داستانهایی از اذان

■ داستانهایی از اذان

داستانهایی از اذان

اذان

در زمان «معتضد»، بازرگان پيري از يکي از سران سپاه مبلغ زيادي طلبکار بود و به هيچ وجه نمي توانست وصول کند، ناچار تصميم گرفت به خود خليفه متوسل شود، اما هر وقت به دربار مي آمد دستش به دامان خليفه نمي رسيد، زيرا دربانان و مستخدمين درباري به او راه نمي دادند.

بازرگان بيچاره از همه جا مأيوس شد و راه چاره اي به نظرش نرسيد، تا اينکه شخصي او را به يک نفر خياط در «سه شنبه بازار» راهنمايي کرد و گفت اين خياط مي تواند گره از کار تو باز کند. بازرگان پير نزد خياط رفت. خياط نيز به آن مرد سپاهي دستور داد که دين خود را بپردازد و او هم بدون معطلي پرداخت.

اين جريان بازرگان پير را سخت در شگفتي فروبرد؛ با اصرار زياد از خياط پرسيد: «چطور است که اين ها که به احدي اعتنا ندارند فرمان تو را اطاعت مي کنند؟»

خياط گفت: «من داستاني دارم که بايد براي تو حکايت کنم:» روزي از خيابان عبور مي کردم، زني زيبا نيز همان وقت از خيابان مي گذشت؛ اتفاقا يکي از افسران ترک در حالي که مست باده بود از خانه ي خود بيرون آمده جلو در خانه ايستاده بود و مردم را تماشا مي کرد، تا چشمش به آن زن افتاد ديوانه وار در مقابل چشم مردم او را بغل کرد و به طرف خانه خود کشيد. فرياد استغاثه ي زن بيچاره بلند شد، داد مي کشيد: ايها الناس به فريادم برسيد، من اين کاره نيستم، آبرو دارم، شوهرم قسم خورده اگر يک شب در خارج خانه بسر برم مرا طلاق دهد، خانه خراب مي شوم؛ اما هيچ کس از ترس جرأت نمي کرد جلو بيايد.

من جلو رفتم و با نرمي و التماس از آن افسر خواهش کردم که اين زن را رها کند، اما او با چماقي که در دست داشت محکم به سرم کوبيد که سرم شکست و زن را به داخل خانه برد. من رفتم عده اي را جمع کردم و اجتماعا به در خانه آن افسر رفتيم و آزادي زن را تقاضا کرديم، ناگهان خودش با گروهي از خدمتکاران و نوکران از خانه بيرون آمدند و بر سر ما ريختند و همه ي ما را کتک زدند. جمعيت متفرق شدند، من هم به خانه خود رفتم، اما لحظه اي از فکر زن بيچاره بيرون نمي رفتم؛ با خود مي انديشيدم که اگر اين زن تا صبح پيش اين مرد بماند زندگيش تا آخر عمر تباه خواهد شد و ديگر به خانه و آشيانه خود راه نخواهد داشت. تا نيمه شب بيدار نشستم و فکر کردم. ناگهان نقشه اي در ذهنم مجسم شد؛ با خود گفتم اين مرد امشب مست است و متوجه وقت نيست، اگر الان آواز اذان را بشنود خيال مي کند صبح است و زن را رها خواهد کرد. و زن قبل از آنکه شب به آخر برسد مي تواند به خانه ي خود برگردد. فورا رفتم به مسجد و از بالاي مناره فرياد اذان را بلند کردم. ضمنا مراقب کوچه و خيابان بودم ببينم آن زن آزاد مي شود يا نه؛ ناگهان ديدم فوج سربازهاي سواره و پياده به خيابانها ريختند و همه مي پرسيدند اين کسي که در اين وقت شب اذان گفت کيست؟ من ضمن اين که سخت وحشت کردم خودم را معرفي کردم و گفتم من بودم که اذان گفتم. گفتند زود بيا پائين که خليفه تو را خواسته است. مرا نزد خليفه بردند. ديدم خليفه نشسته منتظر من است، از من پرسيد چرا اين وقت شب اذان گفتي؟ جريان را از اول تا آخر برايش نقل کردم. همانجا دستور داد آن افسر را با آن زن حاضر کنند؛ آنها را حاضر کردند، پس از بازپرسي مختصري دستور قتل آن افسر را داد آن زن را هم به خانه نزد شوهرش فرستاد و تأکيد کرد که شوهر او را مؤاخذه نکند و از او بخوبي نگهداري کند، زيرا نزد خليفه مسلم شده که زن بي تقصير بوده است.

آنگاه معتضد به من دستور داد، هر موقع به چنين مظالمي برخوردي همين برنامه ي ابتکاري را اجرا کن، من رسيدگي مي کنم. اين خبر در ميان مردم منتشر شد. از آن به بعد اين ها از من کاملا حساب مي برند. اين بود که تا من به اين افسر مديون فرمان دادم فورا اطاعت کرد.[1] ،[2] .

 

[1] ظهر الاسلام، جلد 1، صفحه ي 33 - 32.

[2] داستان راستان، داستان 123.

 

اذان با صوت زيبا

در يکي از مجالس ديدم يک پيرمردي به اصطلاح شعار مي دهد، که نمي دانم بيچاره فلج بود، زبان نداشت، چطور بود که يک کلمه که مي خواست بگويد، مثلا مي خواست صلوات بفرستد، خودش هم تکان مي خورد، با يک وضع مسخره و خنده آوري. پيش خودم گفتم سبحان الله! ديگر جز اين، کس ديگري نمي شود شعار صلوات را بدهد؟ آيا ما بايد بد صداترين افراد را در اين موارد انتخاب بکنيم؟

سعدي داستاني ذکر مي کند و مي گويد:

مؤذن بد صدايي بود در فلان شهر، داشت با صداي بدي اذان مي گفت؛ يک وقت ديد يک يهودي برايش هديه اي آورد، گفت اين هديه ناقابل را قبول مي کني؟ گفت چرا؟ گفت يک خدمت بزرگي به من کردي. چه خدمتي؟ من که خدمتي به شما نکرده ام. گفت من دختري دارم که مدتي بود تمايل به اسلام داشت، از وقتي که تو اذان مي‏گويي و الله اکبر را از تو مي شنود، ديگر از اسلام بيزار شده، حال اين هديه را آورده ام براي اين که تو خدمتي به من کردي و نگذاشتي اين دختر مسلمان بشود. اين خودش مسأله اي است.[1] .

در متن فقه اسلامي آمده است که مستحب است مؤذن «صَيِّت» يعني خوش صدا باشد. زيرا: طبع آدمي اين طور است که وقتي اذان را از يک خوش صدا مي شنود، جملات آن جور ديگري بر قلبش اثر مي گذارد. همين طور است قرآن خواندن، تبليغ کردن، که اگر با لحن خوش باشد، زودتر بر شنونده اثر مي گذارد.[2] . 

[1] حماسه حسيني، ج 1، ص 221.

[2] حکايتها و هدايتها، ص 178.

 

این مطلب را به اشتراک بگذارید :
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در  فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران

نوع محتوا : مقاله
تعداد کلمات : 974 کلمه
مولف : حسين واعظي نژاد
1395/3/17 ساعت 09:22
کد : 1406
دسته : داستان‌های نماز
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
اذان
مستحبات نماز
جایگاه اذان
اهمیت اذان
آثار اذان
درباره ما
با توجه به نیازهای روزافزونِ ستاد و فعالان ترویج اقامۀ نماز، به محتوای به‌روز و کاربردی، مربّی مختصص و محصولات جذاب و اثرگذار، ضرورتِ وجود مرکز تخصصی در این حوزه نمایان بود؛ به همین دلیل، «مرکز تخصصی نماز» در سال 1389 در دلِ «ستاد اقامۀ نماز» شکل گرفت؛ به‌ویژه با پی‌گیری‌های قائم‌مقام وقتِ حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ...
ارتباط با ما
مدیریت مرکز:02537841860
روابط عمومی:02537740732
آموزش:02537733090
تبلیغ و ارتباطات: 02537740930
پژوهش و مطالعات راهبردی: 02537841861
تولید محصولات: 02537841862
آدرس: قم، خیابان شهدا (صفائیه)، کوچۀ 22 (آمار)، ساختمان ستاد اقامۀ نماز، طبقۀ اول.
پیوند ها
x
پیشخوان
ورود به سیستم
لینک های دسترسی:
کتابخانه دیجیتالدانش پژوهانره‌توشه مبلغانقنوت نوجوانآموزش مجازی نمازشبکه مجازی نمازسامانه اعزاممقالات خارجیباشگاه ایده پردازیفراخوان های نماز