■ بیان اهمیت نماز با ادبیات داستانی
چرا نماز بخوانيم؟
بسم الله الرحمن الرحيم
«خدايا! تو راز دل دوستدارانت هستي. همراز بيهمتاي آناني. دلهاي آنان به سوي تو پر ميکشد. اگر تنهايي کابوس آنان گردد، «ياد شيرين تو» رؤياي انس و آرامش آنهاست.»
امام علي (عليه السلام)، نهج البلاغه، خطبه 218
يک روز برفي
هوا سرد بود. دانه هاي برف در آسمان ميچرخيدند و روي زمين مينشستند. مخملي سفيد، روي خانه ها کشيده شده بود، جواد با قدمهاي آهسته به سوي مدرسه ميرفت. پيادهرو کمي ليز بود. در همان وقت، پسري همسن و سال او، نان به دست، پيش ميآمد. او براي صبحانه نان تازه خريده بود و به طرف خانه اش ميرفت.
ناگهان پايش سر خورد و با صورت روي برفها افتاد. جواد با عجله به سوي پسر رفت و به او کمک کرد. بعد، نانهايش را که کمي خيس شده بودند، از روي زمين برداشت و به دست او داد.
پسرک با مهرباني به جواد نگاه کرد و با لحن تشکرآميزي گفت: «ممنونم، لطف کردي.»
جواد تبسمي کرد و در ته دلش احساس رضايت نمود. سپس از او خداحافظي کرد و به مدرسه رفت.
در برابر هر لطف و مهرباني، بنا به حکم عقل و دل بايد تشکر و سپاسگزاري کرد. شايد همه ي انسانها اين اصل را قبول داشته باشند. بنا براين اگر ما نماز ميخوانيم، به اين دليل است که در برابر صدها و هزاران لطف و مهرباني خداي بزرگ، اندکي تشکر و قدرداني نماييم.
لحظه اي به اين آيه هاي زيباي قرآن کريم بينديشيد:
- اگر آبها به عمق زمين فرو رود، کيست که براي شما آب گوارا بياورد؟[1] .
- اگر بخواهيم، آب آشاميدني شما را تلخ و شور قرار ميدهيم.[2] .
- اگر بخواهيم، درختها را براي هميشه خشک ميگردانيم.[3] .
- اگر بخواهيم، زمين را دائم لرزان قرار ميدهيم.[4] .
البته با لطف خداي مهربان، آبهاي گوارا بر روي زمين جاري است؛ آبهاي آشاميدني شيرين است؛ درختها در فصل بهار به شکوفه مينشينند و زمين با نظم و آرامش، ما را در خود جاي داده است.
[1] سوره ملک، آيه 30.
[2] سوره واقعه، آيه 70.
[3] سوره واقعه، آيه 65.
[4] سوره سبأ، آيه 9.
چشم هاي خيس
هرگز از يادم نميرود. سالها پيش، وقتي کلاس پنجم بودم و با دوستانم در محله مان فوتبال بازي ميکرديم، يکي از بچه ها از سر کوچه فرياد زد: «بچه ها! يک بچه گم شده و دارد گريه ميکند!»
بازي را قطع کرديم و همگي پيش او رفتيم. يک دختر کوچولو بود که موهاي سياه و بافته شده اي داشت و چشمهايش از گريه سرخ شده بود. او بيقراري ميکرد و پشت سر هم ميگفت: «مامان! مامان جونم، تو جاست؟»
دخترک، کجاست را «توجاست» ميگفت. من گفتم: «او را ببريم توي مسجد تا از پشت بلندگو، اسمش را بگويند. شايد پدر و مادرش پيدا بشود.»
بچه ها حرفم را قبول کردند و همگي به مسجد رفتيم. در راه يکي از بچه ها برايش بستني خريد، ولي او بستني را نگرفت و با گريه گفت: «من مامانم را ميخواهم!»
به زحمت فهميديم اسمش «مريم» است. خادم پير مسجد از پشت بلندگو، چند بار گفت: «دختر بچه ي کوچولويي به نام مريم پيدا شده، پدر و مادرش به مسجد بيايند.»
دخترک همان طور گريه ميکرد و مادرش را ميخواست و چقدر خوب شد که مادرش خيلي زود آمد! آن وقت او به طرف مادرش دويد، او را بغل کرد و آرام شد.
-
ما انسانها هم مانند اين کودک گمشده هستيم و در طول زندگي به دنبال کسي يا چيزي ميگرديم که با آن آرامش پيدا کنيم. آن چيز نميتواند پول، مقام، قدرت و... باشد؛ چون برخي از مردم آنها را دارند، ولي باز هم آرامش ندارند و هميشه نگران و مضطرب هستند.
در سوره رعد، آيه 28 آمده است: «آگاه باشيد که قلبها با ياد خدا، آرامش پيدا ميکند.»
و نماز، بهترين راه براي ياد خدا و کسب آرامش روحي است.
برگ هاي خشک
روزي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم همراه سلمان فارسي در صحرا بودند. آنها زير سايه ي درخت خشکي نشسته بودند. باد گرمي ميوزيد و بوته هاي صحرا را با خود به اين طرف و آن طرف ميبرد.
ناگهان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شاخه ي خشکيده درخت را با دستش گرفت و چند بار تکان داد. برگهاي زرد و خشک شده بر روي خاک داغ صحرا ريختند و خش خش کنان روي زمين کشيده شدند. سلمان با چشمهاي گرد شده از تعجب نگاه ميکرد و چيزي نميگفت. يامبر صلي الله عليه وآله وسلم متوجه نگاه خيره ي او شد، لبخند ريزي کرد و پرسيد: «نميپرسي چرا اين کار را کردم؟»
خنده روي لبهاي سلمان دويد: «شما بفرماييد!»
پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نگاهش را به چشمهاي درشت و سياه سلمان دوخت و با نرمي گفت: «وقتي انسان وضو ميگيرد و به دنبال آن نماز ميخواند، انگار گناهانش مانند برگهاي خشک اين شاخه فرو ميريزد.»
بعد، آهي کشيد و از ته دل آيه اي از قرآن کريم را خواند: «نماز را دو طرف روز و شب به پادار! همانا، خوبيها، بديها، را از بين ميبرد و اين تذکري است براي آنان که اهل تذکرند.»[1] .
سلمان ميخواست چيزي بگويد؛ اما زبانش قدرت حرکت نداشت. فقط قطره اشکي روي گونه اش غلتيد.[2] .
در سوره عنکبوت،آيه 45 آمده است: «همانا نماز، انسان را از زشتيها و بديها باز ميدارد.»
و يا در سوره هود، آيه 114 ميخوانيم: «همانا کارهاي شايسته (مانند نماز) گناهان را از بين ميبرد.»
[1] سوره هود، آيه 114.
[2] امالي شيخ طوسي، ج 1، ص 170.
لحظه هاي آخر
«ابوبصير» با گامهاي سنگين، در کوچه هاي تنگ مدينه قدم برميداشت. دردي عميق در سينه اش نشسته بود. آسمان خاکستري بر بالاي شهر گسترده شده بود و تکه هاي کوچک ابر در آسمان ديده ميشد. او با موهاي سفيد و چشمهاي باراني به خانه ي امام صادق (عليه السلام) رسيد. آه سوزناکي کشيد و کوبه ي در را به صدا درآورد.
در همان لحظه، صورتش را برگرداند و از بالاي خانه ي همسايه به شاخه هاي خميده ي نخلها نگاه کرد. گويي لحظه اي چهره ي مهربان امام صادق (عليه السلام) را در پهنه ي آبي آسمان ديد. لبخند کمرنگي بر گوشه ي لبهايش نشست.
ناگاه صداي گرفته ي «ام حميده» - مادر امام کاظم (عليه السلام) - از پشت در به گوشش خورد: «کيستي؟»
- من هستم، ابوبصير.
ام حميده در خانه را گشود و در حالي که چادرش را تا روي پيشاني اش کشيده بود، سلام کرد. ابوبصير جواب سلامش را داد و آهسته وارد خانه ساده و گلي امام صادق عليه السلام، شد. ديوارهاي خانه را سايه اي از غم پوشانده بود؛ ولي بوي عطر امام هنوز به مشام ميرسيد.
ابوبصير دو زانو، در گوشه اي از ايوان خانه نشست. با ديدن عباي مشکي امام صادق (عليه السلام) که به ديوار آويزان بود، از ته دل ناليد. قطره هاي اشک، گونه هاي استخواني اش را خيس کرد.
امحميده در گوشه اي ديگر نشست و با صداي لرزان گفت: «اي ابو بصير! اي کاش در لحظه هاي آخر زندگي امام اينجا بودي!»
ابوبصير با گوشه ي دستارش، اشک چشمهايش را پاک کرد و با اشتياق پرسيد: «در آن لحظه ها چه گذشت؟»
قطره اشکي بر گونه ي ام حميده جاري شد.
او چشمهايش را به هم فشرد و نتوانست چيزي بگويد. سپس به زحمت گفت: «امام همه نزديکان و خويشان خود را قراخواند...»
ابوبصير با قيافه ي گرفته پرسيد: «خب، بعد چه شد؟»
ام حميده که غم در صدايش موج ميزد، آرام گفت: «در آخرين لحظه ها، امام به صورت تک تک ما نگاه کرد و گفت: «شفاعت ما، هرگز نصيب کساني که نماز را سبک ميشمارند، نخواهد شد!»
در آن لحظه، اندوهي به گستردگي آسمان در قلب ابوبصير سنگيني ميکرد.
-
روزي عده اي از قبيله «بني ثقيف» نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمدند. آنها به پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم گفتند که به يک شرط مسلمان خواهند شد. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پرسيد: «چه شرطي؟»
يکي از آنها گفت: «به شرط آن که از نماز خواندن معاف باشيم.»
پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم با لحن جدي گفت: «ديني که در آن نماز نباشد، خيري در آن نيست.»
-
در روايتها آمده است: «نماز، آخرين سفارش پيامبران در لحظه هاي آخر زندگي بوده است».
در جنگ صفين، امام (عليه السلام) مراقب خورشيد بود. او پي در پي به آسمان نگاه ميکرد. «ابن عباس» با تعجب پرسيد: «علي جان! چرا اين قدر به آسمان نگاه ميکني؟»
امام گفت: «براي اين، که نماز اول وقت از دستم نرود.»
او با تعجب پرسيد: «حالا؟!»
امام گفت: «آري، حالا!»
چشمه ي زلال
مرد خسته و خاک آلود به طرف چشمه ميرفت. گرد و خاک روي موهايش نشسته بود و صورتش به سفيدي ميزد. آب زلال چشمه زير نور خورشيد ميدرخشيد و چشمهاي مرد را به خود ميخواند.
وقتي به کنار چشمه رسيد، نفس عميقي کشيد. لباسهايش را درآورد و کنار ساقه ي درختي گذاشت. سپس آرام آرام داخل چشمه شد. آب چشمه، پاک و خنک بود. بدنش مور مور شد و در تمام وجودش، احساس خوشايندي کرد.
مدتي بعد، هنگامي که از آب بيرون آمد، از آن گرد و خاک چيزي باقي نمانده بود. او شاداب و تميز به سوي روستا به راه افتاد.
-
روزي پيامبر مهربان اسلام رو به يارانش کرد و گفت: «فرض کنيد در برابر خانه ي شما نهري روان است و
شما هر روز در آن پنج بار شستشو ميکنيد. آيا به تن شما آلودگي باقي ميماند؟»
ياران گفتند: «خير»
پيامبر دوباره گفت: «آري، نمازهاي پنجگانه همين اثر را دارد. با پنج نماز در روز، خدا لغزش ها و گناهان را از آدمي ميزدايد و او را پاکيزه ميکند.[1] »
[1] صحيح بخاري، کتاب نهم، باب ششم.
نماز ظهر عاشورا
خورشيد، سوزان بود و آسمان غمانگيز. دشت نينوا در زير سم اسبها ميلرزيد و صداي طبل جنگ به گوش ميرسيد. تا چشم کار ميکرد، تپه هاي شن بود و ريگزارها. دشت وسيع، گويي بيپايان مينمود. در فاصله اي نه چندان دور، انبوهي از درختان خرما، تنگاتنگ هم چيده شده بودند و در کنار رود فرات، چشمها را خيره ميکردند.
«ابوثمامه صيداوي»، با صورت خاک آلود به کنار امام حسين (عليه السلام) آمد و با صدايي که به زلالي جويبار ميمانست، گفت: «جانم فداي شما! وقت نماز است.»
امام چشمهاي مهربان خود را به آسمان دوخت و گفت: «خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد! مرا به ياد نماز انداختي.»
آنگاه رو به يارانش کرد و با صداي بلند گفت: «از آنها بخواهيد چند دست از جنگ بردارند تا ما نماز بخوانيم.»
«حصين بننمير»، از ميان لشگر ابنزياد در حالي که زرهي بر تن و کلاهخودي بر سر داشت، شمشيرش را بالاي سرش چرخاند و با تمسخر گفت:
«نماز شما قبول نيست!»
امام با يارانش به نماز ظهر ايستادند. «زهيربن قين» و «سعيدبن عبدالله» پيش روي نمازگزاران ايستادند تا تيرهاي دشمن بر بدن آنها ننشيند. تيرها در سينه ي گرم زهير و سعيد مينشستند. دردي سخت و جانکاه در تن آنها ميپيچيد. در آخرين لحظه ها سعيد نگاه آکنده از محبتش را به چشمهاي امام دوخت. صداي بال فرشته ها در سينه ي غمزده ي آسمان کربلا به گوش ميرسيد.
نماز به پايان رسيد. پاهاي سعيد لرزيدند و او با صورت بر روي خاک گرم کربلا افتاد. در همان وقت، لبخندي شيرين بر گوشه ي لب سعيد نقش بسته بود.
در آسمان آبي
همه ي بزرگان و رهبران دين اسلام در طول زندگي خود، به نماز و نيايش و ارتباط با خدا توجه داشته اند.
امام خميني (که درود خدا بر او باد) نمونه ي کامل اين حقيقت بود. او از روزهاي شيرين و رؤيايي کودکي تا آخرين لحظه هاي زندگي، به نماز عشق ميورزيد.
خاطره ي اول
شور و غوغاي زيادي در خانه ي امام خميني، در «نوفل لوشاتو» (دهکده اي در حومه ي پاريس) ديده ميشد، گاه گاه زمزمه ي آرام برگهاي درختان به گوش ميرسيد. خبر رسيده بود: «شاه از ايران فرار کرد!»
سيصد - چهارصد خبرنگار خارجي در اطراف خانه، منتظر مصاحبه با امام بودند. وقتي امام آمد، گويي هوا پر از بوي گل شد.
خبرنگارها هيجان زده، طرف امام آمدند. عکاسها، عکس ميگرفتند و دوربين ها، فيلمبرداري ميکردند.
امام به چند سئوال خبرنگاران جواب داده بود که ناگهان امام متوجه وقت نماز شد. او بي درنگ از محل خبرنگارها دور شد وگفت: «وقت فضيلت نماز ظهر ميگذرد.»
چشمهاي خبرنگارها از تعجب گرد شد. يکي از ياران به امام گفت: «آقا! خواهش ميکنم چند دقيقه صبر کنيد تا حداقل چهار - پنج سئوال ديگر مطرح شود.»
امام با چهره ي برافروخته گفت: «به هيچ وجه نميشود!»
مرد از خجالت سرخ شد. در جا خشکش زد. او نتوانست در برابر نگاه امام تاب بياورد. شرمنده و سرافکنده ايستاد و چيزي نگفت. در آن لحظه چند پاره ابر سفيد در آسمان آبي سرگردان بود.
خاطره ي دوم
آفتاب از پنجره به درون اتاق ميتابيد. در اتاق کوچک امام خميني، جلسه ي مهمي درباره ي جنگ تشکيل شده بود.
آيت الله خامنه اي، هاشمي رفسنجاني و فرماندهان سپاه و ارتش روي زمين در کنار هم نشسته بودند.
امام عرقچين سفيدي بر سر داشت و روي صندلي نشسته بود. او با دقت به حرفها گوش ميداد. وسط جلسه ناگهان به ساعت روي تاقچه نگاه کرد.
فرماندهي که صحبت ميکرد، لحظه اي سکوت کرد. امام از روي صندلي بلند شد و به طرف در اتاق رفت. همه با تعجب به هم نگاه کردند حجت الاسلام هاشمي با نگراني پرسيد: «آقا! کسالتي داريد؟»
امام برگشت و با مهرباني گفت: «خير وقت نماز است!»
يکي از حاضران مؤدبانه پرسيد: «اجازه ميدهيد با شما نماز بخوانيم؟»
امام که آستين سفيد پيراهنش را براي وضو بالا ميزد. گفت: «مخالفتي ندارم.»
آفتاب ظهر بر صورت مهربان امام بوسه ميزد. پروانه اي کوچک و قشنگ روي گلهاي شاداب باغچه حياط پرواز ميکرد. آنها وضو گرفتند و چند لحظه بعد، سکوت اتاق با صداي نرم امام شکسته شد: «اللهاکبر...»
برای نماز آماده شویم
باران اشک
آسمان نيلگون شهر مدينه، صاف و بيابر بود. او در خانه ي امام حسن (عليه السلام) ميهمان بود: ناگاه صداي اذان به گوش رسيد. امام سراسيمه آستينها را بالا زد تا وضو بگيرد. مرد که بلند قد و سياه چشم بود، به دنبال امام از اتاق بيرون رفت.
وقتي امام وضو ميگرفت، رنگش سفيد شد. ناله اي همراه با گريه از گلويش بيرون آمد و دانه هاي ريز اشک بر گونه هايش جاري شد. مرد مات و مبهوت ايستاد و با حالتي آميخته به فروتني، سکوت را شکست: «آقا! چرا اين طور شديد!»
امام با تبسم گفت: «کسي که ميخواهد به پيشگاه الهي برود، بايد اين گونه تغيير کند!»
چند لحظه بعد، مرد پشت سر امام به نماز ايستاد. در نماز همه ي بدن امام ميلرزيد و باران اشک از آسمان چشمهايش ميچکيد. در آن لحظه هاي نوراني، چيزي در درون مرد گسيخته شد و صداي بال فرشته ها را شنيد.
-
اولين کار براي خواندن نماز، گرفتن «وضو» است. امام باقر (عليه السلام) فرمود: «نماز بدون وضو، نماز نيست.»
امام رضا (عليه السلام) فرمود: «وضو يک ادب در برابر خدا است تا بنده به هنگام نماز در برابر خداوند ميايستد، پاک باشد.»
در روايتها، وضو به «نور» تشبيه شده است. براي گرفتن وضو، نخست صورت و بعد دستها را از آرنج ميشوييم و بعد، جلوي سر و روي پاها را دست ميکشيم.
آب وضو
يک روز يکي از دوستان نوه ي امام در حالي که آفتاب زرد پاييزي توي چشمهايش افتاده بود، به او گفت: «اگر ميتواني براي شفاي يک بيمار کمي از آب وضوي حضرت امام را براي من بياور!»
او پذيرفت و يک بار هنگامي که در خانه ي پدر بزرگ بود، کاسه اي را زير دست امام گذاشت تا چکيده ي آب وضويش در آن بريزد. وقتي که وضوي امام تمام شد، نوه امام با علاقه و اشتياق، قطره هاي آبي را که در کاسه بود، جمع کرد. قطره هاي آب وضو فقط به اندازه ي يک شيشه کوچک دارو بود. او در آن لحظه ياد حرف پدر بزرگ افتاد که: «نبايد آب هدر برود.»
لباس زيبا
هنگامي که امام حسن (عليه السلام) ميخواست نماز بخواند، بهترين لباسهايش را ميپوشيد. از او پرسيدند: «آقا! چرا بهترين لباس خود را ميپوشيد؟»
امام گفت: «خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد. به همين خاطر من لباس زيبا را براي راز و نياز با پروردگارم ميپوشم.»
در وقت خواندن نماز، لباس نمازگزار بايد پاک و حلال باشد. بهتر است لباس نمازگزار، سفيد و پاکيزه باشد و بوي خوش بدهد.
امام صادق (عليه السلام) هميشه جاي سجده ي پدرش را از بوي خوش آن ميشناخت. «عبدالله بن حارث» نقل ميکند: «امام سجاد (عليه السلام)، هميشه در سجاده اش عطر داشت و هر گاه ميخواست نماز بخواند، از آن استفاده ميکرد.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «پيامبر اکرم صليالله عليه و آله، شيشه ي عطري داشت که هر گاه وضو ميگرفت، از آن استفاده ميکرد. سپس از خانه بيرون ميرفت و مردم از بوي خوش ميفهميدند که پيامبر از آنجا رد شده است.»
پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: «اگر کسي گل به برادر مؤمن خود هديه کرد، نبايد آن را رد کند، چرا که گل از بهشت است.»
ستاره هاي روي زمين
به هنگام خواندن نماز، مکان نمازگزار بايد پاک و حلال باشد. شايد بهترين محل خواندن نماز مسجد باشد.
پيامبر گرامي اسلام فرمود: «خداوند تبارک و تعالي ميفرمايد: مسجدها، خانه هاي من در زمين هستند. همان طور که ستاره ها براي اهل زمين نورافشاني ميکنند، مسجدها براي اهل آسمانها نورافشاني ميکنند. خوشا به حال کسي که مسجدها، خانه اوست! خوضا به حال بنده اي که در خانه خود وضو بگيرد و سپس مرا در خانه ام زيارت کند!»
صداي گرم
صداي اذان ظهر در کوچه هاي تنگ و باريک نجف پيچيد هواي نجف بوي غم داشت. بالاي سر در خانه ي امام پرچم سياهي نصب شده بود. حاج آقا مصطفي، فرزند بزرگ امام به شهادت رسيده بود. در آن سوي خانه، چند درخت بلند و خاکآلود خرما، قد برافراشته بودند. امام در خانه وضو گرفت و به طرف مسجد رفت. او با همان آرامش هميشگي راه ميرفت.
با شنيدن اين خبر، اشک از چشم همسايه هاي عرب، قطره قطره ميچکيد. آنها با ديدن چهره ي امام به هم ميگفتند: «خميني، هرگز گريه نميکند!»
وقتي امام به مسجد آمد. صداي شيون و گريه در فضاي کوچک آن پيچيد. امام به نماز ايستاد. بعد از نماز، پيرمردي ريز نقش که صداي گرم و دلنشيني داشت، روضه خواند. همه نمازگزاران شانه هايشان ميلرزيد و غم در صورت آنها، چينهاي تازه اي ميساخت. امام هم با روضه پيرمرد اشک ريخت. بعد از روضه امام از مسجد بيرون آمد و آرام آرام به سوي خانه رفت. خورشيد، سوزان بود و نور تندش را روي خانه ها فرو ميپاشيد.
نگاههاي معني دار
نمازگزار بايد رو به قبله بايستد. قبله ي مسلمان ها، خانه ي کعبه در شهر مکه است. در ابتدا، سيزده سال پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در مکه به سوي «بيت المقدس» نماز ميخواند. پس از مهاجرت به مدينه، يهودي ها شروع به اذيت مسلمان ها کردند. آنها با نيشخند ميگفتند: «اگر دين محمد مستقل است، پس چرا قبله ي مستقلي ندارد و رو به قبله ي ما (بيت المقدس) نماز ميخواند؟»
اين حرفها، به قلب پاک پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) فشار ميآورد. او نيمه هاي شب از خانه بيرون ميآمد و به آسمان تيره ي شب چشم ميدوخت. او منتظر وحي الهي بود. ناگهان آيه اي از سوي خداي مهربان نازل شد: «نگاههاي معنادار تو را به آسمان ميبينم. تو را به سوي قبله اي که رضايت تو را جلب کند، ميگردانيم.»[1] .
در ماه ششم سال اول هجري، پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به، دعوت «ام بشر» به ميان قبيله ي «بني سالم» در شمال غربي مدينه رفت. هنگامي که دو رکعت از نماز ظهر را به طرف قبله ي اول (بيت المقدس) خوانده بود، فرمان خدا براي براي برگرداندن قبله به سوي «کعبه» نازل شد. پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) بقيه ي نماز را به طرف کعبه خواند و از آن پس، کعبه قبله ي دائمي مسلمان ها شد.
[1] سوره بقره، آيه 144.
سجاده ي خيس
خورشيد در وسط آسمان آبي مکه ميدرخشيد، امام باقر (عليه السلام) با خدمتکارش «افلح» به شهر مکه رسيد.
او سراسيمه و با اشتياق به سوي «مسجد الحرام» رفت. سينه ي خود را به خانه خدا چسباند و بلند بلند گريه کرد. صداي هق هق گريه ي او، نگاههاي متعجب مردم را به خود جلب کرد. آثار حيرت، سراسر چهره مردم را پر کرده بود.
افلح که ريش کم پشتي داشت، چشمهاي مهربانش را به صورت امام دوخت و آرام گفت: «مردم شما را نگاه ميکنند، اگر ممکن است، کمي آهسته تر گريه کنيد!»
امام با انگشت، اشک چشم هايش را پاک کرد و با صداي لرزان گفت: «واي بر تو! صدايم را به گريه بلند مي کنم تا مورد رحمت خداوند قرار بگيرم و در قيامت رستگار شوم.»
اين را گفت و باز به گريه افتاد و اشک، پهناي صورتش را پوشاند. بعد، خانه خدا را طواف کرد و در پشت «مقام ابراهيم» به نماز ايستاد. او ابر بهاري بود و چکه چکه اشک ميريخت.
اولين اذان
خورشيد وسط آسمان آبي ميدرخشيد. نسيم ملايمي بر سر درختهاي خرما و ديوار خانه ها دست ميکشيد و ميگذشت. آن روز که فرشته خدا، جبرئيل بر پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) نازل شد، امام علي (عليه السلام) در کنارش بود.
او آرام، ولي محکم و با اطمينان ايستاده بود و جبرئيل با صداي نرم، اذان و اقامه را برايش مي خواند.
چشمهاي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) بزرگتر شد و چهره اش از شادي درخشيد. لحظه به لحظه، شوقي عجيب در وجودش ريشه دواند. او که قطره هاي عرق از صورتش بيرون زده بود، به امام علي(ع) گفت: «تو هم صداي جبرئيل را شنيدي؟»
او با شادي سرش را تکان داد و گفت: «بله، اي رسول خدا!»
- آنها را به خاطر سپردي؟
امام به صورت آرام پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) نگريست و با هيجان گفت: «بله، اي رسول خدا!»
پيامبر دست بر شانه او گذاشت و مهربانتر گفت: «پس بلال را صدا بزن و اذان و اقامه را به او ياد بده!»
ساعتي بعد، بلال به بالاي ديوار مسجد رفت، سينه اش را صاف کرد و در حالي که احساس خوبي وجودش را فرا گرفته بود، صداي گرم و گيراي اذانش در کوچه هاي مدينه پيچيد. در همان لحظه، در دور دست ها، چند گنجشک جيک جيک ميکردند و سر به سر هم ميگذاشتند.
اذان و اقامه از مقدمه هاي مهم و مستحب نماز است. در روايت ها آمده است:
- اذان تنها صدايي است که به آسمانيان ميرسد.
- اذان، صدايي است که شيطانها از آن فرار ميکنند.
خوب است نمازگزار قبل از نماز، اذان بگويد؛ يعني بگويد:
- الله اکبر (4 مرتبه)؛
يعني: «خدا از همه بزرگتر است.»
- اشهد ان لااله الاالله (2 مرتبه)،
يعني: «گواهي ميدهم که جز آفريدگار جهان، خدايي نيست.»
- اشهد ان محمداً رسولالله (2 مرتبه)،
يعني: گواهي ميدهم که محمد پيامبر خدا است.»
- اشهد ان علياً وليالله (2 مرتبه)،
يعني: «گواهي ميدهم که علي، دوست خدا است.»
- حي علي الصلاة (2 مرتبه)،
يعني: «بشتابيد براي نماز.»
- حي علي الفلاح (2 مرتبه)؛
يعني: «بشتابيد بسوي رستگاري»
- حي علي خير العمل (2 مرتبه)،
يعني: «به سوي بهترين کارها بشتابيد.»
- اللهاکبر (2 مرتبه)،
يعني: «خدا از همه بزرگتر است.»
- لااله الاالله (2 مرتبه)،
يعني: «جز آفريدگار جهان، خدايي نيست.»
-
بهتر است بعد از اذان، نمازگزار اقامه بگويد؛ يعني بگويد:
- الله اکبر (2 مرتبه)
- اشهد ان لااله الا الله (2 مرتبه)
- اشهد ان محمداً رسول الله (2 مرتبه)
- اشهد ان علياً ولي الله (2 مرتبه)
- حي علي الصلاة (2 مرتبه)
- حي علي الفلاح (2 مرتبه)
- حي علي خير العمل (2 مرتبه)
- قد قامت الصلوة (2 مرتبه)،
يعني: «آماده باشيد که نمازآغاز شد.»
- الله اکبر (2 مرتبه)
- لااله الا الله (1 مرتبه)
در روايت آمده است: وقتي فرشته هاي خدا، صداي اذان را ميشنوند، ميگويند: «اين صداي اذان پيروان محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) است.» آن گاه تا پايان اذان و نماز مؤمنان، براي آنها طلب آمرزش ميکنند.