■ نماز و صنایع ادبی
نماز وصنایع ادبی
تشبيه
يکي از پُرکاربردترين صنايع ادبي نماز، تشبيه ابروي کماني يار به محراب ميباشد. استاد خرّمشاهي در جلد اوّل حافظنامه در همين باره ميگويد: «حافظ، تشبيه ابروي کماني يار به محراب را (که غالباً طاقي قوس مانند در بالاي آن دارد) از سنّت شعر فارسي، گرفته است و بارها با طنز و تعريضي به نماز و با مناسبتي فراتر از تشبيه صِرف، به کار برده است.
حافظ گويد:
نماز، در خَم آن ابروان محرابي
کسي کند که به خون جگر، طهارت کرد
(ديوان، غزل 131)
ميترسم از خرابي ايمان، که ميبَرَد
محراب ابروي تو، حضورِ نمازِ من
(ديوان، غزل 400)
گر ببينم خَم ابروي چو محرابش، باز
سجدهي شکر کنم، وز پي شکرانه رَوَم
(ديوان، غزل 360)
حافظ ار در گوشهي محراب مينالد، رواست
اي نصيحتگو! خدا را، آن خَمِ ابرو ببين
(ديوان، غزل 402)
ناصر بخارايي گويد:
نرگس مست تو، در محراب ابرو، از چه روي
همچو زهّاد حريص، اندر نماز افتاده است
(ديوان / 194)
تا گزارد در خَم محراب ابرويت، نماز
آب چشمم، خرقه را هر شب، نمازي ميکند
(ديوان / 271)
ابرويش محراب شد، جان من، آمد در سجود
بر که بود آن سجده، چون خود ساجد و مسجود بود؟!
(ديوان / 275)
سلمان ساوجي گويد:
تا دلم آورد، در محراب ابرويت، نماز
جامهي جان را، به خون، هر دَم نمازي ميکند
(ديوان / 97)
روي به محراب ابروان، داريم
بر زبان، ذکر دوست ميرانيم
(ديوان / 328)
رو، در خَم محرابِ دو ابروي تو کردم
گفتم مگر اينجا اثري هست دعا را؟!
(ديوان / 366)
رويت آمد، قبلهي دل؛ ابرويت، محراب جان
اهل معني را، برون زين قبله و محراب نيست
(ديوان / 40)
شاه نعمتاللّه ولي گويد:
رو به هر جانب که آرَم، قبلهي من روي اوست
ابرويش محراب ميسازم، نمازي ديگر است
(ديوان / 153)
هر که ابرويِ يار ما را، ديد
يافت محراب و، در نماز آمد
(ديوان / 243)
سعدي گويد:
زين سبب خَلق جهانند، مُريدِ سُخنم
که رياضتکشِ محرابِ دو ابروي توام
(کليّات / 545)
به نماز آمده، محراب دو ابروي تو، ديد
دلش از دست ببردند و، به زنّار برفت
(کليّات / 461)
محمّدعلي رياضي يزدي گويد:
خم ابروي تو، محراب نماز مَلک است
که به هر گوشه، قعودي و قيامي دارد
(ديوان / 156)
يکي ديگر از تشبيهات مربوط به نماز، تشبيه محبوب، ممدوح و يا ابروي يار به قبله و يا کلبه است. داراب افسر بختياري يکي از شاعران تواناي بختياري، ممدوح خود(امام علي(ع)) را به قبله، مانند کرده است:
اي قبلهي عالَم، که تو خود قبلهي مايي
دانيم که تو آيينهي غيبنمايي
اي مظهر خلّاق، تو درياي سخايي
دانم به قيامت چو به ما چهره نمايي
(ديوان / 26)
سعدي گويد:
من از روي تو نخواهم به ديگري آورد
که زشت باشد هر روز قبلهي ديگرم
(کليّات / 553)
ناصر بخارايي گويد:
قبلهي ما، خيال ابروي توست
ما بدان قبله ميکنيم نماز
(ديوان / 302)
سلمان ساوجي گويد:
رويت آمد، قبلهي دل؛ ابرويت، محراب جان
اهل معني را، برون زين قبله و محراب نيست
(ديوان / 40)
عراقي گويد:
مرا که قبله، خَم ابروي بتان باشد
چه جاي مسجد و محراب و زهد و طاعات است
(ديوان / 98)
پروين اعتصامي گويد:
چنان راني سخن زين تودهي گِل
که گويي فارغي از کلبهي دل
تو را چيزي برون از آب و گل نيست
مبارک کلبهاي، مانند دل نيست
(ديوان / 192)
کسي که کلبهي دل، پاک دارد
کجا ز آلودگيها، باک دارد
(ديوان / 193)
شاه نعمتاللّه ولي گويد:
دو طاق ابرويش مرا قبلهنما شد
کرديم نمازي و نمازي که چه گويم
(ديوان / 400)
اشتري اصفهاني گويد:
بر ماه جمال او، ملک بُرده سجود
چون ابروي او قبلهي ارباب دعاست
(ديوان / 119)
استاد محمّدعلي رياضي يزدي گويد:
هلال ابروي او در نماز، قبلهي ماست
که رويِ شاهدَ ما، جلوهگاه حُسن خداست
(ديوان / 147)
تلميح
يکي ديگر از صنايع ادبي که در نماز به کار رفته؛ تلميح است. شاعران و نويسندگان ما، همواره در متون خود با اشاره به عبارات و خصايل نيک بزرگان جلوههايي از عظمت آنان را براي ما روشن نمودهاند.
يکي از اين تلميحات، تلميح به اين واقعهي مهم است که حضرت علي(ع) در هنگام نماز خواندن، انگشتر باارزش خود را به گدا ميبخشد و با اين کار در نماز، به خصلت گذشت و زکات همراه ساير عبادات توجّه دارد. اين موضوع در اشعار، شاعران فارسي زبان به خوبي متجلّي شده است:
سعدي گويد:
شير خداي و، صفدر ميدان و، بحر جود
جانبخش در نماز و، جهانسوز در وغا
(کليّات / 702)
سلمان ساوجي گويد:
ور به طاعت گفت عيسي را، «و اوصاني الصّلوة»
در «يقيمون الصّلوة» آمد تو را از حق، ندا[1] .
(ديوان / 324)
حميد سبزواري گويد:
من چون مدح گويم آن را که در نماز
بخشود بر فقير نگين بهادرش
(ديوان / 392)
استاد محمّدعلي رياضي يزدي گويد:
شهسوار «لا فتي» و تاجدار «اِنّما»
فاتح خيبرگشا، بخشندهي انگشتر است
(ديوان / 83)
استاد شهريار نيز گويد:
برو اي گداي مسکين! در خانهي علي(ع) زن
که نگين پادشاهي، دهد از کَرَم، گدا را
(ديوان، ج 1، ص 98)
مولانا نيز با تلميح به اين که بلالِ حبشي در اذان «حَيَّ» را «هَيَّ» ميگفته و پيغمبر با همهي اين احوال او را به عنوان بهترين مؤذّن خود ميداند؛ ميگويد:
آن بلال صدق، در بانگ نماز
«حَيَّ» را «هَيَّ» هميخواند از نياز
(مثنوي، دفتر سوّم، ص 16)
عمّان ساماني نيز در تلميحي به شب معراج و نماز خواندن پيامبر، گويد:
فرش را، هر شب، کشانيدي به عرش
عرش را، هر شب، نشانيدي به فرش
هر شب اندر مسجدالاقصي، به راز
مقتداي انبيا بُد، در نماز
هر شب، اندر سفره، آن شمع هُدي
بُد شريکش در غذا، دست خدا
(معراج نامه)
[1] اشاره به آيهي 3 سورهي بقره: «الّذينَ يُؤْمِنوُنَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيموُنَ الصَّلوةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقوُنَ»(آن کساني که به جهان غيب، ايمان آوردند و نماز به پاي دارند و از هر چه روزيشان کرديم؛ انفاق کنند).
غلو و مبالغه
عنصري، در مدح محمود غزنوي گويد:
اگر نماز کند، آه باشدش تکبير
وگر گنه کند، آوخ بودش استغفار
(برگزيدهي ديوان / 23)
سلمان ساوجي گويد:
قبلهي درگاه او را، ميبَرد گردون نماز
پشت سيمين مهرهاش زانروي روز و شب، دوتاست
(ديوان / 449)
عراقي گويد:
به آب ديده، عراقي، وضو هميسازد
چو قامت تو بديد، آنگهي نماز کند
(ديوان، ص139)
عمّان ساماني گويد:
به خرگه تو، فلک را، همي رکوع و سجود
به درگه تو، مَلک را، همي قعود و قيام
(گنجينهالاسرار / 120)
نغمهي حروف
سلمان ساوجي گويد
اي آن که تو طالب خدايي، به خود آ
از خود بطلب، کز تو جدا نيست، خدا
اوّل به خود آ، چون به خود آيي به خدا
کاقرار نمايي، به خدايي خدا
(ديوان)
در اين بيت حرف «خ» 9 بار تکرار شد، ضمن اين که بين کلمات جدا و خدا، جناس خط، وجود دارد.
استعاره
صائب با يک اضافهي استعاري مکنيّه، در شعري زيبا گويد:
زهد بيکيفيّت اين زاهدان خشک را
هيچ برهاني، بِهْ از خميازهي محراب نيست
(دويست و يک غزل / 102)
تشخيص
مهدي اخوان ثالث گويد:
چون درختي، اندر اَقصاي زمستانم
ريخته ديري است
هرچه بودم ياد و بودم مرگ
باد، با نرمک نسيمي چون نماز شعلهي بيمار لرزيدن
برگ چونان صخرهي کرّي، نلرزيدن
(آخر شاهنامه / 108)