برخى از شيوه هاى عثمان در اعلام وضوى جديد

■ برخى از شيوه هاى عثمان در اعلام وضوى جديد

برخى از شيوه هاى عثمان در اعلام وضوى جديد

از ابو علقمه درباره عثمان بن عفان روايت شده است كه روزى براى وضو ظرف آب خواست .

سپس گروهى از اصحاب پيامبر(ص ) را به حضور خواند.
پس با دست راست روى دست چپ آب ريخت و آن را سه بار شست .
آنگاه سه بار مضمضه و سه باراستنشاق كرد و سپس روى خود را سه بار شست .
سـپـس دستان خود را تا آرنج سه بارشست .
آنگاه سر خويش را مسح كرد و پاهاى خود را شست و تـمـيـز كـرد.
سپس گفت :ديدم رسول خدا(ص ) همين گونه وضو مى گيرد كه من اينك وضو گـرفتم .
آنگاه افزود: هركس وضو سازد و وضوى خويش رادرست و كامل كند و سپس دو ركعت نماز بگزارد باگناه خود همان نسبت خواهد داشت كه روز زاده شدن از مادر داشته است .
پـس از آن [رو بـه يـكى از حاضران كرد و] گفت : فلانى ، آيا چنين است ؟ گفت : آرى .
[
رو به يكى ديگر كرد و] گفت : فلانى ، آيا چنين است ؟ گفت : آرى .
او به همين پرسش از همه حاضران ادامه داد تا هنگامى كه تنى از اصحاب رسول خدا را [كه در آن جمع حاضر بودند] بر شيوه خود گواه گرفت .
سپس گفت : سپاس خداى را كه بر اين شيوه با من همراهى كرديد.((87)) ايـن مـتـن مـا را از يكى از شيوه هاى عثمان در گستراندن و جاانداختن سبك وضوى خود، يعنى شـيـوه فـراخـوانـى گـاه بـه گاه كسانى از صحابه به منظور نشان دادن سبك وضو به آنها آگاه مى سازد.
اما همين ج، جاى اين پرسش هست كه آيا صحابه نيازمند آن بودند كه وضوى خليفه ببينند؟ يا آن كه هدف خليفه از نشان دادن وضو به آنها به خاموش كردن صداهاى مخالف بازمى گشت ؟ چـگـونـه مى توان تصور كرد كسى از صحابه پيامبر خدا(ص ) آن هم پس از گذشت نزديك به نيم قرن از پيدايش اسلام وجود داشته است كه وضوى پيامبر را نداند؟ اگر اين فرض هم شدنى باشد باز آيا مى توان چنين كسى را صحابى خواند؟ ديگر آن كه اين همه تلاش پيگير خليفه براى آموزش دادن وضو به مسلمانان براى چيست ؟ چرا دو خليفه پيشين ابوبكر و عمر چنين تلاشى نداشتند؟ آيا اگر آموزش دادن وضو يك ضرورت بود آنان سزاوارتر به اين كار نبودند؟ از متن پيشگفته ، همچنين ، دو نكته ديگر برمى گيريم : يـك : نيرومند بودن مخالفان عثمان ، و تلاش خليفه براى يارى جستن از برخى صحابه براى تاءييد او در آنچه از رسول خدا(ص ) روايت و يا درباره او نقل مى كند.
دو: سستى موضع خليفه و ناتوانى او در مقابل آن برخى از مردم كه اين خود ازدو نشانه برداشت مى شود: 1 ـ در پـيـش گرفتن سياست دفاعى ، چونان كه درحديث گذشته حمران ديده مى شود، آنجا كه گـفـت : نـمـى دانـم چـيـسـت ! جـز اين كه خود ديدم رسول خدا(ص ) همانندوضوى من وضو مى گيرد، يا در روايت علقمه است كه تنى چند از اصحاب رسول خدا(ص ) را فرا خواند، و يا در گـفـتـار خود خليفه است كه مى گويد: سپاس خداى را كه بر اين شيوه با من همراهى كرديد.
افزون بر اينها و نيز متونى ديگر كه در گفتارهاى آينده از آنها آگاهى خواهيد يافت ، نشان ديگر آن اسـت كـه خـليفه وابستگان خود، همانندحمران و ابن داره را بدان گماشت كه خبر وضوى او را براى مردم نقل و بر اين تاءكيد كنندكه همين وضو وضوى پيامبر است ، تا شايد از اين رهگذر مردم را قـانـع كـنـنـد، براى نمونه ،بيهقى از محمدبن عبداللّه بن ابى مريم نقل كرده است كه ابن داره صـداى مـضـمـضـه او راشنيد پس او را نزد خود خواند تا وضوى خليفه را بدو بياموزد، در همين روايت است كه گفت همين وضوى پيامبر خداست ((88)).
دار قطنى هم به سند خود كه به محمد بن ابى عبداللّه بن ابى مريم مى رسد از ابن داره نقل كرده است كه گفت : در خانه او [يعنى عثمان ] بر وى وارد شدم .
او شنيد كه مضمضه مى كنم ، مرا بانگ زد.
اى محمد! گفتم : جانم ! گفت : آيا حديثى از پيامبر خدا برايت نقل نكنم ؟ گفتم : چرا.
گـفـت : ديدم كه او در نشستنگاه ((89))نشسته بود و آبى براى وضويش آوردند.
سه بار مضمضه كـرد و سـه بار آب را از دهان ريخت ، سه بار صورت خود را شست و دستان خود را هم سه سه .
سر خـويـش را نيز سه بار مسح كرد و پاهاى خود را هم سه سه شست .
سپس فرمود: اين وضوى پيامبر خداست .
دوست داشتم آن را به شما نشان دهم ((90)).
در حديثى ديگر از عمر بن عبدالرحمن است كه گفت : نيايم برايم نقل كرد كه عثمان بن عفان در مـيـان تـنـى چـند از يارانش بيرون آمد و بر نشستگاهها نشست .
پس آبى براى وضو خواست .
آنگاه دسـتـان خـود را سـه بـار شست ، سه بار مضمضه كرد، سه باراستنشاق كرد.
سه بار روى و سه بار دستانش را شست .
يك بار سرش را مسح كشيد وسه بار پاهايش را شست و سپس گفت : ديدم كه رسـول خـدا نـيـز چـنين وضو گرفت .
من وضو داشتم اما اينك دوست داشتم به شما نشان دهم پيامبر(ص ) چگونه وضوگرفت ((91)).
افـزون بـر ايـن چـند حديث در فرهنگها و نيز در صحاح اهل سنت احاديثى ديگر دراين باره آمده است كه خليفه در نشستنگاهها مى نشست ((92))ا وضوى پيامبر را به مسلمانان آموزش دهد! 2 ـ جـراءت نـداشتن خليفه بر اين كه مردم را به دروغگويى ، بدعتگذارى و يابرساختن پديده هايى تـازه به نام دين متهم كند، بلكه او فقط بدين بسنده كرد كه بگويد:نمى دانم چيست ؟ چرا كه او خـود مـى دانـسـت وضـوى ايـن مـردم همان وضوى پيامبر(ص )است و حديث آوردن آن از زبان پـيامبر(ص ) در اين باره خود دليلى روشن بر مشروع بودن كار آنان و گواهى بر اين حقيقت است كه آنچه انجام مى دهند همان كارى است كه دردوران پيامبر(ص ) انجام مى گرفت .
اين در حالى است كه اگر عثمان حتى يك دليل ، و چند دليلى سست و ناكافى ، دراختيار داشت از اتـهـام زدن بـه آن مـخـالـفـان و ازسـركوب آنان و پاسخ دادن به آنها به سخت ترين شيوه ممكن خـوددارى نـمى ورزيد و ناچار نمى شد در حالى كه در پيكارى سخت و پيوسته با آنان است بگويد: احاديثى از پيامبر(ص ) نقل مى كنند كه نمى دانم چيست .
آيـا بـا آن كـه او زمـانـى دراز در مدينه با پيامبر(ص ) زيسته است اين شگفت آور نيست كه بگويد نمى دانم چيست ؟ بـر اين پايه مى بايست پذيرفت اين كه خليفه خود را به نادانى مى زند دليلى برسستى وى در برابر قدرت مخالفان است .
از آنچه گذشت اين نكته نيز روشن مى شود كه خليفه در برخورد با مخالفان او درمساءله وضو آن زبـان زور و ابزار قدرت را كه عموما در برخورد با مخالفان در ديگرعرصه ها به كار مى بست به كار نگرفت ، بلكه با آنان در نهايت نرمش و آرامش برخوردكرد، در حالى كه آنها از سخت ترين دشمنان وى بـودنـد و مى توانستند افكار عمومى را برضد او برانگيزند.
با اين همه مشاهده مى كنيم وى به مـحـض آن كـه تنى چند از صحابه باوضوى او همراهى مى كنند از شادى در پوست نمى گنجد و مـى گـويد: سپاس خداى را كه در اين باره با من همراهى كرديد ((93)).
غالبا شيوه خليفه بر اين بود كه چون حديثى درباره وضوى پيامبر(ص ) نقل مى كند چيزى هم در ذيل حديث بگويد.
ايـن خـود نـزد اهـل تـحـقيق و ژرفكاوى برانگيزاننده ترديد و پرسش است : اين همه تاءكيد براى چيست ؟ چـرادر روايت وصف وضو كه ديگر صحابه دادند چنين ذيلى نيست ؟ وچرا اين نكته فقط در روايت عثمان به چشم مى خورد؟ عـثمان از اين كه از سومين شيوه پيشگفته بهره جويد و ازمخالفان دلايلشان رابخواهد خوددارى ورزيـد، چـرا كـه مى دانست اين مخالفان از سويى نمايندگان يك جريان فكرى قوى و بزرگ ، به لحاظ اندازه و به لحاظ چگونگى ، هستند و از سويى ديگرجراءت رودررويى با آنان و دليل آوردن در بـرابـر آنان را ندارد، چه ، ناموران مكتب مخالف خليفه در آن پايه از سابقه و آگاهى دينى و ديرينه هـمـدمى با پيامبر(ص ) بودند كه انكار كردنى نبود و افزون بر اين ، خود ساليان سال از آغاز دوران تـشريع تا وفات پيامبر(ص ) وضوى آن حضرت را به چشم ديده و براى مسلمانان نقل كرده بودندو به رغم مخالفت خليفه همچنان به همين شيوه وضو مى ساختند.
در ايـن ميان شگفت آورتر آن است كه خليفه دلايل خود مبنى بر درستى وضو وراستى برداشتش در مـساءله وضو را ارائه نداد، و تنها بدين بسنده كردكه وضوى پيامبر(ص ) را نقل كند و كسانى را بـر اين گواه گيرد كه آنچه او مى گويد درست است .شايدهم در اين راه مخالفان خويش را بزور به دادن چنين گواهيى وادار كرده باشد! ايـنـهـا هـمـه از آن خـبر مى دهد كه خليفه در موضع صاحب انديشه اى بود كه جمعى انبوه با آن مـخـالـفت دارند.
خليفه گواه مى آورد، دليل مى جويد، و در تلاش براى برگرداندن مسلمانان از اعـتـقـاد بـه مساءله اى معلوم و روشن و اثبات چيزى مجهول ، وضوى خود را به روايتهايى تقويت مـى كـنـد كه ميان مسلمانان پذيرفته است .
براى نمونه ، ازحمران نقل شده است كه گفت : براى عـثـمـان آب وضـو آوردم و او براى نماز وضو گرفت وآنگاه گفت : از پيامبر خدا(ص ) شنيدم كه مـى گـويـد: هر كس وضو سازد و وضوى خويش به نكويى و درستى به انجام رساند همه گناهان گـذشته اش پوشيده مى شود.
سپس رو به ياران خود كرد و گفت : فلانى ! آيا تو هم اين سخن را از رسول خدا(ص ) شنيدى ؟ خليفه به همين ترتيب از سه تن از ياران خويش گواهى خواست و همه آنها در پاسخ مى گفتند: مااين سخن را از پيامبر(ص ) شنيديم و دريافتيم(94)
از عمرو بن ميمون هم روايت شده است كه گفت : از عثمان شنيدم كه مى گويد:پيامبر خدا(ص ) فـرمود: هر كس آن سان وضو بگيرد كه دستور داده شده است و چنان نماز بخواند كه فرمان داده شـده است ، به سان روزى كه زاده شده از گناهان خويش پاك شود.
سپس از تنى چند از اصحاب پيامبر(ص ) گواهى خواست و پرسيد: آيا همين است ؟و آنان گفتند: آرى ((95)).
عـثـمـان در نـشستنگاهها مى نشيند ((96))وضو مى گيرد، و پس از وضوى خوداحاديثى درباره كـامـل سـاخـتـن و درسـت به جاى آوردن وضو مى آورد.
او بر دروازه شهرنيز همين كار را انجام مـى دهـد و آنـگـاه بـر درسـتى اين كار كسانى را گواه مى گيرد كه با او هم عقيده اند و ديدگاه فـقـهى شان ديدگاه اوست ، تا از اين رهگذر هر بيننده اى را قانع كند كه همين وضوى او مصداق كامل ساختن و درست انجام دادن وضوست .
ايـنـهـا هـمـه نشانه هايى است حاكى از اين كه عثمان بن عفان ، خود پديد آورنده وبرسازنده اين بـرداشت نو و اين انجام كامل و درست وضوست و آن ادله شرعى كه به فهم او رسيده و سبب شده است به وضو ابعادى تازه دهد پيش از اين به ذهن هيچ مسلمان ديگرى نيامده است ! انـديشه عثمان و نظريه تازه او درباره وضو بتدريج در ميان مسلمانان گسترد و ازآنجا كه ظاهرا نـظافت بيشتر و تقدس افزونتر و عنايت فراوانترى در افعال وضو يعنى شستن و مسح كشيدن داشت از سوى برخى پذيرفته شد.
خـليفه پيش و پس از انجام وضوى كامل سه گانه خود لبخند مى زند و ازحاضرانى كه هيچ علتى دور يا نزديك براى لبخند او نمى يابند مى خواهد تا سبب اين كار را از اوبپرسند! در وراى اين كار او رازى نـهـفـتـه اسـت و اين راز تنها آن هنگام آشكار خواهد شدكه بدانيم خليفه مى خواست از هر فرصتى براى جلب توجه ديگران به وضوى خود بهره جويد تا شايد از درستى و نادرستى ديدگاه او در ايـن بـاره بـپـرسـنـد... و سـپس نوبت پاسخهاى وى فرا رسد و از اين رهگذر بتواند طرفداران بيشترى براى نظريه تازه و بلكه مكتب نو بنياد خود در مساءله وضو به چنگ آورد.
از حـمـران روايـت شده است كه گفت : عثمان آب خواست ، پس وضو ساخت و درپى آن خنديد.
آنـگـاه گـفـت : چـرا از مـن نـمـى پرسيد كه از چه روى مى خندم ؟ گفتند: اى اميرمؤمنان ، چرا مـى خـندى ؟ گفت : ديدم رسول خدا(ص ) آن سان وضو گرفت كه من وضوگرفتم .
او مضمضه كرد، استنشاق كرد، سه بار صورت خود و سه بار دستهاى خودراشست و سر و پشت پاهاى خويش را مسح كشيد ((97))

راز اين همه در كجاست ؟.

ايـنـك ، نـكـتـه اى بـر جـاى مانده است و آن اين كه چرا بى هيچ سببى پيشين ، عثمان به حمران مـى گويد: برخى از مردم احاديثى بر زبان مى آورند....
در حالى كه حمران درمشروعيت وضوى جديد ترديدى نمى كند، در اين باره چيزى نمى پرسد و يا حتى براى وضوى آن برخى مردم كه در خـط مـخالفت خليفه در اين مساءله بودند دليلى نمى جويد.
آنچه هست تنها اين هست كه حمران بـراى عـثـمان آب مى آورد، عثمان وضو مى گيرد وسپس مى گويد: برخى از مردم ... اينك بايد پـرسـيـد: چـه دليلى وجود دارد كه بى هيچ پرسش يا هشدارى پيشين ، خليفه اين سخن را مطرح مى كند؟ پـيشتر گفتيم كه خليفه خود تا آن زمان پاهايش را مسح مى كشيد ((100)).
همچنين گفتيم كه خليفه با لبخندش درپى آن بود كه موضع صحابه را در برابر شستن اعضا دريابدو پى ببرد كه آيا با او مخالفت خواهند كرد يا نه .
همچنين از اين سخن به ميان آورديم و براين دليل آورديم كه خليفه صـحابه را بر وضوى خود گواه مى گرفت و پس از وضو هم احاديثى حاكى از آنچه از پيامبر(ص ) ديـده يـا شـنـيده است نقل مى كرد، و اين برخوردهاى او ـ به سان ديگر كارهايش صحابه را آزار مـى داد، چـرا كـه آنـان هـيچ چنين چيزهايى ازپيامبر(ص ) نديده ونشنيده بودند.
اما آنان و ديگر مـسـلـمانان ناچار بودند ازسر ترس يا به منظور حفظ وحدت اسلامى با خليفه موافقت و همراهى كـنـنـد و كـار تا آنجا پيش رفت كه از على بن ابى طالب خواستند درباره بدعتهاى فراوان و مكرر خليفه با او سخن گويد.
على نيز به درخواست مردم نزد عثمان رفت و گفت : مردم پشت سر من هـستند و اينك مرا واسطه ميان خود و تو كرده اند.
به خداوند سوگند نمى دانم با تو چه بگويم .
نه چـيـزى مـى دانـم كـه تـو از آن نـاآگـاهـى و نه مى توانم تو را به چيزى رهنمون شوم كه خود از آن آگاهى .
آنـچـه ما مى دانيم تو خود مى دانى .
هيچ چيز را پيشتر از تو ندانسته ايم تا تو را از آن بياگاهانيم ، از هيچ چيز بتنهايى خبر نيافته ايم تا خبر آن را به تو نيز برسانيم .
تو خودديدى ، چونان كه ما ديديم .
تو خـود شـنـيـدى ، چـونان كه ما شنيديم .
با رسول خدا(ص )همراهى كردى ، چونان كه ما همراهى كـرديـم .
ابـن ابـى قـحـافـه و ابن خطاب هم در عمل به حق سزاوارتر از تو نبودند، تو در قرابت و خويشاوندى از آنان به پيامبر نزديكترى ، وپيوندى با او دارى كه آن دو ندارند.
در كار خويش از خدا پـروا كن ، از خدا پروا كن ! به خداوند سوگند تو كورى نيستى كه بينايت كنند و نادانى نيستى كه آگـاهى ات دهند، وراهها روشن است و نشانه هاى دين بر جاى .
بدان كه فاضل ترين بندگان خدا نـزد خـداونـدامـامى است دادگر، هدايت شده و راهبر، كه سنتى را كه شناخته است بر پا دارد و بـدعـتى را كه ناشناخته است بميراند و ... بدترين مردم نزد خدا امامى است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى كسى ديگر، كه سنت پذيرفته را بميراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.
من خود از رسول خدا(ص ) شنيدم كه گفت : روز رستاخيز امام ستمگر رابياورند، و او را نه يارى بود، و نـه كـسـى كه از جانب او پوزش خواهد.
پس او رادر دوزخ ‌افكنند و در آن چنان بگردد كه سنگ آسياب بگردد سپس او را در ته دوزخ استوارببندند ((101)).
مـتـنـهـاى تاريخى ديگرى نيز حاكى از اين حقيقت و گوياى اين نكته وجود دارد كه آن دسته از اصـحـاب پـيامبر(ص ) كه به قتل عثمان كمر بستند اين كار را براى خشنودى خداوند و به عنوان كـيـفـر خـلـيفه بر بدعتهايى كه در دين آورده بود انجام دادند.
طبرى درتاريخ خود نامه يكى از صحابيان به يكى ديگر را مى آورد كه در آن چنين نوشته است ،...برخيزيد كه اگر جهاد در راه خدا مـى خـواهـيـد ايـنـك نـزد ما اين جهاد برپاست .
مردم برعثمان شوريده اند و زشت ترين كارى كه مـى تـوان بـر سـر كـسـى آورد بر سر او آورده اند واين در حالى است كه اصحاب رسول خدا(ص ) مـى بـيـنـنـد و مـى شـنـونـد و در مـيـان آنـان حـتـى يك تن هم نيست كه نهى كند يا به دفاع برخيزد((102))بـا نـظـر به آنچه گذشت مى توان اين احتمال را ترجيح داد كه روايتهاى حاكى از مسح سر و پا از سـوى خـليفه در شش سال آغازين خلافت او يعنى در دوره اى صادر شده كه در آن هيچ خبرى از بـدعـتـهاى دينى وى نيست ، ولى روايتهاى حاكى از شستن اعضاى مسح در شش سال باقيمانده يـعنى در دوره اى صادر شده كه در آن صحابه او را به بدعت و نوآورى در دين متهم كردند.
ما در گـفـتـارهـاى آيـنده بدين خواهيم پرداخت كه چه عواملى سبب شد خليفه در نيمه دوم دوران خلافت خويش سياست خود را تغيير دهد ووضويى تازه برسازد.
هـمـچـنـيـن در پرتو آنچه گذشت مى توان به اين احتمال هم رسيد كه هدف خليفه ازطرح اين سـخـن بـا حـمران كه برخى از مردم احاديثى مى آورند كه نمى دانم چيست پاسخ به اين پرسش احتمالى و ناگفته او بوده است : چگونه صحيح است كه خليفه تاديروز پاى خود را مسح مى كرد و امـروز آن را مـى شويد؟ خليفه توجه داشت كه شايدحمران چنين پرسشى در ذهن داشته باشد.
از همين روى بى آن كه هيچ گونه سؤالى برزبان آورد به او گفت : برخى از مردم احاديثى از رسول خدا(ص ) بر زبان مى آورند كه نمى دانم چيست ، جز اين كه خود ديدم رسول خدا(ص ) همان گونه وضو مى گرفت كه اينك من وضو ساختم .
هدف خليفه از طرح اين جمله اخير اشاره به پاسخى بر ايـن پـرسـش ذهـنـى مـخـاطـبـش داشـت كه اين كار تازه وى كه با سيره صحابه و همچنين با شيوه چندين ساله دوران آغازين خلافت خود او مخالفت دارد از كجا مشروعيت يافته است .
سـرانجام ، با همه آنچه گذشت مى توان به يقين گفت : سرچشمه اختلاف در مساءله وضو و عامل ريـشه گسترانيدن اين اختلاف به طور كامل به خليفه سوم باز مى گردد،اوست كه به كنايه و به صـراحـت با مخالفان برخورد مى كند و در مناسبتهاى گوناگون باهمه آنچه در توان دارد و با بر زبان آوردن عبارتهايى چون شنيدم رسول خدا(ص )مى فرمود... يا وضوى خود را كامل سازيد و يا وضو را به نكويى انجام دهيد و بانسبت دادن وضوى خود به پيامبر(ص ) مى كوشد ادله اى براى صـحـت شـيـوه تـازه وبرساخته خود به دست دهد و اين گونه دلايل را براى تقويت انديشه ويژه خـويش به كارگيرد و از اين استحسان پنهان هم بهره جويد كه شيوه او كه در آن هر عضو سه بار شسته مى شود مصداق روشنى از كامل ساختن و درست انجام دادن وضوست .
او همچنين بدان دلـيـل شـسـتـن اعـضـاى مـسح راجايگزين مسح كرد كه ـ از ديدگاه وى ـ وضو براى نظافت و پاكيزگى است و آن وضوى كامل كه در حديث نبوى خواسته شده با شستن اعضا صدق بيشترى مى يابد، چراكه شستن هم مسح است و هم چيزى افزون بر آن ، و ازهمين روى نيز مى تواند به جاى مسح بسنده كند.
كوتاه سخن آن كه در مساءله وضو ميان عثمان و صحابه اختلافى درگرفت و آنكه سنگ بناى اين اختلاف رانهاد عثمان بود.

نوآورى در وضو چرا؟.

 اينك به پرسش پيشگفته خود باز مى گرديم : چـگـونـه خـليفه از سيره رسول خدا(ص ) گام فراتر مى نهد وشيوه اى تازه در وضومى آورد كه با وضـوى مـسـلمانان متفاوت است ؟ چه چيز سبب شد خليفه با آنكه مى دانست اين كارش مخالفت صحابه را برخواهد انگيخت و شايد به نتايجى ناخوشايند بينجامد دست به چنين اقدامى بزند؟ بـراى پاسخگويى به اين پرسش ناگزير مى بايست مقدمه اى آورد و دست كم به صورت اجمالى به عوامل و انگيزه هاى اختلاف مسلمانان در دوران عثمان و همچنين انگيزه هاى قتل وى پرداخت . هـمـه مـورخـان بـر ايـن وحدت نظر دارند كه كشته شدن عثمان به سبب بدعتهاى وى صورت گـرفت . سپس اين بدعتها يا احداث ها را به برگزيدن خويشاوندان و بخششهاى فراوان مالى به آنان و نيز برگزيدن آنها به مناصب حكومتى از سوى خليفه تفسيركرده اند. ((103)) امـا آيا تنها همين بدعتها يا احداثها يگانه عامل قتل وى بود؟ يا آن كه عواملى ديگرهم وجودداشت كه مورخان بدانها نپرداخته اند؟ ابـن ابـى الـحـديـد در شرح نهج البلاغه در سخنى درباره بدعتهاى عثمان چنين مى گويد: اينها گـرچـه بـدعـت بـود، اما هرگز بدان پايه نمى رسيد كه خونش بدان حلال دانسته شود، بلكه بر مسلمانان لازم بود او را بدان دليل كه شايسته خلافت نمى بينند ازاين مقام خلع كنند، نه آن كه به كشتن او بشتابند ((104)) . حـال مـى توان پرسيد: اكنون كه اين دليل براى كشتن او بسنده نمى كرده ، چه دليلى ديگر در كار بوده است ؟ مـا در اينجا نمى خواهيم اثر انگيزه هاى مالى و سياسى را در گستراندن اختلاف وبرانگيختن امت بـر ضـد خليفه انكار كنيم ، اما از اين نيز نمى توان گذشت كه احتمالا درپس پرده ظاهر رخدادها عـاملى ديگر نيز وجود داشته است كه پژوهشيان آن را نجسته وتحقيق كافى در آن نكرده اند، چه بـدى سـيـاست مالى خليفه ـ چونان كه گفتيم ـ نمى تواندمستوجب قتل باشد بويژه آن كه ثابت شـده اسـت عـثـمان اموال سرشار و فراوانى براى همگان داشت تا جايى كه برخى احتمال داده اند همين نرمش و گشاده دستى و سـهل گيرى او به كشته شدنش انجاميده است . اين هم گفتنى است كه بخششهاى مالى عثمان بـه مـخالفان كمتر از آن چيزى نبود، كه به نزديكان خويش مى داده است . براى نمونه روايت شده اسـت كـه طلحه از وى پنجاه هزار دينار وام گرفت ، روزى به او گفت :مالت را آماده بازپرداخت كـرده ام ، كـسـى بـفـرسـت تـا آن را از مـن تـحـويـل گـيـرد، امـا عثمان آن مال را بكلى به وى بـخشيد ((105)) . در جايى ديگر آمده است كه عثمان دويست هزار به طلحه صله داد و بندگان و چـهارپايان وى فراوان شد و [آن اندازه ثروت يافت كه ]محصول وى از اراضى عراق بتنهايى روزانه هزار دينار بود. ابن سعد در طبقات مى گويد: چـون طلحه درگذشت ارث وى سى ميليون درهم مى شد كه دوميليون و دويست هزار دينارآن نقد بود. بنابراين ، دور است طلحه ، يعنى همان كه از رهگذر سياست مالى عثمان اين همه ثروت مى اندوزد، يـكـى از مخالفان اين سياست باشد. پس چه علتى دركار است ؟ آيا مساءله مساءله چشم داشتن به حكومت است ، يا انگيزه وى غيرت دينى است ؟ نـگـارنـده احـتـمـال دوم را تقويت نمى كند و بر اين عقيده است كه در وراى اين مخالفت طلحه چشمداشت وى به حكومت مطرح است و اين چيزى است كه عايشه نيز در مورد وى انتظار داشت و پيش بينى مى كرد. عـبـدالـرحـمـن بـن عـوف ـ ديگر مخالف او ـ هم از كسانى است كه عثمان كوشيدبا دادن وعده مـنـصـبـهـاى حـكومتى ، وى را به جبهه خويش در آورد. اميرمؤمنان در سخنى با ابن عوف بدين حـقـيـقـت اشـاره دارد. از ديگر سوى ، مشهور است كه عبدالرحمن بن عوف ثروت انبوه و دارايى خـيـره كـنـنـده اى داشـت ، شـامل هزار شتر، صد اسب ، ده هزار گوسفند، و كشتزارى به وسعت محدوده آبيارى بيست چاه . پس از آن كه درگذشت سهم هر يك از وارثان چهارگانه اواز داراييى كه وى برجاى گذاشته بود هشتاد و چهار هزار دينار بود ((106)) . دارايى زبير بن عوام نيز آن اندازه است كه مگو و مپرس ((107)) . بـر ايـن پـايـه ، نـمى توان مخالفت ابن عوف با عثمان را از سر چشم داشت وى به حكومت يا ثروت دانست ، هر چند احتمال طمع داشتن به حكومت را درباره طلحه و زبير نمى توان دور دانست . در دوران حكومت عثمان آن اندازه بخششهاى مالى صورت مى پذيرفت كه مى توانست بسيارى را خشنود سازد، چه ، عثمان نخستين كسى بود كه زمينهارا واگذار كرد. از آن جمله زمينهايى است كه در قالب نظام اقطاع ((108)) به عبداللّه بن مسعود، سعد بن ابى وقاص ، طلحه ، زبير، خباب بن ارت ، خارجه ،عدى بن حاتم ، سعيد بن زيد، خالد بن عرفطه و ديگران واگذار كرد. اين بخششها آن انـدازه فـراوان بـود كه ابن سيرين ،چنان كه از او نقل شده است ، مى گويد: درهم در هيچ زمانى كـم بهاتر از دوران عثمان نبود، كنيزكان با درهم همسنگ مى شدند وبهاى يك اسب به پنجاه هزار مى رسيد ((109)) . اگر اين روايات درست باشد بايد پرسيد: پس شورشيان چه انگيزه اى داشته اند؟ اگر گفته شود انگيزه مخالفان چشمداشت به حكومت بوده اين چيزى است كه مى توان آن را در بـاره بـرخى تصور كرد، اما يقينا درباره همه مخالفان نمى توان چنين گفت ، افزون بر اين كه لازم اسـت ايـن مـدعـيـان حـكومت چيزهايى را دستاويز قرار داده باشند كه مى تواند افكار عمومى را بـرانـگـيـزد. امـا انـگيزه هاى مالى و مقدم داشتن عموزادگان بر ديگران چيزى نيست كه موجب اختلاف و شورش شود. پس ـ بايد ديد معارضان چه دستاويزهايى داشته اند. به نظر مى رسد دلايلى وجود داشته كه طبرى و برخى ديگر از مورخان به سبب رعايت حال عامه ، از بيان آنها بيم داشته اند. براى نمونه ، طبرى مى گويد: ما بسيارى از عواملى را كه قاتلانش آنها را بـهـانـه كـشـتـن او قلمدادكرده اند يادآور شديم و از ذكر بسيارى از آنها خوددارى ورزيديم ، چرا كه دلايلى براى روى گرداندن از آنها وجود داشت ((110)) . همو در جايى ديگرمى گويد: محمد بن ابوبكر پس از آن كه ولايت يافت به معاويه نامه نوشت . نامه نگاريهايى ميان اين دو صورت پذيرفته و مـن ذكـر ايـن نـامـه هـا را خوش ندارم ، زيرا در اين نامه ها چيزهايى است كه عامه توان شنيدنش راندارند ((111)) . ابن اثير هم هنگامى كه از عوامل قتل عثمان سخن به ميان مى آورد چنين مى گويد: ما بسيارى از دلايـلى را كه مردم بهانه قتل او قرار داده بودند به واسطه دلايلى كه وانهادن آنها را اقتضا مى كرد واگذاشتيم . ((112)) ايـنـك يك بار ديگر به پرسش خود باز مى گرديم و البته هدفمان از اين كاربرانگيختن نظر عامه مـردم ـ چونان كه طبرى مى گويد ـ يا نقل چيزى كه مردم خوش ندارند نيست ، بلكه در پى آنيم كـه از حـقـيقت امور آگاهى يابيم و آن رابشناسيم ، بدور از احساسات و عواطف ، كه لازمه دست يـافـتن به حقيقت جستجوى رخدادهاى تاريخى بر پايه واقعيت آنهاست ، آن گونه كه بوده اند ونه آن گونه كه هوسها و عاطفه ها و احساسات مى طلبد. هم نمى خواهيم به مانند طبرى و ابن اثير و همانند اين دو عمل كنيم كه حادثه را به واسطه دلايل و عواملى پنهان ، بى دنباله نقل مى كنند و از ايـن بى دنباله رها كردن رخدادهاى تاريخى هيچ ابايى ندارند، هر چند اين كار به تحريف واقعيت و ديگرگون نماياندن حقيقت بينجامد. ابو جعفر طبرى در تاريخ خود مى گويد: در اين سال ، يعنى سال سى ، ماجراى ابوذر و معاويه و فرستادن وى از شام به مدينه از سوى معاويه روى داد. بـراى روانـه كـردن وى از شـام به مدينه دلايلى ذكر شده كه من يادآورى بيشترآنها را خوش ندارم . آنها هم كه عذر معاويه را در اين باره پذيرفته اند، در اين زمينه داستانى گفته اند كه سـرى آن را در نـامـه اى برايم نوشته است . گفته مى شود سيف بن عمرو براى شعيب چنين نقل حديث كرد كه ...الخ ((113)) ابـن اثـيـر نـيـز مـى گويد: درباره علت اين كار سخنهاى بسيار گفته اند، از اين قبيل كه معاويه او[ابوذر] را دشنام گفت ، او رابه قتل تهديد كرد، او را بى هيچ توشه اى از شام راهى مدينه ساخت و او را بـه صورتى زشت ازمدينه تبعيد كرد. البته گفتن و پذيرفتن اينها صحيح نيست ، چرا كه اگر ايـنها صحت داشت شايسته بود در اين خصوص از عثمان دفاع كنند آچرا كه امام حق دارد رعيت خـود را ادب كند و يا علل و دلايلى جز اين براى كار خويش داشته باشد، نه آن كه اين دليلى براى نكوهش وى [معاويه ] دانسته شود ((114)) . ايـنـك بايد پرسيد: اين چه معنايى دارد كه طبرى گفتار آنان كه معاويه را سرزنش كردند و خبر سيف بن عمرو را يادآور مى شود و دلايل و عوامل فراوان ديگر راوامى نهد؟ چـگونه ابن اثير از اين خشنود نيست كه ماجراى ابوذر، دشنام گويى به او و تهديداو به قتل و نيز روانـه كـردن او از شـام بـه مـديـنـه بدون توشه و ساز و برگ از سوى معاويه راكه به تواتر در آثار مورخان نقل شده است نقل كند؟ آيـا چـنين مواضعى از اين دسته از مورخان ، خدمتگزارى به حكومت و دور كردن مردم از حقيقت نيست ؟ اگـر خـوانـنده اى دو متن تاريخى حاكى از كشته شدن عثمان و تبعيد ابوذر را دركتابهاى تاريخ طبرى ، و كامل ابن اثير مقايسه كند چه نتيجه خواهد گرفت ؟ آيا به اين نتيجه نخواهد رسيد كه طبرى از يك طرف خاص جانبدارى كرده است ؟چه اين كه وى در جـايـى از تـرس ايـن كه عامه مردم توان شنيدن و تحمل ندارند علل ودلايل ديگر قتل عثمان رانـمـى آورد و بـه هـمـيـن علت از آوردن دلايل تبعيد ابوذر خوددارى مى ورزد اما به معاويه كه مى رسد دلايل كسانى را كه براى رفتارهاى او عذر و دليل جسته اند، با همه جزئيات مى آورد، گويا كه خواسته است كفه را به نفع اين گروه سنگين كند. چرا طبرى چنين كارى كرده است ؟ آيـا مـى تـوان پـس از تـاءمل در اين متنها به توجيه هاى طبرى و امثال او براى يادآورنشدن علل و انگيزه هاى قتل عثمان دل سپرد و آنها را با اطمينان پذيرفت ؟ آرى ، نـاهـمـسـويـى و نـاهـمگونى اهداف اين متنها ما را به تاءمل در گفته هاى طبرى وديگران وامـى دارد و روح حقيقت جويى و جست و جو براى يافتن دلايلى ديگر جز آنچه مورخان گفته اند را در ما بر مى انگيزد. از ديدگاه ما هر چند سياست هاى مالى عثمان در برانگيختن شورش مردم داراى اثر فراوانى بود، امـا اين شورش صرفا سرچشمه مالى نداشت ، بلكه انگيزه اى دينى نيزدر درون آن نهفته بود. حتى اعتراض مردم به عثمان درباره مقدم داشتن خويشاوندان ونزديكان بر ديگران بدان برنمى گشت كـه ايـنـهـا خـويـشـاونـد خـلـيفه اند، بلكه از آن روى بودكه اين تقرب يافتگان را پاك و پيراسته نـمـى دانـسـتـنـد و از ايـن بـيم داشتند كه آينده اسلام به دست اين آزاد شدگان روز فتح و اين تبهكاران دور از ديانت و بيگانه با روح و اهداف اسلام بيفتد. مقرب ساختن خويشاوندان از سوى او هـم بـدان بـاز نـمـى گـشـت كه آنهانزديكان و خويشاوندان اويند، بلكه بدان واسطه بود كه آنها نـاپـيـراسته بودند ومى توانستند مردم را به چيزهايى دعوت كنند كه خداوند هيچ حجتى برايش فرونفرستاده است . ايـنـك برخى از اعتراضهاى صحابه را مى آوريم تا از رهگذر آنها دريابيد مواردانتقاد به عثمان چه بود و چگونه اين انتقادها صرفا به مسائل مالى مربوط نمى شد: = 1 ـ وليد و ميگسارى : خـلـيفه عثمان بن عفان سعد بن ابى وقاص را از حكومت كوفه بركنارو پسر عموى خود وليد را به جاى او نهاد. وليد در حالى كه شراب خورده و مست بود به مسجد درآمدو جماعت را امامت كرد و دو ركعت نماز گزارد. پس از آن روبه مردم كرد و گفت :نمى خواهيد بيشتر بخوانم ؟ ابن مسعود گفت : خداوند نه تو را خير دهد و نه كسى را كه تو رابه ميان مافرستاد. ((115)) آنگاه مشتى خاك برداشت و به صورت وليد پاشيد. مردم هم به سويش ريگ پراندند، و او [گريخت و] در حالى كه ريگهاى مردم او را از پشت سر تعقيب مى كرد و ازترس تعادل خود را در راه رفتن از كف داده بود روانه قصر شد. پـس از آن گـروهـى از مـردم كوفه براى گزارش وضع وليد نزد عثمان رفتند و ماجراى او را به عثمان خبر دادند. ابن عوف كه آنجا بود از آنان پرسيد: او را چه شده است آيا ديوانه شده است ؟ گفتند: نه ، بلكه مست بوده است . عثمان كه اين سخن را شنيد از جندب بن زهير پرسيد: آيا تو ديده اى كه برادر من شراب بخورد؟ او گـفـت : پـناه بر خدا! اما گواهى مى دهم او را در حالى ديدم كه مست بود و شراب از گلويش بيرون مى زد و من انگشترى او را از انگشتش درآوردم و هيچ نفهميد. عثمان گفت : اى كوفيان ، چرا كسى راكه حاكم شماست به فسق و تباهى متهم مى كنيد؟ سپس آنان را تهديد كرد و آنها نيز بيرون آمدند و نزد عايشه رفتند و او را از آنچه ميان آنها و عثمان پيش آمده بود و همچنين از اين كه عثمان آنان را تهديد كرده است آگاه كردند. عايشه بانگ برداشت كه عثمان حدود الهى را باطل و گواهان را تهديد كرده است ! عثمان كه اين سخن عايشه را شنيد در پاسخ گفت : آيا سركشان و تبهكاران عراقى هيچ پناهگاهى جز خانه عايشه نيافته اند؟ عـايـشـه لـنـگـه كـفـش پـيـامـبـر را بـلـنـد كرد و گفت : سنت رسول خد، صاحب اين كفش راوانهاده اى ؟ ((116)) خبر آنچه رخ داده بود به گوش مردم رسيد و مردم گردهم آمدند تا جايى كه مسجدرا پر كردند. يكى مى گفت : آفرين اى عايشه ، و يكى مى گفت : زنان را با اين كارها چه كار؟اين گفت و گو به زد و خورد با سنگ و لنگ كفش انجاميد و اين نخستين درگيرى بود كه پس از وفات پيامبر(ص ) ميان مسلمانان روى داد. ايـن يـكـى از مـوارد انـتـقـاد مردم به خليفه است و چونان كه خود مى بينيد در دل اين اعتراض انتقادهاى دينى چندى از اين دست نهفته است : 1 ـ گماشتن يك فاسق از سوى خليفه به حكومت بر مسلمانان . 2 ـ تهديد گواهان از سوى خليفه . 3 ـ نپذيرفتن اجراى حد بر فرديكه مستحق حد است ، از سوى خليفه . 4 ـ نپذيرفتن عزل كارگزارى نالايق از سوى خليفه . اينها همه از حقوق عمومى مسلمانان بود و آنان حق داشتند خواهان اجراى آن شوند. = 2 ـ ديدگاه كارگزاران عثمان درباره اموال مسلمانان عـثـمـان سـعيد بن عاص رابه جاى وليد به فرمانروايى كوفه گماشت . او پس ازاستقرار در كوفه جـمـاعـتى كوفيان را برگزيد تا هر شب با آنها شب نشينى كند. يك بار [دراولين شب نشينى ها] گـفـت : اراضـى آبـاد بـين النهرين بوستان قريش و بنى اميه است . مالك اشتر نخعى بدين سخن اعـتراض كرد و گفت : آيا گمان مى كنى اين اراضى كه خداوند به واسطه شمشيرهاى ما به همه مسلمانان ارزانى داشته و جزو اموال عمومى است بوستانى براى تو و خاندان توست ؟ رئيس امنيه سعيد گفت : آيا به سخن امير اعتراض مى كنى ؟ نـخـعـى هـا كه چنين شنيدند در همان حضور سعيد بر رئيس امنيه او تاختند و پاى اوگرفتند و كشيدند اين كار بر سعيد گران آمد و از همين روى درباره آنان به خليفه نامه نوشت و خليفه هم در پاسخ فرمان تبعيد آنها به شام را صادر كرد ((117)) . در اين رخداد نيز نكاتى است كه اگر كسى به تاءمل بنگرد آنها را خواهد يافت . = 3 ـ اذان سوم در روز جمعه بـلاذرى در انـسـاب الاشراف از سائب بن يزيد نقل كرده كه گفت : پيامبر خدا(ص ) آن هنگام كه براى نماز بيرون مى شد مؤذن اذان و سپس اقامه مى گفت . در دوران ابوبكر وعمر و همچنين در سالهاى آغازين خلافت عثمان نيز چنين بود. سپس عثمان در سال هفتم حكومت خود اذان سومى افزود. مردم بر اين كار خرده گرفتند و گفتند: اين بدعت است ((118)) . در اعـتـراضـهـاى صـحابه به خليفه آمده است كه وى دست به كارهايى زده كه دردوران رسول اكـرم (ص ) و ابوبكر و عمر نبوده است ، براى نمونه ، ابن ابى شيبه از طريق ابن عمر روايت كرده كه گـفـت : اذان اول در روز جـمعه يك بدعت است ((119)) . زهرى نيز اين را روايت كرده كه گفته اسـت : نـخـستين كسى كه اذان اول را در روز جمعه بنياد نهاد عثمان بود، كه براى بازاريان اذان مى گفت ((120)) . از آنچه گذشت و نيز از ديگر اعتراضهاى صحابه بر خليفه مى توان دريافت كه مساءله اى شرعى در ميان بوده و خليفه پديدارهايى نو ساخته بنياد نهاده كه دردوران پيامبر(ص ) و دو خليفه نخستين مـتـعـارف نـبـوده است . اين همان ادعاى ما را روشن مى سازد كه مى گوييم : در دل اين شورش انگيزه اى دينى نهفته بود. = 4 ـ عثمان و نماز در منى از ديـگر كارهاى نو پديد آورده عثمان اين است كه در منى نماز را تمام خواند وگروهى از صحابه كـه عـبـدالرحمن بن عوف نيز يكى از آنهاست به وى اعتراض كردند. طبرى ، ابن كثير، ابن اثير و ديـگـر مورخان از عبدالملك بن عمرو بن ابى سفيان ثقفى ازعمويش آورده اند كه گفت : عثمان نماز مردم را در منى به چهار ركعت امامت كرد. پس كسى نزد عبدالرحمن بن عوف رفت و گفت : آيا ديدى برادرت چه مى كند؟ او چهارركعت نماز گزارد! عبدالرحمن كه اين سخن را شنيد به همراه ياران خود دو ركعت نماز گزارد و آنگاه آهنگ عثمان كرد و به حضور او رسيد و گفت : آيا تو خود با پيامبر در همين جا دو ركعت نماز نخواندى ؟ گفت : چرا. گفت : آيا با عمر دو ركعت نماز نگزاردى ؟ گفت : چرا. گفت : آيا در دوره اى از آغاز خلافت خويش دو ركعت نماز نكردى ؟ گفت : چرا. آنـگاه [عثمان ] گفت : اى ابومحمد، از من بشنو، من اطلاع دارم كه برخى از مردمان يمن و برخى از بـن مـهـرانـى كه حج گزاردند در سال گذشته گفتند: نماز براى مقيم دوركعت است و اين پـيـشـواى شما عثمان است كه دو ركعت نماز مى خواند. من در مكه زنى گرفته ام و چنين صلاح ديـدم كه از بيم آنچه بر مردم بيم دارم چهار ركعت نماز بگزارم . ديگر آن كه در طايف مالى دارم و شايد خواستم آنجا بروم و پس از اين دوره در آنجااقامت كنم . عـبـدالرحمن بن عوف گفت : اين چيزى نيست كه بتواند براى تو عذرى باشد. اين كه گفتى در آنـجا زن گرفته ام ، [در پاسخ مى گويم :] زن تو در مدينه است . هرگاه بخواهى او رابا خود از اين شـهـر بيرون مى برى و هرگاه بخواهى او را با خود بدانجا باز مى گردانى ، تودر همان جا سكونت دارى كـه مـسـكنت در آنجاست . اين كه گفتى : در طايف مالى دارم اين هم كافى نيست ، چرا كه مـيـان تـو و طايف سه شب فاصله است و تو از مردمان طايف نيستى . اين هم كه گفتى كسانى از مردم يمن كه حج گزارده اند چون برگردند مى گويند:اين پيشوايتان عثمان است كه مقيم است و دو ركـعت نماز مى گزارد، اين هم دليل نيست ،چرا كه در دوران آغازين اسلام و در هنگامى كه بـر پـيامبر وحى نازل مى شد و اسلام درميان مردم اندك بود [چنين نماز مى خواند]، سپس ابوبكر نيز به همين شيوه و آنگاه عمرهم به همين ترتيب [نماز مى گزارد] تا هنگامى كه اسلام پايدار شد. اما عمر با همين وجود تا پايان عمر همان دو ركعت نماز مى خواند. عثمان در پاسخ گفت :اين راءيى است كه خود بر آن شده ام ((121)) . در انـسـاب الاشراف آمده است : محمد بن سعد به نقل از واقدى ، از محمد بن عبداللّه ، از زهرى ، از سالم بن عبداللّه ، از پدرش برايم نقل حديث كرد و گفت : با رسول خدا(ص ) و با ابوبكر و عمر ونيز بـا عثمان در دوره آغازين خلافتش ، در منى دو ركعت نماز گزاردم . اما پس از چندى عثمان نماز را چـهـار ركعتى برگزار كرد. مردم در اين باره دادسخن دادند و انتقاد كردند و از او خواستند از اين نظر برگردد، اما او برنگشت . ((122)) طـبرى در تاريخ خود به نقل از واقدى از عمر بن صالح بن نافع ـ وابسته توءمه آروايت مى كند كه گـفـت : از ابـن عـباس شنيدم كه مى گويد: نخستين چيزى كه مردم آشكارادرباره عثمان و در نـكـوهـش او بـرزبـان آوردنـد اين بود كه او در دوره اى از زمامدارى خوددر منى دو ركعت نماز مى گزارد، اما چون سال ششم فرارسيد نماز را كامل خواند. تنى چند از اصحاب پيامبر(ص ) در اين كـار بـر او خـرده گـرفـتند و كسانى هم كه قصد نكوهش اوداشتند آشكارا در ميان مردم از اين مـساءله سخن گفتند، تا آن كه على (ع ) به همراه تنى چند به حضور او رسيد و گفت : به خداوند سوگند، نه چيزى تازه پيش آمده و نه دوره اى كهنه شده است . تو خود به ياد دارى كه پيامبر(ص ) سپس ابوبكر و سپس عمر دو ركعت نماز مى خواندند و تو خود نيز در دوره اى از آغاز زمامدارى ات چنين مى كردى . اينك نمى دانم چرا به همان شيوه پيشين خويش باز نمى گردى ؟ گفت : اين راءيى است كه خود بر آن شده ام . ((123)) = 5 ـ اعطاى فدك و خمس افريقا از سوى خليفه به مروان بن حكم : ابـن قـتـيـبه در كتاب المعارف ((124)) و بلاذرى در انساب الاشراف ((125)) واگذارى فدك به مروان را يكى از انتقادهايى شمرده اند كه به خليفه وارد شده است . مسلمانان اين اقدام تازه عثمان را مخالف عمل دو خليفه پيشين و نيز مخالف ادله مى دانستند، چرا كه اگر فدك ، چونان كه ابوبكر ادعـا داشت ، از اموال عمومى مسلمانان بود چرا مى بايست عثمان آن را فقط به مروان واگذارد؟ و اگـر هـم ، آن سان كه فاطمه (س ) در خطبه خوداستدلال كرد، ارث خاندان پيامبر(ص ) بود چرا مى بايست فرزندان زهرا(ع ) را از آن بى بهره بدارد؟ در مـورد خـمـس درآمـد افريقا نيز همين سخن هست و مى توان پرسيد: واگذارى اين خمس به مروان چه دليلى داشته است ؟ هـردوى ايـن اعـتـراضها چهره اى دينى دارد، زيرامى بينيم مردم بر عثمان و كارگزاران او چنين خـرده مى گرفتند كه افكار و اصولى تازه برساخته و افكار و اصولى ديگر راوانهاده اند و اين كارى است كه نه در شريعت پيامبر(ص ) بنياد نهاده شده است و نه درسيره دو خليفه پيشين . آنـچـه گذشت برخى از رويدادهاى تاريخ بود و هدف ما از يادآور شدن آنها نيز اين است كه رويى ديـگر از اين رخدادها براى خواننده روشن شود و خواننده دريابد كه اينهانمونه هايى از انتقادهاى مسلمانان به خليفه است كه در دل خود نوعى اعتراض و انگيزه دينى داشته است . هر كس در مواضع صحابه در برابر سياست و رويكردهاى تازه عثمان بنگردخواهد ديد كه آنان نيز از خـلافـت او نـگـران و نـاراضـى بـودنـد و بـر او انتقاد داشتند. اينك نمونه هايى از اين مواضع را برمى رسيم :

موضع گيريهاى صحابه در برابر سياست عثمان و بدعتهايش .

1 ـ طلحة بن عبداللّه

بـلاذرى آورده اسـت كـه طـلـحـه بـه عثمان گفت : تو بدعتهايى نو برساخته اى كه مردم آنها را درگذشته نديده اند((126))
ثقفى در تاريخ خود و ابن اعثم در فتوح خويش چنين مى آورند: طلحه به سراغ عثمان رفت و به او گفت : مردم بر ضد تو گرد آمده اند و بدعتهايى را كه تو برساخته اى ودرگذشته آنها رانديده اند و بـه يـاد نـمـى آورنـد، خـوش نـمـى دارنـد.
اكنون اگر بر راه آيى همين برايت بهتر است و اگر خوددارى كنى هيچ كس بيش از تو در دنيا و آخرت زيانش را نخواهد ديد.
((127))روايت شده است كه طلحه به مالك بن اوس گفت : اى مالك ، من عثمان رااندرزدادم و او اندرزم را نـپـذيـرفـت .
او بـدعـتهايى برساخت و كارهايى كرد و هيچ راهى نيافت جز اين كه آنها را تغيير دهد.((128))

2 ـ زبير بن عوام

در شـرح نـهـج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است : زبير به مردم گفت : او را بكشيد كه دين شما را عوض كرده است .
به زبير گفتند: پسر تو هم اكنون بر در خانه او نگهبانى مى دهد و از او دفاع مى كند.
گفت : بدم نمى آيد كه عثمان كشته شود، هرچند در آغاز فرزند مرابكشند.((129))

3 ـ عبداللّه بن مسعود

در انـسـاب الاشراف ((130))آمده است عبداللّه بن مسعود هنگامى كه كليدهاى بيت المال را نزد ولـيـد بن عقبه انداخت گفت : هر كس آيين الهى را تغيير دهد خداوند وضع اورا عوض كند و هر كه برگردد خداوند بر او خشم آورد.
اينك جز اين نمى بينم كه آن بزرگتر شما آيين را تغيير داده و برگشته است آيا سعد بن ابى وقاص را بركنار مى كند ووليد بن عقبه را به كار مى گمارد؟ ابن مسعود پيوسته اين سخن را بر زبان داشت ، درست ترين سخن كتاب خد،بهترين راهنمايى ، راهـنـمـايـى محمد، و بدترين چيزها نوساخته هاست و هر نوساخته دردين بدعت است ، هر بدعت گمراهى و هر گمراهى در دوزخ ((131))

4 ـ عمار بن ياسر

مـورخـان آورده انـد كـه عـمار بن ياسر در نبرد صفين خطبه ايراد كرد و در خطبه خويش چنين گـفـت : اى بندگان خد، همراه من به پيكار مردمانى برخيزيد كه به ادعاى خود خونخواه كسى هـسـتـنـد كـه بـر خويش ستم كرده و بر شيوه اى جز آنچه خداوند دركتاب خود فرو فرستاده بر بندگان حكومت رانده است .
كسانى او را كشتند كه درستكار،مخالف ستم ، و امر كننده به نكوييها بـودند.
اما اينها كه اگر دنيايشان درست باشد هيچ غم ندارند، هر چند همه اين دين از ميان رود، گفتند: چرا او را كشتيد؟ ما نيز گفتيم : براى بدعت او.((132))در كـتـاب وقعة صفين گفت و گويى كه ميان عمار و عمرو بن عاص صورت پذيرفته آمده و در اين گفت و گو بود كه عمرو پرسيد: چرا او را كشتيد؟ عمار در پاسخ گفت : او مى خواست دين ما را ديگرگون كند و ما او را كشتيم .
عمرو گفت : هان اى مردم ! آيا نمى شنويد؟ او به قتل عثمان اعتراف كرده است ! عـمـار گـفـت : فـرعـون نـيـز پـيـش از تـو چـنـيـن سـخـن بـر زبـان آورد، آنـگاه كه گفت : آيانمى شنويد؟ ((133))

5 ـ عمرو بن عاص

عمرو بن عاص به رغم آن كه پس از كشته شدن عثمان به خونخواهى او ازمردمان يارى مى طلبيد، خـود از انتقاد كنندگان بر عثمان بود.
از او نقل شده است كه چون عثمان عمار را زد گفت : اين مـنـبر پيامبر شماست .
اين جامه اوست و اين موى اوست كه هنوز ازميان نرفته ، اما شما آيين او را ديـگـرگـون كـرده و بـرگشته ايد.
عثمان از اين سخن خشمگين شد تا جايى كه نمى دانست چه مى گويد.((134))

6 ـ سعد بن ابى وقاص

ابن قتيبه سخن سعد بن ابى وقاص را درباره انگيزه هاى قتل عثمان نقل كرده است ،كه گفت : ما از دست زدن به هر اقدامى [در دفاع از او] خوددارى ورزيديم .
در حالى كه اگر مى خواستيم آسيب را از او دور مى كرديم .
اما او ديگرگون شد و ديگرگون كرد وخوبى كرد و بدى كرد.
اينك اگر ما كـار درسـتـى كـرده ايـم كـه درسـت بـوده اسـت و اگـر كارى ناروا كرده ايم از خداوند آمرزش مى طلبيم .(135)

7 ـ هاشم مرقال

او بـه جـوانـى شـامى گفت : تو رابا پسر عفان چه كار؟ اصحاب محمد و فرزندان اصحاب محمد و قاريان قران او را كشتند، آن هنگام كه آن بدعتها برساخت و با حكم كتاب مخالفت ورزيد.
اصحاب مـحـمـد خـود اهل ديانت و از تو و دوستان تو به چاره انديشى در كارهاى مسلمانان سزاوارترند و گمان ندارم كه كار اين امت و اين ديانت سرسوزنى هم به تو ربطى يابد.((136))

8 ـ مالك اشتر

در نـامـه اى از مالك اشتر به عثمان آمده است : از مالك بن اشتر، به خليفه گرفتارخطاكار كه از سنت نبوى كناره گرفته ، و حكم قرآن را پشت سر افكنده است ... ((137)).
همچنين از مالك نقل شده كه درباره عثمان گفت : عثمان تغيير داد وبرگشت .((138))

9 ـ عايشه

ايـن گـفـتـه عـايشه پس از رفتار ناشايست عثمان با عمار مشهور است كه گفت : چه زود سنت پيامبرتان را وانهاديد.
در حالى كه اين موى و اين كفش اوست كه هنوز كهنه نشده است .((139)) ايـن نـيـز مشهور است كه چون گروهى از عراقيان به مدينه آمدند [عايشه در همراهى آنان و] به خليفه گفت : سنت رسول خدا(ص ) صاحب اين كفش را واگذاشتى ! ((140))ابـوالفداء مى گويد: عايشه به همراه ديگر مخالفان عثمان را مى نكوهيد.
او پيراهن رسول خدا(ص ) را بيرون مى آورد و مى گفت : اين موى و اين جامه اوست كه كهنه نشده ،در حالى كه دين او كهنه شده است ((141)).
در روايت ابن ابى الحديد هم آمده است كه گفت : اين جامه رسول خداست كه هنوز فرسوده نشده در حالى كه عثمان دين او را كهنه كرده است ((142)).
عايشه نخستين كسى بود كه عثمان را نعثل ((143))ناميد و به كشتن او فرمان داد ((144))

10 ـ محمد بن ابى بكر

ابـن سـعـد، ابـن عساكر، ابن كثير، بلاذرى و كسانى ديگر روايت كرده اند كه محمد بن ابى بكر به عثمان گفت : اى نعثل ، تو بر كدام آيينى ؟ گفت : بر آيين اسلام .
نعثل هم نيستم .
بلكه امير مؤمنانم .
گفت : كتاب خدا را تغيير داده اى ! گفت : كتاب خدا ميان من و شماست .
مـحـمـد بن ابى بكر پيش رفت و ريش عثمان را در دست گرفت و گفت : در روزرستاخيز از ما نـمـى پـذيـرنـد كه بگوييم : پروردگار، ما از بزرگان و پيشوايان خود فرمان برديم و ما را گمراه كردند.
آنـگاه عثمان را با دست درون اتاق تا ميان سراى كشيد، در حالى كه وى مى گفت :پسر برادر! پدر تو اهل آن نبود كه ريش مرا بگيرد.((145))

11 ـ كعب بن عبده

هـنگامى كه عثمان ادعا كرد بيش از كعب به قرآن آگاه است كعب به او گفت : اى عثمان ، كتاب خدا از آن كسى است كه اين كتاب بدو رسيده و وى آن را خوانده است .
ماتو را در قرائت آن با خود شـريـك كـرديم .
اما هرگاه آن كه قرآن مى خواند بدانچه در اين كتاب است عمل نكند اين كتاب ، خود دليلى بر ضد اوست ((146)).

12 ـ ابوذر غفارى

از ابـوذر نـقـل شـده است كه گفت : به خداوند سوگند، رخدادهايى نو پديد آمده كه هيچ آنها را نمى شناسم و به خداوند سوگند، نه در كتاب خداست و نه در سنت پيامبر او.
به خداوند سوگند، حـقـى را مـى بينم كه خاموش مى شود، باطلى را كه زنده مى شود،راستگويى را كه به دروغگويى متهم مى شود.
خودخواهى و خودمحوريى را كه هيچ تقوايى مانع آن نيست و درستكارى را كه او را واگذاشته و ديگرانى را به جاى او مقدم داشته اند ((147)) يـك بـار عـبـدالـرحـمـن بـه عـثـمـان گفت : آنچه را درباره تو دروغ مى پنداشتيم اينك راست يـافـتـيـم((148)).
ايـن سخن او اشاره اى است به خبر دادن پيشين امام على (ع ) كه درروز شورا فـرمـوده بود: من بدرستى مى دانم كه آنان عثمان را حكومت خواهند داد.
وبدعتها و نوآوريها رخ خواهد داد.
اگر بماند تو را يادآور خواهم شد و اگر كشته شود يابميرد بنى اميه آن را پس از او در مـيـان خـود دسـت به دست خواهند كرد و اگر من زنده باشم مرا در همان جايى خواهى ديد كه اينك خوش نمى دارند ((149)).
او هـمـچـنـيـن بـه عـلى (ع ) گفت : اگر مى خواهى شمشير خويش بردار و من نيز شمشيرخود برمى دارم .
او با آن پيمان كه به من سپرده مخالفت ورزيده است ((150)).
نتيجه گيرى از آنـچـه گـذشـت بـخـوبـى روشـن مى شود كه صحابه از عثمان و از رفتار او ناخشنودبودند و ديـدگـاهى مخالف با ديدگاههاى نظرى و فقهى او داشتند.
از همين روى او را به بدعتگذارى و نوآورى در دين متهم كردند، و گفتند: كارهايى به نام دين انجام داده كه نه در كتاب خدا هست ، نه در سنت پيامبر(ص ) و نه در شيوه دو خليفه پيشين .
ايـن در حـالـى اسـت كـه صـحـابه اهل فقاهت و آشنا با زبان دين بودند و بيش از هركس ديگر با اصطلاحات مكتب و نصوص دينى و آنچه در شريعت نقل شده آشنايى داشتند.
دو واژه بدعت و احداث و نوآورى كه در سخن صحابه وجود دارد بر ايجادچيزى دلالت مى كند كـه پـيـشـتـر نـبـوده و كـسى در آيين محمدى از آن سراغ نداشته است .
اين تعبير صحابه كه او چيزهايى آورده كه در كتاب خدا و سنت پيامبر نيست هم چنين معنايى دارد.
ايـن در حالى است كه قاعدتا كارهايى از قبيل توزيع ناعادلانه ثروت از سوى عثمان ، مقدم داشتن نـزديكان و خويشاوندان و رفتارهاى خطايى از اين دست بدعت واحداث ناميده نمى شود، بلكه حـداكـثـر مـى توان آنها را مخالفت ، عدم پايبندى دينى ،روى برتافتن از سيره و يا چيزى ديگر در همين سطح ناميد.
امـا با اين همه در سخن صحابه دو واژه بدعت و احداث آمده است و بر اين پايه مى توان گفت : اگر اطلاق بدعت و احداث بر چنان كارها و رفتارهايى صحيح باشد، به اولويت ، اين واژه مى بايست ديـدگاههاى تازه عثمان و نظريه هاى فقهى نوخاسته او ازقبيل تمام خواندن نماز در منى ، پيش انـداخـتـن خـطـبه بر نماز در نماز عيد و ديگرديدگاههاى فقها را كه پيش از اين در نزد صحابه شناخته شده نبوده و حتى در رفتار خوداو هم از آن نشانى وجود نداشته است نيز دربرگيرد.
درشـتـى سـخـن صـحـابه در متهم كردن عثمان به بدعت و احداث و نوپردازى در دين و سپس گـشـودن درهـاى فتنه در برابر او و سرانجام قتل او بى هيچ ترديدى بر اين دلالت دارد كه افكار عـمـومـى اجـتهادهاى وى را نپذيرفته و به ضرورت بركنارى او رسيده بود وآن هنگام كه تسليم اراده امـت نـشـد و بـا ايـن سـخن كه جامه اى را كه خداوند بر تنم پوشانده است درنمى آورم از كـنـاره گيرى خوددارى ورزيد، همين امت قتل او را روا ديدو چنين يافت كه خون خليفه برايش حـلال است و خطابهاى قرآنى نهى كننده از قتل متوجه آنان نيست ، آنگاه كه مى گويد: كسى را كـه خـدا كـشـتـنش را حرام كرده است ـ مگربه حق ـ مكشيد((151))، هر كس ديگرى را نه به قـصـاص قـتـل كسى يا به ارتكاب فسادى بر روى زمين بكشد، چنان است كه همه مردم را كشته است ((152))، و هر كس مؤمنى رابه عمد بكشد كيفر او جهنم است كه همواره در آن خواهد بود و خداوند بر او خشم گيردو لعنتش كند و برايش عذابى بزرگ آماده سازد ((153)).
مردم از اين هم پيش تر رفتند و به رغم آن كه مى دانستند پيامبر(ص ) بر دفن مردگان مسلمان و غـسل دادن و كفن كردن و نماز خواندن بر آنها و نيز بر اين تاءكيد فرموده كه حرمت مرده به سان حـرمـت زنـده اسـت ، بر دفن نكردن او اصرار داشتند و حتى يكى گفت : نه به خد، او را در بقيع پيامبر خدا دفن نكنيد.
در برابر اين همه جز اين نمى توانيم بگوييم كه يا همه صحابه از راه درستى روى برتافته و در آنچه وظيفه داشته اند كوتاهى كرده اند، چرا كه از عمل كردن به فرمان قرآن وسفارش پيامبر اكرم (ص ) خـوددارى ورزيـده اند، و يا آن كه خليفه از راه درست فاصله گرفته و از آنچه راءى جماعت بوده بيرون رفته است .
هيچ فرض سومى هم امكان ندارد.
اگـر بـپـذيريم كه صحابه عادلند و هرگز بر خطا همراءى نمى شوند لازم مى آيد فرض دوم از دو فرض پيشگفته را قبول كنيم ، بويژه آن هنگام كه ميان مخالفان خليفه و شيوه اوكسانى رامى بينيم كه آنها را در رديف عشره مبشره دانسته اند، كسانى چون سعد بن ابى وقاص ، طلحه ، زبير و ديگر صـحـابـيـان بـزرگـى همانند ابن مسعود، ابوذر و عمار كه درباره عظمت و منزلت و والايى آنان احاديثى صريح رسيده است .
اگـر هـم بگوييم ساحت خليفه از آنچه بر او بسته اند پاك بوده است بايد از آن سوى فسق و تباهى صحابه رابپذيريم .
اما اهل تحقيق آن را بر مى تابند، چه ، معقول تر آن است كه يك فرد، با علم به اين كـه معصوم هم نيست ، خطاكار دانسته شود، نه آن كه به متهم كردن بسيارى از صحابه به فسق و گـمـراهـى حـكم شود، چنين اتهامى از منطق و وجدان به دور است ، بويژه آن كه در ميان اينان كسانى همانند ابوذر و عمار نيز هستند كه به بهشت مژده داده شده اند و درباره آنها رواياتى حاكى از آن كه با حق و بر حق هستند رسيده است .
در تاريخ طبرى (حوادث سال 34) آمده است : چـون سـال سى و چهار فرا رسيد اصحاب رسول خدا(ص ) براى يكديگر نامه نوشتند كه برخيزيد و فرا آييد كه اگر جهاد مى خواهيد نزد ما جهاد برپاست .
مردم بر عثمان شوريدند وزشت ترين آنچه مـى تـوان بـر سـر كـسـى آورد بـر سر او آوردند، در حالى كه اصحاب رسول خدا(ص ) مى ديدند و مى شنيدند و در ميان آنان كسى نبود كه مردمان را نهى و از خليفه دفاع كند، مگر تنى چند چونان زيـد بن ثابت (كه عثمان صحابه را بر قرائت او همنواخت كرد)، ابواسيد ساعدى ، كعب بن مالك و حـسـان بن ثابت .
پس مردم گرد هم آمدند و با على بن ابى طالب (ع ) سخن گفتند.
على (ع ) نيز نـزد عـثـمان رفت و به او فرمود: مردم پشت سرمنند ودرباره تو با من سخن گفته اند.
به خداوند سـوگـنـد نـمـى دانم با تو چه بگويم : نه چيزى مى دانم كه تو از آن ناآگاهى و نه مى توانم تو را به چيزى رهنمون شوم كه خود از آن آگاهى ... الخ .
از آنچه گذشت اين نيز روشن مى شود كه مخالفان عثمان از مردم بودند و خواستارجهاد بر ضد او، و بـر هـمـيـن اساس هم به يكديگر در اين باره نامه نوشتند.
نه آن كه شمارى اندك باشند كه ـ چونان كه برخى مدعى اند ـ از مصر و بصره و كوفه آمده باشند.
حتى اگر فرض كنيم كه چنين نيز بـوده اسـت ، بـاز آيا باور كردنى و پذيرفتنى است كه همه صحابه با آن كه مى دانند اين مردم براى رويـارويـى بـا خليفه آمده اند و اينك جان خليفه درخطر است سكوت گزينند و هيچ كدام از آنها نهيى نكند يا به دفاع برنخيزد؟ آيـا پذيرفتن اين سكوت ، اگر دليلى برايش نباشد، به معناى خوار شمردن صحابيانى نيست كه در كنار رسول خدا(ص ) و در جنگهاى آن حضرت بر ضد كافران خوش از آزمون درآمدند؟ چگونه صحابه با آن همه مواضع درخشان و آن همه پايدارى و دلاورى درجنگهاى تاريخ اسلام ، از چنين شمارى اندك مى ترسند؟ بـايـد پذيرفت كه در وراى واگذاشتن يارى خليفه مساءله اى ديگر نهفته است و آن اين كه خليفه عـمـل بـه كـتاب خد، سنت پيامبر(ص ) و شيوه دو خليفه پيشين را رها كرده بود واين بر صحابه گران مى آمد.

عثمان و توجيه تغيير سياست در شش ساله اخير خلافت .

هـر كـس بـيطرفانه در سيره و سياست خليفه عثمان بنگرد به همان نتيجه اى خواهدرسيد كه ما رسـيـديـم و آن ايـن كه خليفه بويژه در شش ساله اخير خلافت خود كم كم مى ديد مردم او را كم مـى شـمـرند و آن منزلت و جايگاهى كه به خليفه اول و دوم مى دادندبه او نمى دهند وتنها از اين ديـدگـاه به او مى نگرند كه فردى است پيرو شيوه دو خليفه پيشين و لزوما بايد راهى را طى كند كـه آنـان در پـيـش گرفته بودند و كارى بكند كه آنان مى كردند.
خليفه خود نيز در آغاز خلافت خـويش از محدثان خواسته بود تنها از آنچه دوخليفه پيشين مى كردند حديث بياورند، چه ، اين از جمله بندهاى پيمانى بود كه ابن عوف در مساءله شورى از او گرفته بود.
امـا ايـنـك پس از گذشت شش سال از خلافت ، خليفه بتدريج از خود مى پرسيد:چگونه است كه عمر حق دارد به واسطه مصلحتى كه در كار مى بيند تشريع كند يا ازچيزى نهى كند ـ آن سان كه در نماز تراويح و متعه زنان كرد ـ اما من چنين حقى ندارم ؟ چگونه است كه مردم اجتهاد و سيره عمر را مى پذيرند اما سيره مرا نمى پذيرند؟ آنها چه چيزى داشتند كه من از آن برخوردار نيستم ؟ چـرا بايد پيرو سياست و شيوه و اجتهاد دو خليفه پيشين باشم و حق ندارم خودبرخى از بنيادهاى تازه درافكنم ؟ آيـا آنها در ديرينه مسلمانى و آگاهى و هشيارى به كارها و در جايگاه و آبرو نزدرسول خدا(ص ) از من پيشتر و برتر بودند؟ يا ثروتى كه در راه دين خرج كردند از آنچه من دادم افزونتر بود و مواضعى كه درباره دين داشتند از مواضع من درخشانتر بود؟ اگـر آن دو پيوند خويشاوندى با پيامبر(ص ) ايجاد كرده ، دخترى به او داده اند اين عثمان است كه به دو واسطه با پيامبر نسبت دارد و دو دختر از او ستانده و اينك ذوالنورين است .
بعد از اين همه چگونه است كه او بايد فقط پيرو شيوه خليفگان پيشين باشد وشخصيتى مستقل نداشته باشد؟ عـثـمـان خـود بر اين نكته تاءكيد ورزيده بود كه به دليل نزديكى به بنى اميه ، بيش ازعمر ياور و طـرفـدار دارد و از او تـوانـمندتر است .
او در برابر كسانى كه به اعتراض آمده بودند گفته بود: به خـداونـد سـوگـند، شما چيزى را بر من خرده گرفته ايد كه از ابن خطاب همانند آن را پذيرفته بـوديـد.
اما او شما را به دست و لگد و زبان خويش فرو كوبيد و شمانيز در برابر او گردن نهاديد و آنـچـه دوست داشتيد يا نداشتيد پذيرفتيد.
اما من در برابرشما نرمش نشان دادم ، فروتنى كردم و دسـت و زبان به آزارتان نگشودم و شما بر من جراءت و جسارت يافتيد.
به خداوند سوگند، بدانيد كـه مـن از او تـوانمندترم ، ياران وطرفدارانى افزونتر دارم و پشتوانه ام قويتر است و اگر بگويم به يـارى ام فـرا آيـيـد همه گردآيند.
براى هر يك از شما هماورد آماده ساخته ام و شمارى افزونتر از آنـچـه داريـد گردآورده ام و اينك زمان جنگ و دندان نشان دادن به شما فرا رسيده است .
مرا به خـويـى واداشـتـه كـه هـرگـز آن را نـكـو نـمـى دانـسـتـه ام و بـه سخنى كشانده ايد كه هيچ بر زبان نياورده ام(154)
آرى ، چـنـيـن پـرسـشهايى در ذهن خليفه وجود داشت ، چرا كه مى ديد مردم از عمردر هر كارى فـرمـان بـرده اند و شيوه دو خليفه پيشين را گردن نهاده و پسنديده وپذيرفته اند.
اينك چرا بايد كـارهاى او را نپذيرند، به گماشتن كارگزاران از سوى او انتقادكنند و هر چه را او انجام مى دهد بـدعت و نوساخته قلمداد كنند، با آن كه اومسجدالحرام ((155))و مسجدالنبى را گسترش داده اسـت ((156))، در آنـجـا مـهـمـانـپـذيـرسـاخـتـه((157))، بـه دريـافـتـى مـردم از بيت المال افزوده است ((158))، از درآمدهاى مازاد درهر ماه به هر برده اى در كوفه سه دينار داده است تا از آن بـراى گـشايش در زندگى خويش بهره برند، بى آن كه صاحبانشان از جيره آنان بدين مقدار بكاهند((159))، و سرانجام خليفه كارهاى فراوانى از اين دست انجام داده كه مردم از آن بهره مند مى شوند.
در تـاريـخ طبرى و ديگر كتب آمده است كه وى به كسانى كه خانه هايشان درتوسعه مسجدالحرام خـراب شـده بود و بهاى آن را نمى پذيرفتند گفت : آيا مى دانيد كه هيچ چيزجز حلم و بردبارى ام شـمـا را در بـرابر من جراءت و جسارت نداده است ؟ عمر همين كار راكرد، اما هيچ بر سر او فرياد نكشيديد ((160)) ! مردم ، در برابر اين اقدامهاى عثمان ، نه فقط ترديد داشتند و كارهاى او رانمى پذيرفتند، بلكه او را بـه تـغـيـيـر دادن سـنـت رسـول خـدا(ص ) نيز متهم مى كردند.
آمده است كه چون قصد توسعه مـسـجـدالـنـبـى را داشـت مـردم گـفتند: مسجد رسول خدا(ص ) راتوسعه و سنت او را تغيير مى دهد ((161)).
بدين سان ، خليفه حالت روانى بحرانيى داشت ، چه ، از يك سوى اعتراضهاى مردمى را مى شنيد كه تـا هـمـين ديروز در برابر سياست عمر سكوت داشتند و حتى فراتراز اين ، شيوه و سياست عمر را پذيرفته و آن را به رغم اين كه در برخى موارد از سياست و تشريع عثمان جسارت آميزتر و دشوارتر بـود،پـايه و چهارچوب حركتهاى آينده مى دانستند.
از آن سوى هم نمى توانست از شيوه دو خليفه پيشين پا فراتر نهد، چرا كه درروز شورى ابن عوف و مسلمانان از او پيمان ستانده بودند به شيوه و سـيـاسـت دو خـلـيـفـه پـيـشـين ادامه دهد و در همان راه پيش رود.
اما او امروز از نظر روحى نمى توانست به اين تعهد عمل كند، چرا كه اعتراض پشت اعتراض بر كارهاى او وارد مى شد.
از هـمـيـن روى ، خليفه در شش سال باقيمانده از خلافت خويش كوشيد سياست پيشين را تغيير دهـد و خـود شـيـوه اى تـازه و مـعـين در پيش گيرد.
او بتدريج در كنار روى آوردن به سياست خـشـونـت و سـختگيرى به طرح آرا و ديدگاههايى پرداخت كه با شيوه دو خليفه پيشين و نيز با سـنـت پـيـامـبـر خـدا(ص ) مخالف بود.
او عقيده داشت طرح اين نظريه هاى نوساخته مردم را از پرداختن به ذكر بدتدبيرى خليفه و اين كه نزديكانش را به كارهاى حكومتى مى گمارد و حكومت و ثـروت را بـه آنان اختصاص مى دهد باز خواهدداشت ، از نقد اجتهادهاى خليفه رويگردان خواهد كرد و سرانجام ، خليفه دست كم به پايگاه و مقبوليتى نزد ساده انديشان و عامه مردم دست خواهد يـافـت ، چـرا كـه او در ايـن سـيـاسـت تازه جانب تقدس و زهد را گرفت و بر همين پايه آيينها و نظريه هايى بر ساخت كه ويژگى عمومى اش افزودن بر تكليف دينى بود، براى نمونه ، نماز چهار ركـعـتـى درمـنـى ، اذان سـوم در روز جمعه ، و وضو باشستن اعضاى مسح دربردارنده زيادتى بر حـدمعمول تكليف هستند و اين در حالى است كه عموم مردم از اين زيادت استقبال مى كنند، چرا كـه مـى پـنـدارنـد ايـن زيـادت بـر تقدس كار خواهد افزود، بويژه هنگامى كه براى پشتيبانى اين تغييرهاى تازه استحسانهايى هم در كار باشد كه ظاهرش نزد عقلاپذيرفته است .
يـك مسلمان معمولى آن اندازه كه به جنبه هاى استحسانى مساءله مى نگرد به جنبه هاى اصولى و مشروعيت آن در كتاب و سنت نمى نگرد.
از ديدگاه چنين مسلمانى اگر وضو پاكيزگى است اين پاكيزگى با شستن بيشتر تحقق مى يابد تا با مسح .
از همين روى نيز گفته اند: شستن ، مسح است و چيزى اضافه بر آن .
اين كه عثمان به رغم آن كه مى داند رسول خدا(ص ) و خليفگان پيشين نماز را درمنى دو ركعتى خـوانـده اند و او خود هم در دوره آغازين خلافتش چنين كرده است ، نمازرا چهار ركعتى برگزار مى كند و در توجيهش نيز مى گويد: اين راءيى است كه خود بر آن شده ام ((162))، ـ اين ـ اشاره اى اسـت بـه آن كـه وى مى خواهد رويكردى تازه با ويژگيهاى خود در فقاهت اسلامى پايه گذارد.
با هـمـيـن تـوجـيه است كه وى به اجتهاد در برابر نص دست مى زند و كارهايى مى كند كه مى داند رسول خدا(ص ) و خليفگان نخستين خلاف آن را انجام داده اند.
ايـنـها نمونه هايى از نوساخته هاى عثمان بود كه با سنت پيامبر خدا(ص ) و سيره شيخين مخالفت داشـت و او آنها را با اين اعتقاد انجام داده كه خواهد توانست از وضعيت موجود و از اعتراض مردم نجاتش دهد.
امـا هـمين نوساخته ها برعكس به قتل وى انجاميد و مهمترين انگيزه قتل او شد.
اين كه به هنگام مـحـاصـره خـانـه خليفه از سوى اعتراض كنندگان نائله همسر خليفه به مردم مى گفت : او را بـكـشـيـد يا واگذاريد، او همه شب را زنده مى داشت و قرآن را گردمى آورد ((163)) ، يا اين كه گفت : او سرتاسر شب را به يك ركعت با تلاوت قرآن زنده مى دارد، خود تاءكيدى است بر اين كه كار شورشيان جنبه اى دينى داشت و آن تشكيك در صلاحيت خليفه براى اداره امت مسلمان بود.
نائله نيز اين سخن را بدان دليل گفت كه اين ترديد مسلمانان معترض را از ميان بردارد.
او بر اين تاءكيد داشت كه خليفه همه شب را به يك ركعت با تلاوت قرآن زنده مى دارد.

تاءكيد عثمان بر وضوى خود.

اينك نوبت آن رسيده است كه نقش برجسته عثمان را در وضوى جديد مورد بررسى قرار دهيم .
روايـتـهـايى فراوان درباره وضو از عثمان رسيده كه وى آنها را از رسول خدا(ص ) نقل كرده و در همه آنها اشاره اى است به استوارسازى شيوه تازه وضو.
به نمونه هايى از اين احاديث مى نگريم : 1 ـ از حـمران بن اءبان ـ وابسته عثمان ـ رسيده است كه عثمان وضو گرفت ، مضمضه و استنشاق كـرد و صـورت و دسـتـان خـويـش را سه بار شست و سر و پاى خود را سه بارمسح كشيد، سپس گـفـت : هـر كـس چـنين وضو گيرد و سپس دو ركعت نماز بگزارد، درحالى كه در نماز با خود سخن نمى گويد، خداوند همه گناهان گذشته او راببخشايد ((164)).
2
ـ بـخـارى در صـحيح خود پس از آوردن حديث فوق و ياد كردن اين كه سه بارمسح كشيد اين سـخن خليفه را مى آورد كه گفت : ديدم كه پيامبر خدا(ص ) نيز چنين وضومى گرفت .
همچنين گـفـت : هـر كـس مانند من وضو بگيرد و آنگاه دو ركعت نماز بگزارد ودر اين نماز با خود سخن نگويد، خداوند همه گناهان گذشته او را ببخشايد ((165)).
3
ـ ابـو داوود، بـيـهـقى و نسائى در سنن خود از حمران نقل كرده اند كه گفت : ديدم عثمان بن عـفـان را كـه وضـو گـرفت : او سه بار آب روى دستانش ريخت و آنها را شست .
سپس مضمضه و استنشاق كرد.
سپس روى خود را سه بار شست .
آنگاه دست راستش را سه بار تا آرنج شست .
سپس دست چپش به همين ترتيب .
پس از آن سر خود را مسح كشيد.
سپس پاى راستش را سه بار شست و آنـگـاه نيز پاى چپش را به همين ترتيب .
سپس گفت : ديدم كه پيامبر خدا(ص ) همانند ((166))ايـن وضـوى مـن وضـو سـاخت .آنگاه افزود: هر كس چنين ((167))وضويى بگيرد و پس از آن دو ركعت نماز گزارد، در حالى كه در نماز با خود سخن نمى گويد، خداوند همه گناهان گذشته او را ببخشايد ((168)).
4
ـ در روايتى ديگر است كه گفت : ديدم رسول خدا(ص ) وضويى همانند اين وضوى من گرفت ، سـپس گفت : هر كس چنين وضو بگيرد و آنگاه دو ركعت نماز گزارد، در حالى كه در اين نماز با خـود سـخـن نـمـى گـويـد و بـه چـيـزى نـمـى انـديـشـد خداوند همه گناهان گذشته اورا ببخشايد ((169)).
5
ـ در سـنن بيهقى آمده است كه گفت : ديدم رسول خدا(ص ) چنان وضو گرفت كه اكنون شما ديديد من وضو گرفتم(170).
6
ـ مـسـلـم ودار قـطنى به سند خود از عطاء بن يزيد، از حمران روايت كرده اند كه گفت : روزى عـثمان آب وضو خواست و وضو گرفت .
او دستان خود را سه بار شست وسپس دست چپ خويش را نيز همين گونه شست .
متن فوق عبارت دار قطنى است اما در روايت مسلم و بيهقى اين عبارت نيز وجوددارد كه سپس سر خويش را مسح كشيده ، آنگاه پاى راست خود را سه بار تا برآمدگى پشت پا شست و سپس پاى چپ خود را نيز سه بار به همين ترتيب ((171)) سـپس گفت : ديدم سول خدا(ص ) وضويى بمانند اين وضوى من گرفت .
سپس رسول خدا(ص ) فـرمود: هر كس همانند اين وضويم وضو بگيرد و سپس برخيزد و دوركعت نماز گزارد، در حالى كه در اين نماز در انديشه چيز ديگر نيست ، خداوند همه گناهان گذشته او را ببخشايد ((172)).
7
ـ پـيـش از اين آورديم كه به روايت مسلم عثمان درباره وضوى مردم كه با وضوى او مخالف بود سـخـنى داشت و پس از آن گفت : البته من ديدم كه پيامبر خدا(ص ) هماننداين وضوى من وضو سـاخـت .
سـپس فرمود: هر كس چنين وضو بگيرد خداوند همه گناهان گذشته او را ببخشايد و نماز و گام برداشتنش به سوى مسجد نافله باشد ((173)).
در روايـتـهـاى گـذشته نكاتى چند وجود دارد كه مى توان از آنها در تاءييد برداشتى كه ما مطرح كرديم بهره جست ، و آن اين كه خليفه قصد داشت در چهارچوب طرح كلى فقهى خويش مكتب و شيوه اى نو در وضو پايه گذارى كند، برخى از آن نكات عبارتنداز: يك : اين كه عثمان مى گويد: ديدم رسول خدا(ص ) وضويى به سان اين وضوى من آيا همانند اين وضـوى من ـ گرفت و اين كه چنين عبارتى در چند حديث تكرار شده خودگواهى است بر اين كه خليفه وضويى نو برساخت و عمل خود را ميزان و معيار وضومعرفى كرد و چون مردم وضوى او را ديـدنـد گـفـت : ديدم كه رسول خدا(ص ) همانند اين وضوى من وضو ساخت ، و البته نگفت : همان گونه وضو گرفتم كه ديدم رسول خدا(ص ) وضو مى گيرد.
در حالى كه اگر يك مساءله عـادى در كـار بـود و تـوجـهـى به تشريع تازه نبود خليفه سخنى از قبيل اين سخن اخير بر زبان مى آورد.
چـنـان عـبارتى در سخنان خليفه دربردارنده اشاره پنهانى است به اين كه خليفه درپى تاءكيد بر شـيـوه وضـوى خـود بود و از همين روى نيز شيوه عمل رسول خدا(ص ) را به شيوه عمل خود باز مى گرداند.
دو: ايـن كه خليفه از زبان پيامبر(ص ) نقل كرد كه فرموده است : هر كه وضويى به سان يا همانند ايـن وضـوى من بگيرد چنين و چنان خواهد بود، خود بدان معناست كه پيامبر(ص ) دو شيوه در وضـو داشـته است .
اينك بايد پرسيد: آيا واقعا پيامبر(ص ) به دوشيوه وضو ساخته است ، و چرا او بر ايـن تـاءكـيـد دارد كه شيوه وضوى با سه بار شستن موجب آمرزش همه گناهان گذشته انسان مى شود؟ اين در حالى است كه مى دانيم عبداللّه بن عمر از پيامبر(ص ) روايت كرده است كه درباره وضوى با دو بـار شستن فرمود: هر كه دو بار وضو سازد خداوند دو پاداش به اودهد، و سپس وضوى با سه بار شستن را وصف كرد و آنگاه فرمود: اين وضوى من ووضوى پيامبران پيش از من است .
معناى ايـن روايـت آن است كه وضوى با سه بار شستن وظيفه همگان نيست .
بلكه تنها به پيامبر اسلام و پـيـامـبـران پيش از او اختصاص دارد وشايد هم از ويژگيهاى پيامبرى و پيامبران باشد.
از همين روى ، پيدا است كه بستگى داشتن آمرزش الهى به وضوى با سه بار شستن جاى تاءمل دارد.
سه : اين كه گفت : در آن دو ركعت با خود سخن نگويد و در انديشه چيزى نباشداحتمالا تلاشى بـراى پـاك و پـيـراسـته داشتن خليفه است و وى مى خواهد از اين رهگذرمسلمان مؤمن را بدان وادارد كه بى هيچ سخن و بى هيچ انديشه و بى هيچ ترديدى درمشروعيت شيوه وضوى پيشنهادى خليفه ، آن را بپذيرد و بداند كه چنين تعبدى موجب آمرزش گناهان مى شود! عـثـمان ، اين گونه با هر چه در توان داشت بر وضوى با سه بار شستن كه شيوه خوداو بود تاءكيد كرد.
روايت عبداللّه بن عمرو بن عاص نمونه اى از اين تلاش را ترسيم مى كند: عـمرو بن شعيب از پدرش از جدش از پيامبر(ص ) روايت كرده است كه پس از انجام وضويى با سه بـار شـسـتن فرمود: هر كس بر اين بيفزايد يا از اين بكاهد بدى و ستم كرده است ـ يا ستم و بدى كرده است ((174)).
در سنن ابن ماجه آمده است : ... بدى يا تجاوز يا ستم كرده است ((175)).
در ايـن روايـتـها به سان ديگر روايتهاى پيشگفته اشاره اى است به نقش محدثان وراويان و ياوران خليفه در تاءكيد بر وضوى ويژه او.
اكـنون جاى اين پرسش نيز هست كه حتى اگر بپذيريم كه افزودن بر شستن سوم دروضو ستم يا تجاوز است اين كه كاستن از اين تعداد ستم و تجاوز باشد چه معنايى خواهد داشت ؟ آيـا به تواتر از پيامبر(ص ) نرسيده و راويانى چون ابن عباس ، عمر، جابر، بريده ، ابى رافع و ابن فاكه روايت نكرده اند كه آن حضرت با يك بار شستن اعضا وضو گرفت ؟ آيا ابو هريره ، جابر، عبداللّه بن زيد، ابن عباس و ديگران روايت نكرده اند كه رسول خدا(ص ) با دو بار شستن اعضا وضو گرفت ؟ مـعـنـاى ايـن روايـت ابن عمر به نقل از رسول خدا(ص ) چيست كه درباره وضو با يك بار شستن فـرمـود: اين وضوى كسى است كه نمازش جز بدان پذيرفته نمى شود و يادرباره وضوى با دوبار شستن فرمود: اين وضوى كسى است كه پاداش دو چندان داده مى شود؟ يـا مـعناى اين سخن آن حضرت چيست كه بنابر روايتى ديگر فرمود: و هر كس به كمتر از اين نيز وضو سازد او را بسنده كند؟ اگر اين روايتها صحيح است پس معناى اين چيست كه در روايت عثمان آمده است : هركه از اين بكاهد بد كرده يا ستم ورزيده است ؟ از سـويـى مـى بينيم درباره وضوى با يك بار شستن مى فرمايد: نماز جز بدان پذيرفته نشود و از سـويـى درباره وضوى با دو بار شستن مى فرمايد: دو چندان پاداش داده مى شود، و از سويى هم مـى بينيم عمرو بن شعيب از پدرش ، از جدش ، از عبداللّه بن عمر و بن عاص ، از پيامبر(ص ) روايت مى كند كه هر كس از اين بكاهد بد كرده يا ستم ورزيده است .
چگونه مى توان ميان اين روايتها سازگارى برقرار كرد؟ آيـا جـز اين است كه پيامبر خدا(ص ) گاه با دو بار شستن اعضا وضو ساخت و گاه آچونان كه در روايـت عـبـداللّه بن زيد بن عاصم است ـ با سه بار شستن اعضا وضوساخت ؟ و آيا جز اين است كه عالمان روايت كرده اند كه وضو بدين دو شيوه بى اشكال است ؟ پـس چـگـونـه مـى توان اين احاديث را با حديثى سازگارى داد كه مى گويد: هر كه بكاهدستم ورزيده است ؟ آيا بايد گفت رسول خدا ـ پناه بر خدا ـ ستم ورزيده و تجاوز كرده است ؟ آرى ، احـتـمـال مـى دهيم كه اين احاديث از سوى ياران عثمان برساخته شده است تاآن را تقويت كـنـند و استوار سازند و مسلمانان را بدان وادارند كه اين وضو را بى هيچ پرسشى و بى هيچ ابهام و ترديدى ، بى كم و كاست و بدون افزودن و كاستن بپذيرند.
هـر كس در احاديث وضو مطالعه كند بيگمان از خود مى پرسد: چرا تنها دراحاديثى كه عثمان در آنـهـا وضـوى رسـول خـدا را وصـف كرده عبارت يا عباراتى در ذيل آمده و در روايتهايى كه ديگر صحابيان درباره وضوى پيامبر(ص ) دارند چنين چيزى نيست ؟ يا چرا در روايتهايى از خود عثمان كه در آنها وضو با مسح سر و پا وصف شده چنين عبارتى در ذيل وجود ندارد؟ اگـر هـمه شواهد و قراينى كه يادآور شديم در كنار هم قرار گيرد بر اين نكته دلالت خواهد كرد كه خليفه و ياورانش در پى آن بودند كه شيوه اى نو ساخته و بلكه مكتبى نودر وضو بنيان نهند.
نتيجه با توجه به آنچه كه گذشت مى توان گفت انگيزه هاى عثمان براى برساختن شيوه تازه وضو از اين قرار بوده است : 1 ـ او خـود را شـايـسته آن مى دانسته كه همانند ابوبكر و عمر تشريع و قانونگذارى كند.
او با خود مـى پـرسـيده است : چگونه عمر حق دارد براى مصلحتى تشريع يا از چيزى منع كند اما من چنين حقى ندارم ؟ 2 ـ از آنـجـا كـه وى پـيـرو مكتب راءى و اجتهاد بود براى طرح افكار تازه خود و نيزتشريع آنها به عنوان قوانينى تازه براى مسلمانان توجيه كافى در اختيار خويش مى ديد.
اوآنچه را به ادعاى خود در رفتار پيامبر(ص ) ديده بود در عمل به اجرا در آورد و همين راسنت شمرد با آن كه روايت خود او از ايـن خـبـر مـى دهد كه وضوى با سه بار شستن اعضااز ويژگيهاى پيامبر (ص ) بوده ، چرا كه فرموده است : اين وضوى من و وضوى پيامبرانى است كه پيش از من بوده اند.
او در جايى وضوى بـا يك بار شستن را توصيف و آنگاه فرمود: اين وضويى است كه نماز جز بدان پذيرفته نشود، يك بـار نـيـز دربـاره وضوى بادو بار شستن فرمود: اين وضوى كسى است كه دو چندان پاداش داده مـى شـود، و يك بار هم درباره وضوى با سه بار شستن فرمود: اين وضوى من و وضوى پيامبران پـيـش ازمـن اسـت .
ايـن حـديـث اخير ـ به فرض صحت ـ بدان معناست كه وضوى با اين شيوه ويژه پيامبران است و تشريعى عمومى براى همه مسلمانان نيست ، بلكه وضوى با دو بارشستن است كه پاداش دو چندان دارد و مى توان بدان بسنده كرد.
امـا ايـنـك عـثـمـان درصـدد است تا همين وضوى اخير را عمومى و سنتى نبوى قلمداد كند به گونه اى كه مى بايست ـ مطابق راءى خليفه ـ بدان اقتدا كرد.
3
ـ مـعـروف اسـت كـه عثمان نسبت به مسائل دين سختگير بود و حتى سختگيرى اواز مرز نهى شـده نـيز فراتر مى رفت ، تا جايى كه گفته شده است روزى پنج بار غسل مى كرد و هيچ سلامى را بـى وضـو پـاسخ نمى گفت .
او خود درباره خويش گفته است از آن هنگام كه با پيامبر(ص ) بيعت كرده دست به آلت مردانگى خويش نزده است ـ و رواياتى از اين دست درباره او روايت شده است .
4
ـ از آن سـوى ، روشـن اسـت اين حالت روحى كه به فزونى و مبالغه در طهارت وپاكى گرايش دارد، صـاحـبـش را بدان جا مى كشاند و آماده آن مى سازد كه بر شمارشستن ها در وضو بيفزايد و شـسـتـن اعـضـاى مسح را از آن روى كه پاكى بيشترى را برآورده مى كند بر مسح كشيدن مقدم بدارد.
اين حالت ، درى از فزون خواهى و زياده آورى دردين را بر روى شخص مى گشايد كه بسته شدنش دشوار مى نمايد.
5
ـ پـيـشـتر بدين اشاره كرديم كه شورش بر ضد عثمان انگيزه اى دينى در درون خويش داشت و شـورشـيان از خليفه مى خواستند به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص ) عمل كند.
مواضع مخالفان در بـرابـر عثمان نيز حكايت از آن دارد كه آنان اساسا در ايمان وديانت او ترديد داشتند و از آن سوى ، خليفه نيز مى كوشيد ايمان و ديانت خود را براى آنان روشن سازد و موضع خود را در يارى از اسلام به آنان يادآور شود.
و از آن جمله يك بار به مردم گفت : شما را به خداوند سوگند آيا مى دانيد من از مال خود چشمه آب گوارايى براى مسلمانان خريدم و خود همان اندازه از آن بهره بردم كه ديگر مـسـلـمانان مى بردند؟ گفتند: آرى .
گفت : پس چه چيز مرا از اين بازداشت كه از آن بنوشم و با آب دريـا افـطـار كـنـم ؟ آنـگـاه افـزود: شـمـا را به خداوند سوگند، آيا مى دانيد من فلان مقدار زمـيـن خـريـدم و آن را بـه مـسـجـد [الـنـبـى ] افزودم ؟ گفته شد: آرى .
گفت : آيا سراغ داريد مسلمان ديگرى پيش از من از نماز خواندن در همين مسجد منع شده باشد؟ آنگاه افزود: شما رابه خدا سوگند، آيا از من شنيده ايد...؟ خـلـيـفه مى خواهد با يادآورى اين مسائل براى مسلمانان آنان را به قداست خودتوجه دهد و آتش شـورش و انـقـلاب را از پـيرامون خويش دور كند.
او در مبالغه در وضو واظهار تقدس بيشتر نيز همين قصد را داشت و مى خواست مسلمانان را از كشتن وى بازدارد.
5
ـ خـلـيفه مى خواست مردم را به اختلافهاى ثانوى و فقهى مشغول سازد و بدين وسيله آنان را از پـرداخـتـن بـه نـادرستيهايى كه در سياست مالى و ادارى وى وجود داشت باز دارد.
در عمل نيز بـزرگـانـى ازصحابه همانند عبدالرحمن بن عوف ، سعد بن ابى وقاص و على بن ابى طالب (ع ) به نقد آراى جديد خليفه مشغول شدند كه اين كار مقدار فراوانى از وقت و تلاش آنان را مصروف خود ساخت .
7
ـ يكى از مهمترين زمينه ها يا عوامل تغيير سياست عثمان نيز اين بود كه بنى اميه در پيرامون او گـرد آمـده و بـزرگـان صـحـابه از همكارى با او دست كشيده بودند، اين خودخلاى بزرگ در زمـينه هاى عقايد و فقه نزد خليفه به وجود مى آورد و به ناچار امويان وكسانى چون مروان حكم و كعب الاحبار اين خلا را پر مى كردند.
ايـنـهـا مـهمترين عواملى بود كه مقام خليفه و خلافت را از درون تهى ساخت وقداست و ابهت و عـظـمـت را از آن گرفت و خليفه را بدان رهنمون شد كه آراى فقهى نادرست و سياستهاى فاقد قـانـونمندى را در پيش گيرد.
برآيند اين همه نيز آن شد كه خليفه از سيره رسول خدا گام فراتر نهد و عمل به كتاب خدا را واگذارد.

بازگشتى به سرآغاز

از آنچه گذشت دريافتيم كه اعتراض به عثمان و ناخشنودى از او انگيزه اى دينى دردرون خويش نهفته داشت و آن هم به عمل نكردن خليفه به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص )و برساختن پديدارها و آرايى نوساخته باز مى گشت كه نه در دوران پيامبر(ص ) پايه گذارى شده بود و نه در دوران دو خليفه پيشين رواج داشت .
واقـدى در حـديـثـى طـولانى به سند خود از صهبان ـ وابسته اسلميين ـ آورده است كه ابوذر به عثمان گفت : از سنت دو يار پيشينت پيروى كن تا هيچ كس را بر تو سختى نباشد.
عثمان گفت : اى بى مادر! تو را چه به اين كارها؟ ابـوذر گـفـت : بـه خداوند سوگند، هيچ دليلى جز امر به معروف و نهى از منكر براى كار خويش نيافته ام .
عـثـمـان برآشفت و [به اطرافيان ] گفت : درباره اين پير دروغگو به من نظر دهيد كه اورا تازيانه زنم ، به زندان افكنم و يا او را بكشم ...، كه جماعت مسلمانان را به تفرقه افكنده است ، و يا او را تبعيد كـنـم .
ابـوذر در پاسخ او گفت : آيا رسول خدا(ص ) و ابوبكر و عمر رانديدى ؟ آيا راه آنان را همين ديـدى كـه اكـنـون خـود در پيش گرفته اى ؟ تو چنان بر من مى تازى كه يك ستمگر بر مستكبر مى تازد! عثمان گفت : از سرزمين ما بيرون رو.
ابوذر گفت : همجوارى با تو چه ناخوشايند است ! كجا بروم ((176)) ؟ ايـن نـمـونـه اى از سياست عثمان و برخورد او با صحابه است ، اندرز دادن به نزد اوموجب خشم و كـيـفـر و تـبـعـيـد و روا داشـتن اين تهمت است كه در وراى اين نصيحت وخيرخواهى در صف مسلمانان رخنه و تفرقه مى افكند! آيا اين اندرزده انگيزه اى جز امر به معروف و نهى از منكر داشت ؟ مگر نه آن است كه ابوبكر به توده مـسـلـمـانـان مـى گـفـت : مـرا بر راه بداريد كه من آگاهترين ـ يا برترين ـ شمانيستم ؟ يا مگر نمى گفت : اگر كار خيرى كردم مرا يارى دهيد و اگر كار بدى كردم مرا به راه آوريد؟

 

87- كنزالعمال : 9, 441 / 26883, به نقل از سنن دار قطنى : 1, 85 /9.

88- سنن بيهقى : 1, 62و63.

89- در حاشيه صحيح مسلم : (1, 270) آمده است ... المقاعد: گفته شده مقاعد دكانهاى عثمان است .

گفته شده پله است , و گفته شده جايى است در نزديك مسجد كه در آنجا براى رسيدگى به كارهاى مردم ووضو و همانند آن مى نشست .

90- سنن دار قطنى : 1, 91/ 4

91- سنن دارقطنى : 1, 93 / 8

92- كنزالعمال : 9, 441 / 26883, سنن دارقطنى : 1, 85 / 9.

93- كنز العمال : 9, 441/26883, سنن دارقطنى : 1, 85/ 9

94- كنز العمال : 9, 424 / 26800

95- كنز العمال : 9, 424 / 26802.

96- همان : 9, 442 / 26885 و 26887.

97- كنز العمال : 9, 436 / 26863

98- همان : 9, 439/ 26872

99- همان : 9, 442 / 26886.

100- بـرخى از روايتهاى حاكى از اين مساءله كه در صحاح و مسانيد آمده و اغلب آنها هم از طريق حـمـران است پيشتر گذشت .

از آن جمله است روايتهاى كنز العمال : 9, 436 / 26863 و 9: 442 / 26886.

101- نـهج البلاغه : خ 159, البداية و النهاية : 7, 175, انساب الاشراف : 5, 60, الكامل فى التاريخ : 3, 151,المنتظم : 5, 45.

102- تاريخ طبرى :4, 336.

103- انساب الاشراف : 5, 30 و 35, شرح ابن ابى الحديد: 3, 17, الطبقات الكبرى : 3, 64.

104- شرح ابن ابى الحديد: 1, 199و200.

105- تاريخ طبرى : 4, 405.

106- مروج الذهب : 2, 333.

107- براى نمونه ر.

ك : الفتنة الكبرى : 1, 147.

108- اقـطـاع به معناى مطلق واگذارى اراضى بدون مالك و يااباحه تصرف در اين گونه اراضى است كه گاه ملكيت را نيز در پى مى آورد و به معناى تمليك است و گاه ملكيت در پى نمى آورد و صرفا به معناى اباحه است ـ م .

109- تاريخ المدينه : 3, 1019 ـ 1023.

110- تاريخ طبرى : 4, 365.

111- همان : 4, 557.

112- الكامل فى التاريخ : 3, 167.

113- تاريخ طبرى : 4, 283.

114- كامل ابن اثير: 3, 113 ـ 114.

115- در انـسـاب الاشـراف : (5, 37) آمده است كه گوينده اين سخن عتاب بن علاق بود, نه ابن مسعود.

116- ر. ك : انساب الاشراف : 5, 34 ,الامامة و السباسة : 1, 37, تاريخ طبرى : 4, 276, صحيح مسلم : 3,1331/38.

117- انـسـاب الاشـراف : 5, 25, 28, 40, تـاريـخ طـبرى : 4, 322 و 323, شرح ابن ابى الحديد: 3, 21و35,الكامل فى التاريخ : 3, 137ـ141.

118- انساب الاشراف : 5, 39, المنتظم : 5, 7 و 8.

119- المصنف : 2, 48 / 3.

120- المصنف : 2, 48 / 4.

121- انساب الاشراف : 5, 39, تاريخ طبرى : 4, 268.

122- انساب الاشراف : 5, 39.

123- تاريخ طبرى : 4, 267.

124- المعارف : 112.

125- انساب الاشراف : 5, 25, الامامة و السياسه : 1, 35.

126- انساب الاشراف : 5, 29.

127- الفتوح ابن اعثم و كتاب الملاحم و الفتن بحارالانوار.

128- دو مـنـبـع پـيشين در الامامة و السياسة : (1, 40) چنين آمده است : طلحه در پاسخ عثمان هنگامى كه ازنو گواهى خواست گفت : زيرا تو تغيير داده اى و ديگرگون كرده اى .

129- شرح ابن ابى الحديد: 9, 36 .

130- انساب الاشراف : 5, 36.

131- انساب الاشراف : 5, 36 , شرح ابن ابى الحديد: 3, 42 حلية الاولياء: 1, 138, با تفاوتى اندك .

132- وقعة صفين : 319.

133- وقعة صفين : 338, شرح ابن ابى الحديد: 8, 22.

134- انساب الاشراف : 5, 59.

135- الامامة و السياسة : 1, 48.

136- تاريخ طبرى : 5, 43 به نقل از وقعه صفين .

137- انساب الاشراف : 5, 46, الفتوح : 1, 40.

138- انساب الاشراف : 5, 45, الامامة و السياسة : 1, 38.

139- انساب الاشراف : 5, 48, شرح ابن ابى الحديد: 3, 49, الفتوح : 1, 64.

140- انساب الاشراف : 5, 48.

141- المختصر فى اخبار البشر: 1, 172.

142- شرح ابن ابى الحديد: 3, 9.

143- نعثل مردى يهودى بود با ريشى بلند كه در مدينه مى زيست .

144- او مى گفت : نعثل را بكشيد كه كافر شده است .

ر. ك : الفتوح : 1, 64.

145- الـطـبـقـات الـكـبرى : 3, 73 , البداية و النهاية : 7, 193 , الكامل : 3, 178 , انساب الاشراف : 5,82و92و98 , شرح ابن ابى الحديد: 2, 157 , الامامة و السياسة : 1, 44 , نزديك به همين مضمون .

146- انساب الاشراف : 5, 42.

147- انساب الاشراف : 5, 53, شرح ابن ابى الحديد: 3, 55.

148- شرح ابن ابى الحديد: 1, 196.

149- تاريخ طبرى : 4, 230.

150- انساب الاشراف : 5, 57, الفتوح : 1, 6.

151- انعام /151.

152- مائده / 32.

153- نساء/93.

154- تاريخ طبرى : 4, 339.

155- همان : 4, 267.

156- همان : 4, 273.

157- همان : 4, 273.

158- همان : 4, 245.

159- همان 4 : 274.

160- همان : 4, 251, الكامل فى التاريخ : 3, 87, المنتظم : 4, 360.

161- به جلد پنجم انساب الاشراف رجوع كنيد.

162- تاريخ طبرى : 4, 268.

163- حلية الاولياء 1 : 57.

164- سنن دارمى : 1, 176, سنن بيهقى : 1, 53 , 56 و 58.

165- صحيح بخارى : 1, 51.

166- در ايـن روايت عبارت توضاء مثل وضوئى و در صحيح بخارى : (1, 51) توضاء نحو وضوئى آمده است .

167- در ايـن روايـت عبارت من توضاء مثل وضوئى و در صحيح بخارى : (1, 51) عبارت توضاء نحووضوئى آمده است .

168- سنن ابى داوود: 1, 106 , سنن بيهقى : 1, 48 , سنن نسائى : 1, 64.

169- سنن نسائى : 1, 65 , سنن بيهقى : 1, 48.

170- سنن بيهقى : 1, 47.

171- صحيح مسلم : 1, 205 , سنن بيهقى : 1, 68.

172- سنن دار قطنى : 1, 83/14 , صحيح مسلم : 1, 205.

173- صحيح مسلم : 1, 207.

174- سنن بيهقى 1 : 79 , سنن ابى داوود 1 : 33/135.

175- سنن ابن ماجه : 1, 146/422.

176- الفتوح : 1, 11 , شرح ابن ابى الحديد: 3, 57.

 

 

این مطلب را به اشتراک بگذارید :
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در  فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران

نوع محتوا : مقاله
تعداد کلمات : 14944 کلمه
مولف : سيد على شهرستانى؛ مترجم : حسين صابرى
ناشر : وضوی پيامبر (ص)
تاریخ چاپ : طهارت,وضو, وضوی پیامبر,بدعت در احکام,بدعت در وضو
1395/3/1 ساعت 10:20
کد : 1358
دسته : نماز در فرق اسلامی
لینک مطلب
درباره ما
با توجه به نیازهای روزافزونِ ستاد و فعالان ترویج اقامۀ نماز، به محتوای به‌روز و کاربردی، مربّی مختصص و محصولات جذاب و اثرگذار، ضرورتِ وجود مرکز تخصصی در این حوزه نمایان بود؛ به همین دلیل، «مرکز تخصصی نماز» در سال 1389 در دلِ «ستاد اقامۀ نماز» شکل گرفت؛ به‌ویژه با پی‌گیری‌های قائم‌مقام وقتِ حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ...
ارتباط با ما
مدیریت مرکز:02537841860
روابط عمومی:02537740732
آموزش:02537733090
تبلیغ و ارتباطات: 02537740930
پژوهش و مطالعات راهبردی: 02537841861
تولید محصولات: 02537841862
آدرس: قم، خیابان شهدا (صفائیه)، کوچۀ 22 (آمار)، ساختمان ستاد اقامۀ نماز، طبقۀ اول.
پیوند ها
x
پیشخوان
ورود به سیستم
لینک های دسترسی:
کتابخانه دیجیتالدانش پژوهانره‌توشه مبلغانقنوت نوجوانآموزش مجازی نمازشبکه مجازی نمازسامانه اعزاممقالات خارجیباشگاه ایده پردازیفراخوان های نماز