■ نماز و امام حسین علیه السلام
باز دل کوس انالحق ميزند
پر بر تنهاي مطلق ميزند
بند بند هستيم آمادهاند
گريهها فيض حضورم دادهاند
باز هم عزم خدا دارد دلم
سجده سجاده گويد مقبلم
باز دل طرح تکامل ريخته
در ره وصل سحر گل ريخته
آنکه روز و شب به خويشم خوانده است
لحظهها چشم انتظارم مانده است
عرشيان در مقدمم دف ميزنند
قدسيان (لا حول) گو کف ميزنند
ياد خير از روح مادر ميکنم
شب نمازم ترک بستر ميکنم
محفلم تنها و تنها نيستم
گر چه خاموشم شکيبا نيستم
مرغم شب مفتون آهنگ من است
تا کليد عشق در چنگ من است
شبنم اشک از گل رخسار من
ميزند گلبانگ بر دلدار من
کاي دليل گريههاي بيحدم
روي از من برمگردان، آمدم
با دلم آهسته نجوا ميکنم
جانماز کهنه را وا ميکنم
از نم مهر نمازم چون سپند
عطر خاک کربلا گردد بلند
شب که جسمم را زخواب انگيخته
شوق بيداري به جانم ريخته
ماهروئي جام آگاهي به دست
گويدم بي مي نمييابد نشست
خم به جوش است و تو بي پيمانهاي
جرعه نوشي کن چو در ميخانهاي
با توکل عزم را شيرازه کن
با وضو باغ روان را تازه کن
قطره را سجاده دريا ميکند
سجده دردت را مداوا ميکند
چون به او رو ميکني بينام باش
آگه از تکبيرالاحرام باش
آنکه جان بخشد نماز روشنش
دست خود را برمگير از دامنش
ناله در محراب ابرويش بزن
چنگ را در جعد گيسويش بزن
آنکه مهرش بر گناهت غالب است
شکر دستور نمازش واجب است
لب چو گويد (قل هو الله احد)
شش جهت گويند (الله و صمد)
اي خدا اي ياد تو دلجوترين
اي نمازت تکيهگاه آخرين
سجده کردم جان سرکش رام شد
(ربنا) گفتم دلم آرام شد
هر که ايمان توأش شد تکيهگاه
بي پناهي را نبيند اي الاه
با نمازت خود شناسم کردهاي
راوي شعر سپاسم کردهاي
خواستي با خويشتن يارم کني
با نماز از خواب بيدارم کني
اي خدا اي نقشبند لالهها
اي سرودت ذکر صبح ژالهها
با نمازت عشقبازي ميکنم
ره به کوي بينيازي ميکنم
اي به معضل ياد تو مشکلگشا
اي اميد بينصيبان اي خدا
دوست دارم هستيم ذاکر شود
چشم و دل در ذکر تو قادر شود
اي خدا گنگ سراپا باورم
دست خالي بر مگردان از درم
گر نيارستم بگويم کيستم
اينقدر گفتم که کافر نيستم
شرم طاعت ميکشم اي لايموت
پيش رو گر دست گيرم در قنوت
داد قد قامت مرا آزادگي
از سجود آموختم افتادگي
هر که گل را ديد خار و خس نچيد
کس شناس از درگه ناکس رميد
گفت آن عقلي که در تن پادشاست
جز خدا تعظيم ديگر کس خطاست
اي خوشا آنکس که عقلش يار بود
در رکوعش معرفت در کار بود
ديدمش آئينهاي روشن نهاد
کودکم چون روبرويت ايستاد
وه چه زيبا مينمايد در نظر
نوجوان چون گشت جذب دادگر
شو به آئين نمازش راهبر
خوشترين ميراث اين است اي پدر
هر که مسجد داشت در کاشانهاش
رنگ عصمت ميپذيرد، خانهاش
آنکه خاک سنگرش محراب بود
شاهد اشکش شب و مهتاب بود
روح را سازد سپيد و تابناک
جبهه را در جبهه ماليدن به خاک
(ربنا) رمز به حق پيوستن است
بينمازي سنگ بر پا بستن است
با نماز آن کن که شيدائي شوي
زهرهاي يابي و زهرائي شوي
آفرين بر شاهکارت يا حسين (ع)
وان نماز نيزه زارت يا حسين (ع)
تيغ را گلبوسه ميپنداشتي
اين شقايق را تو در خون کاشتي
اي دليل لحظههاي معنوي
حال ما بشنو ز بيت مولوي
(اي دعا از تو اجابت هم ز تو
ايمني از تو مهابت هم ز تو)
اي که فردوس است اجر مقبلت
برگ سبز من چه سازد با دلت
از «پريش» اين عرض حال بندگي
نيست غير از خجلت و شرمندگي