوهي بزرگ و ديگرِ عشقِ، عشق الهي يا عرفاني است که ابتدا در مثنوي هاي سنايي و عطّار درخشيده و سپس مسير اوجش را در مثنوي و غزليّات مولانا و حافظ طي کرده است.»[11] .
منم که ديده به ديدار دوست کردم باز
چه شکر گويمت اي کارساز بنده نواز
... ز مشکلات طريقت عنان متاب اي دل
که مرد راه نينديشد از نشيب و فراز
طهارت ارنه به خون جگر کند عاشق
به قول مفتي عشقش درست نيست نماز
«در شرق اسلامي کهن ترين منبع بحث از عشق همانا قرآن مجيد است. لذا، يکّه سخن همهي عرفا عشق است. بايد گفت که کلمهي عشق در قرآن مجيد و احاديث نبوي به کار نرفته است[12] بلکه سه آيه در قرآن مجيد هست که همه عرفا در اظهار و اثبات حبّ الهي به آنها استناد کرده اند. (مائده، 54 ـ آل عمران 31 ـ بقره، 165). بر اين اساس، سلسله جنبان عشق، حسن الهي است. لذا، معشوق عرفاني (عنقا) شکار نميشود. يار کامل و کمال مطلق است. هر قصوري که هست از ماست. معشوق عرفاني صاحب اختيار مطلق است. يار (خداوند) از عشق ما مستغني است. او با عاشقان نظر دارد. معشوق عيان است. امّا براي مشاهده و شهود او بايد پاک بود و به تهذيب و تصفيهي درون پرداخت. عشق موقوف به عنايت ازلي و هدايت و حوالت الهي است. عشق امانت الهي است. امانتي است خاصّ انسان (عبادت آگاهانه) نه فرشتگان. عشق عرفاني قرين غيرت و توحيد است. عشق در دل شکسته فرو ميآيد.
عاشق غم پرست است. عاشق عارف، بي تعلّق است و دامگه دنيا زندان اوست. عاشق عارف اهل حور و قصور نيست. عشق جنون الهي است که با عقل جمع نميشود. عشق با زهد و ريا و صنعت جمع نميشود.
بي بهرگي از عشق شقاوت است، و سرانجام؛ عشق، آخرين و بهترين فريادرس و مايهي سعادت و رحمت است.»[13] .
---
«نماز شام غريبان چو قصه آغازم
به مويههاي غريبانه قصه پردازم
به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
معناي بيت اول و دوم در اين جا موقوف المعني است. يعني از نظر معنايي به همديگر پيوستهاند: «چون به هنگام غروبِ غمگين غربت، غريبانه گريه آغاز کنم و قصهي غصهي خود را سر بدهم، آنگاه به ياد يار و ديار آن چنان زار ميگريم که دل همگان را به درد آورد و با من موافق گرداند که بايد سفر و غربت را به کلّي منتفي کرد، و هرگز تن به سفر که قرين غربت و دوري از وطن و يار است؛ نداد.»[14] .
«اگر چه عبارت «نماز شام» يعني هنگام نماز مغرب، اما در اين جا اشاره به وقت است. يعني تنگ غروب و اوايل شب که غريبان دلتنگتر ميشوند. در خراسان و بسياري از نواحي ايران، از ديرباز اوقات مختلفِ روز و شب را با اضافه به نماز نشان ميدهند. در «تاريخ بيهقي» دهها بار نماز پيشين (وقت نماز ظهر، هنگام ظهر و نيمروز) نماز ديگر (نماز پسين، نماز عصر) نماز شام (هنگام نماز مغرب) و نمازخفتن (هنگام نماز عشا) به کار رفته است و همواره اشاره به وقت معيني از شبانه روز دارد. از جمله مينويسد: «چون نماز شام خواست رسيد ما بازگشتيم»
در ديوان اغلب شعرا نيز، به کار گرفتن چنين واژههاي مرتبط با نماز، مشاهده ميشود. از جمله، انوري گويد:
نماز شام چو خورشيد گنبد گردان
به کوه رفت فرود و زچشم گشت نهان
ظهير فاريابي گويد:
و آن دوم نوبت نماز شام هنگام غروب
کز شفق گويي هوا را جامه در خون ميزنند
و اوحدي مراغهاي گويد:
نماز شام نديدي که پيش روي چو ماهت
چگونه مهر عدم شد ز شرم با همه هستي»[15] .
---
اين دو بيت برشي است از انتهاي غزلي که شرح آن از پي خواهد آمد:
«زاهد چو از نماز تو کاري نميرود
هم مستي شبانه و راز و نياز من
حافظ ز گريه سوخت بگو حالش اي صبا
با شاه دوستپرور دشمن گداز من
واژه «هم» به معناي چه بهتر، صد رحمت به، و نظاير آن است و معناي بيت، اين که: اي زاهد، حال که از نماز تو کاري بر نميآيد، باز صد رحمت به مستي و راز و نياز شبانه من که از نماز تو بهتر است. واژه «نياز» يعني حاجت و احتياج، ولي در ديوان حافظ غالباً به معناي اظهار بندگي و خاکساري و خشوع است.»[16] .
کلام را، با ذکر کامل و شرح همين غزل به فرجام ميبريم.
«بالابلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
ديدي دلا که آخر پيري و زهد و علم
با من چه کرد ديدهي معشوقباز من
ميترسم از خرابي ايمان که ميبرد
محراب ابروي تو حضور نماز من
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عيان کرد راز من
مستست يار و ياد حريفان نميکند
ذکرش به خير ساقي مسکين نواز من
يا رب کي آن صبا بوزد کز نسيم آن
گردد شمامهي کرمش کار ساز من
نقش بر آب ميزنم از گريه حاليا
تا کي شود قرين حقيقت، مجاز من
برخود چو شمع خندهزنان گريه ميکنم
تا با تو سنگدل چه کند سوزُساز من
زاهد چو از نماز تو کاري نميرود
هم مستي شبانه و راز و نياز من
حافظ ز گريه سوخت بگو حالش اي صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
گاه هست که کار نيکويي ميکنيم و در دل خشنود ميشويم، و چون از ديگران سلام و تحسين شنيديم، غرّه ميشويم و يک دم خود را طاووس عليّين مييابيم. آن گاه نفس لوّامه نگاه ملامتش را بر ما ميدوزد. گناه پشيماني ميآورد و پشيماني يا توبه، مايه ترس و تقوا و مآلاً تقرّب و اخلاص ميگردد. در ژرفناي نماز، گاه حضور قلب از دست ميرود. اين از دست رفتنِ حضور قلب، گناه است. اين گناه گناهي است عبرتآموز، و توبهآفرين و تعالي بخش. چون نماز گزاري که بر اثر ضعف هاي بشري و شکسته بستگي هاي خاطر مجروح خويش حضور قلبش را از دست ميدهد، فيالفور شرمنده ميشود، پشيمان ميگردد، و سر شکسته و دل شکسته عزم و آهنگ آن ميکند که ديگر غفلت نورزد و خاطر به دست تفرقه ندهد. اين سلوک او پيش خداوند مأجور است و سرانجام از اين گناه و از اين پريشاني به مدد گريه و حسرت و انابه و سوز و گداز همان اجري را ميبرد که از جمعيت خاطر ميبرد.»[17] .
«اشارات مکرّر حافظ به گريه و سوز و ساز و پشيماني از غفلت در عبوديت پروردگار، مقام مناجات و بازگشت دل به قرارگاه ايمن خود را در وادي نجاتبخش نماز نشان ميدهد.
گردست رسد در سر زلفين تو بازم
چون گوي چه سرها که به چوگان تو بازم
آن دم که به يک خنده دهم جان چو صراحي
مستان تو خواهم که گزارند نمازم
چون نيست نماز من آلوده نمازي
در ميکده زان کم نشود سوز و گدازم»[18] .
[1] تماشاگه راز. مرتضي مطهري. ص 13.
[2] حافظنامه. بهاءالدين خرمشاهي. مقدمه کتاب.
[3] همان ص 95.
[4] همان. صص 3 و 2.
[5] همان. صص 210 و 209.
[6] همان. ص 1122.
[7] همان. ص 698.
[8] همان. صص 540 و 549.
[9] همان. ص 407.
[10] همان صص 366 و 365.
[11] همان. ص 1167.
[12] البته احاديث نبوي درباره عشق و عفاف وجود دارد. اما در اين زمينهي خاص مگر بتوان به پارهاي از احاديث اشاره کرد. از جمله احاديث قدسي، که حديث شريفي در اين باب ميفرمايد: «... و هر که مرا دوست بدارد او را دوست خواهم داشت، و هر که بر من عاشق شود عاشق او خواهم شد، و هر کس که من عاشق او شوم، خون او را خواهم ريخت و...» (ن).
[13] همان. ص 1173.
[14] همان. صص 955 و 954.
[15] همان. صص 695 و 1111 و 1110.
[16] همان. ص 1109.
[17] همان. ص 1109.
[18] همان. ص 4.