■ تجلی احکام شرعی و ارکان نماز در ادبیات فارسی
احکام شرعي
اديبان و نويسندگان شريعتپسند فارسي، همواره به احکام شرعي نماز، توجّه نمودهاند و آن را به عنوان مقدّمه و اصول صحّت نماز دانستهاند و اين موضوع در آثار آنان متجلّي شده است. يکي از اين احکام که همواره در اسلام، بحثانگيز بوده، مسألهي مستي و شراب بوده است. در عرب پيش از اسلام، گويا اَعراب، مقدار زيادي مشروب ميخوردهاند و در حالت مستي به رقص و پايکوبي ميپرداختهاند و چون با اين کار، مدّتي خوشحال و سرحال ميشدند، از آن به عنوان ابزاري براي خوشحالي و دوري از غمها و مشکلات استفاده ميکردهاند. با ظهور اسلام، پيامبر اکرم (ص) چون ميديد اَعراب، علاقهي خاصّي به شراب دارند؛ يکباره نميتوانست آن را بر آنان تحميل کند؛ اين شد که طبق آيهاي که خداوند بر پيامبر نازل کرد؛ فرمود که در هنگام مستي، نبايد نماز بخوانيد و بعدها به مرور زمان محدودهي دايره تنگتر شد و در زماني مناسب، حکم تحريم شراب، صادر گرديد.[1] .
سعدي گويد:
نماز مست، شريعت، روا نميدارد
نماز من، که پذيرد، که روز و شب مستم؟
(کليّات / 546)
سلمان ساوجي گويد:
شکم به سان صراحي پر از حرام و، مُدام سجودِ ميکنم و، زان سجود، بيزارم
(ديوان / 580)
مولانا گويد:
عجبا نماز مستان، تو بگو درست هست آن
که نداند او زماني، نشناسد او مکاني
(غزليّات / 534)
يکي ديگر از احکام نماز، وضو است که در حقيقت مقدّمهي اصلي و بخش مهمّ نماز است و در ادبيّات فارسي، نماز بيوضو با انگيزههاي ريايي، حرام شمرده شده است.
وحشي بافقي گويد:
نيازي کز هوس خيزد، کدامش آبرو باشد
نياز بلهوس، همچون نماز بيوضو باشد
(برگزيدهي ديوان / 27)
کليم کاشاني گويد:
اين نماز بيوضويت، هم ز ترس مردم است
در جماعت، حاضري؛ تا بيشتر باشد گواه
(سبک هندي و کليم کاشاني / 190)
توجّه به ذات پاک باري تعالي و حضور قلب در نماز همراه تواضع و فروتني يکي ديگر از توجّهات به احکام و شرعيّات نماز است که در متون ادب فارسي، متجلّي شده است.[2] .
عنصرالمعالي گويد: «و زينهار، اي پسر! که اندر نماز سبکي و استهزا نکني بر ناتمامي رکوع و سجود و مطايبه کردن اندر نماز که اين عادت، هلاک دين و دنيا بود.»[3] (قابوسنامه / 20)
صائب گويد:
مقبول نيست طاعت هر کس شکسته نيست
اِستاده را، ثواب نماز نشسته نيست
(دويست و يک غزل / 104)
کمال الدّين اسماعيل گويد:
چون به نماز آيي، آهسته باش
از چپ و از راست، چرا ميروي؟
(شرح قصايد / 302)
مولانا گويد:
چون حَدَث کردي تو، ناگه در نماز
گويدت «سوي طهارت رو» بتاز
(مثنوي، دفتر سوّم، ص159)
يکي ديگر از شرايط نماز و احکام آن، رسيدن به سنّ تکليف است. ناصر خسرو در همين زمينه گويد:
گفتم نماز ار چه، بر اطفال و مجانين
واجب نشود تا نشود عقل، مجبّر؟
(شرح سي قصيده / 77)
امّا در خصوص احکام ديگر نماز، از ابوسعيد ابوالخير نقل شده: «از شيخ، سؤال کردند که اي شيخ! در نماز دست بر کجا نهيم؟ شيخ ما گفت: دست بر دل و دل بر حق (جَلّ و علا)»
(اسرارالتّوحيد / 240)
باز از وي نقل شده: «شيخ ما گفت: «که چون بنده، اندر نماز باز نِگَرد حق (سبحانه و تعالي) گويد: «منگر! به چه مينگري؟ من بهتر از آنم؛ به من نگر! چون بار دوم نگرد، خداوند تعالي گويد: منگر! به چه مينگري بزرگتر و عزيزتر از من! چون بار سيوم نگرد، گويد: «برو نزديک آن که به او مينگري.»
(اسرارالتّوحيد / 238)
مولانا، در مثنوي حکايت گونهاي در خصوص گريه در نماز گويد:
آن يکي پرسيد از مُفتي، به راز
گر کسي گريد، به نوحه در نماز
آن نماز او، عَجَب باطل شود؟
يا نمازش جايز و کامل بود؟
گفت: آب ديده، نامش بهر چيست؟
بنگري تا که چه ديد او، و گريست؟
آب ديده، تا چه ديد او از نهان؟
تا بدآن شد، ز چشم خود، روان
آن جهان گرديده است پر نياز
رونقي يابد، ز نوحه آن نماز
ور ز رنج بد آن گريه وز سوک
ريسمان سبکست و، هم بشکست دوک
(مثنوي، دفتر پنجم)
[1] طبق اصول فقهي، حکم دومي، حکم اوّل را منسوخ کرده؛ رجوع کنيد به آشنايي با علوم اسلامي، ج 3، اصول فقه و فقه، ص 47.
[2] آيهي 238 سورهي بقره در همين باره ميفرمايد: «حافِظُوا عَلَي الصَّلواتِ وَ الصَّلواةِ الوُسْطي وَ قوُموا للَّه قانِتينَ» (بايد در هر نماز، توجّه کامل داشته باشيد خصوص نماز وسطي و به اطاعت خدا، قيام کنيد).
[3] اشاره به آيهي 4 و 5 سورهي ماعون:«فَوَيلٌ لِلْمَصَلّينَ الَّذينَهُمْ عَنْ صَلاتِهمْ ساهوُنَ» (پس واي بر آن نمازگزاراني که دل از ياد خدا، غافل دارند).
رکوع
رکوع يکي از ارکان نماز است. شاعران فارسي زبان، بهترين رکوع را اين گونه معرّفي کردهاند.
سنايي گويد:
چون گذشتي ز عالَم تک و پوي
چشمهي زندگاني، آن جا جوي
اي ز خود سير گشته! جوع اين است
وي دو تا از نَدَم! رکوع اين است
(حديقه / 21)
ناصر بخارايي گويد:
دو تا شدم به سلام و نهاده، رو بر خاک
نکرده بودم از اين، خوبتر رکوع و سجود
(ديوان / 277)
عطّار نيشابوري گويد:
از تو گر انصاف آيد در وجود
بهْ ز عمري در رکوع و، در سجود
(منطق الطّير / 148)
سجده و سجاده
سجده يعني سر بر خاک نهادن، يکي از ارکان نماز است. سجده و سجّادهي ريايي زاهدان، همواره در ادب فارسي، مورد انتقاد رندان تشنه لب[1] ميباشد.
حافظ گويد:
به مي، سجّاده رنگين کُن، گرت پير مغان گويد
که سالک، بيخبر نَبْوَد ز راه و رسم منزلها
(ديوان، غزل 1)
ناصر بخارايي گويد:
خدمت پير مغان، مذهب ديرينهي ماست
سجده در پيش بتان، پيشهي پيشينهي ماست
(ديوان / 189)
خاقاني گويد:
مرا سجدهگَه، بيت بنت العنب، بِهْ
که از بيت اُمُّ القري ميگريزم
(خاقاني / 67)
سلمان ساوجي گويد:
دو سه روز از سر سجّاده، برآنم سلمان!
که به عزم سفر کوي مغان، برخيزم
(ديوان / 216)
باز گويد:
من خراب مسجد و افتادهي سجّادهام
ميروم باشد که خود را، در خرابات افکنم
(ديوان / 238)
شاه نعمتاللّه ولي ميگويد:
خرقهي خود را به مِي، شُستيم پاک
فارغ از تسبيح وز سجّادهايم
(ديوان / 464)
باز گويد:
از سر سجّادهي ناموس، خوش برخاستيم
بر در ميخانه، سرمستانه، بنشستيم باز
(ديوان / 353)
امّا ناصرخسرو گويد:
کسي را بَرَد سجده، دانا که يزدان
گزيدستش از خَلق، مر رهبري را
(شرح سي قصيده / 35)
اشتري اصفهاني گويد:
سجده پيش غير حق، هرگز نميباشد روا
جز خداي پاک، ما را هيچ مسجود نيست
(ديوان / 156)
يکي ديگر از مواردي که در ادبيّات فارسي در خصوص سجده کردن به چشم ميخورد؛ سجده نکردن شيطان بر آدم است.
شيخ بهايي گويد:
ابليس نشد ساجد و، مردود ابد شد
آن دَم، که ملائک همه کردند سجودم
(کليّات / 126)
نظامي گويد:
وانکه نااهل سجده شد، سَرِ او
قفل بر قفل بسته شد، درِ او
(هفت پيکر / 13)
امّا سجده در برابر خداوند بيهمتا، بهترين نمونهي کرنش و تواضع است.
سيف فرغاني گويد:
گر دَرم داري با خلق کَرَم کن؛ زيرا
شَرَف نَفس، به جودست و، کرامت به سجود
(برگزيدهي ديوان / 38)
شاه نعمتاللّه ولي گويد:
دل، باز عزم کلبهي مقصود ميکند
جانم سجود حضرت معبود ميکند
(ديوان / 295)
ناصرخسرو گويد:
در مسجد، جاي سجده را، بنگر
تا بر ننهي به خار، پيشاني
(شرح سي قصيده / 137)
عطّار نيشابوري نيز با اعتقاد به اين مطلب که قبل از اينکه آفرينش آغاز شود؛
نور حضرت محمّد، آفريده[2] شده و ذات خداوندي را سجده ميکرد، ميگويد:
چو شد آن نور معظّم، آشکار
در سجود افتاد، پيش کردگار
قرنها اندر سجود، افتاده بود
عمرها اندر رکوع، اِستاده بود
(منطقالطّير / 16)
[1] حافظ گويد:
رندان تشنهلب را، آبينميدهد کس
گويا وليشناسان، رفتند از اين ولايت.
[2] اشاره به روايت: «اوّل ما خَلَقاللّه نوري(روحي)» اوّلين چيزي که پروردگار عالَم آفريده، روح يا نور مصطفوي است و در واقع با اين روايت، حضرت محمّد از نظر نور اوّلين آفريده بود و از نظر نوبت پيامبري، خاتم.